یادنامهای به مناسبت نخستین سالگرد آسمانی شدن «سردار مهندس سیدعلی صنیعخانی» با یادداشتهایی از سعید حجاریان، حسین علایی، عمادالدین باقی و ...
یک تصویر بسیار برجسته از زندهیاد صنیعخانی در اذهان نزدیکان نقش بسته است هیچ وقت کسی او را ناامید ندیده بود حتی در اوج شرایط سخت و ناامیدکنندهای که همه احساس میکردند در بنبست قرار گرفته بودند او همچنان امیدوار بود و روزنههای رو به فردا را میدید و نشان اطرافیان میداد و خود نیز در مسیر تحق مطالبات امیدبخش پیشگام بود.
پایگاه خبری جماران، روزنامه اعتماد در نخستین سالگرد سالگرد آسمانی شدن «سردار سیدعلی صنیعخانی» در یادنامهای نوشت:
معلمی که سردار شد و سرداری که معلم ماند
در اواخر دهه بیست چشم بر جهان گشود، کودکی و نوجوانیاش را در کوران حوادث سیاسی و اجتماعی تاریخسازی سپری کرد. کشور آبستن انقلاب بود و او سرشار از شور انقلابی بود و شوق دانش و دانشگاه.
سر از پا نمیشناخت و شبانهروز اراده مجسّم شد و آرزوی خود یعنی قبولی در رشته مکانیک دانشگاه تهران آن هم با رتبه دوازده را محقّق ساخت.
مهندسِ خانواده «صنیعخانی» عزم فوق لیسانس کرد که شعله انقلاب فراگیر و محلّه نازیآباد تهران کانون تحوّلات انقلابی با محوریّت او و دوستان و همکلاسیهایش شد. سالها بود که نازیآبادیها او را معلّم خود میدانستند و صدها شاگرد پای درس او نشسته بودند، اما حالا او را در قامت یک انقلابی پیشتاز میدیدند که به سرعت لباس رزم پوشید و به کسوت پاسداری درآمد. نبوغ آقا معلم نازیآبادیها او را به اوج مسوولیتها و مدیریتها رساند، مسوولیتهایی که در پیوند با اخلاص و معنویت به سرداری او نیز رنگ معلمی بخشیده بود و اخلاصش او را پایبند و وفادار به محلهاش کرده بود.
سردار امروز و مهندس و معلم دیروز تاب و قراری در هیچ پست و مقامی نداشت و دل در گرو خدمت و محلّه نازیآباد داشت.
عشق و اخلاص که از صدارت رخت بربست عطای صدارت را به لقایش بخشید و جامه سرداری از تن برون کرد و گامهایش را بر محلّه نازیآباد استوار ساخت تا انقلاب ناتمام عدالت و خدمت را به سرانجام رسانده و معرفت و معنویت و اخلاق را در جلوهگاه مدنیّت پا به پای همیاران، رشدِ نازیآباد را نوید دهد.
او اینگونه زیست و به همین دلیل است که میگویند: نازیآباد یتیم شد. آری! نازیآباد یتیم معلّمی شد که سردار بود و سرداری که معلّم ماند و انقلابی که هنوز ناتمام است.
نمادی از نسل انقلابی مخلص
هر کس او را از نزدیک میشناسد گواهی میدهد که او از معدود کسانی بود که سبک و فلسفه زندگیاش بر همان محور ارزشهای اصیل انقلاب قرار داشت. سیدعلی صنیعخانی به انقلاب وفادار بود و تا آخرین لحظه عمرش کمترین تردید در او راه نیافته بود نه به باور و نه به مصلحت از پیشینه انقلابی خود پشیمان شده بود و نه به طمع و مصلحتهای فردی تظاهر به انقلابی نمودن میکرد. او با اخلاصی که در وادی انقلاب قدم نهاده بود با همان اخلاص هم از انقلاب دفاع میکرد، چراکه بر این باور بود که انقلاب پنجاه و هفت با محوریت بر دو مطالبه آزادی و عدالت از پرافتخارترین ارزشهای انقلاب بوده و هست که همچنان برای دفاع از آن ارزشها باید انقلابی ماند و این یعنی همان اخلاص یک انقلابی که زندهیاد صنیعخانی نمادی از آن بود.
