در برنامه «حضور» مطرح شد؛
سعید اوحدی: جامعه اسارت یک مینیاتور از جامعه بزرگ کشور بود/ نظر مقام معظم رهبری حضور همه سلایق در انتخابات است/ هنرمندان و نخبگان سرمایههای تمدنی این نظام هستند/ اگر دست نیازمان را به سمت مردم دراز کردیم، دشمن هیچ غلطی نمیتواند کند
سعید اوحدی در برنامه حضور بیان داشت: در دوران اسارت همه سلیقهها و همه دیدگاهها حضور داشتند. اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود میآید و یک قدرتی به شما میدهد که شما میتوانید به آرمانهای خود برسید. الان نزدیک انتخابات است؛ بالاخره ممکن است یک نگاه باشد و بگوید که مثلاً ما باید خالصسازی بکنیم و یک نگاه هم آن نگاهی است که همیشه مقام معظم رهبری تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند. ایشان همیشه بر حضور حداکثری مردم تأکید کردند.
پایگاه خبری جماران: برنامه «حضور» در ایام سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی میزبان «سعید اوحدی» از آزادگان دوران دفاع مقدس بود. وی یکی از اسرایی است که بیشترین دوران اسارت را داشته و هشت سال در زندانهای مختلف عراق بوده و در دوران اسارت نیز با سید آزادگان مرحوم ابوترابی رحمهالله علیه رابطه بسیار نزدیکی داشته است.
اوحدی از چهرههای فعال انقلاب اسلامی در پیش از پیروزی انقلاب بوده و بعد از انقلاب نیز در مسئولیتهای مختلفی از جمله معاون رئیسجمهور و مشاور معاون اول رئیسجمهور نقشآفرینی کرده است.
وی با حضور در حسینیه جماران و در گفتگو با «محمدحسین رنجبران» از خاطرات دوران ۸ ساله اسارت و فرهنگ ایستادگی و مقاومت که امام (ره) به فرزندانش آموخت سخن گفت.
اسیر ۱۶ سالهای که در آرزوی دیدار امام به شهادت رسید
سعید اوحدی معاون سابق رئیس جمهور بااشاره به خاطراتی از دوران اسارت و عشق و ارادت اسرا به امام خمینی (ره) اظهار داشت: «مهدی حاج کرمی» جوان ۱۶ سالهای بود که در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شد و پایش تیر خورده بود. وقتی اسیر شد او را آوردند و انداختند [داخل بند]. ما را که به اردوگاه موصل منتقل کردند، مهدی را به آسایشگاه ۵ موصل آوردند. من مترجم صلیب سرخ جهانی بودم و به این ترتیب در فرآیند درمانی مهدی حاج کرمی بودم.
وی افزود: سه هفته اول نمایندگان صلیب سرخ جهانی به اردوگاه نیامدند. هفته بعد که به اردوگاه آمدند پای مهدی عفونت کرده بود و عفونت به خون مهدی زده بود و مهدی شنواییاش را از دست داده بود و نمیتوانست بشنود. نماینده صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را منتقل کنیم به اتاقی که اسمش بیمارستان بود. در آن اردوگاه که دو هزار نفر جمعیت عزیزان آزاده و اسراء در آنجا بودند، اسم یک اتاقی را گذاشته بودند بیمارستان و دو یا سه تخت گذاشته بودند و یک بهیار آنجا بود که افرادی که شرایط سخت داشتند را به آنجا میبردند.
اوحدی گفت: نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را به آنجا منتقل کنیم چون شرایط سختی داشت. چون مهدی شنواییاش را از دست داده بود، تنها فردی که در آن زمان که قلم و کاغذ ممنوع بود، قلم و کاغذ داشت، فقط مهدی بود؛ چون مهدی صددرصد شنواییاش را از دست داده بود و برایش مینوشتند. ماه بعد نمایندگان صلیب سرخ جهانی آمدند و به من گفتند که برویم در آن فضایی که اسمش درمانگاه بود، مهدی را ببینیم. خب من هم چون که مترجم بودم همراه آنها رفتم که مهدی را ببینیم.
وی ادامه داد: نماینده صلیب سرخ جهانی مهدی را معاینه کرد. خب تب بسیار بالا داشت و شنوایی را کاملاً از دست داده. گفتند به مهدی بگو ما باید او را منتقل کنیم به بیمارستان نظامی موصل و او را باید عمل کنیم. من هم قلم و کاغذ را برداشتم و نوشتم که مهدی جان نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید تو را منتقل کنیم به موصل برای عمل جراحی. مهدی که میتوانست که حرف میزد، به من گفت که مشکلی ندارم من را ببرند، من آمادگی دارم هرجا که میخواهند ببرند.
معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: من برای پزشک صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و ایشان گفتند که یک شرط دارد؛ مهدی باید همین الان یک رضایتنامه بنویسد و بدهد. شما برای او ترجمه کن و بگذار رضایتنامه را بنویسد. من باز برای مهدی نوشتم که مهدی جان اینها این گونه میگویند. مهدی گفت هر شرطی که دارند اگر میخواهی کاغذ سفید بده که من امضا کنم و هر چه میخواهی خودت بنویس. من ترجمه کردم برای نماینده صلیب سرخ جهانی. گفتند نه به مهدی دقیق بگو که این عمل، عمل سختی است و عفونت وارد خون مهدی شده است و علتی که شنواییاش را از دست داده، همین عفونت است. اگر در موصل او را جراحی کنند ممکن است مجبور شوند عضو دیگری از او را هم قطع بکنند؛ مهدی باید رضایتنامه بنویسد که با رضایت کامل این عمل جراحی انجام شود.
دست و پایم را قطع کنند اما چشمهایم را از من نگیرند
وی افزود: من برای مهدی نوشتم که مهدی جان میگویند باید رضایت بدهی که ممکن است عضوی از بدن تو قطع شود. مهدی یک نگاه به کاغذی که من نوشته بودم کرد و با اشکی که در چشمانش جمع شده بود، گفت که به این افراد بگو من رضایت میدهم؛ میخواهند دست مرا قطع کنند بگذار قطع کنند. دوتا پاهایم را میخواهند قطع کنند؟ خب قطع کنند ولی چشمهایم را از من نگیرند. من عین همین جملات را برای صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و عرض کردم که مهدی اینگونه میگوید که من رضایت میدهم ولی برای چشمهایم رضایت نمیدهم و با رشادت مهدی میگفت من آمادهام دو دستم را قطع بکنند ولی اسم از چشمهایش که میآورد، قطرات اشک در چشمان مهدی دیده میشد.
اوحدی گفت: نماینده صلیب سرخ جهانی خیلی کنجکاو شد و به من گفتند که سوال کن چرا چشمهایش نه؟ من نوشتم مهدی جان چرا چشمهایت را میگویی؟ مهدی دیگر اشکش را نتوانست نگه دارد و گفت من وقتی جبهه آمدم خیلی دوست داشتم به جماران بروم و امام را ببینم و میخواهم اگر آزاد شدم، بروم و با چشمهای خودم امام را ببینم. من هم برای نماینده صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم. به همین مکان مقدس عرض میکنم این نوجوان رزمنده ۱۶ ساله چنان اثری روی نمایندگان صلیب جهانی و پزشک آنها گذاشته بود که در مقابل عظمت یک نوجوان رزمنده ما کاملاً نشان دادند که تسلیم هستند.
وی اظهار داشت: مهدی رضایتنامه را امضا کرد؛ روز بعد مهدی را به بیمارستان نظامی موصل بردند و فکر میکنم بعد از یک هفته مهدی را آوردند. او را عمل کرده بودند و به چشمهایش هم دست نزده بودند و چشمهایش سالم بود. مهدی را آوردند و در درمانگاه گذاشتند. فکر میکنم دو تا سه روز مهدی در درمانگاه بود که یک روز صبح قبل از اینکه آمار بگیرند و ما بیرون برویم، دیدیم سربازان عراقی بدو بدو آمدند و رفتند در درمانگاه را باز کردند و پیکر مهدی را روی پتو گذاشته بودند و بیرون آوردند. اسراء هم فقط از پشت میلگردهایی که جوش داده بودند، مهدی را با اشکهایشان بدرقه کردند. مهدی شهید شده بود. مهدی را بردند و در بیمارستان موصل دفن کردند و بعد از ۱۹ سال یعنی چند سال بعد از آزادی اسراء، پیکر مهدی حاج کرمی را آوردند و در خمینی شهر دفن کردند.
با خبر رحلت حضرت امام، انگار اردوگاه یخ زد
این آزاده دوران دفاع مقدس با اشاره به نحوه با خبر شدن از رحلت حضرت امام (ره) در دوران اسارت بیان داشت: ما در اردوگاه تکریت عراق بودیم که خبر رحلت حضرت امام (ره) را شنیدیم. خبر کسالت حضرت امام و بیمارستان بودن ایشان را روزنامههای عراقی مینوشتند. ولی یک روز صبح بود که از بلندگوهای اردوگاه قرآن تلاوت میشد. برعکس روزهای قبل که سعی میکردند آهنگهای قبل از انقلاب بگذارند. آن روز یک مقدار با تأخیر درب آسایشگاه را باز کردند. نشان میداد که عراقیها دچار عدم انسجام هستند که چه کار کنند و اگر اسرا خبر رحلت حضرت امام را بشنوند در اردوگاه چه اتفاقی میخواهد بیفتد؟
وی افزود: بالاخره درب آسایشگاه را باز کردند و آمار میگرفتند که ما متوجه شدیم امام رحلت کردند. قبل از آن چند شبی هم بچهها برای سلامتی حضرت امام(ره) دعای توسل میخواندند. آن روزی که خبر رحلت امام (ره) را به عنوان یک واقعیت متوجه شدیم، انگار که اردوگاه یخ زده بود، انگار همه با هم قهر بودیم. کسی با کسی صحبت نمیکرد. هر کسی در گوشهایی از حیاط یا آسایشگاه نشسته بود. یک سری از بچهها روی سرشان پتو انداخته بودند و صدای هق هقشان به گوش میرسید. اصلاً تصور آن سنگین بود که مگر میشود ما زنده باشیم؟ بالاخره بچههای رزمنده، امام فرموده بودند که اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستادهایم. اسم امام روحیه مقاومت بچهها را تقویت میکرد. حالا مثلاً مگر میشود دنیایی باشد و امام نباشد و ما زنده باشیم؟
وقتی صحبتهای مرحوم ابوترابی به اسرا روحیه دوباره داد
اوحدی گفت: حاج آقا ابوترابی هم با ما در این اردوگاه بود. حاج آقا هم قدم میزدند ولی در خودشان بودند. من به سراغ حاج آقا رفتم ولی نگران بودم که بروم به سمت حاج آقا یا نه و ایشان چه برخوردی با من میکنند؟ رفتم خدمت حاج آقا. شاید سه ـ چهار ساعت از آن خبر گذشته بود ولی همه ما در شوک بودیم. من رفتم عرض کردم حاج آقا شرایط بچهها اصلاً شرایط خوبی نیست، یک حرفی بزنید، صحبتی بکنید. حاج آقا در فکر بودند و سعی میکردند که خودشان را حفظ کنند که بچهها خیلی متوجه این به هم ریختگی حاج آقا نشوند چون بالاخره حاج آقا در نجف خدمت حضرت امام (ره) بودند و اصلاً عشق امام در وجود حاج آقا بود و وابستگی خاصی به حضرت امام داشتند.
