یادداشت؛
سوگنامهای برای پیر غلام سفرکرده حضرت عشق حاج ملا محمدحسین آل مبارک/ همیشه پیشه او عاشقی و رندی بود!
غلامعلی رجایی نوشت: سخن از مردی است که فراق او در باورم و باور خیلی ها که او را از نزدیک ارادتمندانه میشناختند نمیگنجد. حاج ملامحمدحسین آل مبارک پدر بسیجی شهید شانزده ساله بی سر محمدرضا که اینک هر دو به فاصله چند قدم در قطعه سوم شهدای بهشت آباد شهر من اهواز آرمیده اند.
حاج ملاحسین ما اصالتا دزفولی بود و بزرگ شده محله سبط الشیخ(مرتضی) انصاری خاتم الفقها و المجتهدین. همشهریهای خوب و مؤمن دزفولی من او را «حج ملاحسین» صدا می زدند و از این پس از او به همین لقب نام خواهند برد.
میگفت قبل از مهاجرت به اهواز در دورانی که در دزفول برق نبود مؤذن مسجد محله ما مسجد جامع دزفول بوده و در اوقات ظهر و شب بر مناره بلند مسجد بالا میرفته و به کمک مؤذن پیر مسجد مولا محمد اوقات نماز را به مردم شهر اعلام میکرده است.
رفاقت نزدیک من با او بیش از چهل و چند سال بود. به گمانم من و جناب حاج صادق آهنگران و چند نفر دیگر حلقه اول دوستان بی شمار او بودیم. دوستی من با او گاه در حد طرح مسائل خصوصی زندگی اش و زندگی ا م بود.
مردی بود متوکل، مومن، پرتلاش، متواضع، مردمی، سر تا پا امام حسینی و اهل بیتی.
برخوردار بود از هوش اجتماعی و ارتباطی سرشار و فوق العاده. دلسوز فقرا و مستمندان بود. ابوالایتام بود. مستمرا کمک های مردم را جمع می کرد و به دزفول برده با دست خود بین مستمندانی که میشناخت تقسیم میکرد.
شوخ طبعی اش به رغم داغ فرزند دلبندش که تا آخر عمر بر جگر داشت و بار فراق و حرمان او بر دل کشید زبانزد خاص و عام بود. اکنون و تا بعدها هرکس که معاشر او بود از وی ده ها لطیفه و مزاح شیرین بیاد دارد.
بیش از شصت و پنج سال و برای سه نسل نوحه خوان امام حسین بود. در دزفول و اهواز و سایر شهرها.
در دوران جنگ در یگان های رزمی غالبا خوزستانی حضور خوبی داشت. در سال ۶۰ و۶۱ در دوران ماموریتم از آموزش و پرورش به سپاه خوزستان که مسؤل قسمت فرهنگی واحد تبلیغات جبهه و جنگ منطقه هشت سپاه بودم وی را مسؤل ستاد دعای تازه تاسیس تبلیغات سپاه کردم که ابتکار خود من بود و هنوز این تشکیلات پس از چهل سال پابرجاست. او در این ستاد در اعزام مداحهای اهواز برای انجام مراسم دعاهای کمیل و توسل و زیارت عاشورا به شهرهای خوزستان و یگان ها برنامه ریزی میکرد .
جزو سه پیشکسوت مداحی کشور در خوزستان بود که در مراسمی از سوی جامعه ذاکرین کشور در اهواز از وی تجلیل شد. ملاحسین از بنیان گذاران مراسم دعای ندبه دزفول در دهه چهل بود که در دهه چهل به کمک دوستان اهوازی راه اندازی و در آغازبه نام دعای ندبه سیار نامیده شد چون هرهفته در مسجدی از مساجد شهر پر مسجد دارالمؤمنین دزفول برگزار می شد. وی ازقرائت کنندگان آن دعا بود.
اشک سریعی در مصیبت اهل بیت و بخصوص اباعبدالله داشت. خوش اشک بود و دلی رئوف و مهربان داشت و با همه صمیمی بود.
