پاییز پیش از موعد!
«پاییز آمد» روایتی متفاوت است. روایتی از فرماندهای که عاشق شده است. نه او که همسرش نیز.
جماران ـ منصوره جاسبی: عشق را که دستهبندی میکردند یکی را عشق زمینی نام گذاشتند. شکل و شمایلش هم همین عشقهای میان همسران و مادر و فرزند و پدر و فرزند است و آن دیگری که حال و هوای آدمی را به سَمت خدا میبرد و بعد هم فنا میشود در وجود پروردگار هستی را گفتهاند عشق آسمانی. حالا این وسط، همین عشقهای زمینی میتواند متعالی شود و جلوهای از آسمان به خود بگیرد، درست مثل عشقهایی که میان مادران شهدا یا همسرانشان وجود داشت و دارد. اینکه یکی به خاطر خدا از داشتن انسانی که همه زندگیاش را در او خلاصه شده، میدید محروم شود، جلوهای به خود میگیرد که جز عشقی آسمانی، نام دیگری نمیشود برایش گذاشت.
«پاییز آمد» قصه یکی از همان عشقهاست. علاقهای که در بسیاری از کتابهای ادبیات پایداری نادیده انگاشته شدهاند. انگار ما با آدمهایی روبرو هستیم که هیچ احساسی به زن و فرزند و مادر و پدرشان نداشتهاند. انگار هیچ ذوقی برای زندگی کردن در وجودشان نبوده است. آدمهایی که فقط برای جنگیدن آفریده شدهاند. آدمهایی که احساس در وجودشان کشته شده است؛ اما واقعیت چیز دیگری است. واقعیت همه آن چیزی نیست که در کتابها و فیلمهای دفاع مقدسی به آن پرداخته شده است و گواه این مطلب، همین است که همه آنها یا بالای نود درصد آنها، وجوه انسانی در وجودشان آنقدر رشد کرده بود و آنقدر عیار انسانیشان بالا رفته بود که قدر زن و بچه و خانواده را بیشتر میدانستند و علاقهشان رنگ خدایی گرفته بود که به طور قطع، دل کندن از آنها برایشان سخت و سختتر بود. شاید همین بود که وقتی به دلشان برات میشد که این بار اعزامشان، برگشتی ندارد، موقع خداحافظی جور دیگری دل میکندند و میرفتند.
«پاییز آمد» روایتی متفاوت است. روایتی از فرماندهای که عاشق شده است. نه او که همسرش نیز. فخرالسادات موسوی دختری زنجانی الاصلی است که به خاطر ارتشی بودن پدر، روزگار کودکی را در مشهد گذرانده بود و حالا سالها بعد دوباره به شهر آبا و اجدادیاش برگشته بود. دختری که مثل قند در دل پدر آب میشد، روی پاهایش مینشست و سرشار از محبتی میشد که میانشان جاری بود. دختری که مثل خیلی از همنسلانش زودتر از سن و سالش بزرگ شده بود. مسئولیت میپذیرفت و درست اجرا میکرد. کتاب خواندن تفریحش بود و خیلی زود با الفبای مبارزه آشنا شده بود و بعدها هم الفبای دفاع را به خوبی آموخت؛ وقتی که لباس سپاه را بر تن کرد و اسلحه به دست گرفت.
«پاییز آمد» نه روایت احمد یوسفی که بیشتر روایت فخرالسادات موسوی است. دختری که میتوانست مثل مادرش و مثل خیلی از زنهای دیگر، کلافی از زنانگیهایش دور خود بتند و زندگی را پیش ببرد. نگاه نویسنده به جنگ، از دریچه دوربین یک زن است. زنی که عاشق میشود، عاشقی میکند و هنوز هم عاشق است. زنی که در همه نبودنهای همسر، دست به زانوی خود گرفت و بلند شد و نخواست که شوهرش را شرمنده دیگران کند.