وی ادامه داد: شما در قدم زدن حاج آقا مصیبت و عزا را میدیدید. حاج آقا با صدای گرفته و در حالیکه به بنده نگاه هم نمیکردند و سرشان پایین بود به بنده فرمودند که آقاجون بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام یک عدهایی رفتند خدمت امیرالمومنین و به حضرت امیر عرض کردند که حال اصحاب خوب نیست و شما هم که محاسنتان در فراغ وجود نازنین پیامبر اسلام سفید شده، حداقل این محاسن را خضاب بگیرید. این در نهجالبلاغه هم آمده که امیرالمومنین میفرمایند «إنَّ الخِضابَ زینَه». خضاب برای مرد زینت است و «نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَةٍ» ما در غیاب و رحلت پیامبر اسلام قوم مصیبتزدهایی هستیم.
اوحدی گفت: حاج آقا به بنده فرمودند آقاجون ما در فراق امام مصیبتزده هستیم. بگذارید بچهها در حال خودشان باشند. این بهترین حال است برای بچهها؛ بگذارید در حال و هوای امامشان باشند. هر کس در حال خودش باشد. یادم میآید آن روز که به آسایشگاه برگشتیم و آمار گرفتند و داخل رفتیم، حاج آقا ابوترابی مطلب بسیار زیبایی نوشتند که خیلی به بچهها تسکین و آرامش داد. نوشتند که عظمت این نظام به برکت خون شهدا است و ریشههای انقلاب در واقع با خون پاکترین و مقدسترین و عزیزترین فرزندان انقلاب از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب آبیاری شده است. این مطلب حاج آقا خیلی به بچهها آرامش داد. مطلب دوم ایشان زمانی بود که مقام معظم رهبری به عنوان رهبر توسط مجلس خبرگان انتخاب شدند. آنجا هم حاج آقا ابوترابی مطلب زیبایی نوشتند که این عبد صالح خداوند که این سکان را در دست گرفتند و این کشتی انقلاب با قدرت اما با آرامش همچنان مسیر خود را ادامه میدهد. به هرحال خیلی سخت بود.
آزادگان با اشک و سینهخیز به زیارت ضریح حضرت امام (ره) رفتند
معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: وقتی اسرا وارد خاک کشور شدند، داغ فراق وجود نازنین امام دلها را آتیش میزد. در اتوبوس که نشستیم یک ظرافتی را هم به کار برده بودند که فیلم لحظات آخر عمر امام را گذاشته بودند؛ ما آن را ندیده بودیم. داغ دوباره برای بچهها زنده شد. از یک طرف جرأت نمیکردیم فیلم لحظههای آخر عمر امام را ببینیم و از طرف دیگر دوست داشتیم چهره امام را در لحظات آخر ببینیم. در اتوبوس بچهها باز اشک و گریه بود. بعد از قرنطینه، اولین جایی که ما را بردند، مرقد امام بود. احساسمان این بود که واقعاً به دیدار امام میرویم. احساس غریبی داشتیم. بچهها لحظهایی که از در اول ورودی حرم میخواستند وارد بشوند، قابل کنترل نبودند و تا ضریح حضرت امام (ره) با اشک و سینهخیز رفتند. خیلی سخت بود.
امام با دلشان با مردم صحبت میکردند
رئیس سابق سازمان حج و زیارت بااشاره به دلیل دلدادگی مردم به امام خمینی (ره) و پیوند عمیق بین امام و مردم بیان کرد: امام، دل مردم را میخواندند و قرائتشان، قرائت جوهری دل مردم بود و به همین دلیل که امام با دلشان با مردم صحبت میکردند یک ارتباطی به وجود آمد که از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب و دوران جنگ، اینقدر این پیوند قوی شد که میبینیم آنهایی که در کنار امام ماندند تا آخرین لحظه با همه وجودشان و در سختترین شرایط ماندند. زمانی که پیامبر اسلام مبعوث شدند با دلهای مردم چه کار کردند؟ امام هم همان کار را کردند. امام عین خود مردم صحبت میکردند و حرف دل مردم را میزدند.
جامعه اسارت یک مینیاتوری از جامعه بزرگ کشور بود
وی افزود: جامعه اسارت یک مینیاتوری از جامعه بزرگ کشور بود. ما از نوجوان ۱۳ ساله داشتیم مانند «مهدی طحانیان» که بدون اینکه کسی درس رفتار و برخورد با خبرنگار و رسانه را به ایشان بدهند، خبرنگار هندی به اردوگاه عنبر در رمادی میآید و با مهدی مصاحبه میکند. مهدی میگوید که شما حجابت را رعایت کن تا من با شما مصاحبه بکنم و این گفتمان و رفتار صحیح مهدی در خصوص حجاب آن تأثیر را میگذارد. نیامدند تند بشوند و بگویند تو را در آسایشگاه راه نمیدهیم یا تحریمت میکنیم. نه یک برخورد در واقع برای رشد آن خانم انجام میدهند و آن خانم بعد از آزادی اسرا دوباره به ایران آمد که مهدی را بینند.
کتک خوردن اسیر جوان خوزستانی که حاضر نشد به امام توهین کند
اوحدی گفت: در بین اسرا یک عزیز عرب داشتیم به نام عبدالزهرا میاحی از روستاهای خوزستان که در آسایشگاه ۷ اردوگاه موصل ۴ بود. فرمانده بعثی عراقیها آمد و عبدالزهرا را برد. او یک پسر جوان لاغر اندامی بود؛ شاید مثلاً ۱۸ سال داشت؛ عرب زبان بود و افسران عراقی عبدالزهرا را برای ترجمه میبردند. غروب بود و ما داخل اتاقها بودیم؛ یک مرتبه قفل این درهای آهنی اتاق که صدای عجیبی داشت را باز کردند؛ ما گفتیم یک اتفاقی افتاده است. وین عبدالزهرا؟ افسر عراقی آمد و گفت عبدالزهرا کجاست؟ عبدالزهرا بلند شد و افسر به او گفت یلا اطلع بره؛ بیا بیرون. عبدالزهرا بیرون رفت و او را بردند.
وی بیان داشت: فکر میکنم بعد از دو ساعت عبدالزهرا برگشت و صورتش از سیلیهایی که خورده بود، سرخ شده بود. عبدالزهرا وقتی وارد شد آمد کنار من نشست. خیلی در خودش بود. گفتم چته عبدالزهرا؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت من را بردند آنجا و خیلی زدند. به من واژهایی را در مورد امام به کار بردند و چون من عرب هستم و میفهمم، با کابل من را میزدند و میگفتند این توهین را بکن. انشاءالله که عبدالزهرا این برنامه را میبیند. خدا شاهد است که به حالت گریه میگفت به خدا من آن واژه را به کار نبردم ولی میگویم خدایا مرا ببخش که من عرب بودم و عربی متوجه میشدم که اینها چه توهینی به امام کردند.
روایت اوحدی از تعبیر مقام معظم رهبری از آزادگان به «الماسهای درخشان»
معاون سابق رئیس جمهور در خصوص دیدگاه مقام معظم رهبری به آزادگان اظهار داشت: مقام معظم رهبری واژههایی را در مورد آزادگان فرمودند مانند اینکه آزادگان گنجینههای عظیم این انقلاب هستند یا در جایی فرمودند الماسهای درخشان هستند. من زمانی که خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند که آزادگان الماسهای درخشان هستند، برای من سؤال بود که چرا ایشان واژه الماسهای درخشان را به کار بردند؟ رفتم در اینترنت و یک مقدار در مورد الماس تحقیق کردم؛ مقاومترین عنصر بر روی زمین که تا به حال شناخته شده است الماس است. کربنهای الماس در عمق مثلاً ۷۰۰ کیلومتری زمین، شکل میگیرد. این کربنهای الماس آرایششان به گونهایی است که بالاترین پرتو و عکسالعمل نور را دارد. چه تعبیر زیبایی را به کار بردند و واقعاً اینگونه بود.
تاریخ اسارت حتماً باید مرور شود
دوران اسارت در عین وجود اختلاف سلیقه به سمبل دفاع از ارزشهای انقلاب تبدیل شد
وی افزود: من فکر کنم که تاریخ اسارت حتماً باید مرور شود. چه شد که خدا رحمت کند حاج آقای ابوترابی را که اسمشان را آوردیم، در کنار آزادگان پیرمرد، جوان، اسرای خانم از قبایل مختلف کشور عرب، ترک، لر، کرد، بلوچ، اهل سنت و اقلیتهای مذهبی؛ چه بود که همه در کنار هم در اسارت قرار گرفتند و سمبل مقاومت برای دفاع از ارزشهای انقلاب شدند؟. بدون هیچگونه شکافی. بله اختلاف سلیقه وجود داشت؛ برخوردی که حاج آقا ابوترابی میکردند و این جامعه با عزت برگشت.
اوحدی با بیان اینکه اینطور نبود که جامعه اسرا از روز اول همه با هم انسجام بودند، گفت: شما بروید زندگینامه حاج آقا ابوترابی را بخوانید. در اردوگاههایی به حاج آقا ابوترابی توهین میکردند. ترکیب اردوگاهها مختلف بود. ترکیب منسجمی که نبود. شاید نمیتوانستند در آن اردوگاه درک بکنند که شخصیت حاج آقا ابوترابی چه شخصیتی بود. به عنوان مثال در یک اردوگاهی بعث عراق میگفتند که نماز جماعت ممنوع است و نباید نماز جماعت بخوانید یا باید شما بلوک سیمانی در اردوگاه بزنید. دنبال این بودند که اسرا را تحقیر کنند.
اسرا را با کابل میزدند که نماز جماعت نخوانند
وی ادامه داد: یا مثلاً میگفتند شما باید ریشتان را با تیغ بزنید. خب بالاخره یک سری بچهها، بچههای جبهه و رزمنده، بچههایی بودند که مسائل شرعی برایشان مهم بود. گاهی اوقات بچهها در اردوگاه تا مرز شکنجه پیش میرفتند. افسران عراقی میریختند در اردوگاه و بچهها را با کابل میزدند که نماز جماعت نخوانند. خب بچهها نمیخواستند نماز جماعت را از دست بدهند. اما حاج آقا فرمودند نماز جماعت مستحب است. مثلاً همین بلوک سیمانی زدن را حاج آقا ابوترابی اولین نفری بودند که رفتند بیل برداشتند و شروع به بلوک زدن کردند. شاید خیلی از ما هم حاج آقا ابوترابی را نمیتوانستیم درک کنیم اما حاج آقا ابوترابی بعد از یک سال در همین اردوگاهی که شاید روی بعضی از مسائل اختلافنظر بود، چنان انسجامی ایجاد میکردند که شما هر چه میدیدید وحدت بین اسرا بود.
