محبتی که خستگیها را میبرد
تار و پود رشته محبت میان امام و رزمندگان را طوری بافته بودند که هیچ موریانه ای قادر به جویدن و سست کردن آن نبود. کافی بود می گفتند امام به امری رضایت دارد آن وقت دیگر رزمندگان برای اجرای امرشان سر از پا نمی شناختند. محمد باقری روایتگر این دلدادگی است.
به گزارش خبرنگار جماران، محبت نه تعریف شدنی است نه معنی کردنی، محبت حس کردنی است. همان است که شاعر می گوید رشته ای بر گردنم انداخته دوست
می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
حالا حکایت امام بود و رزمندگان. رشته محبتش بر گردن آنها افتاده بود. وقتی می گفتند نظر امام این است، همه تلاش شان این می شد که آن را پیش برند. محمد باقری، رئیس کل ستاد نیروهای مسلح، این دلدادگی و محبت را اینگونه روایت کرده است:
هر بار که ما خدمت حضرت امام می رسیدیم و برای زیارت دست ایشان را در دستمان می گرفتیم، حضرت امام محکم دستمان را فشار می داد. اول یک قدری تامل کرده و بعد در حالی که به چشمان طرف نگاه می کردند، دست را محکم می فشردند. بر اثر این حرکت، حالتی به وجود می آمد که قلب آدم را تکان می داد. البته این محبت بین حضرت امام و رزمندگان طرفینی بود و تاثیراتِ مثبتِ زیادی در جبهه ها می گذاشت. مثلاً در جبهه ها و در زمان عملیات، هر لحظه خطرات متعددی در کمین انسان است؛ خطر شهادت، زخمی شدن، جانباز شدن و ... یا حتی در مراحل مختلف خطر و جاهای مختلف جبهه هر چیزی در مقابل جان بی ارزش می نماید و این موضوع می تواند مانعی برای شجاعت ها و شهادت ها باشد، اما یاد حضرت امام و نظر آن بزرگوار در انجام مسائل، عمده ترین خواست رزمندگان بود و بر همه چیز ترجیح داشت. خود من هر وقت که می خواستم حرکت کنم و مثلاً از قرارگاه به خط بروم و البته این موضوع شاید هر روز ممکن بود صورت بگیرد، اگر به جایی می رسیدم که آتش شدت زیادی داشت، یا تیر مستقیم دشمن هر لحظه ممکن بود به من اصابت کند، همه توجهم به این بود که حضرت امام راجع به جنگ چه نظری دارند و این کار من چقدر مورد رضایت خاطر آن حضرت قرار دارد و حتماً رزمنده ای که جانش را تقدیم کرده و شهید شده است، البته همین نظر را داشته است که وصیتنامه های آنها بیانگر این واقعیت است. اگر فرمانده سپاه می گفت که حضرت امام نظرش این است که این عملیات بشود یا اصلاً این جنگ ادامه پیدا بکند، همۀ خستگی های دراز مدت که در تن بچه ها بود، رفع می شد. و خلاصه نظرات حضرت امام بر هر خواست دیگری غلبه می کرد و اصلاً برای آدم انگار چیزی به اسم جان مطرح نبود و هیچ گونه تردیدی باقی نمی ماند. و آدم با خیال راحت و مطمئن حرکت می کرد و می رفت در دل دشمن و آتش یا مشکلات نبرد و همه چیز را به جان می خرید.
برشی از کتاب امام و دفاع مقدس؛ ص ۱۰-۱۱
مشاهده خبر در جماران