کدخبر: ۱۶۰۸۳۵۰ تاریخ انتشار:

به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس؛

دفاع مقدس؛ تابلوی پر نقش و نگاری که ناشناخته مانده است

هفته دفاع مقدس که می شود فرقی نمی کند که تو آن روزگار را درک کرده باشی، پدرت رزمنده بوده باشد، خانواده شهید و جانباز و اسیر باشی یا نباشی. دفاع مقدس مال همه است همه آنهایی که سر سوزنی به این مرز و بوم عِرق و دلبستگی دارند. پای دشمن که میان می آید، اختلاف ها باید کنار برود که می رود. همه می شوند یک ملت زیر یک پرچم و دل به دوست می سپارند؛ پس دفاع مقدس نه مال من است نه مال او، مال همه مردم ایران است و باید همه پاسش بداریم و بس.

جماران ـ منصوره جاسبی: عقربه های ساعت مچی ام بازی شان گرفته بود، آن هم درست روزی که از شب قبلش کابوس جا ماندن از مراسم را می دیدم. دست انداخته بودند گردن یکدیگر و خیال حرکت نداشتند، یکباره به خودم آمدم که نه انگار، واقعا بی حرکت مانده اند. روی پنج دقیقه به شش جا خوش کرده بودند. همین بی خیالی آنها سرعتم را در آماده شدن و از خانه بیرون زدن دو برابر روزهای معمول کرد. حوالی ساعت شش و سی دقیقه اولین نفری بودم که از ساختمان بیرون زدم. هنوز لامپ سردر روشن بود و این درست گواهی می داد که همه در ساختمان حاضرند. پاهایم طعنه ای به پاهای آهو زده بودند و از یکدیگر پیشی می گرفتند تا به قطاری که تا چند لحظه دیگر قصد حرکت داشت خود را برسانند اما تلاششان بی فایده بود. حالا باید یک ربع دیگر صبر می کردم تا قطار بعدی. این موقع ها برای اینکه حواسم از دیر شدن پرت شود، چیزی را زیر لب زمزمه می کنم و دقیق می شوم روی همان زمزمه زیر لب. هفته ای دو بار راهم کج می شود به سمت باغ کتاب آن هم نه از ایستگاهی که همه از آن راهی می شوند که از ایستگاه متروی شهید همت اما چند ایستگاهی مانده بود به پیاده شدن، داشتم چرتکه می انداختم که خب حالا شهید حقانی یا شهید همت کدام یک به سالن همایش های باغ موزه دفاع مقدس نزدیک تر است. پایم که فرش قرمز سالن همایش ها را لمس کرد، نفس هایم به راحتی خودشان را خارج کردند. همه اطراف ورودی سالن، میزهای پیشخوان سرپا ایستاده بودند و روی هر میز نام نهادی خودنمایی می کرد: روایتگران پیشکسوت دفاع مقدس، سپاه سیدالشهدا(س)، اداره کل ارشاد اسلامی تهران، سپاه محمد رسول الله(س) تهران، جامعه دانش آموزی و راهیان نور، حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس جنوب شرق استان تهران و... داخل سالن اما پرچم های سپاه و ارتش و فراجا، بنیاد شهید و... هم به چشم می خورد. جلوی پیشخوان سپاه سیدالشهدا(س) سلام کردم و علیک گرفتند، نامم را پرسیدند و امضایی مقابل اسمم زدم و بسته ای را که چند کارت پستال از رزمندگان زمان جنگ، یک فایل از کتاب صوتی "راز نگین سرخ" یک چفیه، و یک سربند و پرچم ایران بود، تحویلم دادند. 