حاج آقا ابوترابی معتقد بود اگر انسجام و وحدت بین اسرا را از دست دادید، دشمن به شما حمله میکند
این آزاده دفاع مقدس افزود: آنچه برای مرحوم ابوترابی مهم بود حفظ جامعه اسرا در قالب مسیر و رویکردی بود که خودشان ترسیم کرده بودند و عبارت بود از «وحدت، عبادت، ورزش». حاج آقا میفرمودند که عبادت را باید داشته باشید. دینداری بچهها و پایبند بودن به ورزش و وحدت را به هیچ قیمتی ما نباید از دست بدهیم. انسجام اردوگاه خیلی مهم است. حاج آقا می فرمودند شما اگر در اردوگاه انسجام را از دست دادید و وحدت بین اسرا را از دست دادید، دشمن به شما حمله میکند و همه چیز شما را میبرد. پس وحدت را باید داشته باشید. ورزش را هم فرمودند چون که باید سالم باشید. بچهها را به زیر شکنجه میبرند، شکنجه روحی و جسمی و نمیدانیم که اسارت قرار است تا کی ادامه پیدا کند.
در اسارت اگر کسی کمبودی داشت همه بسیج میشدیم که آن کمبود را برطرف بکنیم
وی با بیان اینکه اسارت همهاش آرامش بود، گفت: اینکه میگویند در بهشت انسانها در اوج آرامش خودشان هستند اسارت همهاش تقوا بود؛ اسارت همهاش عبادت بود؛ همهاش نوعدوستی بود؛ در اسارت اگر عزیزی به هر علتی کمبودی داشت همه بسیج میشدیم که آن کمبود را برطرف بکنیم. یک بار در یکی از اردوگاهها برای یک عزیزی خبر ناگواری از ایران آمده بود؛ بالاخره اسیر بود و زن و بچه و زندگی داشت. یک خبر ناگوار و سختی آمده بود. این عزیز اسیر بعد از چند روز که تو خودش بود البته یک مدت هم یک مقدار مشکل گرفتگی و افسردگی داشتند.
سه روز روزه سکوت مرحوم ابوترابی در اعتراض به بیتوجهی به مشکل یک اسیر
اوحدی افزود: این عزیز اسیر ما اینقدر در سختی در درون خود قرار گرفته بود و مشورت نکرد که تصمیم گرفت یک آزاری به خودش برساند که بقیه اسرا متوجه شدند و اجازه ندادند. حاج آقا ابوترابی عزیز سه روز در آن اردوگاه با هیچکس صحبت نکرد. همه اردوگاه متوجه شده بودند. حاج آقا وقتی قدم میزد مثل مصیبت رحلت حضرت امام، تشخیص میدادیم که نباید به حاج آقا نزدیک شویم. سه روز، روزه سکوت گرفتند. بعد از سه روز صحبت کردند و فرمودند عزیزان من! ببینید ما چه کوتاهی کردیم و دقت نکردیم که عزیزی از جامعه ما میخواست خودش را جدا بکند از جامعه و برای فرار از جامعه ما تصمیم گرفت.
وی با اشاره به خاطرهای تکاندهنده از تأثیر عمیق مرحوم ابوترابی بر افسران بعثی اظهار داشت: در اردوگاه تکریت ۵ یک سربازی بود به نام «کاظم عبدالامیر» که اهل بصره بود و ایشان یکی از برادرهایش در جنگ کشته شده بود و برادر یا اقوام نزدیکشان در عراق در زمان جنگ اسیر بود و خود ایشان هم شرایطی داشت که بچهدار نمیشد؛ یعنی یک مجموعهایی از مشکلات برای کاظم وجود داشت.
اوحدی ادامه داد: این آقای کاظم عبدالامیر، چون حاج آقا ابوترابی را میشناخت، گاهی اوقات حاج آقا را میبرد در محوطه اردگاه و حاج آقا را با کابل تا مرز شهادت میزد که عقده خودش را بر سر حاج آقا خالی کند. بچهها دم این پنجرهها گریه میکردند که چرا حاج آقا را شکنجه میدهند؟ بعد از اینکه شکنجه تمام میشد حاج آقا میآمدند داخل اتاق، از دم در که داخل میشدند، این اخلاق حاج آقا بود که دست روی سینه خود میگذاشتند و میگفتند من عذرخواهی میکنم اگر کتک خوردن من باعث آزار شما شد.
معاون سابق رئیس جمهور در امور ایثارگران بیان داشت: ما آرزو میکردیم که کاظم به مرخصی برود. وقتی که کاظم به مرخصی میرفت یک مقدار این اردوگاه آرامش پیدا میکرد و وقتی هم از مرخصی برمیگشت از دروازه ورودی اردوگاه عربده میکشید. کاظم ۱۰ روز مرخصی رفت. اردوگاه تقریباً آرام شده بود. بعد از ۱۰روز در اردوگاه باز شد و دیدیم کاظم وارد شد و برخلاف دفعات قبل که عربده میکشید و داد میزد گفت وین ابوترابی؟ خیلی آرام از کنار دیوار به اتاق نگهبان رفت. ما تعجب کردیم. انتهای اردوگاه چند شیر آب بود. حاج آقا رفته بودند آنجا لباس بشویند.
وی افزود: دیدم کاظم بیرون آمد و درحال رفتن به سمت حاج آقا است. نگران از اینکه الان است که حاج آقا را زیر ضرب و شتم وکتک بگیرد؛ دیدیم برخلاف همیشه رفت سمت حاج آقا و در گوش حاج آقا صحبت کرد. حاج آقا هم عربیشان کامل بود. همه تعجب کردند ولی واکنشی نشان ندادیم. شب شد و حاج آقا وارد آسایشگاه شدند. بچهها سؤال کردند که حاج آقا جریان چه بود؟ حاج آقا فرمودند این کاظم دیگر آن کاظم نیست!
اوحدی گفت: گفتیم حاج آقا چه شده؟ حاج آقا فرمودند که کاظم این دفعه که مرخصی رفته برای من یک داستان عجیبی را تعریف کرد. گفتیم حاج آقا چه چیزی را تعریف کرده؟ فرمودند که دیروز که مرخصی کاظم تمام شده بود و قرار بوده بیاید، میگوید سر صبحانه نشسته بودیم و خانومم و مادرم هم نشسته بودند، میخواستیم صبحانه بخوریم که مادرم به من رو کرد وگفت: کاظم در اردوگاه اسرای ایرانی، سیدی وجود دارد از سلاله حضرت زینب (س) که تو ممکن است او را آزار داده باشی؟ حاج آقا میگفتند که کاظم نگران در جواب به مادرش گفته که مادر چه اتفاقی افتاده است؟ مادرش در جواب گفت که من دیشب خواب حضرت زینب (س) را دیدم و گفت به پسرت بگو حلالت نباشد آن شیری که بهت دادم که بزرگ بشوی و سیدی از سلاله ما را اذیت کنی. کاظم به حاج آقا گفته بود که من از آن لحظه یک جنگی در درونم به وجود آمد. من آمدم خدمت شما که بگویم حاج آقا ببخشید.
وی ادامه داد: کاظم روزها میآید مسائل شرعیاش را از حاج آقا میپرسید. بعد از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و به قم رفت. یک آقای احدی داریم از عزیزان آقازاده که از طلبههای آزاده بودند و در یک اردوگاه جانشین حاج آقا ابوترابی شده بودند. آقای احدی در آن اردوگاه با ما بود؛ کاظم آقای احدی را پیدا میکند با یکی دیگر از دوستان و میروند منزل آنها و میگوید من باید از تک تک بچههای تکریت ۵ حلالیت بخواهم. آقای احدی و یکی دیگر از دوستان اسرا شماره بچهها را گرفته بودند و کاظم زنگ زد و از همه حلالیت خواست.
اوحدی گفت: کاظم نمیدانست که حاج آقا ابوترابی به رحمت خدا رفته. از آقای احدی درخواست میکند که مرا ببر پیش حاجی آقای ابوترابی. آقای احدی به او گفتند که حاج آقا سا ل ۷۵ در یک تصادف جان باختند. کاظم از قم حرکت کرد و به مشهد و مزار حاج آقا ابوترابی در صحن آزادی رفت که در یکی از غرفههاست. خدا میداند که بین کاظم و حاج آقا چه گذشت و کاظم چه درد و دلی با حاج آقا میکرد. حاج آقا چه الهامی در دل کاظم در مشهد ایجاد میکند. کاظم برگشت به عراق. داعش حمله کرد و کاظم که از ارتش بازنشسته شده بود، به عشق سیدالشهدا و به محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت و در صحن حرم حضرت زینب (س) با تیر مستقیم داعش در حرم شهید شد.
نگرانی مرحوم ابوترابی از کم شدن انسجام اسرا
مرحوم ابوترابی گفت حفظ انسجام از قرآن در نظرتان بالاتر باشد
وی اظهار داشت: در اردوگاه تکریت که بودیم، حاج آقا نگران بودند این ۱۱۰ نفری که در طول ۸ سال توسط منافقین و حزب بعث شناسایی شدهاند و الان آمدهاند در یک اردوگاه و همه با هم وحدت پیدا کردند، اگر حاج آقا یک روزی در بین ما نباشد، چه اتفاقی در اردوگاه خواهد افتاد؟ حاج آقا ما را در آسایشگاه شماره ۲ جمع کردند. حاج آقا یکی دو جمله فرمودند و یک مرتبه قرآنی که آنجا بود را در دست گرفتند و بلند کردند و گفتند عزیزان من! من دارم از این اردوگاه میروم؛ نمیدانیم که اسارت قرار است چقدر طول بکشد؛ این انسجام، این وحدت و این احترامی که تا به امروز کسب کردیم در این دوران ۸ ساله و ۱۰ ساله اسارت را حفظش کنید.
این آزاده دفاع مقدس بیان داشت: یک فرمایشی عجیبی را داشتند که اگر فرمایش حاجآقا ابوترابی نبود، بنده جرأت نمیکردم به زبان بیاورم. این آخرین وصیت حاج آقا ابوترابی در اردوگاه ۵ است. مکثی کردند؛ همه منتظر بودند که چه میخواهند بگویند؛ همه هم نگران و هم دلشکسته بودیم. هم مصیبت رحلت حضرت امام (ره) بود و این هم مصیبت دوم که در حال جدا کردن حاج آقا از ما بودند. حاج آقا فرمودند عزیزان من! اگر جرأت کردید و جسارت کردید پا روی این قران بگذارید که میدانم نمیگذارید، اما روی کرامت و حرمت و احترام یکدیگر پا نگذارید؛ خیلی عجیب بود. حاج آقا متوجه شدند که برای ما سؤال پیشآمده است.
