کدخبر: ۱۶۴۳۲۰۴ تاریخ انتشار:

یادداشت/

اعتراف در سیاست

امروز، بازی‌پیشگان عرصۀ سیاست و قدرت ما سخت نیازمند نوعی اعتراف هستند. تنها در آینۀ این اعتراف است که خودِ واقعی و وضعیتِ واقعی آنان نمایان می‌گردد. تنها در آینۀ این اعتراف است که شاید تفاوت «منِ» دوران پیشاقدرت و پساقدرتِ خویش را بیابند، تفاوت آن‌ «خود» که قبل از قدرت از عدالت و برابری و آزادی و قومیت‌ها و جنسیت‌ها و اقلیت‌ها و بی‌صدایان و مهجوران و بی‌قدرتان و رویت‌ناپذیرها و حذف و طردشده‌ها سخن می‌گفت، با آن‌ «خود» که از خود «بی‌خود» شده است را، بفهمند، تفاوت آن «خود» که قبل از قدرت رو سوی پیرهای خرابات یک جریان داشت، با آن‌ «خود» که بعد از قدرت اهل می و میخانۀ جریان دیگر شده‌ است، را درک کنند، تفاوت آن «خود» که قبل از قدرت از وفاق میان مردمان سخن می‌گفت با آن «خود» که بعد از قدرت از وفاق میان اصحاب قدرت و سیاست سخن می‌گوید را دریابند.

پایگاه خبری جماران: دکتر محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی طی یادداشت برای جماران نوشت:

یک

بی‌تردید، صداقت با خویشتن و دیگران سیاسی‌ترین عمل ممکن است. ویتگنشتاین عدم صداقت با دیگران را، به‌منزلۀ عدم صداقت با خویش می‌دانست. در مقاله‌ای با عنوان «اعترافاتِ ویتگنشتاین» (جاناتان بیل، ترجمۀ پارسا مشایخی‌فرد) می‌خوانیم: «در یکی از روزهای سالِ ۱۹۳۷، لودویگ‌ ویتگنشتاین1به خانۀ معلم روسیِ خود؛ فانیا پاسکال در کمبریج رفت تا به نقش خود در حادثه‌ای که بیش از یک دهه وجدانش را آزار داده بود، اعتراف کند.»

ویتگنشتاین، دربارۀ این اعتراف می‌نویسد: «سال گذشته خود را جمع‌وجور کردم و زبان به اعتراف گشودم. چنین شد که به آب‌هایِ آرام‌ِ زندگیِ خود رسیدم… ولی الان از جایی که قبلاً بوده‌ام، فاصلۀ زیادی ندارم. من بیش از حد ترسو هستم. اگر این را اصلاح نکنم، دوباره به‌طور کامل غرقِ در موج‌های خروشان خواهم شد…»

ویتگنشتاین، به شیوه‌ای خودانتقادگرایانه نسبت به خود، از وجود این مسأله که نکند او یک «هیولا»‌ باشد، اظهار نگرانی می‌کرد. این نقد، منعکس‌کنندۀ بحثی درمورد اصالتِ فیلسوف در «فایدروسِ» افلاطون است. سقراط اعتراف می‌کند که در اطاعت از دستور دلفی برای شناخت نفس خود شکست خورده است و می‌گوید: «در نظر گرفتنِ مشکلات موجودات دیگر، درحالی‌که من هنوز درموردِ ماهیت خویش ناآگاه هستم، امری پوچ است.» و بنابراین، سقراط «نه به بررسی این چیزها، بلکه به بررسی خویش می‌پردازد تا بداند آیا من (سقراط) یک هیولا هستم یا نه». رویارویی ویتگنشتاین با عدم صداقت خود، به‌مانند تلاش دلفی‌ها برای درک اصالت خویش است. ویتگنشتاین، درست شبیه به سقراط، فلسفه را حداقل به همان اندازه که یک تلاش فکری است، تمرینی برای صداقت‌ورزی با خود می‌دانست.

دو

همانطور که بسیاری از ما می‌دانیم، اعتراف‌کردن به‌چیزی، شجاعت می‌خواهد؛ به‌خصوص زمانی‌ که آنچه شما به آن اعتراف می‌کنید، منعکس‌‌کنندۀ پشیمانی یا شخصیت ناخوشایندتان باشد؛ زیرا ما را مجبور می‌کند تا با ابعادی پنهان، از دیگران و خودمان، رو به رو شویم. مواجهه با خودفریبی نیز، مستلزم تغییری عمیق در شخصیت است. اعتراف می‌تواند به‌رفع موانعی که بر سر راهِ تبدیل‌شدن ما به خودِ واقعیِ خویش قرار دارند، کمک کند.

امروز، بازی‌پیشگان عرصۀ سیاست و قدرت ما سخت نیازمند نوعی اعتراف هستند. تنها در آینۀ این اعتراف است که خودِ واقعی و وضعیتِ واقعی آنان نمایان می‌گردد. تنها در آینۀ این اعتراف است که شاید تفاوت «منِ» دوران پیشاقدرت و پساقدرتِ خویش را بیابند، تفاوت آن‌ «خود» که قبل از قدرت از عدالت و برابری و آزادی و قومیت‌ها و جنسیت‌ها و اقلیت‌ها و بی‌صدایان و مهجوران و بی‌قدرتان و رویت‌ناپذیرها و حذف و طردشده‌ها سخن می‌گفت، با آن‌ «خود» که از خود «بی‌خود» شده است را، بفهمند، تفاوت آن «خود» که قبل از قدرت رو سوی پیرهای خرابات یک جریان داشت، با آن‌ «خود» که بعد از قدرت اهل می و میخانۀ جریان دیگر شده‌ است، را درک کنند، تفاوت آن «خود» که قبل از قدرت از وفاق میان مردمان سخن می‌گفت با آن «خود» که بعد از قدرت از وفاق میان اصحاب قدرت و سیاست سخن می‌گوید را دریابند.