تواضع در اوج قدرت
هر کس که او را در لباس نظامی دیده بود و از نزدیک با او معاشرتی نداشت اصلا تصور نمیکرد یک نظامی تراز اول آنقدر متواضع و فروتن باشد. چه بسیار افرادی که پس از دیدار و گفتوگو با او اعتراف میکردند که چقدر در مورد شخصیت او قضاوت اشتباهی داشتند و بارها از او پوزش میطلبیدند بابت ذهنیتها و تصورات غیرواقعی درباره او. یکی از دانشآموزان قبل از انقلاب او وقتی به فرزندانش گفته بود، میخواهد برود دیدار سرداری که معلم او بوده است با اعتراض و مخالفت فرزندانش مواجه میشود و آنها باور نمیکردند که سردار سیدعلی صنیعخانی هنوز یک معلم باقی مانده باشد. حتی کسانی که دوره خدمت سربازی را پیش او سپری کرده بودند نیز به روحیه معلمی این سردار شهادت میدهند.
قدرت ثبات و جرات تغییر
دوگانه متضادی در شخصیت او تبلور یافته بود که فراتر از جریانهای سیاسی و فکری مورد رجوع و اعتماد طیفها و شخصیتهای مختلف بود. مهندس سیدعلی صنیعخانی دوست وفاداری برای انقلابیون حلقه نازیآباد و همسنگران دوران جنگ و همکاران دوران سازندگی و همفکران دوران اصلاح بود. او بر ارزشهای انسانی و اجتماعی ثابتقدم بود و در تغییر راه اشتباه و انتخابهای نادرست جراتمند. لذا این دوگانه از او شخصیتی متفاوت و کمنظیر ساخته بود؛ شخصیتی که هر کسی از هر جریانی را به تسلیم در برابر خواستههایش وا میداشت و این همان ظرفیتی بود که او را محور فعالیتهای مدنی و فرهنگی و اجتماعی کرده بود تا باز هم سردار انقلابی نازیآباد در اواخر عمرش معلمی کند.
سرشار از امید و انرژی
یک تصویر بسیار برجسته از زندهیاد صنیعخانی در اذهان نزدیکان نقش بسته است هیچ وقت کسی او را ناامید ندیده بود حتی در اوج شرایط سخت و ناامیدکنندهای که همه احساس میکردند در بنبست قرار گرفته بودند او همچنان امیدوار بود و روزنههای رو به فردا را میدید و نشان اطرافیان میداد و خود نیز در مسیر تحق مطالبات امیدبخش پیشگام بود. همیشه در حال دویدن بود. همه او را همیشه سرشار از انرژی میدیدند و کسی تصویری از سردار و معلم خسته در ذهن ندارد. آنقدر پرانرژی بود که کسی باور نمیکرد او در هشتمین دهه از زندگی خود قرار دارد و باور کردنی نبود که با آن همه بار سنگین انقلاب و جنگ و سازندگی و اصلاح باز پر از انرژی باشد این آقا معلم و سردار محبوب و مردمی.
سنتگرای مدنی و توسعهگرای محله محور
شخصیت ویژهای داشت ضمن پایبندی به سنتهای دینی و فرهنگی، عاشق کارهای مدنی و اجتماعی بود. سماجت و موفقیت او در تاسیس و فعالیت موسسه همیاران رشد نازیآباد به عنوان یک نهاد مدنی واقعا مثالزدنی است. موسسهای که در ساختار خود کمیتههایی را برای فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی و آموزشی و خدمات عمومی پیشبینی کرده است. مهندس صنیعخانی ذهنی توسعهگراست در عین حالی که آرزو داشت ایران کشوری توسعه یافته شود بر این باور بود که حلقهها و کانونهای توسعه باید در محلات شکل بگیرد، از سویی بسیار به موضوع فکری و اندیشهای اهمیت میداد و منزل خودش را پایگاه جلسات هفتگی مباحث معرفتی و معنوی کرده بود در این زمینه هم نخ تسبیح اتصال خیلی از آدمها شده بود.