 

 

ماموران سالن اصرار دارند که از همان ردیف های اول صندلی ها را پر کنیم، ردیف پنج یا شش بود که کنار دوستم نشستم. کمی بعد، صدای دلنشینی فضای سالن را پر کرد، قرائتش که تمام شد کاشف به عمل آمد که علی سیاح بود. صلوات خاصه شاه خراسان، رویمان را به سمت مشهد الرضا (ع) چرخاند و دست هایی که به نشانه ادب روی سینه آرام گرفته بودند. محمد قاسم ناظر که حکم مدیر عامل باغ موزه را روی دوش خود می کشید، از قراری گفت که عملی نشده بود. می گفت: می خواستیم از خانم ها تجلیل کنیم و همسران و مادران شهدا و رزمندگان را برای مراسم دعوت کنیم اما قرارمان تغییر کرد و امروز سالن افتخار پذیرایی از خانم ها و آقایان را دارد. سخنش را کوتاه بیان کرد و نوبت را داد به گروه سرودی که هم کودک داشت و هم نوجوان که البته تعداد کودکانش بر نوجوانان می چربید، نامشان را معراج انتخاب کرده بودند شعرهایشان را هم تلفیقی از حماسه های دیروز و فداکاری های امروز، وقتی می خواندند "این قافله عزم کرب و بلا دارد"، انگار نشسته ای پای روایت فتح هایی که آقا مرتضی هم می نوشت و هم می خواند و هم کارگردانی می کرد، همان روایت فتح هایی که چون از دل آقا مرتضی بلند می شد، لاجرم بر دل هم می نشست. نوبتی هم اگر بود نوبت آقای استاندار بود، او که خود از چهره های شاخص نظامی است، هم از رشادت ها گفت و هم از رهبری امام(س)؛ به پشت جبهه و زنان و دانش آموزان هم سری زد و خاطره ای از آنها گفت. آن روزهایی که بچه های قد و نیم قد چند شکلات بر می داشتند و داخل مشمای کوچکی می ریختند و با دستخط های خودشان یکی دو خطی هم به یادگار برای رزمنده ای که بسته به دستش می رسید می نوشتند و می سپردند به دست باد صبا که برساند به دلاورمردان جبهه توحید. به عقربه های ساعت مچی ام اعتباری نبود، ساعت گوشی را چند باری وارسی کردم، داشت 9:30 را نمایش می داد که ارتباط با حسینیه امام خمینی(س) برقرار شد. حال و هوای حسینیه را دفاع مقدسی کرده بودند، سربندها، چفیه ها، تصاویری از عملیات های مختلف همه و همه آمده بودند و روی در و دیوار حسینیه جایشان را باز کرده بودند تا در قاب دوربین ها به چشم بیایند.

 

 

آیه های نور که تلاوت شدند نوبت رسید به چند نفری که دستی بر آتش داشتند یا پژوهشگر دفاع مقدس بودند یا نویسنده و... هر کدام چند کلامی گفتند و رفتند و نوبت را دادند به آقای پارسا، همان رزمنده ای که عملیات های مختلف را تجربه کرده است و سال هاست که در اردوهای راهیان نور از روزگار با دوستان شهیدش می گوید. می شناختمش همان روزی که در میان رزمندگان عملیات فکه دیدمش. سوال که داشتم می گفتند برو از پارسا بپرس. سردار کارگر هم گزارشی کوتاه داد و تریبون را به آقا سپرد. همیشه همین طور است از میان صحبت ها جمله ای خودش را بالا می کشد، می رود می نشیند همان جایی که دلش می خواهد و هی خودش را به رخت می کشد، امروز هم همان طور شد، ایشان گفتند: "ما نتوانسته ایم جزئیات این تابلوی پر نقش و نگار را بشناسیم و بشناسانیم." تاکید بر کار هنری جذاب نکته بسیار قابل تاملی بود که کنار جمله قبلی مدام در گوشم زنگ می زند. دلتان اگر می خواهد همه متن سخنرانی امروز را بخوانید به لینک رهبر انقلاب: جمهوری اسلامی یعنی مردم‌سالاری دینی/ نفوذ کلام و نفس گرم امام تاثیر شگرفی بر جبهه‌ها داشت/ جوانان کشور می‌توانند همه مشکلات را حل کنند/ ما در منطقه دخالتی نداریم؛ حضور داریم، حضور معنوی مراجعه کنید. همچنین برای دیدن تصاویر این دیدار نیز به دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس با رهبر معظم انقلاب رجوع کنید.

مراسم حسینیه که تمام شد جمع سالن هم از هم پاشیده شد. دعای فرج بود که به گوش می رسید و جمعیتی که در حال پراکنده شدن بودند. 

مشاهده خبر در جماران