کدخبر: ۱۶۲۹۸۲۳ تاریخ انتشار:

به مناسبت برگزاری سالروز رحلت آیت‌الله‌ العظمی بروجردی در قم؛

آیت‌الله گرامی در گفت و گو با جماران: یکی از عوامل مهم لغو رفراندوم اصلاحات ارضی از سوی شاه اعتراض آیت الله بروجردی بود/ مقام ایشان در بُعد معنوی بسیار بالا بود ولی مثل بسیاری از مدعیان امروزی نبود که خود را مطرح کند

مرحوم آقای بروجردی در بُعد معنوی بسیار بالا بود ولی در اظهار، بسیار کتوم بود و مثل بسیاری از مدعیان امروزی عرفان نبود که خود را در سطح جامعه مطرح کنند.

پایگاه خبری جماران، سید مهدی حسینی دورود: امشب - سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ - بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم شصت و پنجمین سالگرد ارتحال آیت الله العظمی بروجردی در قم برگزار می شود.

به همین مناسبت گفت‌وگوی خبرنگار جماران که مدتی پیش با آیت‌الله العظمی گرامی انجام شده بود، منتشر می شود:

در ابتدا درباره بُعد علمی و سیاسی مرحوم آیت‌الله بروجردی بفرمایید. 

از نظر بُعد علمی، بحثی که آیت‌الله العظمی بروجردی در فقه مطرح می‌کردند در آن زمان تازگی داشت. برخی علمای نجف گفته بودند که دیگران یک جور فقه دارند اما آقای بروجردی چندین جور فقه دارد. مبنای ایشان این بود که ابتدا کلمات فقهای قرن‌های اولیه غیبت کبری را مطرح و درباره ادله‌ای که ممکن است مبنای استدلال آن‌ها باشد، صحبت می‌کردند و نظر خودشان را بعد از بررسی روایات اعلام می‌کردند. آقای بروجردی روایات را از جهت بررسی سند و دسته‌بندی از نظر تعدد راوی و مروی‌عنه، گاهی به گونه‌ای بررسی می‌کردند که اگر پنج روایت بود به دو روایت بازمی‌گرداند. این بحثی است که مفصلاً باید درباره آن صحبت شود و فقهایی که از روش ایشان پیروی می‌کنند می‌توانند نتایج خوبی در بحث‌های فقهی داشته باشند. 

مرحوم آیت‌الله بروجردی از بُعد سیاسی مایل بودند که اگر مشکلاتی در جامعه وجود دارد حتی‌المقدور بدون درگیری و برخورد با حکومت حل کنند. در مباحث متعدد به گونه‌ای بودند که با پیام به تهران به صورت خصوصی مشکل را حل می‌کردند. ایشان سعی می‌کردند مشکلات را در حد بالا حل کنند و بدنه جامعه دچار آشوب نشود.  

شاه در قضیه اصلاحات ارضی بنا داشت در زمان آقای بروجردی رفراندومی برگزار کند. (وی بعدها در مقدمه انقلاب سفید آورده است که «من می‌خواستم این کارها را قبلاً انجام دهم اما یک مقام غیر مسئول در مملکت مانع بود و نگذاشت انجام دهم.») همان زمان شنیدیم که آقای بروجردی به شاه پیام داد که «اگر می‌خواهید قطعاً این کار را انجام دهید برای من گذرنامه بفرستید و من به نجف برمی‌گردم. در مملکتی که غصب در غصب باشد نمی‌خواهم زندگی کنم.» شاه برای ایشان گذرنامه فرستاد و در بدنه جامعه شایع شد که آقای بروجردی می‌خواهد به نجف برود. لذا جامعه با شنیدن اینکه آقا قصد هجرت از ایران دارد، منتشنج شد و مردم ناراحت شدند. فراموش نمی‌کنم که در قم و حتی تهران، هیئات عزاداری به راه افتاد که من در برخی از آن‌ها حضور داشتم. از جمله هیئت عزاداری زنجیرزنی شبیه روز عاشورا به راه افتاد، شرکت‌کنندگان به سمت صحن حرکت کردند و آقای آقا مرتضی برقعی منبر رفت. آقا مرتضی برقعی به منزل قدیم ما در گذر جدّا آمده بود و به من گفت که بختیار به من تلفن کرد که به تهران بیا، کارت دارم. گفتم کجا بیایم؟ بختیار گفت: به شمس العماره بیا، از اتوبوس که پیاده شدی ماشین منتظر شماست. من را پیش بختیار بردند و از من پرسیدند که چرا منبر رفتی و مردم را تحریک کردی؟ من هم گفتم که خود مردم بودند. بختیار به من پولی داد و گفت که به آقای بروجردی نگو که ما تو را احضار کردیم. من پیش آقای بروجردی رفتم و همه قضایا را گفتم و به ایشان عرض کردم که به بختیار گفته بودم قضیه را به شما نگویم. آقای بروجردی گفت: باشد، ما به کسی نمی‌گوییم. 