سهلگیری برای دیگران و سختگیری برای خود و خانواده
این ویژگی از کمیابترین ویژگیهای انقلابیون و مسوولان است، کمبود و خلئی که مهمترین عامل ریزشها و بزرگترین آسیب به ارزشمندترین دستاورد تاریخ یک ملت یعنی انقلابی برای آزادی و عدالت و استقلال و عزت و سربلندی و توسعه و پیشرفت بود. سیدعلی صنیعخانی مثل یک معتمد در هر پست و مقامی محل رجوع بیپناهان و صدای بیصدایان بود و زمانی که خواسته کسی را به حق میدانست تا آن را به سرانجام نمیرسانید از پای نمینشست و در برخورد با مردم بسیار سهل میگرفت و تلاش میکرد مسائل و مشکلات آنها را حل کند. از آبرو و اعتبارش برای هر کسی حتی ناآشناترین فرد در دورترین نقطه هزینه میکرد، اما وقتی به خود و خانوادهاش میرسید قدمی بر نمیداشت و میگفت خودتان تلاش کنید اگر شایسته هستید و حق شماست که به آن دست خواهید یافت.
پدری مسوول و فرزندی مهربان
آقای فرمانده وقتی وارد خانه میشد دیگر هیچ اثری از فرماندهی در او نبود. او حالا یک فرمانبر به تمام معنا بود. هر چه همسر میگفت بدون وقفه چشم میشنید و بلافاصله عملی میشد. فرزندان مهربانی پدرانه او را چنان در عمق وجود خود ماندگار دارند که باورشان نمیشود او رفته است. معاشرت او با فرزندان و نوادگان آنقدر صمیمانه بود که تصویری از پدر و پدربزرگ نظامی در ذهن آنها وجود ندارد، بلکه ذهنشان پر است از پدری که معلم بود و پدربزرگی که یک مربی و همبازی کودکانه.
همین پدر وقتی همه روزه به دیدار مادر و پدرش میرفت در قامت یک فرزند وفادار و قدرشناس سر از پا نمیشناخت و ذهن و قلب پدر و مادرش را پر میکرد از لطافت و مهربانی و به آنها امید و انرژی میبخشید و چنان آنها به این مهرورزی عادت کرده بودند که اگر یک روز نمیرفت سری بزند میپرسیدند سیدعلی کجاست، چرا امروز نیامد؟
نیمقرن رفاقت
سعید حجاریان
«سیدعلی صنیعخانی» سال گذشته در همین ایام در میان بهت و ناباوری درگذشت. سید، سالهای قبل از انقلاب همکلاس دانشگاهیام بود. او بعد از انقلاب به سپاه پیوست و خدمات زیادی را در دوره جنگ انجام داد. بعد از جنگ اما به خاطر اختلافاتی که با فرماندهان داشت، به کلی از آنها رویگردان شد و سالهای اخیر به شدت منتقد وضع موجود بود و نامههای فراوانی به اینسو و آنسو در انتقاد از وضعیت کشور مینوشت.
«صنیعخانی» زندگی بیآلایشی داشت و برای کمک به اهالی جنوب شهر موسسه «همیاران رشد نازیآباد» را تاسیس کرده بود تا جوانان نازیآباد را سروسامان دهد و عقبماندگیهای منطقه را در قالب و در وسع یک سازمان مردمنهاد جبران کند. او از معدود کسانی از جمع ما بود که در محله ماندگار شد. از این رو، با تألمات مردم از نزدیک آشنا بود و مسائل محلههای خانیآباد نو، نازیآباد، علیآباد، خزانه، یاغچیآباد و... را به خوبی میشناخت؛ مردم این محلهها هم او را خوب میشناختند و همواره مورد احترام بود.
«صنیعخانی» جزو سرداران سپاه بود که به کلی با هملباسهایش تفاوت داشت و جز او، من کمتر کسی را میشناسم که چنین شیوهای را پیشه کرده باشند. خداوند کهنه رفیق من را که در گرمابه و گلستان با هم بودیم، غریق رحمت خویش کند و با اجدادش محشور نماید.
سیدعلی صنیعخانی؛ مبارزی مهربان
حسین علایی
چه زود یک سال از فقدان تاسفبار دوست عزیز آقای سیدعلی صنیعخانی گذشت.
