جاه طلبی های محکوم به شکست واشنگتن در خاورمیانه / چرا آمریکا نمی تواند صلح میان اسرائیل و فلسطین را نهایی کند
دولتهای مختلف ایالات متحده در دهههای اخیر از تلاشهای گسترده برای تغییر اجتماعی در خاورمیانه حمایت کردهاند که نتایج ضعیفی در پی داشته است. اما واشنگتن همچنان می تواند به اهداف ساده تر و اساسی تری در منطقه دست یابد.
به گزارش جماران، استیون کوک، تحلیلگر ارشد روابط بینالمللی در یادداشتی در شورای روابط خارجی درباره برنامه ایالات متحده برای منطقه خاورمیانه در چند دهه اخیر نوشت: با توجه به سوابق واشنگتن در خاورمیانه، رویکرد جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده به جنگ اسرائیل و حماس در نوار غزه به ویژه درباره غزه پس از جنگ، گیج کننده است. رئیس جمهور و تیم او به دنبال احیای تشکیلات خودگردان فلسطین هستند تا بتوانند غزه را اداره کنند و در عین حال روندی معتبر و محدود را آغاز کنند که منجر به تشکیل کشور فلسطینی شود. اینها اهداف ستودنی هستند، اما بر این ایده مبتنی هستند که ایالات متحده قدرت دارد و رهبران آن دانش و بینش لازم را دارند تا در جهانی دورتر پروژه اجتماعی مطلوب خود را پیاده سازی کنند. ایالات متحده قبلا هم دست به چنین تلاش هایی زده است که البته به نفع عده کمی و به ضرر بسیاری بوده است. اکنون زمان پایان دادن به این جاه طلبی فرا رسیده است.
در واقع، شکستهای ایالات متحده در تلاشها برای دگرگونی خاورمیانه به قدری آشکار است که بحثهای پرشوری را در مورد اینکه آیا واشنگتن باید از منطقه عقبنشینی کند یا بهطور دیگری از منطقه خارج شود، به راه انداخته است.
اما کارنامه ایالات متحده در منطقه بهتر از آن چیزی است که تحلیلگران، روزنامه نگاران، مقامات و مفسران عموماً معتقدند. با توجه به برنامه ریزی سیاست گذاران آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم، می توان گفت که ایالات متحده در پیشبرد منافع اصلی خود در خاورمیانه کاملاً موفق بوده است: جریان آزاد منابع انرژی، تامین امنیت اسرائیل و آمریکا.
اسرائیل، نفت و شاه
البته عقب نشینی هایی نیز وجود داشته است. در طول جنگ اکتبر 1973، منافع ایالات متحده در امنیت انرژی با تعهد این کشور به امنیت اسرائیل در دو سوی مختلف قرار گرفت. تحریم نفتی عربستان سعودی به دلیل حمایت واشنگتن از اسرائیل منجر به رکودی دردناک برای آمریکایی ها شد. در اواخر همان دهه، یک انقلاب اجتماعی ایران را فرا گرفت و شاه را که به شریک استراتژیک مهم ایالات متحده تبدیل شده بود، سرنگون کرد. نظام سیاسی که دشمنی سرسختانه با ایالات متحده داشت و دارد ، جایگزین سلطنت ایران شد.
همچنین هزینه های اخلاقی موفقیت آمریکا در خاورمیانه نیز مطرح بوده است. حمایت از اقتدارگرایان منطقه - از جمله شاه - واشنگتن را در نقض حقوق بشر و خونریزی شریک کرده بود. از سوی دیگر حمایت دیپلماتیک، اقتصادی و نظامی ایالات متحده از اسرائیل به آوارگی مداوم مردم فلسطین کمک کرده است. وقتی نوبت به خاورمیانه میرسد، واشنگتن اغلب خود را در مکانی مییابد که از نظر استراتژیک قابل تحمل است، اما از نظر اخلاقی در معرض خطر قرار دارد . این بدان معنا است که منافع آمریکا تامین میشد حتی اگر رفتار این کشور در منطقه با اصول و ارزشهای آن تناقض داشت.
اکنون سوال اینجاست که اگر زمانی ایالات متحده در خاورمیانه موفق بوده است، چرا در دهه های اخیر این همه شکست را تجربه کرده است؟ در دوران پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده سیاست خاورمیانه ای مبتنی بر "پیشگیری" را دنبال کرد ، محافظت از خود در برابر اختلالات در جریان آزاد نفت، کمک به جلوگیری از تهدیدات علیه اسرائیل و جلوگیری از چالش هایی برای ایالات متحده از سوی اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای تابع آن در منطقه. این تعهدات به کندی پیش رفت و تنها در دهه 1970، پس از خروج بریتانیا از خلیج فارس و پس از وقوع جنگ اکتبر که باعث ایجاد تغییراتی در نحوه جستجوی ثبات و امنیت ایالات متحده در منطقه شد، شتاب گرفت.
