کدخبر: ۱۶۴۷۲۳۸ تاریخ انتشار:

یادداشت؛

آن مرد با باد آمد

بی‌تردید، هنر کانفورمیستی نزد برخی ایرانیان عشق قدرت است و بس. نه چپ‌بودگی‌شان و نه راست‌شدگی‌شان، نه مذهبی‌بودن‌شان و نه سکولارشدن‌شان، نه سوسالیست‌بودن‌شان نه لیبرال‌شدن‌شان، نه انقلابی‌بودن‌شان و نه محافظه‌کارشدن‌شان، نه پوپولیسم‌بودگی‌شان و نه الیتیسم‌شدن‌شان، بنیانی واقعی ندارد، مشکل زمانی افزون و حاد می‌شود که این کانفورمیست‌های ایرانی، گرفتار نوعی اتواسکوپوفیلیای سیاسی هم می‌شوند.

یک

حافظم در مجلسی دُردی‌کشم در محفلی

بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم (حافظ)

می‌خواهم از مردمانی سخن بگویم که امروز، همچون دیروز و پس‌پریروز و شاید فردا، بر بال باد نشسته‌اند و به هر اقلیم  قدرت و سیاستی که در‌آیند، خویشتن را به ظاهر مردمان آن اقلیم آراسته و به همسانی مرامی و همتانی هویتی با آنان تظاهر می‌کنند. این گروه از مردمان را «اجتماع کانفورمیست‌های ایرانی»، یعنی اجتماعی از موجودات فارغ از هرگونه هویت و شخصیت که تنها توسط تجربۀ بازی‌های زبانی که در آن‌ها سهیم می‌شوند، نام می‌گذارم. موجودات «کانفورمیست» (حزب بادی)، موجوداتی هستند که همیشه همان‌طور هستند که در لحظه هستند، و از این نظر، با نوعی تکینگی (singularity) ارتباط تنگاتگی دارند. این اجتماع، ترکیبی از موجودات لاوجودی است که در مجموعه‌های گوناگون یک شمرده می‌شوند، و نمی‌توانند در هیچ مجموعه‌ای بازشماری شوند: اجتماع تکینگی‌ها بدون هویت و این‌همانی، تعریف‌ناپذیر و فارغ از هرگونه تعلق به طبقه‌ و جریان و جمع و جمعیت خاص. کانفورمیست‌ها، نه درون و نه برون از یک اجتماع هستند. از یک منظر هستی‌شناختی، هستی این موجودات، پارادوکسیکال است، زیرا هر لحظه هم عضو خود هستند و هم عضو خود نیستند. اینان، همان اولتراپسامدرن‌هایی هستند که استعداد شگرفی در تبدیل‌شوندگی دارند. چسبندگی و پیوستگی اجتماعی-سیاسی آنان، کاملا اقتضایی و شرایط‌پرورده و نیازپروده است. ‌در هر محفلی درمی‌آیند، اما نه از روی همدلی و هم‌زبانی و هم‌مرامی، که به حکم خواستِ منفعت و قدرت. هر لحظه، عضوی از اجتماع متفاوتی هستند، اگرچه به لحاظ اجتماعی تعریف‌پذیر، تعین‌پذیر، تشخص‌پذیر نیستند. لذا، چون به اجتماعی درآیند، دیگران را می‌بینند، اما نمی‌شناسند، دیگران را می‌شنوند، اما نمی‌فهمند، دیگران را لمس می‌کنند، اما احساس نمی‌کنند، دست‌هاشان گرم است، اما به عذری در آستین، با همه، اما درختِ شهر تنهایی، نزدیک، اما دور. تنها در پرتو بی‌پرتو هویت‌های دمکی و آبکی خود تشخص و تفرد می‌یابند. بر این باورند که آدمی «جمع» دارد، نه «جمعیت»، و «جمع» نیز، امر اقتضایی و حادثی و موقت است. از این‌رو، هر «جمع» صحنۀ یکتای هنرمندی کانفورمیست است، ولاغیر. در پشتِ پنجره‌های سیاسی‌شان نگاهی هست، اما نیست. در نغمه‌ها و ترانه‌های درهم‌آمیختۀ سیاسی‌شان شور و نوا و ماهور و همایونی هست، اما نیست. در محرابِ مذهب جادوی آنان، عابد و معبود و عبادت و معبد، جلوه‌ای متلون و متکثر دارند. همواره در زیست‌جهان تنگ و تاریک خویش می‌زییند: جهانی تنیده از باد. هر بی‌رنگی‌ای را اسیر رنگ منفعت خود می‌کنند و بر قامت «خواست و ارادۀ به قدرت خویش، جامه‌ای از حقیقت و واقعیت می‌پوشانند و جمله‌ خواست‌ها و اراده‌های دیگر را، خیال و ضلال می‌پندارند، و چون بر بطلان انگاره‌ها و پنداره‌های‌ی‌شان دلیل می‌آوری، جز بر خیال‌ و خواست‌شان نمی‌افزاید. قیاس از خویش می‌گیرند و هر اهل خدمت‌ِ شیدایی را مجنون و منافق می‌پندارند. خویش را پُر از فانوس‌ عقل سیاسی می‌دانند، و آن بادبازی (هم‌سویی با باد) که می‌کنند را حکم عقل سیاسی تصویر می‌نمایند.