رفتار و منش مرحوم ابوترابی، اهانت کننده به اسرا را به وفادارترین فرد به ارزشهای اسرا تبدیل کرد
وی با اشاره به برخورد بزرگوارانه مرحوم ابوترابی با افرادی که در دوران اسارت به ایشان اهانت میکردند، گفت: یک فردی در میان اسرا بود که سختترین توهینها را به حاج آقا ابوترابی و جسارتهای زیادی به بعضی از اسرا کرده بود. بعد از آزادی، ما با حاج آقا ابوترابی رفته بودیم پیش یکی از مدیران بانک سپه آن زمان و دو هزار فقره وام تسهیلات برای اسرا وام ۵۰ هزار تومان گرفته بودیم که اگر اسیری آمد و مشکلی داشت، حاج آقا به بنده میگفتند که نامه بانک را بنویس. حاج آقا وقتی به دفتر میآمدند یک اتاق آن پشت بود، شبها خسته میشدند. ما یک جایی داشتیم در میدان فردوسی که هیئت آزادگان بود. باور کنید حاج آقا تا ۴ صبح که نماز صبح بود، مینشستند و حرف بچهها را گوش میکردند.
اوحدی اظهار داشت: اسرا میآمدند و بعضیها شکوه داشتند. بعضیها مشکلات اشتغال، مسکن، ازدواج، معیشت و... داشتند. حاج آقا برای بچهها گوش بودند و همین به بچهها آرامش میداد. حاج آقا خسته آمدند. یک بعد از ظهر بود؛ رفتیم در آن اتاق و من میرفتم مثلاً گزارش کار میدادم خدمت حاج آقا. من با حاج آقا در اسارت زندگی کرده بودم. من در اردوگاه خدمت حاج آقا بودم. من یک پتویی انداخته بودم روی حاج آقا و به ایشان گفتم حاج آقا شما خستهاید دراز بکشید؛ حاج آقا عمامهشان را کنارشان گذاشتند و به زور سرشان را روی متکا گذاشتند و دراز کشیدند.
وی افزود:. من داشتم خدمت حاج آقا صحبت میکردم یک دفعه دیدم اتاق بغلی یک صدایی بالا رفت. مسئول دفتر ما که دفتر حوزه نمایندگی ولی فقیه بود، داشت به دو آزاده دیگر ظاهراً میگفت فلان نکنید؛ نگران نباشید حل میشود؛ حاج آقا به من فرمودند که آقاجون برو ببین موضوع چی هست؟ من بیرون آمدم دیدم یکی از همین افراد البته خیلی کم بودند این افراد؛ انگشت شمار بودند در اسارت، ایشان که سختترین شرایط را در اسارت برای حاج آقا فراهم کرده بود، با خانمش و دو دخترخانمش آمده بودند. چون در زمان اسارت هم یادم هست که دو فرزند دختر داشتند و الان دخترها بزرگ شده بودند.
اوحدی اظهار داشت: آن آقا را من میشناختم. بیرون آمدم و گفتم چه شده؟ گفتند ببین حاج آقا چه کار کرده؟ اینقدر گفتیم حاج آقا به دل اینها راه ندهید. ایشان از شهرستان آمده با پررویی اینجا (یعنی تهران) و میگوید به من وام بدهید. در همین فضایی که داشت برای ما تعریف میکرد چون بلند صحبت میکرد و اسم این فرد را آورد، حاج آقا متوجه شد و عمامه را روی سرشان گذاشتند و عبا را هم ننداختند و با عبا به بیرون آمدند.
وی ادامه داد: حالا این دو عزیز اسیر ما توهینهایی که میکردند. من نگاه به چهره خانم ایشان و دو دختر خانم ایشان میکردم میدیدم که شخصیتشان در حال خرد شدن بود. حاج آقا بیرون آمدند گفتند سلام علیکم؛ آقای فلانی دلمان برای شما تنگ شده بود. چرا سری به ما نزدید دیگه؟ بعد از آزادی ما شما را ندیدیم. حاج خانم بزرگوار خیلی خوش آمدید. اصلاً فضا عوض شد. خب بفرمایید آقاجون؟ به خانومشان بگویید که بیایند در این اتاق بنشینند. ببینم چرا اذیت شدند. آب خنکی چیزی. حاج آقا ابوترابی به گونهایی برخورد کردند که آن مرد در درون خود باور نمیکرد که این چیزهایی که میبیند واقعیت دارد. یعنی اینقدر حاج آقا به من شخصیت داده است؟! آن فرد و خانواده ایشان امروز یکی از وفادارترین افراد به ارزشهای اسرا است.
آنچه این انقلاب و نظام را به قلههای بلند افتخار میرساند، همدلی و انسجام است
اوحدی در پاسخ به این سوال که اگر مرحوم ابوترابی امروز حضور داشت، میکنید برای گرههای امروز چه راهکاری پیشنهاد میداد، گفت: وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند فرزندان ما هستند، این حکم شرعی ما میشود که در این مسیر حرکت کنیم. انسان ممکن است در میان اعضای خانواده خودش اختلاف سلیقههایی باشد؛ انقلاب انقلاب ماست؛ کشور مال ماست؛ امروز دشمن تمام توانش را علیه این نظام و ارزشهای انقلاب و شهدا و مردم به خدمت گرفته است تا ما را زمینگیر کند؛ آنچه که این انقلاب و این نظام را قطعاً به آن قلههای بلند افتخار میرساند، همدلی و انسجام است. امروز همه باید تلاش کنیم.
مقام معظم رهبری همیشه تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند
معاون سابق رئیس جمهور بیان داشت: در دوران اسارت همه سلیقهها و همه دیدگاهها حضور داشتند. اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود میآید و یک قدرتی به شما میدهد که شما میتوانید به آرمانهای خود برسید. الان نزدیک انتخابات است؛ بالاخره ممکن است یک نگاه باشد و بگوید که مثلاً ما باید خالصسازی بکنیم و یک نگاه هم آن نگاهی است که همیشه مقام معظم رهبری تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند. ایشان همیشه بر حضور حداکثری مردم تأکید کردند.
حضور حداکثری یعنی حول محور آرمانها همه بیایند
اگر به هر گروهی انگ بزنیم حضور حداکثری اتفاق نمیافتد
وی اذعان کرد: حضور حداکثری که میگوییم یعنی که حول محور آرمانها همه بیایند و اگر بخواهیم به هر جماعتی یک مارکی و یک آرمی یا انگی بزنیم؛ خب دیگر حضور حداکثری اتفاق نمیافتد. پس ما باید به فرمایش مقام معظم رهبری تأسی کنیم. وقتی که ایشان چنین فرمایشی دارند همه هم و غممان را، رسانههای ما، دستگاههای جمعی ما، صداوسیمای ما و بزرگان ما همه باید تلاش بکنیم که چه کار بکنیم. چه راهکاری را به خدمت بگیریم که جمعیت حداکثری محقق بشود.
ما باید سلیقههایمان را به هم نزدیک کنیم
اوحدی با بیان اینکه مردم انقلاب را دوست دارند، خاطرنشان کرد: در همین ۲۲ بهمن شما چه عظمتی از حضور مردم میبینید؟ اصلاً امسال جمعیتی آمده بود که جای راه رفتن نبود. ۲۰ روز دیگر اربعین است. بالاترین میزان جمعیتی که حضور پیدا میکنند در پیادهروی اربعین بیش از ۳ میلیون نفر است که برای امسال ما ۴ میلیون نفر را پیشبینی میکنیم. مردم ارزشهایشان را دوست دارند. ما باید سلیقههایمان را به هم نزدیک کنیم. من نوعی باید به یک صورت رفتار کنم که اگر سلایق دیگری هم هست باید به هم نزدیک شویم. نه اینکه خدایی نکرده از هم دور شویم. من فکر میکنم که خیلی از این مسائل حاشیهایی که گاهی اوقات برای خودمان حاشیه است ولی اصل میکنیم و خطکشیها و مرزبندیها را برای خودمان انجام میدهیم.
به جهاد تبیین در بررسی منظومه فکری مقام معظم رهبری نیازمندیم
وی افزود: واقعاً امروز ما به جهاد تبیینی نیاز داریم که دیدگاههای مقام معظم رهبری و منظومه فکری ایشان نسبت به مردم و نسبت به شهدا و نسبت به جامعه ایثارگری و نسبت به انقلاب و نسبت به ارزشهای انقلاب، نسبت به دشمن ودشمن شناسی، نسبت به انسجام و وحدت مردم در مقابل دشمن را بررسی کند. واقعاً باید روی آن کار شود. امروز باید خدا را شکر کنیم. خداوند نعمتهایش را بر ما کامل کرده است. ما هستیم که در جامعه باید قدردان این نعمتها باشیم.
غفلت ما در مورد حفظ انقلاب مایه شرمندگی در برابر شهدا خواهد شد
اوحدی در واکنش به کنارهگیری عدهای از سیاسیون برای حضور در صحنه انتخابات نیز بیان داشت: ما امروز متاسفانه از برخی از مسائل و خصلتهای شخصیمان نمیخواهیم عبور بکنیم. صداوسیما الان یک فضایی ایجاد کرده در برنامه صف اول و نمایندگان احزاب و گروههای مختلف و مجموعههای مختلفی را میآورند صحبت میکنند. انشاءالله همین مسیر را تا آخر ادامه بدهیم و همین موضوع باعث همدلی و بستری باشد برای همدلی مردم. نظام و انقلابی که شهدای ما زندگیشان و هستیشان و همه چیزشان را دادند که این انقلاب و ارزشها بماند، اگر خدایی نکرده کوچکترین غفلتی بکنیم، قطعاً مورد بخشش قرار نمیگیریم و شرمنده شهدا میشویم.
هر وقت خاطرهای از دوران اسارت برای مرحوم هاشمی روایت میشد اشک میریخت
این آزاده دفاع مقدس و همرزم مرحوم ابوترابی در دوران اسارت با اشاره به خاطرهای از مرحوم هاشمی رفسنجانی گفت: معمولاً در سالگرد اسرا عزیزان آزاده هم خدمت مقام معظم رهبری میرسیدند و هم خدمت آقای هاشمی، رئیس مجمع مصلحت نظام میرسیدند. آقای هاشمی هم مثل خود مقام معظم رهبری یک نگاه ویژهایی نسبت به آزادگان و اسرا داشتند و هر وقت که اسرا خدمتشان میرسیدند ایشان واقعاً تحملش سخت بود برایشان. خب من هم با لباسهای مسئولیتی که داشتم مثلاً سازمان حج و زیارت و مسائلی که اتفاق میافتاد مثل فاجعه منا وقتی خدمت حاج آقا میرسیدم حاج آقا میگفتند که آقای اوحدی یک خاطره از دوران اسارت هم بگویید و هر وقت من خاطرهایی از دوران اسارت میگفتم هیچوقت فراموش نمیکنم که قطرات اشک را در چشمان آقای هاشمی رفسنجانی میدیدیم. ایشان احساس عجیبی نسبت به اسرا داشتند.
