کدخبر: ۱۶۳۲۹۴۹ تاریخ انتشار:

ماجرای درخواست مرحوم دعایی از امام و پاسخ ایشان

سازمان مجاهدین یا همان سازمان منافقین، یک تشکیلات جدی مسلحانه مقابل رژیم شاه بودند که بعدها دچار انحرافات ایدئولوژیک شدند و آنقدر به انحراف کشیده شدند که با پیروزی انقلاب اسلامی به روی مردم اسلحه گشودند و دست به ترور سران نظام جمهوری اسلامی زدند.

به گزارش خبرنگار جماران، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی از پیشگامان نهضت امام خمینی (س) و از یاران برجسته انقلاب اسلامی، کسی که از سال ۵۹ سرپرستی موسسه اطلاعات را عهده دار بود و شش دوره نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود، در خاطرات خود به قهر و آشتی هایی اشاره کرده است که با امام داشته. او که مدتی سمپات سازمان مجاهدین خلق بود، اینگونه نقل کرده است:

 

در چند مورد من به دلیل این که واسطه عده ای با امام بودم، پیام و نامه‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‌‎ ‎‌نقدی هم به سازمان می کردند، اما امام جواب می دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی دانم.‌

‌‌حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اطو کشیده‎ ‎‌بودند، نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن ‌‎ ‎‌زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد‎ ‎‌امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایت های رژیم علیه این ‌‎ ‎‌گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و ‌‎ ‎‌هیجان صحبت کردم و در نهایت، بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با‌‎ ‎‌صدای بلند گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام ‌‎ ‎‌درخواست کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت پذیر ‌‎ ‎‌می دانیم، الان جوان های ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی ‌‎ ‎‌کردن به این نحو شکنجه می کنند و می کشند و شما حاضر نیستید سخنی‎ ‎‌بگویید؟ امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ کس نام ببرم و‎ ‎‌به صورت کلی شکنجه ها و بیدادگری های رژیم شاه را محکوم می کنم.‌

‌‎

خروج از سازمان

‌‌وقتی من این روحیه و این مقاومت آهنین امام را‌‎ ‎‌دیدم، بریدم و دو تا‌‎ ‎‌سه ماه قهر کردم. حتی آن مرحمتی را‌‎ ‎‌که ماهانه می دادند، نگرفتم. البته‎ ‎‌بعد از سه ماه خدمتشان رفتم و عذرخواهی کردم و امام هم با‌‎ ‎‌بزرگواری‌‎ ‎‌پذیرفتند. تا‌‎ ‎‌این که خودم در درون سازمان به این نتیجه رسیدم که اینها‌‎ ‎‌نسبت به مسائل و مبانی مذهبی، آن پایبندی و اعتقاد اولیه را‌‎ ‎‌که ابراز ‌‎ ‎‌می کردند، ندارند. در نتیجه از سازمان بریدم و اعلام کردم و رسما‌‎ ‎‌به آنها‌‎ ‎‌گفتم که من عضو نیستم. عضویتم را‌‎ ‎‌رسما‌‎ ‎‌پس گرفتم و دیگر هم عضو‎ ‎‌سازمان نشدم.‌

 مکتوب نوشتید یا شفاهی بود؟‌

‌ شفاهی بود، چون یک سازمان زیرزمینی بود و رسمیتی نداشت. ‌‎ ‎‌منتهی اعضای اصلی و کادر سازمان از عضویت من باخبر بودند.‌

‌امام هم از عضویت شما‌‎ ‎‌باخبر بودند؟‌

بله می دانستند. وقتی هم که عضویتم را‌‎ ‎‌پس گرفتم گفتم اگر کاری‌‎ ‎‌از دستم برآید برای سازمان شما‌‎ ‎‌می کنم. چون شما‌‎ ‎‌سدی در مقابل‎ ‎‌امپریالیسم و رژیم شاه هستید من کمک به شما‌‎ ‎‌را‌‎ ‎‌مانند کمک به سایر ‌‎ ‎‌مبارزین وظیفه خودم می دانم اما عضویتم در درون شما‌‎ ‎‌را‌‎ ‎‌صحیح‎ ‎‌نمی دانم. به این ترتیب از گروه و سازمان آنها‌‎ ‎‌فاصله گرفتم.‌