واقعا مواجهه با چنین تفاوتی میان «خود»های قبل و بعد از قدرت، از یک‌سو، و مواجهه با «خود واقعی» که درون همۀ ما، پشت صورتک‌هایی که بر چهره زده‌ایم تا مردمان ما را بپذیرند و دوست بدارند، و در عمیق‌ترین لایه‌های وجودی‌مان قرار دارد، از سوی دیگر، شجاعت می‌خواهد. کارل گوستاو یونگ، معتقد بود همۀ ما بخشی از خودمان را که واقعی و اصیل است، نادیده می‌گیریم و درون خود مخفی می‌کنیم؛ در مقابل نقابِ فردی را می‌زنیم که با ارزش‌های فردی و خانوادگی، باید و نبایدهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی تناسب داشته باشند. یونگ، این بخش اصیل را «سایه» می‌نامید. او، معتقد بود برای شکوفایی و دست‌یافتن به بالاترین ظرفیت‌های خود، باید نقاب را پیدا کنیم، کنار بزنیم و به رشد سایه کمک کنیم. اما پنداری بازی‌پیشگان سیاسی و اهالی قدرت ما، از یونگی متفاوت پیروی می‌کنند که بدانان می‌گوید «خودی در نهان تو پنهان نیست، عمق تو همان چین‌خوردگی سطح است، عمقی وجود ندارد، تو همه صورتک هستی، تو همانی که هر لحظه به اقتضای بازی قدرت و سیاست می‌نمایی، تو همانی که در لحظه هستی، تو همه سایه‌ای، اما سایۀ قدرت و اصحاب قدرت، پس، سیاست یعنی با کدامین صورتک، در کدامین شرایط، با کدامین ترفندها و تکنیک‌ها و تاکتیک‌ها، می‌توانی ارباب حلقه‌ها (یعنی قدرت) را از آنِ خود سازی یا سهمی از آن ببری.»

سه

دقیقا در این دقیقه است که امروز بیش و پیش از هر روز نیازمند اعتراف اصحاب سیاست و قدرت هستیم، تا شجاعانه با مردم از راز و رمز این «تفاوت»ها بگویند و صادقانه اعتراف کنند که ما را از بافت و تافت شبکۀ قدرت خبری نبود و چون وارد حریم قدرت شدیم لاجرم «آن گفتیم و کردیم که غیر از نمی‌توانستیم»، یا بر این اعتراف شوند که «ما را از این بافت و تافت نیک آگاهی بود، اما این آگاهی نیز بود که به حکم سیاست و قدرت، روایت «خود»ها و «من»های درون و برون من، یا «خودِ واقعی» و «خود»های کاذب» من، به اقتضاء شرایط و استلزام شبکۀ قدرتی که در آن قرار دارم، می‌باید متفاوت باشد: و این یعنی، «هنر سیاست». این‌دو اعتراف، هر دو می‌توانند ممد حیات و مفرح ذات اصحاب قدرت باشند، زیرا حداقل این اعتراف به واقعیت، می‌تواند تا حدودی آنان را از دهشتِ هیولابودگی رها سازد.

نمی‌دانم اهالی قدرت و سیاست را این شجاعت هست یا نیست، اما می‌دانم که آستانۀ قدرت، آستانۀ چرخش زبانی، گفتمانی، شخصیتی، رفتاری، کنشی، منشی، روشی، و... نیز، هست. دقیقا در همین آستانه است که روایت‌ها و حکایت‌های وفاق، اندک‌اندک دگرگونه و باژگونه می‌شوند، ریزش‌ها و خیزش‌ها آغاز می‌گردند، نقدها و نق‌ها، چون تیغ پولادین تیز، وارد کارزار می‌شوند، و از منجنیق آسمان نارضامندی و اعتراض و تضعیف و تخریب می‌بارد. یادم می‌آید حال و قال ایام بی‌قدرتی (یا برون‌قدرتی) بسیاری از بزرگانی که در رنجه از سحر و ساحر قدرت و بیزار از ناکسانی که در قمار قدرتی به پشیزی باخته همه عهد و مهربانی خویش با مردمان، ... همه خشم بودند و همه نفرین، همه درد بودند، همه دشنام، همه نق بودند و همه نقد، و هردم در خلوت با خویش می‌گفتند: تفوی بر عهد و هنجار قدرت، تفوی بر ریش نامردمان بی‌آیین و بی‌مرام این ایام.... چه نقشی زده‌ست قدرت بر حال و احوال اینان، چنین با ما نامهربان گشته‌اند، چنان گویی ما را هرگز ندیده‌‌اند، نمی‌شناسند،... یا نه خدایا، چنین با خویش نامهربان گشته‌اند، و چنان گویی خویشتنِ قبل از قدرت خویش را هرگز ندیده‌اند، نمی‌شناسند، اما چون روز و روزگار با آنان یار گشت و آمدشان آن روز شیرینی که با آنان مهربان باشد، چون به محفل اربابان قدرت درآمدند، و به بیان اخوان ثالث، گرد از شانه‌ها افشاندند و چشم درانده و طرف سبلشان جنباندند، خویشتن دورانِ دور از قدرت خویش را بیرون در و دروازۀ کاخ قدرت برجای گذاشتند و به مرام و مکتب آنان که انکار و عدوی‌شان بودند، درآمدند.

در پرتو این یاد و خاطر است که تاکید می‌کنم «صداقت راز بقاست.» حتی اگر اقتضای طبیعت قدرت تحولی ژرف در حال و مقال است، باید با صداقت بدان اعتراف کرد. 

مشاهده خبر در جماران