خاندان صنیعخانی یکی از خانوادههای اصیل و متعهد و مبارز و انقلابی ایران است که در دوره نظام طاغوتی برای کنار زدن رژیم دیکتاتوری پهلوی و در مسیر نهضت امام خمینی گام برداشته است. من از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی با آن خانواده و بهویژه با آقایان سیدعلی و سیدمحمد، دو برادری که هر دو در ابتدای فروپاشی نظام پادشاهی به کمیته انقلاب اسلامی و سپس به سپاه پاسداران پیوستند، آشنایی و دوستی داشتم.
آن دو برادر و والدینشان و سایر اعضای خانواده صنیعخانی، همگی انسانهایی والا، پرتلاش، مخلص و وفادار به راه امام خمینی و البته همراه مردم بودند.
این دو برادر در اکثر حوادث انقلاب از جمله در جنگ تحمیلی و در دفاع از انقلاب و کشور حضور و شرکت داشتند. آنها در خلال جنگ دچار صدمات ناشی از بهکارگیری سلاحهای شیمیایی توسط صدام پلید شدند و سالهای درازی از عوارض شیمیایی ناشی از دوران جنگ رنج کشیدند. سر انجام نیز هر دو برادر جان خود را در راه خدای بزرگ و برای اعتلای ایران عزیز و سربلندی کشور تقدیم راه دوست کردند.
پس از خاتمه جنگ، سردار سیدعلی صنیعخانی مدتی هم به بنیاد شهید رفت تا در خدمت به خانوادههای صبور شهدای والامقام و نیز کمک به جانبازان پرافتخار تمام همت خود را بهکار گیرد. او همیشه از آن دوران به نیکی یاد و به آن افتخار میکرد.
اسم «صنیعخانی» با نازیآباد پیوند خورده است. محله نازیآباد تهران، انسانهای بزرگی مثل شهدای «صنیعخانی» و «شهید حاج داود کریمی» و «مرحوم حاج رضا خانی» را در خود پرورش داده است.
بسیاری از مردم نازیآباد هم، خانواده «صنیعخانی» را میشناسند و خاطرههای خوبی از «سیدعلی و سیدمحمد» دارند.
به هر حال «سیدعلی صنیعخانی» ازجمله پاسداران باصفا و فعالی بود که تفکر و سیره عملی شهیدان را همواره در اندیشه و رفتارهای خود در نظر داشت. او در سالهای اخیر نگران کمرنگ شدن مخالفت با ظلم و یاری نکردن از مظلومین در بین برخی انسانها و به ویژه در بین مسوولان کشور بود.
«سیدعلی صنیعخانی» همیشه از مستضعفین و انسانهای ضعیف و نیز از مظلومین در همه جا دفاع میکرد. او فردی ضدظلم و مخالف ظالم بود و برای برقراری عدالت و از بین رفتن تبعیض در جامعه تلاش میکرد.
در هر صورت، «سیدعلی صنیعخانی» را از سالیان دراز و از قبل از پیروزی انقلاب میشناختم و همیشه به وی ارادت داشتهام. او انسان باصفایی بود که خیلی به امامخمینی علاقه داشت و مثل پیر جماران همواره نگران کنار زدن پیشکسوتان جهاد و شهادت از عرصه جامعه و مدیریت کشور بود.
او در زمان جنگ برای مدتی هم در نیروی دریایی سپاه فعال بود. در آن ایام از نزدیک شاهد فعالیتهای وی در بخش فنی و شناوری و تدارکاتی نیروی دریایی سپاه در کنار «مرحوم حاج رضا خانی» بودم.
او همواره تلاش داشت تا قدرت سخت و قدرت نرم جمهوری اسلامی ایران در همه حوزهها افزایش و گسترش یابد. البته وی با سعه صدر به بهرهگیری از قدرت نرم که از طریق محبت و مهربانی در جامعه ایجاد میشود، اهمیت بیشتری میداد.
«سید علی صنیع خانی» در سالهای آخر عمر روابط خود را با انقلابیونی نظیر «آیتالله هاشمی رفسنجانی» نیز افزایش داده بود و نگران برخی شیوههای نادرست حکمرانی در ایران بود. او از عقب افتادن ایران در توسعه و پیشرفت، به شدت در رنج بود و همیشه در پی چارهاندیشی برای حرکت کشور رو به جلو بود.