 

 

با اعتراض آیت‌الله بروجردی و تهدید ایشان به خروج از ایران، شاه از انجام رفراندوم اصلاحات ارضی عقب‌نشینی کرد و یکی از دلایل لغو رفراندوم اصلاحات ارضی، اعتراض آیت الله العظمی بروجردی بود. اما هنوز جمعیت شلوغ بود و به دفتر آقا رفت و آمد می‌کردند. بیرونی منزل ایشان پر از جمعیت بود و من هم آنجا بودم. چند نفر از آقایان مسنّ که مورد توجه عامه مردم بودند، به ریاست آمیرزا ابوالفضل زاهدی که در مسجد امام، امام جماعت بود، از اندرون منزل آقا به بیرون آمدند و آمیرزا ابوالفضل زاهدی به جمعیت گفت که آقا فرمودند: «ناراحت نباشید، من می‌خواستم برای زیارت به نجف اشرف مشرف شوم، ولی حالا که مردم نمی‌خواهند، نمی‌روم.» با این جمله ایشان قضیه تمام شد. اینکه آقای بروجردی بگوید، دیدید شاهِ فلان فلان شده را چگونه شکست دادم و پدرش را درآوردم و مانند این‌ سخنان که بدنه جامعه دچار آشوب شود، اصلاً و ابداً نگفت. لذا مسئولان رژیم پهلوی به آقای بروجردی بسیار احترام می‌گذاشتند. من از سال 52 تا نزدیک 56 یکسره در زندان بودم. مقام مهم ساواک در اوین تهران با من تماس داشت. وی یک خودکار برداشت و گفت: «کافی بود آقای بروجردی بگویند این خودکار از فردا نباید در ادارت باشد، ما همه اطاعت می‌کردیم.» آقای بروجردی سیاست خاصی داشت و بدون اینکه بدنه جامعه درگیر شود، کارها را انجام می‌داد.  

آقای بروجردی بدون درگیری و حفظ احترام متقابل قضیه رفراندوم را حل کرد. چون کأنّ نظرشان این بود که حکومت، شیعی است و اگر انتقادها و اشکالاتی وجود دارد، حتی‌المقدور بدون درگیری حادّ بررسی و برطرف شود.  

آن زمان شنیدیم که مرحوم آمیرزا علی آقا شیرازی نجل مرحوم میرزای بزرگ شیرازی خدمت آقای بروجردی در قم آمده بود.

آقای بروجردی از ایشان پرسیده بود که آیا بررسی کرده‌اید که مکاتبات بین ناصرالدین شاه و میرزای بزرگ را در منازل خود پیدا کنید؟ آقای بروجردی فرمودند که بعد از فتوای میرزای شیرازی و عقب‌نشینی ناصرالدین شاه در قضیه تنباکو، ناصرالدین شاه به میرزای شیرازی پیام داد که «ما که حرف شما را پذیرفتیم، خسارتی به دولت انگلیس دادیم و امتیاز تنباکو را مجدداً برای مردم گرفتیم؛ حال با مشکلاتی که داریم مملکت را شما اداره کنید و ما هم در خدمت‌تان هستیم.» میرزای شیرازی پیام فرستاده بود که «اعلیحضرت همایونی شما کماکان شاه و ما رعیت؛ اما اگر مشکلی از این قبیل پیش بیاید بدانید که ما هستیم.» مرحوم آقای بروجردی گفت: «میرزا عقل کرد، اگر حکومت را در دست گرفته بود بیشتر از شش ماه نمی‌توانست کشور را درست اداره کند و مشکلات زیادی به وجود می‌آمد.» بنابراین حتی‌المقدور نظر آیت‌الله بروجردی این بود که در مواردی که مصلحت اقتضای صحبت و اشکال و اعتراض دارد، بدون اینکه تشنج در بدنه جامعه ایجاد شود مشکل را حل کند.  