نویسنده کتاب در گفت و گویی گفته است: نقطه تفاوت من در این کتاب، این است که خواننده من مختار است که دختری را ببیند که تحصیل میکند و کاری به جنگ ندارد، به قول مادرش (مامان لعیا) عطر میزند، خوب لباس میپوشد، طلا میاندازد، با یک همسر تحصیلکرده ازدواج میکند و به آرامی از کنار جنگی که در کشورش است عبور میکند؛ اما فخرالسادات با وجود مخالفت پدر و مادرش که حتی در مراسم عقدش حضور ندارند و تا لحظه آخر به او هشدار میدهند، این کار را میکند؛ این خیلی عجیب است که در خانوادهای شما شاهد این پارادوکس باشید چراکه در داستانهای دیگر تقریباً خانواده، همراه فرد و تشویقکنندهاند.
«پاییز آمد»، نه اولین کتاب گلستان جعفریان و انشاءالله نه آخرین کتابش خواهد بود. در کارنامه نویسندگی او میشود به سراغ «چهار فصل کوچ»، «چه زود بزرگ شدیم»، «شیر صحرا»، «تیک تاک زندگی»، «روزهای بیآینه» و... رفت؛ نویسندهای که قلم زدن حرفهای را در ابتدا با روزنامههای قدس و خراسان شروع کرد و بعدها پایش به دوهفتهنامه «کمان» و ماهنامه «سوره» هم باز شد.
شاید بتوان مهمترین ویژگی نوشتههای جعفریان در حوزه ادبیات پایداری را، نگاه متفاوتش به جنگ و پیدا کردن پاسخهایی دانست که او در ذهنش از جنگ به دنبالشان میگردد. نویسندهای که تولدش در سال ۵۲، باعث شد که کودکی و نوجوانیاش را در همان روزگار بگذراند و تا حدی طعم جنگ را بچشد. حال در «پاییز آمد» هم با این رویکرد او مواجهیم که پردهها را کنار میزند و از ته و توی زندگی فخرالسادات چیزهایی را بیرون میکشد که به مخاطب اجازه میدهد که آدمهای دوران جنگ را نه ماورایی و نه جدای از زندگیهای عادی تصور کنند. انسانهایی که هیچگاه دست ما به آنها نخواهد رسید چرا که در لایههایی از نور پیچیده میشوند آنچنان که گویا فرشتهاند نه انسان؛ فرشتگانی که هیچ گاه قدرت نزدیکی به گناه را نداشتهاند.
احمد یوسفی و فخرالسادات هم فرشته نبودند. دو جوانی بودند که با همه دلدادگیهایشان، دین و مذهب و کشور را در اولویت زندگیشان دیدند. راهی را انتخاب کردند که شاید از همان روز اول، انتهایش را میدیدند. وصلی که تحمل فراقش را جز یاد خدا هیچ مرهمی برایش نیست.
«پاییز آمد» عصاره سی ساعت گفت و گو با فخرالسادات است که در سال ۱۴۰۰ سال به بار نشست و از زیر چاپ خارج شد. سیزده فصل به همراه عکسها و فهرست اعلام، خود را در ۲۳۹ صفحه جای دادند و با لوگوی سوره مهر، خود را به کتابفروشیها رساندند. و اما آذر ۱۴۰۱ بود که رهبر جمهوری اسلامی، آیت الله خامنهای مد ظله العالی بر آن دستخطی نوشتند.
در تقریظ ایشان چنین آمده است:
«عشقی آتشین، عزمی پولادین، و ایمانی راستین، چهرهنگار زندگی این دو جوان است که با نگارش زیبا و رسا در این کتاب تصویر شده است. این نیز از همان روایات صادقانه است که شنیدن و خواندن آن، امثال این حقیر را خجالتزده میکند و فاصله نجومیشان با این مجاهدان واقعی را آشکار میسازد. آذر ۱۴۰۱»
مشاهده خبر در جماران