ایالات متحده برای جلوگیری از تهدیدات علیه امنیت اسرائیل، سیاستی را در پیش گرفت که عملا نیروهای نظامی اسرائیل را در یک جایگاه ویژه قرار می داد. در خلیج فارس، واشنگتن به دنبال مداخله در برابر اختلالات جریان نفت با تبدیل کردن ایران به پلیس منطقه بود. دهه 1970 با انعقاد معاهده صلح بین مصر و اسرائیل با میانجیگری ایالات متحده و همچنین مجموعه ای از بحران هایی که خلیج فارس را تحت تأثیر قرار داد، از جمله انقلاب ایران و بحران گروگانگیری، محاصره مکه در عربستان سعودی و تهاجم شوروی به افغانستان، پایان یافت.
جیمی کارتر ، رئیس جمهور وقت امریکا در پاسخ به این چالش ها اعلام کرد که ایالات متحده از تهدیدات قدرت های خارج از منطقه علیه امنیت انرژی جلوگیری خواهد کرد. جانشین او رونالد ریگان بخش دیگری را به آنچه به دکترین کارتر معروف شد اضافه و ایالات متحده را متعهد کرد که از میدان های نفتی خاورمیانه در برابر قدرت های منطقه ای و خارجی دفاع کند.
در راستای این رویکرد، او چندین عملیات نظامی را در دهه 1980 برای جلوگیری از اختلال در جریان نفت از منطقه انجام داد. بزرگترین آنها به عنوان عملیات ارنست ویل (از ژوئیه 1987 تا سپتامبر 1988) شناخته می شد که طی آن نیروی دریایی ایالات متحده نفتکش های کویتی را که تحت حمله ایران قرار گرفته بودند، در طول مسیر در خلیج فارس اسکورت کرد.
این جایی بود که همه چیز تا سال 1991، سال سرنوشت سازی که با پیروزی های آمریکا به پایان رسید، پابرجا بود. در ماه فوریه، یک نیروی چندملیتی به رهبری ایالات متحده عراق را پس از حمله صدام حسین، رئیس جمهور آن، به کویت و اشغال آن در تابستان گذشته شکست داد. در پایان سال، اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان باقی ماند.
در اواسط دهه 1990، واشنگتن بدون محدودیت تلاشی بلندپروازانه برای بازسازی جهان، گسترش سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، ترویج شوک درمانی اقتصادی در کشورهای سابقاً کمونیستی، گسترش دموکراسی در سطح جهانی آغاز کرد. در خاورمیانه، این به معنای بازگشت به روند صلح بود، که نه تنها به نفع اسرائیلی ها و فلسطینی ها خواهد بود، بلکه از دیدگاه بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت در صورت موفقیت تلاش های وی، این روند می توانست جوامع عادلانه تر، بازتر، مرفه تر و دموکراتیک تر را در کشورهای منطقه پرورش دهد. برای لحظهای به نظر میرسید که کلینتون در حال پیشرفت به سمت صلح است، اما سپس اسرائیلیها توافق اسلو را خنثی کردند.
سپس دستور کار آزادی دولت جورج دبلیو بوش پس از 11 سپتامبر آمد. بر اساس این ایده که دموکراسی پادزهر تروریسم است، تلاش های موازی برای بازسازی جامعه عراق و ساختن یک کشور فلسطینی انجام داد. وقتی نوبت به دومی رسید، پرزیدنت بوش منطق کلینتون را معکوس کرد و محاسبه کرد که بهترین راه برای رسیدن به صلح از طریق اصلاحات سیاسی دموکراتیک است.
سرانجام، توافق هسته ای پرزیدنت باراک اوباما با ایران، برنامه جامع اقدام مشترک بود. در حالی که قصد تغییر سیاست هیچ کشوری را نداشت، هدف آن تغییر خاورمیانه بود تا حداقل در خلیج فارس، ایرانیان و همسایگانشان بتوانند در منطقه «سهیم» شوند.
این تحلیل گر مسائل سیاسی در انتها این گونه نتیجه گیری می کند تلاش ها برای ایجاد تغییر در این منطقه در دولت های متفاوت ایالات متحده مقیاس های متفاوتی داشته اما نمی توان از مجموع آنها اینگونه نتیجه گیری کرد که «وقتی ایالات متحده از قدرت خود برای تغییر منطقه استفاده کرد، شکست خورده است.»
به دلیل این الگوی شکست است که دولت بایدن باید از تلاش بلندپروازانه برای اصلاح سیاست فلسطین و ساختن کشور فلسطین اجتناب کند. زمان، انرژی و منابع ایالات متحده بهتر است برای جلوگیری از تهدیدات علیه منافع آمریکا صرف شود تا مذاکراتی که احتمالاً پایان ناپذیر و بی نتیجه خواهد بود که احتمالاً ضرر بیشتری نسبت به سود دارد. ممکن است راهحلی از سوی ایالات متحده برای مناقشه اسرائیل و فلسطین وجود نداشته باشد، در این صورت، هرچه آمریکا تلاش کند تغییری در نتیجه حاصل نخواهدشد.
مشاهده خبر در جماران