یک سال پیش او ناباورانه از بین ما رفت و خانواده و دوستان و یاران خود را تنها گذاشت ولی یاد و خاطرهاش همچنان زنده و پا برجاست.
عاش سعیداً و مات سعیداً
جاوید نام «صنیعخانی» سندی برای یک راه
عمادالدین باقی
مدت زیادی از وقایع دردناک سال ۱۳۸۸ (که هنوز هم مصایب آن ادامه دارد) نگذشته بود که یک روز برادر عزیزم شادروان «حاج سیدرضا حسینی امین» تماس گرفته و گفتند کاری فوری دارند. وقتی آمد با خود مجموعهای از مکتوبات را آورد و گفت اینها را دوست عزیزمان «سیدعلیآقا صنیعخانی» به عنوان اطلاع و مشورت فرستادهاند. هدفشان انتشار عمومی آنها بوده اما میخواستند در این مورد نظر شما را بدانند. این مکتوبات مجموعه مفصلی بود از نامهنگاریهای ایشان با مسوولان مختلف و مافوق در سپاه پاسداران در دوره تصدیشان در سپاه. نکات خواندنی و قابلتوجهی در این نوشتهها بود که قطعا ارزش تاریخی خواهد داشت، اما محور اصلی آنها انتقاد به عملکرد سپاه در حوادث سال ۸۸ و همچنین عدم رعایت مرزبندی کار سیاسی و نظامی بود. تکیهگاه اصلی «مهندس صنیعخانی» در بحثها و استدلالها نیز سخنانی از بنیانگذار جمهوری اسلامی بود.
مجموعه این مکاتبات انتقادی منجر به خروج او از تشکیلات سپاه شد که جزییات خروج او و بازنشستگی ناخواستهاش را باید آنان که در جریان هستند، بازگو کنند. او چنان تعلق خاطر و وابستگی به این نهاد که از آغاز شکلگیریاش در آن فعال و جزو بنیانگذارانش بود، داشت و دو برادرش در دوره جنگ به شهادت رسیدند و یکی دیگر هم به افتخار جانبازی نائل آمد که گویی آنجا را خانه اول خود میدانست و هیچ وقت تصور جدایی از آن را نداشت و تا آخرین روزهای عمر خود نیز احساس میکرد همچون پدری است که فرزندش را از او جدا کردهاند.مکتوبات را خواندم و با این پاسخ بازگرداندم که اسناد ارزشمندی است که باید در تاریخ بماند، اما در حال حاضر به مصلحت شخص شما نیست، زیرا آنها که از این روشنگری متضرر میشوند گرچه نامهها مهرِ محرمانه ندارد اما میتوانند شما را متهم به انتشار اسناد داخلی و سازمانی کرده و مشکلات و آزارهایی را برایتان فراهم کنند و خانوادهای که رنجها و مصایب شهادتها و جانبازیها را تحمل کرده روا نیست بیش از این متحمل مشکلات شود. امروز ممکن است آنها از لحاظ حقوقی (البته ظواهر قانونی) و تبلیغی درخصوص مواجهه با شما در انتشار این مکاتبات دست برتر را داشته باشند، اما مطمئن باشید زمان آن خواهد رسید که خوانده شوند و این اوراق هیچ وقت کهنه نخواهند شد. ایشان نظر مشورتی را پذیرفت، اما این اندیشه برای من همیشه ماند که آیا از این مکتوبات مراقبت میکنند و این امانت به دست صاحبان خودش که جامعه و نسل بعدی هستند، خواهد رسید یا خیر؟ اما به گمان من خود زندهیاد «صنیعخانی» و شخصیت، منش و اخلاقش هم شاقول مسلمانی و انسانیت بود و هم سندی برای درستی راه او و قضاوت میان او و آنان که وجودش و سخنان و نقدهای دلسوزانهاش را برنتافتند و به راهی رفتند که فرجام نیکی نه برای خودشان و نه جامعه نداشت.