 

دو

بی‌تردید، هنر کانفورمیستی نزد برخی ایرانیان عشق قدرت است و بس. نه چپ‌بودگی‌شان و نه راست‌شدگی‌شان، نه مذهبی‌بودن‌شان و نه سکولارشدن‌شان، نه سوسالیست‌بودن‌شان نه لیبرال‌شدن‌شان، نه انقلابی‌بودن‌شان و نه محافظه‌کارشدن‌شان، نه پوپولیسم‌بودگی‌شان و نه الیتیسم‌شدن‌شان، بنیانی واقعی ندارد، مشکل زمانی افزون و حاد می‌شود که این کانفورمیست‌های ایرانی، گرفتار نوعی اتواسکوپوفیلیای سیاسی هم می‌شوند. اتواسکوپوفیلیا، پدیده‌ای روانی است و به وضعیت اشخاصی اشاره دارد که از نگاه به خود لذت جنسی می‌برند. زندگی‌شان صرف تأثیرگذاری بر دیگران است، نه ساختن امری نو و متفاوت. تا ابد دنبال پست و ترفیع و تنوعند، و در نتیجه، همواره تظاهر به چیزهایی می‌کنند که مسیرشان به‌سوی قدرت را هموار می‌کنند. اینان، سخت بر این اعتقادند که بافت و تافت و منطق سیاست و قدرت در ایران‌زمین، از گذشته تا حال، محیط و فضایی آفریده که تک‌تک ایرانیان را لاجرم از وانمودکنندگی می‌کند تا توفیقی در کسب منفعت و قدرت داشته باشند. برای بسیاری از آنان، تغییر فناورانه نیز؛ حس و هنر بادبازی‌‌شان را، خصوصاً در عرصه سیاسی‌، افزایش داده است. آنان می‌توانند تجربه‌های‌شان را دائماً با تجربیات سایر یازی‌پیشگان سیاسی مقایسه کنند. همچنین می‌توانند پشت خویشتن‌های آنلاین‌شان پنهان شوند، و نقاب‌های بیرونی فراوانی بسازند. دائما با خود می‌گویند: «اگر به قدر کافی کانفورمیست باشی، دیگران فکر می‌کنند از پس هر کاری برمی‌آیی، و کم‌کم خودت هم این را باور می‌کنی». از نظر اینان، کنشگری با صورتک‌های گوناگون و جابه‌جا‌شدن دائمی میان تکه‌های ناهمسان هویتی خود، همان سیاست است. لذا در مناسبات سیاسی مختلف، به‌جای آن‌که با خود واقعی‌شان ظاهر شوند، با همان شمایلی ظاهر می‌شوند که آن موقعیت خاص می‌طلبد، زیرا، به بیان آن شاعر (شروین سلیمانی)، بر این نظرند که: هم‌جهت با باد باشیم روزگارمان بهتر است، حال و مالَ‌مان رو به راه و کار و بارَمان بهتر است. جُفت شش می‌آوریم در سایۀ هر دولتی، فوت و فنِ چرخش و تاسِ قمارمان بهتر است! این طرف با نانِ جو حفظ شعائر می‌کنیم، آن طرف با آبجوخواری ویارمان بهتر است! آپشنی داریم که همرنگ محیط‌مان می‌کند، از سمندر هم توان اِستِتارمان بهتر است! کاسه‌لیسان پیش ما باید بیاندازند لُنگ، چونکه صاحبْ سَبْکی و جنسِ تغارمان بهتر است.... بَعدِ مرگ‌مان هم به پاس خدمتی که کرده‌ایم، از مشاهیرِ وطن سنگ مزارمان بهتر ا    ست. حکایت این کانفورمیست‌های ایرانی، حکایت آن پدر است که برای آگاهی از عائق و گرایش‌های فرزندش، روی میز یک کتاب مقدس، یک سکه و یک شیشۀ مشروب گذاشت و از دور مراقب بود که پسر با دیدن این‌ها چه عکس‌العملی نشان خواهد داد. با خود گفت: اگر کتاب مقدس را بخواند، انسانی مذهبی و دین‌ورز خواهد شد، اگر سکه را بردارد، دنبال تجارت و مال‌اندوزی خواهد رفت، و اگر مشروب را بردارد و بنوشد، اهل عیش و عشرت خواهد شد. می‌بیند فرزندش پس از واردشدن به خانه و مشاهدۀ کتاب مقدس، سکه و مشروب، سکه را برمی‌دارد و به جیبش می‌گذارد، مشروب را بازمی‌کند و می‌نوشد و کتاب مقدس را مطالعه می‌کند. با خود می‌گوید: این پسر حتما سیاستمدار خواهد شد.