روایتی از تلاش حاج قاسم برای حل مشکل زوار اربعین و جلوگیری از یک فاجعه انسانی در مرزهای ایران
وی همچنین با اشاره به خاطرهای از سردار حاج قاسم سلیمانی اظهار داشت: امروز که زائر ما بدون دغدغه مشرف میشود بخش عمدهایی از آن به برکت وجود نازنین و روح بلند سیدالشهدای محور مقاومت است. سال ۹۱ بود که اعلام کردند که مبلغ ویزا ۴۱ دلار است و به دلار هم باید پرداخت شود. در مرز مهران و در مرز شلمچه جمعیت زیادی جمع شده بودند. صرافی وجود نداشت و تبدیل ارز و ریال به دلار را نمیتوانستند انجام بدهند و صف جمعیتی که در شلمچه بود، میرفت تا یک فاجعه انسانی اتفاق بیفتد.
اوحدی بیان داشت: خدا حفظ کند حاج علی فضلی بزرگوار ما را و حضرت موسوی جزائری آن شب کمک کردند که با بحرانی مواجه نشدیم. صبح بود که ما رسیدیم خدمت سردار فضلی که برویم از مرزها بازدید بکنیم؛ درگیر بودم در ذهن خودم که خدایا چه کار بکنیم ویزا شده ۴۱ دلار و در مرز مهران و ایلام حتی یا خوزستان اینقدر دلار وجود ندارد که صرافها بخواهند به دلار تبدیل بکنند. بعد از مرز چگونه زائر برگردد برای صرافیها. با آقای زاهدی یکی از عزیزان حج و زیارت نشسته بودیم که خدا حفظشان کند که الان کسالتی هم دارند. به بنده فرمودند که حاجی فقط یک نفر میتواند این مشکل را حل کند. من عرض کردم چه کسی؟ گفت حاج قاسم آقا.
وی گفت: برای تماس با حاج قاسم ذهنم رفت به اقای جعفرزاده که میدانستم از نیروهای حاج قاسم بودند. من با موبایل آقای جعفرزاده تماس گرفتم و گفتم آقای جعفرزاده هرطور شده من باید با حاج قاسم صحبت کنم. گفت مشکل چیه؟ گفتم همچین مشکلی هست. گفت باشد این شماره همراه حاج قاسم هست. با این شماره به شما زنگ میزنند. خدا رحمت کند شماره شهید پورجعفری بود. شاید ۱۰ دقیقه نگذشت شهید بزرگوار زنگ زد و من گوشی را گرفتم. گفت آقای اوحدی گوشی، حاج قاسم پشت خط بودند. فرمودند مشکل چه هست؟ من عرض کردم که مشکل اینگونه است. جمعیت زیادی آمدهاند. سال قبل از آن هم حاج قاسم یک عملیات جرفالصخر را انجام داده بودند که این جاده از زیر تیررس داعش امنیت پیدا کرده بود. حاج قاسم یک جمله به بنده فرمودند که هیچ وقت هم یادم نمیرود. فرمودند آقای اوحدی میتوانی فرماندهی بکنی؟ من عرض کردم افتخار ما بسیجی بودن پیش شما هست ولی فرمانده بگوید مدیریت بکنید، مدیریت میکنیم. فرمودند خبر میدهم.
اوحدی خاطرنشان کرد: ما با آقای فضلی با هلکوپتر به شلمچه رفتیم و بعد رفتیم مهران و با ماشین آمدیم کرمانشاه. شب بود که رسیدیم کرمانشاه خدمت حاج آقا فضلی. موبایل من زنگ خورد. شماره آقای پورجعفری بود. جواب دادم. خود حاج قاسم پشت خط بود. چه رفتار عجیبی این مرد داشت. یعنی آقای پورجعفری نگرفته بودند تلفن را، خود حاج قاسم پشت خط بود. فرمودند که آقای اوحدی مشکل حل شد انشاءالله. گفتم چه جور حاج آقا؟ فرمودند اعلام بکنید ویزا از امشب هزار تومان شد نه یک دلار حتی. ۱۰۰۰ تومان شد یعنی ۴۱ دلار از ۱۰ صبح تا ۹ شب شد ۱۰۰۰تومان.
مشکلات مردم با پیگیری به شیوه حاج قاسم حل میشود
معاون سابق رئیس جمهور گفت: حاج قاسمی که مشکلی را صبح میبیند و تا شب حل میکند؛ با این نوع پیگیری و این نوع گرهگشایی از مشکلات مردم، مطمئن باشید که همه مشکلات حل میشود. قدردان برکت وجود نازنین حاج قاسم عزیز و شهدای مدافع حرم باشیم که امنیت این مسیر را فراهم کردند که امروز بیش از ۲۰ میلیون نفر در پیادهروی اربعین حسینی شرکت میکنند.
به گزارش جماران، مشروح این برنامه در پی می آید:
رنجبران: آقا سلام عرض میکنم؛ خیلی خوش آمدید.
اوحدی: من هم خدمت جنابعالی و همه عزیزانی که احتمالاً این برنامه را مشاهده میکنند سلام و عرض ادب دارم. اجازه دهید بنده این اتفاقی که در شیراز افتاد را خدمت مردم عزیزمان و خدمت خانوادههای عزیزی که عزیزانشان را از دست دادند، تسلت عرض کنم. برای آن عزیزان آرزو میکنیم که در این دهه آخر ماه محرم در جوار اهل بیت (ع) محشور باشند و انشاءالله خداوند به خانواده آنها صبر بدهد.
رنجبران: آقای اوحدی اولین باری که به حسینیه جماران آمدید کی بود؟
اوحدی: قبل از اسارت یادم میآید که یک بار آمدیم جلوی در حسینیه جماران که توفیق پیدا نکردیم وارد شویم. جمعیت زیادی بودند و تا خیابانهای اصلی کشیده شده بود. خدا رحمت کند روح پاک امام عزیزمان را؛ با امامالشهداء حضرت سیدالشهداء (ع) محشور هستند. مردم فریاد میزدنند که «اماما اماما تو را به جان مهدی دیدارو یک دقیقه، دیدارو یک دقیقه». امام را قسم میدادند به حضرت ولیعصر (عج) که اماما اماما تو را به جان مهدی دیدارو یک دقیقه.
رنجبران: تاریخ آن روز را یادتان هست؟
اوحدی: زمان جنگ بود. اگر اشتباه نکنم سال ۶۰ بود. این شعار هم بین مردم یک مرتبه شکل گرفت که امام را اگر قسم بدهیم به امام عصر، امام این در خواست را رد نخواهد کرد. ما آخر آن جمعیت بودیم و جمعیت به خیابانهای اصلی کشیده شده بود و حسینیه جماران هم محدودیت داشت برای جمعیت و آن تعداد نفرات. آن روز امام پاسخ مردم را دادند و یک بخشی از مردم توانستند بیایند و چند دقیقه در خدمت حضرت امام(ره) باشند. بنده باز توفیق نداشتم که در این دیدار حضور داشته باشم. البته بعد از آزادی از اسارت چندین بار توفیق داشتیم و به جماران آمدیم.
رنجبران: بعد از آزادی از اسارت امام رفته بودند؟
اوحدی: بله.
رنجبران: اولین بار بعد از آزادی از اسارت چطور بود؟
اوحدی: من یک خاطرهای نقل کنم. سال ۶۱ بود. شهید عزیزمان «مهدی حاج کرمی» که ۱۶ سالشان بود و در عملیات والفجر مقدماتی اسیر شدند. مهدی جوان بود و ۱۵سال ونیم سن داشت و پایش تیر خورده بود. وقتی اسیر شد او را آوردند و انداختند [داخل بند]. بعد از آن شرایطی که ما در بغداد داشتیم و شرایط خیلی سختی که بود؛ ما را منتقل کردند به اردوگاه موصل و مهدی را آوردند به آسایشگاه ۵ موصل. خب حالا با توجه به شرایطی که گذشت و تصمیمگیری سختی که جنگ درونی در خود بنده بود که توفیق پیدا کردم برای عزیزان همبند مترجم صلیب سرخ باشم و به این ترتیب در فرآیند درمانی مهدی حاج کرمی بودم.
سه هفته اول نمایندگان صلیب سرخ جهانی به اردوگاه نیامدند. هفته بعد که به اردوگاه آمدند پای مهدی عفونت کرده بود و عفونت به خون مهدی زده بود و مهدی شنواییاش را از دست داده بود و نمیتوانست بشنود. نماینده صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را منتقل کنیم به اتاقی که اسمش بیمارستان بود. در آن اردوگاه که دو هزار نفر جمعیت عزیزان آزاده و اسراء در آنجا بودند، اسم یک اتاقی را گذاشته بودند بیمارستان و دو یا سه تخت گذاشته بودند و یک بهیار آنجا بود که افرادی که شرایط سخت داشتند را به آنجا میبردند. نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید مهدی را به آنجا منتقل کنیم چون شرایط سختی داشت. چون مهدی شنواییاش را از دست داده بود، تنها فردی که در آن زمان که قلم و کاغذ ممنوع بود، قلم و کاغذ داشت، فقط مهدی بود؛ چون مهدی صددرصد شنواییاش را از دست داده بود و برایش مینوشتند.
ماه بعد نمایندگان صلیب سرخ جهانی آمدند و به من گفتند که برویم در آن فضایی که اسمش درمانگاه بود، مهدی را ببینیم. خب من هم چون که مترجم بودم همراه آنها رفتم که مهدی را ببینیم. نماینده صلیب سرخ جهانی مهدی را معاینه کرد. خب تب بسیار بالا داشت و شنوایی را کاملاً از دست داده. حالا یک جوان ۱۶ ساله اسیر؛ روی تخت درمانگاه؛ نه پدری نه مادری. گفتند به مهدی بگو ما باید او را منتقل کنیم به بیمارستان نظامی موصل و مهدی را باید عمل کنیم. من هم قلم و کاغذ را برداشتم و نوشتم که مهدی جان نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتند که باید تو را منتقل کنیم به موصل برای عمل جراحی. مهدی که میتوانست که حرف میزد، به من گفت که مشکلی ندارم من را ببرند، من آمادگی دارم هرجا که میخواهند ببرند. من برای پزشک صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و ایشان گفتند که یک شرط دارد؛ مهدی باید همین الان یک رضایتنامه بنویسد و بدهد. شما برای او ترجمه کن و بگذار رضایتنامه را بنویسد. من باز برای مهدی نوشتم که مهدی جان اینها این گونه میگویند. مهدی گفت هر شرطی که دارند اگر میخواهی کاغذ سفید بده که من امضا کنم و هر چه میخواهی خودت بنویس. من ترجمه کردم برای نماینده صلیب سرخ جهانی. گفتند نه به مهدی دقیق بگو که این عمل، عمل سختی است و عفونت وارد خون مهدی شده است و علتی که شنواییاش را از دست داده، همین عفونت است. اگر در موصل او را جراحی کنند ممکن است مجبور شوند عضو دیگری از او را هم قطع بکنند؛ مهدی باید رضایتنامه بنویسد که با رضایت کامل این عمل جراحی انجام شود.