مردانِ مرد
علی باقریفر
آدمها را نه فقط از روی داشتهها و ویژگیهای مثبتشان میتوان شناخت که نداشتههای آنان نیز فاکتورهای مهمی در شناخت و ارزش داوری درباره آنان است؛ به ویژه آنگاه که بدیها و خصلتهای منفی افراد بسیاری را در دام خود گرفتار میکند. در سالهای نخستِ پیروزی انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی، اخلاص و فداکاری، زهد و سادهزیستی، بیاعتنایی به زرق و برق دنیا، شیفته خدمتِ بیمزد و منت بودن، خستگیناپذیری در تلاش برای بهبود وضع مستمندان، اصالت دادن به ارزشهای اخلاقی و مولفههای خودشکوفایی و خصایص دیگری از این دست، سکه رایج میان نیروهای انقلاب و امری طبیعی مینمود.
همچنانکه دوری از قدرتطلبی، ثروتاندوزی، شهرتجویی، ستمپیشگی، حق را ناحق کردن، دروغگویی، استفاده از خدعه و نیرنگ برای پیشبرد اهداف خویش، ریاکاری و تظاهر در نیایش و پرستش، رشوهگیری و پورسانتخواهی برای انجام وظیفه، اختلاس و سوءاستفاده از بیتالمال و رذیلتهای دیگری از این دست ویژگیهایی بود که ساحت هیچ نیروی انقلابی آلوده به آن نبود. فاصله گرفتن از انقلاب و بروز جاذبههای ثروت و قدرت، رفته رفته دلهایی را ربود و جانهایی را جذب خود کرد و عشق به دنیا و جلوههای آن را جایگزین آخرتگرایی، نوعدوستی، عدالتخواهی، تواضع و فروتنی و شفقت به بندگان خدا کرد و در پی آن بداخلاقیها ظهور و بروز کرد؛ بداخلاقیهایی همچون به کارگیری از تهمت و دروغ و نیرنگ برای بیرون کردن رقیب از صحنه و نشستن به جای او، مسابقه برای دستیابی هر چه بیشتر به ثروت (بدون اندیشه درباره حلال و حرام بودن آن) وابستگی به کانونهای قدرت و حتی چشمک زدن به بیگانگان و خیانت به منافع ملت و خلاصه بیاعتنایی به اهداف و ارزشهای انقلاب و متصف شدن به صفت استکبار و استبداد و فخرفروشی، زشتی اولیه خود را از دست داد و نشانه زرنگی و تجدد و فرزند زمانه شدن شناخته شد.
و البته در این میان مردان مردی بودند که هرگز میثاق خود را با خدا و مردم فراموش نکردند و ذرهای از صراط مستقیم الهی فاصله نگرفتند. «شادروان مرحوم سیدعلی صنیعخانی» از جمله این راستقامتان تاریخ کشور ما بود که طهارت نفس و صفای درون را با شیفتگی خدمت به انقلاب و ملت درهم آمیخت، همواره بر ارزشهای انقلاب پای فشرد، چشم بر مطامع زودگذر دنیا بست تا در بند شهوت و قدرت و ثروت نیفتد.
آزادگی و آقامنشی خود را حفظ کرد تا مجبور به دریوزگی و کمر خم کردن در برابر ارباب قدرت نشود. بصیرت و روشنبینی، حقخواهی و حقگویی، سلامت نفس و پاک زیستی، تواضع و فروتنی و دغدغه تحقق اهداف انقلاب را داشتن از ویژگیهای بارز او بود.
خدایش رحمت کند و با اجداد طاهرینش محشور کند که سعادتمند زیست و سعادتمند دار فانی را وداع گفت.
ستیزهگر با قبیله خودپرستان
احمد رضا معتمدی
مثل کلمه «طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء، توتی اکلها کل حین باذن ربها...» در ابتدا کلمه بود و آن کلمه عشق بود...
چگونه میتوان از مردی سخن گفت که ریشه در ژرفای حقیقت داشت و سایهسارش بر سر نیازمندان و ثمار پربارش در کام مستمندان!
قبله خداپرستان بود و ستیزهگر با قبیله خود پرستان!
عشق از او میبارید و تشنگان محبت را سیراب میساخت. امروز درماندگان بیش از دیگران فقدان دستهای نوازشگر او را احساس میکنند و توانگران آسودهترند در کارزار با از پا افتادگان.