چند روز قبل از سفر آخرتش به منزلش در خیابان ۱۸ کیانپارس اهواز رفتم هنوز وارد اتاق نشده بودیم که عنایتی تازه شنیده از امام حسین نسبت به محبانش را پس از مرگ برای او تعریف کردم که از این دست مطلب بسیار میدانست و می گفت. شاهد بودم پس از شنیدن کرامت حسینی بلافاصله قطرات اشک در چشمان حسین بینش ظاهر شد که با دست پاک کرد.
حج ملاحسین ما اینقدر با مولایش امام حسین صمیمی بود که به او خطاب مستقیم می کرد و او را با لهجه شیرین دزفولی اش حسین صدا میزد.
یک بار به من گفت در روز عاشورای دزفول که نحوه برگزاری اش توسط هیات های محلات دزفول بنظرم به مراسم عاشورای سایر شهرها حتی کربلا تنه میزند در خیابان نزدیک به پل قدیم که هیات محله سبط شیخ که او نوحه خوان ثابتش بود داشت وارد محله کجبافان میشد سر بریده امام حسین را بالای نیزه دیدم درحالی که باد محاسن خونی اش را تکان میداد.
میگفت با دیدن این صحنه از بالای ماشین نوحه خوانی را رهاکردم و اینقدر از خود بیخود شدم که دست بردم تا یقه ام را پاره کنم که دو نفر دست های مرا گرفتند.
سال ها قبل میگفت سال ۵۶ پس از یک بیماری که در بیمارستان سینای اهواز بستری شدم وضعم از همه بدتر بود. برایم مساله ای پیش امد که نمیخواهم جزییاتش راتعریف کنم، به امام حسین گفتم حالا که این مساله پیش آمده دیگر فلانکار را نمی کنم تا خوابیدم حضرت را در خواب دیدم به من فرمود تو نمی خواهی اینکار را بکنی؟ کلیدت دست ماست و اختیاری از خودت نداری. گذشت محرم یک سال صدایم بسته شد. ناراحت شدم که امسال در ماه محرم مثل سنوات قبل توفیق نوحه و روضه خوانی ندارم. شب به رسم همیشگی قبل از خواب زیارت جامعه و عاشورا را خواندم و در توسلی به رسول خدا به ایشان عرض کردم یا رسول الله به جان حسینت قسم اگر این محرم صدایم را برنگردانید بعدها اگر صدایم بازشد دیگر برای حسینت نوحه خوانی نخواهم کرد .
می گفت پس از این گلایه از سر ارادت به خواب رفتم دیدم مجلس روضه ای تشکیل شده به رسم مالوف واردشده و پای منبر نشستم. فرش ها نمد قدیمی بود و چراغ های مجلس از این چراغهای نفتی و روغنی. پس از دقایقی دیدم رسول خدا به مجلس وارد شد و همگان به احترام برخاستند تا من هم گریه کنان برخاستم دیدم حضرت به لهجه دزفولی فرمودند بخون برو بخوان. تا خواستم خدمتشان عرض کنم که یارسول الله چطور روضه بخوانم صدای من گرفته است ناگهان بخود نهیب زدم که آمدم که امر حضرت مطاع است و شروع کردم اشعار مرحوم ضیایی دزفولی را خواندن که:
می فزایدگاه و بی گه شعله درد نهانم
بعد مطلب را بردم به مصیبت علی اکبر و چند بیت محلی که برای علی اکبر درست کرده بودم خواندم
حین خواندن که به چهره نورانی و مبارک حضرت نگریستم دیدم مثل درختی که تند بادی شاخههای او را تکان می دهد شانه های ایشان از شدت گریه در مصیبت فرزندش امام حسین تکان میخورد.
وقتی در مسیر چند کیلومتری حرکت هیات های عزاداری دزفول در عصر عاشورا بعضی نوحه خوان ها برای تنوع و استراحت سینه زن ها دقایقی مابین بندهای نوحه روضه می خوانند او نیزکه استاد چنین روضه خوانی به زبان محلی بود با اشعار سوزناکی که می خواند چشم کمترکسی را بی گوهر اشک و گریه میگذاشت فقط خدا می داند ملاحسبن در این شش دهه روضه خوانی از عمرش چه مقدار اشک از چشم مردم برای امام حسین و اهل بیت گرفت. گوارایش باد و ذخیره حیات آخرت و زندگی برزخی وی در آن قبر نورانی که با تربتی که من از کربلا اورده و با خود به اهواز بردم مفروش شد.