من میخواهم این را عرض کنم که این ایمانی بود که در دل اسراء وجود داشت. ما آموزش رفتار دوران اسارت را که در جبههها ندیده بودیم؛ مهدی ۱۶ ساله که کلاس درس خود را رها کرده بود و به جبهه آمده بود و شاید حتی شناسنامهاش را دست کاری کرده باشد، چه نوری و چه عظمتی در وجود مهدی بود؛ امام چه عظمتی در جنگ دیدند که فرمودند جنگ جوهره انسان را به حرکت در میآورد و جنگ نعمت است.
رنجبران: و چگونه این جوانان و نوجوانان را بیدار کردند.
اوحدی: من برای مهدی نوشتم که مهدی جان میگویند باید رضایت بدهی که ممکن است عضوی از بدن تو قطع شود. مهدی یک نگاه به کاغذی که من نوشته بودم کرد و با اشکی که در چشمانش جمع شده بود، گفت که به این افراد بگو من رضایت میدهم؛ میخواهند دست مرا قطع کنند بگذار قطع کنند. دوتا پاهایم را میخواهند قطع کنند؟ خب قطع کنند ولی چشمهایم را از من نگیرند. من عین همین جملات را برای صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم و عرض کردم که مهدی اینگونه میگوید که من رضایت میدهم ولی برای چشمهایم رضایت نمیدهم و با رشادت مهدی میگفت من آمادهام دو دستم را قطع بکنند ولی اسم از چشمهایش که میآورد، قطرات اشک در چشمان مهدی دیده میشد. نماینده صلیب سرخ جهانی خیلی کنجکاو شد و به من گفتند که سوال کن چرا چشمهایش نه؟ من نوشتم مهدی جان چرا چشمهایت را میگویی؟ مهدی دیگر اشکش را نتوانست نگه دارد و گفت من وقتی جبهه آمدم خیلی دوست داشتم به جماران بروم و امام را ببینم و میخواهم اگر آزاد شدم، بروم و با چشمهای خودم امام را ببینم. من هم برای نماینده صلیب سرخ جهانی ترجمه کردم. به همین مکان مقدس عرض میکنم این نوجوان رزمنده ۱۶ ساله چنان اثری روی نمایندگان صلیب جهانی و پزشک آنها گذاشته بود که در مقابل عظمت یک نوجوان رزمنده ما کاملاً نشان دادند که تسلیم هستند.
مهدی رضایتنامه را امضا کرد؛ روز بعد مهدی را به بیمارستان نظامی موصل بردند و فکر میکنم بعد از یک هفته مهدی را آوردند. او را عمل کرده بودند و به چشمهایش هم دست نزده بودند و چشمهایش سالم بود. مهدی را آوردند و در درمانگاه گذاشتند. فکر میکنم دو تا سه روز مهدی در درمانگاه بود که یک روز صبح قبل از اینکه آمار بگیرند و ما بیرون برویم، دیدیم سربازان عراقی بدو بدو آمدند و رفتند در درمانگاه را باز کردند و پیکر مهدی را روی پتو گذاشته بودند و بیرون آوردند. اسراء هم فقط از پشت میلگردهایی که جوش داده بودند، مهدی را با اشکهایشان بدرقه کردند. مهدی شهید شده بود. مهدی را بردند و در بیمارستان موصل دفن کردند و بعد از ۱۹ سال یعنی چند سال بعد از آزادی اسراء، پیکر مهدی حاج کرمی را آوردند و در خمینی شهر دفن کردند.
ایمان داریم که یک روز امام در عظمت این بچههای بسیجی فرمودند که خدایا دعا میکنم من را با بسیجیانم محشور بفرما. این دعای امام بود. حتماً مهدی در کنار امامش هست و امامش را دیده و در کنار امامش محشور است. ما از قافله جا ماندیم.
رنجبران: خوشا به سعادتتان که در کنار این افراد بودید و همچنان هستید.
اوحدی: حسرت بودن در جماران. مهدی آرزویش بود که یک روز به جماران بیاید و امامش را ببیند.
رنجبران: اولین بار که با دیگر اسرا به جماران آمدید چه زمانی بود و چه حال و هوایی داشتید؟
اوحدی: وقتی ما آزاد شدیم. فیلمهایش هم هست. آن چیزی که اسرا را رنج میداد، یعنی از هر اسیری که سؤال بکنید که سختترین لحظه اسارت چه لحظهایی بود؟ اصلاً لازم به فکر کردن نیست که بخواهند خاطرات اسارت را مرور کنند؛ میگویند لحظهایی که خبر عروج ملکوتی امام را شنیدیم.
رنجبران: بله؛ اصلاً از اینجا شروع کنیم چگونه متوجه شدید؟
اوحدی: ما را از اردوگاه ۴ موصل به سلولهای بغداد برده بودند. سلولهای زندان الرشید بغداد، شاید مخوفترین جای عراق بود. ما با سردار علی گرجیزاده و یک جمع ۳۰ نفره در سلولهای زندان الرشید بغداد بودیم. ما را از زندان الرشید بغداد که بیرون آوردند، ۵ نفر از ما ۳۰ نفر را به اردوگاه تکریت ۵ بردند. حزب بعث عراق در طول ۷ ـ ۸ سال اسارت، افرادی را شناسایی کرده بود و به اردوگاه تکریت ۵ آورده بود که این افراد ۱۱۰ نفر بودند. ما در اردوگاه تکریت عراق بودیم که خبر رحلت حضرت امام (ره) را شنیدیم.
رنجبران: خود عراقیها گفتند یا خود شما متوجه شدید؟
اوحدی: بالاخره خبر کسالت حضرت امام و بیمارستان بودن ایشان را روزنامههای عراقی مینوشتند. ولی یک روز صبح که ما بیدار شدیم، دیدیم که بلندگوهای اردوگاه که اردوگاه کوچکی بود؛ مثلاً اردوگاهها ۱۰۰۰ نفر و ۱۵۰۰ نفره بودند ولی اردوگاه ما فقط ۱۱۰ نفر داشت. ۳ آسایشگاه یا اتاق داشتیم. خدا رحمت کند مرحوم ابوترابی هم در این اردوگاه بودند. صبح بود که از بلندگوهای اردوگاه قرآن تلاوت میشد. برعکس روزهای قبل که سعی میکردند آهنگهای قبل از انقلاب بگذارند و یک مقدار با تأخیر درب آسایشگاه را باز کردند. حاج علی آقای بخشیزاده که الان معاون صدا [صدا و سیما] هستند، هم در همین اردوگاه با ما بود.
رنجبران: جزو همان ۱۱۰ نفر؟
اوحدی: بله آقای ابوترابی هم بودند. نشان میداد که عراقیها دچار عدم انسجام هستند که چه کار کنند و اگر اسرا خبر رحلت حضرت امام را بشنوند در اردوگاه چه اتفاقی میخواهد بیفتد؟ بالاخره درب آسایشگاه را باز کردند و آمار میگرفتند که ما متوجه شدیم امام رحلت کردند. قبل از آن چند شبی هم بچهها برای سلامتی حضرت امام(ره) دعای توسل میخواندند. آن روزی که خبر رحلت امام (ره) را به عنوان یک واقعیت متوجه شدیم، انگار که اردوگاه یخ زده بود، انگار همه با هم قهر بودیم. کسی با کسی صحبت نمیکرد. هر کسی در گوشهایی از حیاط یا آسایشگاه نشسته بود.
رنجبران: حاج آقا ابوترابی چطور؟
اوحدی: عرض میکنم حالا. یک سری از بچهها روی سرشان پتو انداخته بودند و صدای هق هقشان به گوش میرسید. اصلاً تصور آن سنگین بود که مگر میشود ما زنده باشیم؟ بالاخره بچههای رزمنده، امام فرموده بودند که اگر این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد ما ایستادهایم. اسم امام روحیه مقاومت بچهها را تقویت میکرد. حالا مثلاً مگر میشود دنیایی باشد و امام نباشد و ما زنده باشیم؟ حاج آقا هم قدم میزدند ولی در خودشان بودند. بالاخره جمعی که در آسایشگاه بودیم من توفیقی داشتم که گاهی خدمت حاج آقا میرسیدم و رفتم سراغ حاج آقا. همانطور که قدم میزدند، نگران هم بودم که بروم به سمت حاج آقا یا نه؛ چه برخوردی با من قرار است بکنند؟ رفتم خدمت حاج آقا. شاید سه ـ چهار ساعت از آن خبر گذشته بود ولی همه ما در شوک بودیم. من رفتم عرض کردم حاج آقا شرایط بچهها اصلاً شرایط خوبی نیست، یک حرفی بزنید، صحبتی بکنید.
حاج آقا انسان عجیبی بودند و همانطور که قدم میزدیم و حاج آقا در فکر بودند و سعی میکردند که خودشان را حفظ کنند که بچهها خیلی متوجه این به هم ریختگی حاج آقا نشوند، چون بالاخره حاج آقا در نجف خدمت حضرت امام (ره) بودند و اصلاً عشق امام در وجود حاج آقا بود و وابستگی خاصی به حضرت امام داشتند.
حاج آقا با صدای گرفته و در حالیکه به بنده نگاه هم نمیکردند، فقط سرشان پایین بود و کاملاً آرام، یعنی شما در قدم زدن حاج آقا مصیبت و عزا را میدیدید، به بنده فرمودند که آقاجون ـ تکیه کلامشان «آقاجون» بود ـ بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام یک عدهایی رفتند خدمت امیرالمومنین و به حضرت امیر عرض کردند که حال اصحاب خوب نیست و شما هم که محاسنتان در فراغ وجود نازنین پیامبر اسلام سفید شده، حداقل این محاسن را خضاب بگیرید. این در نهجالبلاغه هم آمده که امیرالمومنین میفرمایند «إنَّ الخِضابَ زینَه». خضاب برای مرد زینت است و «نَحْنُ قَوْمٌ فِی مُصِیبَةٍ» ما در غیاب و رحلت پیامبر اسلام قوم مصیبتزدهایی هستیم.
حاج آقا به بنده فرمودند آقاجون ما مصیبتزده هستیم در فراق امام. بگذارید بچهها در حال خودشان باشند. این بهترین حال است برای بچهها؛ بگذارید در حال و هوای امامشان باشند. هر کس در حال خودش باشد. یادم میآید آن روز که به آسایشگاه برگشتیم و آمار گرفتند و داخل رفتیم، حاج آقا ابوترابی مطلب بسیار زیبایی نوشتند که خیلی به بچهها تسکین و آرامش داد. نوشتند که عظمت این نظام به برکت خون شهدا است و ریشههای انقلاب در واقع با خون پاکترین و مقدسترین و عزیزترین فرزندان انقلاب از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب آبیاری شده است. این مطلب حاج آقا خیلی به بچهها آرامش داد. مطلب دوم ایشان زمانی بود که مقام معظم رهبری به عنوان رهبر توسط مجلس خبرگان انتخاب شدند. آنجا هم حاج آقا ابوترابی مطلب زیبایی نوشتند که این عبد صالح خداوند که این سکان را در دست گرفتند و این کشتی انقلاب با قدرت اما با آرامش همچنان مسیر خود را ادامه میدهد. به هرحال خیلی سخت بود.
»»»گزارش تصویری - گفت و گو با سعید اوحدی در برنامه حضور
رنجبران: و بعد از آزادی به جماران آمدید و آن صحنه غیرقابل کنترل بود.