کاش هر محلهای یک «صنیعخانی» داشت
علیاصغر صباغپور
چندی پیش در محفلی به دوستان میگفتم: در سال ۱۳۵۷ انقلابی به وقوع پیوست و عزم همگان جزم شده بود «می در ساغر اندازند و فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند!» غافل از اینکه از امکانات و مقدورات کشور اطلاعات واقعی کسب نشده بود. جمع کثیری از نسل ما با منابع محدود، «دنکیشوتوار» کارزاری بهراه انداخته بودند تا اهداف بلندپروازانه و طرحوارههای خیرهکننده نشات گرفته از وهم و خیال را عملی کنند و «آسمان» را «زمینی» و «زمینیان» را «آسمانی»! ولی نشد. حال ما باید از مرکب «دنکیشوت» پیاده شویم و لااقل به زیستبوم کوچک خود که عبارت است از «محله» و «نظام خویشاوندی» بپردازیم. اجرای طرحهای کوچک و محدود، در مقیاس یک «محله» ثبوتا و اثباتا، موثرتر است و قابلیت تحقق بیشتری دارد.
مرحوم «آسیدعلی آقای صنیعخانی» به درستی نکته مورد اشاره را فهم کرده بود و همواره بدان پای میفشرد. مرحوم «آقاسید مهدی طباطبایی» هم چنین بود. صبح و شب درِ خانهاش گشوده بود برای اهالی محله. او نیز یک تنه محلهای را اداره میکرد و مساعی خود را به کاهش آلام اهل محله و رتقوفتق امور و فیصله دادن به اختلافات اشخاص و خانوادهها صرف میکرد. خداوند هر دو را غریق رحمت واسعه خویش کند. ذکر این نکته ضروری است که با توسعه شهری و ایجاد اتوبانها، بسیاری از محلهها چند شقه شدهاند. این معضل و نیز زندگی در فضای مجازی نوعی «محلهزدایی» ایجاد کرده است که پیوندها و انسجام محله را با مشکل مواجه ساخته است. بگذریم ....
«آسیدعلیآقا» نظیر نداشت. یکدانه و نمونه فرد اعلا بود. از محله جنوب شهر برخاست. در تداول و تطور ایام، اگر چه در مظانِ موقعیتها و مناصب قرار گرفت ولی محله را ترک نکرد. بر عهدی که پیش از انقلاب با قشرهای فرودست بسته بود، تا لحظه آسمانی شدنش، پایدار ماند و حتی در بیمارستان نپذیرفت امکانات ویژهای برای درمانش تدارک دیده شود.
«آسیدعلیمان» نخ تسبیح دوستان بود؛ به مجرد عزم و همتش برای تاسیس موسسه «همیاران رشد نازیآباد » اکثر قریب به اتفاق نازیآبادیهای قدیم و جدید، در اطرافش حلقه زدند تا بتوانند خدمتی بیمزد و منت به اهالی محله عرضه بدارند.
«آسیدعلی آقای ما» واقعا متدین بود و تدین وی در انگشتر و تسبیح و پیشانیاش متظاهر نمیشد! نماگر تدین ایشان، بیریاییاش بود و خاکی بودنش؛ تواضعش بود و ادبش؛ مهربانیاش بود و ایثارگریهای بیشائبهاش؛ قلّت موونهاش بود و کثرت معونهاش۱؛ مردمداریاش بود و خاموش نشستنهایش؛ رفق و مدارایش بود و آسانگیریها و تحملهایش نسبت به تمام افکار و افعال و سلیقهها؛ خلوصش بود و احترام و تکریمش نسبت به تمام انسانها.
افسوس! کاش جوانان، پیران، زنان و مردان هر محلهای یک «صنیعخانی» داشتند. «آقای سیدعلی صنیعخانی» برای خود نبود؛ برای مردم بود. او در عمل به روایت منقول از امام هشتم، پای میفشرد که نصف عقل آدمی، اظهار دوستی و محبت به عموم مردم است (التودُّدُ إلى الناسِ نِصفُ العقل) . خدایش بیامرزد.
۱- اشاره به خطبه همام در نهجالبلاغه که امام علی در صفت مومنان میگوید: قلیل الموونه و کثیر المعونه. مومنان خرج شخصیشان اندک است و اعانه و کمکشان به مردم، فراوان.
مشاهده خبر در جماران