 سه

ویلیام شکسپیر، یک‌بار نوشت: «تمام دنیا صحنۀ نمایش است... و هرکس در عمر خود نقش‌های بسیاری بازی می‌کند». اصل «تظاهر کن تا این‌کاره شوی» از قدیم‌الایام نالایقان را به‌سمت عظمت هُل داده است. جذابیت موفقیت حقه‌بازها تمامی ندارد. بله، اغلب‌مان بازیگرهایی حرفه‌ای هستیم. دیگران هم خیال می‌کنند خیلی می‌دانیم و از پسِ کارها به‌خوبی برمی‌آییم. این توقعات گرچه تاحدی اسم‌ورسمی برای‌مان درست کرده، اما نوعی اضطراب هم در دل‌مان انداخته: این دلشوره که مبادا یک‌روز لو برویم و این عذاب وجدان که نکند واقعاً شیّاد باشیم. کلنسی مارتین می‌گوید، اسم این احساس «سندرم حقه‌باز» است، و شاید یک‌جاهایی مفید باشد. وقتی حقه‌باز باشی، هر لحظه منتظری افشا شوی. این هم ترسناک است. حسش مثل این است که درگیر یک رابطۀ مخفی باشی، یا هر راز شرم‌آور دیگری داشته باشی: انگار که همگان باید بدانند چه چیزی را پنهان کرده‌ای. اما ظاهر کانفورمیست‌های ایرانی، دیربازی است که دیگر کانفورمیست شرمنده و مضطرب نیستند، و به مقام کانفورمیست اعظم نائل آمده‌اند و به تجربت و دانش دریافته‌اند که در یک جامعۀ نمایش که همه‌چیز در آن یک تصویر و نقش است، و برای کامرواشدن گریز و گزیری از نمایش و ایفای نقش‌های گوناگون نیست، باید در طریق و طریقت و شریعت کانفورمیسم درآمد، و چون باد، ابری از خاک برافروخت تا از زهره (حقیقت و واقعیت‌ات) نشان نماند در افلاک.   

مشاهده خبر در جماران