‌‌علّتش این بود که آنها‌‎ ‎‌با‌‎ ‎‌وجود این که از نظر پایبندی به مبانی‌‎ ‎‌آرمانی‌‎ ‎‌ایدئولوژیک اسلامی مشکلاتی داشتند اما‌‎ ‎‌یک تشکیلات جدی مسلحانه ‌‎ ‎‌در مقابل رژیم شاه بودند و در مبارزه علیه رژیم شاه با‌‎ ‎‌ما‌‎ ‎‌اشتراک داشتند. ‌‎ ‎‌در روند مبارزات مردم ایران با رژیم شاه و استعمار و استبداد داخلی‌‎ ‎می بایست همه تلاش می کردند تا‌‎ ‎‌پیروز شوند و محور و هدف اصلی‌‎ ‎‌همه گروه ها‌‎ ‎‌از بین بردن رژیم دست نشانده حاکم باشد. اگر در این ‌‎ ‎‌روند، گروه ها‌‎ ‎‌همدیگر را‌‎ ‎‌خنثی و تضعیف می کردند بهره اش را رژیم ‌‎ ‎‌شاه می برد و سودش نصیب آنها‌‎ ‎‌می شد.‌

 

‌‌به همین دلیل رابطه سمپاتیک خودم را با آنها حفظ کردم. البته ‌‎ ‎‌می بایست خاطرنشان کنم که این گروه به هر حال نوعی پایبندی های‌‎ ‎‌مذهبی و اسلامی هم در آن روزگار داشت. به عنوان مثال وقتی‌‎ ‎‌آقای‌‎ ‎‌تراب حق شناس از ایران به نجف آمده و نامه آقایان طالقانی و زنجانی را‌‎ ‎‌برای امام آورده بود، با هم به حرم رفتیم. من صحنه حضور ایشان در ‌‎ ‎‌حرم را‌‎ ‎‌یک صحنه تکان دهنده دیدم. یعنی چنان باشور و هیجان اشک‎ ‎‌می ریخت و زیارت می خواند که انسان تحت تاثیر قرار می گرفت. یا‌‎ ‎‌مثلا‌‎ ‎‌وقتی حسین روحانی، کسی که به عنوان نماینده سازمان به نجف آمده ‌‎ ‎‌بود تا‌‎ ‎‌با‌‎ ‎‌امام ملاقات کند و مبانی ایدئولوژیک سازمان را‌‎ ‎‌برای امام ‌‎ ‎‌تشریح کند، رفتاری این چنینی داشت و در زیارت حرم وقتی من رفتم ‌‎ ‎‌زیارتنامه بگیرم، دیدم ایشان زیارت وارث را‌‎ ‎‌از حفظ می خواند. یا‌‎ ‎‌حنیف نژاد که کتاب «راه انبیا» را نوشته بود. یا احمد رضایی که «سیمای‌‎ ‎‌اسلام» یعنی زندگی امام حسین‌‎ ‎‌(ع) را نوشته بود و در کنارش برداشت های‌‎ ‎‌خودش را‌‎ ‎‌از اسلام ارائه داده بود، از توضیحاتش به خوبی مشخص بود‎ ‎‌که نهج البلاغه را‌‎ ‎‌مطالعه کرده و از آن الهام گرفته است. بنابراین در آن‌‎ ‎‌زمان با‌‎ ‎‌وجود چنین پایبندی ها‌‎ ‎‌و اعتقادات عمیق، اینها‌‎ ‎‌را‌‎ ‎‌منافق تشخیص‎ ‎‌نمی دادیم. بعدها‌‎ ‎‌به دلیل یک سری مطالعات متفرقه مارکسیستی و نفوذ ‌‎ ‎‌عده ای از عناصر چپی در سازمان، از راه اصلی منحرف شدند. این ‌‎‌انحراف در نهایت به جهتی سوق داده شد که به لائیسم ختم شد و با‌‎ ‎‌گرایش های سوسیالیستی و مارکسیستی تلفیق شد.‌

 

‌‌کادرهای اولیه سازمان مانند حنیف نژاد اعتقاد داشتند که بایستی بین ‌‎ ‎‌مطالعات مارکسیستی و سوسیالیستی و مطالعات عمیق اسلامی و ‌‎ ‎‌ایدئولوژیک، نوعی توازن وجود داشته باشد و هیچ کدام بر هیچ کدام ‌‎ ‎‌نچربد. یعنی در عین حال که کسی مسلمان است و اعتقادات عمیق ‌‎ ‎‌مذهبی دارد، در مسیر مطالعاتش طوری پیش برود که در نهایت از نظر ‌‎ ‎‌فکری و گرایش عقیدتی تمایل به مارکسیسم پیدا‌‎ ‎‌نکند.‌

‌‎

برشی از گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 113- 116

 

مشاهده خبر در جماران