درباره جایگاه و مقامات معنوی ایشان هم لطفا مطالبی بفرمایید

هر کسی از بُعد معنوی مرحوم آیت‌الله بروجردی مطلع نیست، چون ایشان کتوم بودند. آن مرحوم مانند کسانی که مدعی عرفان در زمان ما هستند، هرگز عمل نمی‌کرد؛ البته بُعد معنوی ایشان به صورت استثنا گاهی بروز و ظهور پیدا می‌کرد. من به دو صحنه کوتاه که در کتاب خاطراتم آورده‌ام به اختصار اشاره می‌کنم. 

من در اوائل طلبگی در امر طهارت و نجاست و نیت شروع اعمال عبادی، شدیداً به وسوسه مبتلا بودم. یک روز از طرف پدرم مقداری پول خدمت مرحوم آقای بروجردی برده بودم. حدود ساعت ده صبح بود که خدمت ایشان در اندرون وارد شدم. وقتی که پول را دادم، آیت‌الله بروجردی من را معطل کردند و دستور دادند طشتی به اتاق آوردند تا جلو من وضو بگیرند. آیت‌الله بروجردی سریع وضو گرفتند؛ علی‌رغم این‌که حوله کنار‌شان بود دست‌‌های خود را خشک نکردند و دست خیس خود را به اسکناس‌ها مالیدند، مقداری از آن‌ها به من دادند و بعداً با حوله دست و صورت‌شان را خشک کردند و عطر زدند.  

با اقدام ایشان برای من حل شد که وضو به این آسانی است و در طهارت و نجاست، تا انسان یقین به چیزی ندارد نباید اعتنا کند. آیت‌الله بروجردی با دید باطنی خود مشکل باطنی من را دیدند و مشکل ظاهری من را یعنی طهارت و نجاست و نیت در عبادات و اعمال، با عمل خودشان معالجه کردند.   

مطلب بعد اینکه، مرحوم آقای محسنی ملایری برای من نقل کردند که به منزل آقای بروجردی رفتم و دیدم که آقای سلطانی طباطبایی برادر مرحوم آیت‌الله سلطانی طباطبایی آنجا نشسته است. آقای طباطبایی در آن زمان نماینده مجلس بود و با آیت‌الله بروجردی بنی‌اعمام بودند. به ایشان گفتم: چرا به حضور آقا نمی‌روی؟ وی گفت: خواستم خدمت آقا مشرف شوم اما آقا اجازه ندادند. آقای محسنی ملایری گفتند من تعجب کردم و خدمت آقا عرض کردم که عموزاده شما اجازۀ تشرف پیدا نکردند؟! ایشان فرمودند: بله آقای طباطبایی، قوری قوری قوری! من نفهمیدم منظور آقا از لفظ «قوری» چیست و هیبت ایشان اجازه نداد تا بپرسم قوری چه ربطی به سوال من دارد؟! 

آقای محسنی ملایری گفت: من بیرون آمدم. آقای طباطبایی گفت: الله اکبر! رازی بین من و خداست و احدی از آن خبر ندارد. من پرسیدم قضیه چیست؟ وی گفت: آقای بروجردی نامه‌ای به من داد تا آن را به مرحوم آسید محمد بهبهانی در تهران برسانم. (آقای بروجردی اگر اعتراضی داشتند به وسیله آقای بهبهانی یا آقای فلسفی و گاهی از طریق خادم خود حاج احمد به شاه ارسال می‌کردند.) من نامه را به منزل آوردم و روی طاقچه گذاشتم. کلفت منزل متوجه نبود و قوریِ روی منقل که خاکستری و کثیف شده بود را روی نامه گذاشت و نامه خراب شد. من با خود فکر کردم چه کنم؟ اگر نامه را به آقای بروجردی برگردانم، خواهد گفت چرا عرضه نداشتی نامه من را حفظ کنی؟ اگر نامه را این گونه به آقای بهبهانی برسانم، تعجب می‌کند که چرا از طرف آقای بروجردی نامه کثیف صادر شده است؟ من هم به کسی نگفتم و احدی خبر نداشت، اما آقای بروجردی با دید باطنی خود این مسئله را دید.  

مرحوم آقای بروجردی در بُعد معنوی بسیار بالا بود ولی در اظهار، بسیار کتوم بود و مثل بسیاری از مدعیان امروزی عرفان نبود که خود را در سطح جامعه مطرح کنند. کمالات و فضائل آیت‌الله بروجردی بسیار بیش از این‌ها است و من به گوشه‌هایی اشاره کردم. 