اوحدی: نه فقط آمدن به جماران بلکه وقتی اسرا وارد خاک کشور شدند، داغ فراق وجود نازنین امام دلها را آتیش میزد. در اتوبوس که نشستیم یک ظرافتی را هم به کار برده بودند که فیلم لحظات آخر عمر امام را گذاشته بودند؛ ما آن را ندیده بودیم.
رنجبران: در اتوبوس؟
اوحدی: بله در اتوبوس ایرانی بود که میخواستند ما را از مرز بیاورند به سمت کرند غرب.
رنجبران: در خاک خودمان؟
رنجبران: آقای اوحدی چه شد و امام چه اتفاقی را رقم زد که جوان ۱۵ ـ ۱۶ ساله، شهید مهدی حاج کرمی به چنین جایی رسید که گفت فقط چشمهایم را نگیرید که بتوانم امام را که از نزدیک ندیدهام ببینم و آن اعتقاد وسط میدان جنگ و آن اسارت را تحمل بکند و بدتر از آن، زخمی شدن در اسارت و آن مریضی و عفونت شدید در اسارت. امام چه کاری کرد؟ بالاخره خیلیها میگویند که زمان فرهنگی که شما گذراندید اکثراً در دوران طاغوت بوده و شما هم که تحصیل کرده آمریکا بودید. چه اتفاقی افتاد که با این بنیه اعتقادی. یک دفعه اتفاق افتاد یا ذره ذره؟ میگویند که کار فرهنگی ذره ذره است.
اوحدی: من فکر میکنم که امام، دل مردم را میخواندند و قرائتشان، قرائت جوهری دل مردم بود و به همین دلیل که امام با دلشان با مردم صحبت میکردند یک ارتباطی به وجود آمد که از قبل از انقلاب تا بعد از انقلاب و دوران جنگ، اینقدر این پیوند قوی شد که میبینیم آنهایی که در کنار امام ماندند تا آخرین لحظه با همه وجودشان و در سختترین شرایط ماندند.
دهه آخر محرم است. امام حسین (ع) چه کار کردند؟ امام هم همان کار امام حسین(ع) را کردند. امام حسین با دلهای مردم چه کار کرد که وقتی از مدینه حرکت کردند تا زمانی که حضرت سیدالشهدا به کربلا میرسند، شب عاشورا که نقل میکنند که حضرت سیدالشهدا چراغ خیمه را خاموش کردند و فرمودند که این قوم با من کار دارند و من را میخواهند شهید بکنند؛ من بیعتم را برداشتم و از شما راضی هستم، شما بروید. به نقل موثق و مستند تاریخ، حتی یک نفر از خیمه سیدالشهدا بیرون نرفت و اگر مورخ و نویسندهایی اعلام میکردند که کسی بیرون رفته است، قطعاً تحریف تاریخ است. چه کار کرد امام حسین(ع) با این جماعت که زهیربن قین که به روایتی یک گرایشی هم به عثمان داشتند، میآیند در رکاب سیدالشهدا و همسرش او را میآورد و در روز عاشورا شهید میشود. چه میشود که حر، که به روایت مستند تاریخ آب را بر حضرت بستند و فرمانده سپاهی بودند که بیایند و جلوی حضرت را بگیرند؛ چه میشود وقتی که حر خدمت حضرت سیدالشهدا میآید حضرت سیدالشهدا چنان حر را در آغوش خودشان میگیرند و آن فرمایش زیبایی که میگویند به راستی مادرت لقب حر را برای تو گذاشت که تو حر هستی.
جامعه اسارت یک منیاتوری از جامعه بزرگ کشور بود. ما از نوجوان ۱۳ ساله داشتیم مانند «مهدی طحانیان» که بدون اینکه کسی درس رفتار و برخورد با خبرنگار و رسانه را به ایشان بدهند، خبرنگار هندی به اردوگاه عنبر در رمادی میآید و با مهدی مصاحبه میکند. مهدی میگوید که شما حجابت را رعایت کن تا من با شما مصاحبه بکنم و این گفتمان و رفتار صحیح مهدی در خصوص حجاب آن تأثیر را میگذارد. نیامدند تند بشوند و بگویند تو را در آسایشگاه راه نمیدهیم یا تحریمت میکنیم. نه یک برخورد در واقع برای رشد آن خانم انجام میدهند و آن خانم بعد از آزادی اسرا دوباره به ایران آمد که مهدی را بینند.
رنجبران: عجب...
اوحدی: بله. انسانی که قرآن در مقام وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام فرمودند که فبما رحمة من الله لنت لهم؛ خداوند یک مهربانی، یک رحمتی و یک ویژگیهای زیبایی در رابطه با برخورد و نوع برخورد با مردم در وجود نازنین پیامبر گرامی اسلام قرار دادند که قرآن به آن اشاره میکند که وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ که اگر تو این رفتار هدایتگرانه را با مردم نداشتی لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.
شما سؤال کردید که امام با مردم چه کار کردند؟ زمانی که پیامبر اسلام مبعوث شدند در جامعه جزیرهالعربی که متحجرترین افراد روی زمین که فرزندان دختر خود را زنده به گور کردند، پیامبر با دلهای مردم چه کار کردند؟ امام هم همان کار را کردند. همان کاری که امام سجاد (ع) کردند؛ همان کاری که حضرت زینب (س) در آن واقعه عظیم کربلا کردند و آن دوران اسارتشان. الان هم به روزهای اربعین نزدیک میشویم؛ فرمودند ما رأیتُ الّا جمیلاً.
امام عین خود مردم صحبت میکردند و حرف دل مردم را میزدند. یک عزیز عرب داشتیم که اسیر شده بود به نام عبدالزهرا میاحی از روستاهای خوزستان؛ شاید هم الان این برنامه را ببیند. آسایشگاه ۷ اردوگاه موصل ۴ بودیم. فرمانده بعثی عراقیها آمد و عبدالزهرا را برد. او یک پسر جوان لاغر اندامی بود؛ شاید مثلاً ۱۸ سال داشت؛ خب عرب زبان بود و افسران عراقی عبدالزهرا را برای ترجمه میبردند. غروب بود و ما داخل اتاقها بودیم؛ یک مرتبه قفل این درهای آهنی اتاق که صدای عجیبی داشت را باز کردند؛ ما گفتیم یک اتفاقی افتاده است. وین عبدالزهرا؟ افسر عراقی آمد و گفت عبدالزهرا کجاست؟ عبدالزهرا بلند شد و افسر به او گفت یلا اطلع بره؛ بیا بیرون. عبدالزهرا بیرون رفت و او را بردند.
فکر میکنم بعد از دو ساعت عبدالزهرا برگشت و صورتش از سیلیهایی که خورده بود، سرخ شده بود. خب در آن آسایشگاه هفت بعضی از دوستان بزرگواری میکردند و یک سری مشورتهایی را با هم میکردیم. عبدالزهرا وقتی وارد شد آمد کنار من نشست. خیلی در خودش بود. انسان خیلی عظمت دارد. عجیب است کرامت انسانی که میرسد به جایی که به جز خدا نبیند. انسان خلیفهالله میشود. انسان اگر وجود خود را در مسیر خداوند و در مسیر رشد و کمال قرار داد، به کمال میرسد که خلیفهالله میشود. گفتم چته عبدالزهرا؟ چرا اینقدر ناراحتی؟ گفت من را بردند آنجا و خیلی زدند. به من واژهایی را در مورد امام به کار بردند و چون من عرب هستم و میفهمم، با کابل من را میزدند و میگفتند این توهین را بکن. انشاءالله که عبدالزهرا این برنامه را میبیند. خدا شاهد است که به حالت گریه میگفت به خدا من آن واژه را به کار نبردم ولی میگویم خدایا مرا ببخش که من عرب بودم و عربی متوجه میشدم که اینها چه توهینی به امام کردند. چه عظمتی دارد عبدالزهر که تحمل ناسزای دشمن به امام خود را ندارد. امام چه تحولی در وجود این انسانها به وجود آورد؟
رنجبران: و بعد واژههای امام در مورد آزادگان و مفقودالاثرها را که مرور میکردم اصلاً بینظیر است.
اوحدی: امام به رزمندگان و به مردم اعتقاد داشتند و این اعتقاد قلبی در واقع احترام به وجود میآورد و این احترام قلبی مسیر رشد را فراهم میکند. مقام معظم رهبری واژههایی را در مورد آزادگان فرمودند که آزادگان گنجینههای عظیم این انقلاب هستند.
رنجبران: و الماسهای درخشانی که....
اوحدی: من زمانی که خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و ایشان فرمودند که آزادگان الماسهای درخشان هستند، شب به منزل رفتم.
رنجبران: دیدار اول بود.
اوحدی: نه؛ شاید هفت یا هشت سال پیش بود؛ قبل از کرونا؛ در یکی از همین سالگردها ما خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. ایشان وقتی واژه الماس درخشان را به کار بردند که اسرا و آزادگان الماسهای درخشان هستند، من رفتم منزل و برای من سؤال بود که چرا ایشان واژه الماسهای درخشان را به کار بردند؟ رفتم در اینترنت و یک مقدار در مورد الماس تحقیق کردم؛ مقاومترین عنصر بر روی زمین که تا به حال شناخته شده است الماس است. کربنهای الماس در عمق مثلاً ۷۰۰ کیلومتری زمین، شکل میگیرد. این کربنهای الماس آرایششان به گونهایی است که بالاترین پرتو و عکسالعمل نور را دارد. چه تعبیر زیبایی را به کار بردند و واقعاً اینگونه بود.
من فکر کنم که تاریخ اسارت حتماً باید مرور شود. چه شد که خدا رحمت کند حاج آقای ابوترابی را که اسمشان را آوردیم، در کنار آزادگان، عرض کردم پیرمرد، جوان، اسرای خانم از قبایل مختلف کشور عرب، ترک، لر، کرد، بلوچ، اهل سنت و اقلیتهای مذهبی؛ چه بود که همه در کنار هم در اسارت قرار گرفتند و همه شدند سمبل مقاومت برای دفاع از ارزشهای انقلاب؟. بدون هیچگونه شکافی. بله اختلاف سلیقه وجود داشت؛ برخوردی که حاج آقا ابوترابی میکردند و این جامعه با عزت برگشت.
رنجبران: این عبارتها را از رو بخوانم که اشتباه نکنم؛ میفرمایند خطاب به همسران و مادران و خویشاوندان و پدران شهدا و اسرا و مفقودین میگویند که فرزندان شما در کنار پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار هستند و پیروزی و شکست برای آنها فرقی ندارد. اسرا و مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندیاند. برای اسیرانی که در زندانهای مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد میکشند چگونه میتوان تعظیم نمود؟ خطاب به اسرا میگویند که شما با فداکاریها و خدمتتان حجت را تمام کردهاید و شجاعت را بر ما تمام کردهاید. شما با کارهایتان سبب مباهات و افتخارات پیامبر اکرم شدهاید. شما امام زمان (عج) را روسفید کردید. این ها جملات کمی نیست.