ادم بسیار خوشفکری بود. با توفیقات خدادادی فراوان فرزند اولش شهید و چهار فرزندش روحانی اند. مدت ها در تبلیغات سپاه بود و بعد از بازنشستگی اش از سپاه در حد بضاعت فقهی شخصی اش سالها در دفتر امام جمعه اهواز بمسائل شرعی مردم پاسخ میداد. منزل پدری اش را در دزفول تماما وقف عباسیه محله سبط الشیخ تبدیل نمود که در طول دو ماه عزاداری سیدالشهدا فعال است.
قطعه زمین بزرگی بنیاد شهید اهواز برای سکونتش به او بخشید که بگمانم بالای پانصدمتر وسعت دارد. آن را با جذب کمک خیرین و هزینه خودش در چهار طبقه ساخت و دو طبقه آن را تماما به حسینیه اختصاص داد و نام فرزندش محمدرضا را بر آن نهاد. اینک سالهاست حسینیه شهید محمدرضا آل مبارک در تمام مناسبتهای مذهبی سال فعال و از جمله هر هفته مراسم دعای ندبه در آن برگزار است.
در دوماه محرم و صفر برنامه اقامه عزا داشت و هر شب شام می داد. طبقه پایین حسینیه را از آشپزخانه جدا کرده بود و آن گونه که از او شنیدم در اربعین هجده دیگ برنج و خورشت بار می گذاشتند و به عزاداران داخل و بیرون حسینیه غذای عزای سیدالشهدا می دادند.
در مراسم ختم او در مسجد مهدی المنتظر کیانپارس، امام جمعه موقت اهواز خاطره شگفتی از حج ملاحسین گفت که برای اربعینی عازم عتبات بودم و ایشان گفت کربلا نرو اربعین و به حسینیه ما بیا و منبر برو. اول سختم بود اربعین به کربلا نروم ولی پذیرفتم. گفت حالا که قبول کردی به تو بگویم چندی قبل من در این حسینیه تنها بودم به زمین افتادم و سکته کردم و از دنیا رفتم. ملائک موکل آمدند و روح مرا بردند. ناگهان صدایی به گوش آمد این را برگردانید هنوز در دنیا کار عقب مانده برای ما دارد بعد گفت مرا بازگرداندند تا مر اسم اربعین امام حسین رابرگزارکنم.
می دانست که میرود به فرزندانش گفته بود من در۸۵ سالگی از دنیا می روم و رفت. به من هم که در اخرین دیدارمان به منزلش رفتم به استقبالم نفس زنان و باعصا دم در آمد و در را باز کرد تا به داخل برویم پای اسانسور ناگهان ایستاد و حرف شوکه کننده ای زد و گفت غلامعلی مرا حلال کن من از دنیا می روم و رفت. در دزفول و اهواز تشییع مجللی از او کردند و در هر دو شهر انبوه مردم و مشتاقانش بر او نماز خواندند.
دوازده سال قبل که استادم حاج حبیب الله معلمی شاعر اهل بیت و حماسه سرای دوران نورانی دفاع از دنیا رفت در یادداشتی نوشتم برای من تهران نشین دیگر اهواز رفتن بی معلمی رفتن ندارد و اکنون میگویم دیگر اهواز شهر شهیدان بی دیدن حاج ملاحسین دیدن ندارد.
اینک و به این سرعت مراسم چهلم او فرا رسید که او مهمان مولایش حسین شده است فراقش را چگونه باورکنم؟ اشک امانم نمیدهد.
گاه که یادش میکنم با نوحه های بس سوزناک و جگر خراش محلی اش اشک میریزم:
نه براری مونده سی زینب
نه قراری مونده سی زینب
زینبه بردن به اسیری
نه کس و کاری مونده سی زینب
خدایش بسیار بیامرزد و با حسین محشورکند که نامش حسین بود و هماره بوی امام حسین میداد.
مشاهده خبر در جماران