اگر خاطراتی از رفتار و تعامل آیت‌الله بروجردی دارید بفرمایید.  

بختیار اولین رئیس سازمان امنیت نزد آیت‌الله بروجردی آمد. من نبودم ولی همان زمان‌ها شنیدم که لب ایوانی که معمولاً آقای بروجردی می‌نشستند، پله‌ای دارد که بالا می‌رود. بختیار با وضع زننده‌ای لب پله، یک پای خود را روی پای دیگر انداخته و نشسته بود.

آقای بروجردی به وی نگاهی کرد و با تندی گفت: «درست بنشین آقا!» حاج احمد خادم فکر کرد که آقا وی را نشناخت، جلو آمد و عرض کرد: آقا! ایشان جناب سرتیپ بختیار هستند. آقای بروجردی گفت: «می‌شناسم، می‌شناسم.»  

آن زمان برخورد ایشان با بختیار برای ما جالب بود. مگر چه کسی جرأت داشت به یک پاسبان بی‌اعتنایی کند؟! 

خاطره دیگر آنکه، آقای شیخ محمدعلی کرمانی بسیار مورد اعتماد آقای بروجردی بود. هیچ کس در درشکه کنار آقای بروجردی نمی‌نشست اما تنها کسی که من دیدم در درشکه کنار آقای بروجردی نشست، آقای شیخ محمدعلی کرمانی بود.  

اوائل مرجعیت آقای بروجردی، پول به ایشان نرسیده بود به حدی که در مدیریت بیرونی هم دچار مشکل شده بود. آقای بروجردی به کتابخانه رفته بود و ساعت‌ها مشغول عبادت بود. مدت‌ها طول کشید و ایشان بیرون نیامد. همه ناراحت بودند و کسی جرأت نداشت به اتاق کتابخانه ایشان وارد شود چون کسی را به اتاق مطالعه راه نمی‌داد. آقای کرمانی آمد. همه به ایشان گفتند که نمی‌دانیم چرا آقا بیرون نمی‌آید و از حال ایشان خائف هستیم، شاید مشکلی ایجاد شده باشد. آقای کرمانی در زد و نزد آقا رفت. دید که آقا سر به سجده گذاشته است. آقا سر که بلند کرد، ناراحت بود و اشک می‌ریخت. 

این را آقای آسید کاظم اخوان مرعشی نجفی به من نقل کرد که آن زمان به آقای بروجردی نزدیک بود. مستشکل رسمی درس ایشان هم اخوان مرعشی یعنی آسید کاظم و آسید مهدی بودند. مستشکل درس آقای بروجردی افرادی مثل حاج آقا علی صافی بودند و از جوانان آسید محمدباقر ابطحی بود. 

آقای مرعشی برای من نقل کرد که آقای کرمانی بیرون آمد و گفت که «چیز مهمی نبوده و حال آقا خوب است.» به خاطر اشک و ناله آیت‌الله بروجردی نزد خدا بود که پول به دفتر آقا رسید و مشکل مالی برطرف شد. 

آخرین خاطره اینکه؛ پشت حرم حضرت معصومه(س) یک کوچه کثیفی بود و دالان تاریکی داشت که به آن «کوچه حرم» می‌گفتند. من از آنجا رد شده بوم، گاهی بچه‌ها در آن کوچه می‌نشستند و ادرار می‌کردند. در این کوچه خانه کوچکی بود که آقازاده‌ای جعل سند کرد که این خانه مِلک من است. وی سند جعلی را به آقای بروجردی نشان داد و از ایشان 50 هزار تومان گرفت. آقای بروجردی گفته بود فلانی سید است و من این مقدار پول را به وی می‌دهم تا شبهه‌ای در ساخت مسجد اعظم پیش نیاید و نگویند که خانه‌ای بوده و محل شبهه بوده است. ایشان رعایت می‌کرد که دل‌ها برای ساخت مسجد اعظم صاف باشد. 

همچنین یک ماشین بنز بسیار خوبی را به آقای بروجردی هدیه دادند که چند روزی آن را کنار درِ رودخانه داخل قسمتی که قبلاً چاه آب بود پارک کرده بودند. آقای بروجردی یک مرتبه هم سوار این ماشین نشد و فرمود آن را بفروشید و پولش را خرج مسجد اعظم کنید.

مشاهده خبر در جماران