رنجبران: با هدایت منافقین دیگه؟
رنجبران: با همه اختلاف سلیقهها؟
اوحدی: با همین اختلاف سلیقهها و اختلاف قومی؛ اختلاف گویش و زبان و اختلاف سن ولی همه یک نظر و یک نگاه داشتند. همه نگاهشان این بود که برای رشد و آسایش و کمال یکدیگر تلاش کنند.
رنجبران: چرا بعضیها در آن زمان با حاج آقا ابوترابی مسئله داشتند؟
اوحدی: چون نمیشناختند. بعد از یک مدت که گذشت فهمیدند. مثلاً همین بلوک سیمانی زدن را، ما هم اگر در شرایط آنها بودیم، به عزیزان آزادهمان و اسرا حق میدادیم. حاج آقا ابوترابی اولین نفری بودند که رفتند بیل برداشتند و شروع به بلوک زدن کردند.
رنجبران: خودشان؟
اوحدی: بله خودشان. یک بار من یک سؤالی از حاج آقا کردم. اردوگاه بینالقفسین بودیم. من خدمتشان عرض کردم که حاج آقا بالاخره ما را از یکدیگر جدا میکنند و از این اردوگاه میرویم و نمیدانیم دوران اسارت ممکن است چند سال باشد. حاج آقا حکم شرعی ریش زدن چیست؟ گاهی اوقات بعضی از اسرا با ناخنگیر ریششان را میزدند که تیغ به پوستشان نخورد که حکم شرعی آن رعایت شود. اختلاف نظر روی احکام است. حاج آقا به بنده فرمودند که آقاجون اگر در یک اردوگاهی قرار گرفتید که همه اسراء بین ۱۸ تا ۳۰ سال سن داشتند و همه اسرا از لحاظ فکری یک نگاه داشتند، و همه پاسدار بودند، شما در آنجا باید مقاومت بکنید تا شرایط اضطرار در مقابل حکم شرعی؛ یعنی ریشتان را نباید با تیغ بزنید. بعد حاج آقا گفتند آیا شما چنین شرایطی را در اردوگاه دارید؟ خب قطعاً چنین شرایطی در اردوگاه نداشتیم. حاج آقا فرمودند آنچه مهم است حفظ جامعه اسرا در قالب تدبیری که ایشان تقریباً مسیر و رویکرد را ترسیم کرده بودند یعنی وحدت، عبادت، ورزش.
حاج آقا میفرمودند که عبادت را باید داشته باشید. دینداری بچهها و پایبند بودن به ورزش و وحدت را به هیچ قیمتی ما نباید از دست بدهیم. انسجام اردوگاه خیلی مهم است. حاج آقا می فرمودند شما اگر در اردوگاه انسجام را از دست دادید و وحدت بین اسرا را از دست دادید، دشمن به شما حمله میکند و همه چیز شما را میبرد. پس وحدت را باید داشته باشید. ورزش را هم فرمودند چون که باید سالم باشید. بچهها را به زیر شکنجه میبرند، شکنجه روحی و جسمی و نمیدانیم که اسارت قرار است تا کی ادامه پیدا کند.
نگاه حاج آقا را هم به اسارت عرض کنم. من یک بار بعد از آزادی از اسارت خدمت حاج آقا ابوترابی رسیدم. غروبی بود با حاج آقا ابوترابی رفته بودیم مسجد امیر در خیابان کارگر؛ نماز غروب و عشا را خواندیم. پاییز بود. فکر میکنم آذر ماه بود. نماز را خواندیم و از مسجد بیرون آمدیم. من پشت فرمان نشستم و رانندگی میکردم. حاج آقا هم جلو نشسته بود. نم بارانی زده بود و قطرات باران روی شیشه ماشین بود و آن نور چراغی که روی شیشه ماشین افتاده بود. خب بالاخره ما هم انسانیم و اقبال و ادبار داریم. به قول فرمایشات حضرت امیرالمومنین (ع). نمیدانم چه بود؛ دلم گرفته بود. من یک مرتبه آمدم ماشین را روشن کنم ولی روشن نکردم. رو به حاج آقا کردم و عرض کردم حاج آقا بعضی اوقات یک افکاری در ذهن ما خطور میکند که احساس گناه میکنم با این افکار که نکند که داریم گناه میکنیم.
یکی از ویژگیهای ایشان این بود که دست شما را میگرفتند و یک لبخند و تبسم توأم با آرامش داشتند. حاج آقا دست من را گرفتند و یک فشار دادند. حاج آقا دست شما را که میگرفت، انگار تمام آرامش عالم خلقت به شما منتقل میشد. اینقدر که وجود حاج آقا ابوترابی، نازنین بود. حاج آقا دست مرا گرفتند و گفتند آقا جون چه افکاری به ذهن شما میآید که شما فکر میکنید که گناه میکنید؟ با آن تبسمس که داشتند. من هم عرض کردم حاج آقا گاهی اوقات دلمان از این زندگی مادی میگیرد و میگوییم که ای کاش ما آزاد نشده بودیم. حاج آقا مردم دعا کردند ما آزاد شدیم. نکند ما کفران نعمت میکنیم و به این دعای مردم خوب پاسخ نمیدهیم. حاج آقا همینجوری که دست من را گرفته بود، فرمودند آقاجون شما کفران نعمت که نمیکنید هیچ، شما دعا میکنید. خدمتشان عرض کردم دعا میکنیم؟ فرمودند آقاجون اسارت قطعهایی از بهشت روی زمین بود. ما از آن بهشت رانده شدیم. شما برای آن بهشتی که در آن قرار گرفته بودید دعا میکردید.
رنجبران: بعثیها در مقابل این کاریزمای حاج آقا ابوترابی چه کار میکردند؟
اوحدی: من تجلی و تبلور رفتار سربازان عراقی را در یک قالب یک خاطره خدمت شما عرض میکنم. اردوگاه تکریت ۵ بدترین اردوگاه عراق بود. ۱۰۰ نفری که تقریباً از ۳۰ ـ ۴۰ اردوگاه عراق شناسایی کرده و آورده بودند و به طور طبیعی سربازانی هم که میآوردند، خشنترین سربازان بودند. در این اردوگاه تکریت یک سربازی بود به نام «کاظم عبدالامیر» که اهل بصره بود و ایشان یکی از برادرهایش در جنگ کشته شده بود و برادر یا اقوام نزدیکشان در عراق در زمان جنگ اسیر بود و خود ایشان هم شرایطی داشت که بچهدار نمیشد؛ یعنی یک مجموعهایی از مشکلات برای کاظم وجود داشت. این آقای کاظم عبدالامیر، چون حاج آقا ابوترابی را میشناخت، گاهی اوقات حاج آقا را میبرد در محوطه اردگاه و حاج آقا را با کابل تا مرز شهادت میزد که عقده خودش را بر سر حاج آقا خالی کند. بچهها دم این پنجرهها گریه میکردند که چرا حاج آقا را شکنجه میدهند؟ بعد از اینکه شکنجه تمام میشد حاج آقا میآمدند داخل اتاق، از دم در که داخل میشدند، این اخلاق حاج آقا بود که دست روی سینه خود میگذاشتند و میگفتند من عذرخواهی میکنم اگر کتک خوردن من باعث آزار شما شد. ما آرزو میکردیم که کاظم به مرخصی برود. وقتی که کاظم به مرخصی میرفت یک مقدار این اردوگاه آرامش پیدا میکرد و وقتی هم از مرخصی برمیگشت از دروازه ورودی اردوگاه عربده میکشید.
کاظم ۱۰ روز مرخصی رفت. اردوگاه تقریباً آرام شده بود. بعد از ۱۰روز در اردوگاه باز شد و دیدیم کاظم وارد شد و برخلاف دفعات قبل که عربده میکشید و داد میزد گفت وین ابوترابی؟ خیلی آرام از کنار دیوار به اتاق نگهبان رفت. ما تعجب کردیم. انتهای اردوگاه چند شیر آب بود. حاج آقا رفته بودند آنجا لباس بشویند. دیدم کاظم بیرون آمد و درحال رفتن به سمت حاج آقا است. نگران از اینکه الان است که حاج آقا را زیر ضرب و شتم وکتک بگیرد؛ دیدیم برخلاف همیشه رفت سمت حاج آقا و در گوش حاج آقا صحبت کرد. حاج آقا هم عربیشان کامل بود. همه تعجب کردند ولی واکنشی نشان ندادیم. شب شد و حاج آقا وارد آسایشگاه شدند. بچهها سؤال کردند که حاج آقا جریان چه بود؟ حاج آقا فرمودند این کاظم دیگر آن کاظم نیست!
کاظم سرباز عراقی بود که وقتی میآمد حرکت میکرد حاج آقا اخلاقشان بود که کنار دیوار نشسته بودند و سرباز عراقی که رد میشد حاج آقا به نشانه احترام دست روی سینه خود میگذاشتند و بلند میشدند. گاهی اوقات برای اینکه حاج آقا را اذیت کنند میرفتند و هرچندبار حاج آقا با احترام و همه وجود، نه تظاهر، نه ریا با همه وجود دعا میکردند برای سربازان عراقی. حاج آقا گفت این کاظم آن کاظم نیست. گفتیم حاج آقا چه شده؟ حاج آقا فرمودند که کاظم این دفعه که مرخصی رفته برای من یک داستان عجیبی را تعریف کرد. گفتیم حاج آقا چه چیزی را تعریف کرده؟ فرمودند که دیروز که مرخصی کاظم تمام شده بود و قرار بوده بیاید، میگوید سر صبحانه نشسته بودیم و خانومم و مادرم هم نشسته بودند، میخواستیم صبحانه بخوریم که مادرم به من رو کرد وگفت: کاظم در اردوگاه اسرای ایرانی، سیدی وجود دارد از سلاله حضرت زینب (س) که تو ممکن است او را آزار داده باشی؟ حاج آقا میگفتند که کاظم نگران در جواب به مادرش گفته که مادر چه اتفاقی افتاده است؟ مادرش در جواب گفت که من دیشب خواب حضرت زینب (س) را دیدم و گفت به پسرت بگو حلالت نباشد آن شیری که بهت دادم که بزرگ بشوی و سیدی از سلاله ما را اذیت کنی. کاظم به حاج آقا گفته بود که من از آن لحظه یک جنگی در درونم به وجود آمد. من آمدم خدمت شما که بگویم حاج آقا ببخشید. کاظم روزها میآید مسائل شرعیاش را از حاج آقا میپرسید. همین حاج آقایی که میبرد شکنجه میکرد اما آن رفتار و اخلاق حاج آقا این اثر را روی کاظم گذاشته بود. شاید بگویم اگر این اخلاق حاج آقا نبود آن خواب فقط بر درون کاظم تأثیر میگذاشت ولی نوع رفتار حاج آقا، کاظم را جذب کرد به سمت خودش.
چه تحولی در کاظم ایجاد شده بود؟ آن خواب مادر و رفتار و اخلاق حاج آقا ابوترابی. خلاصه گذشت ما هم آزاد شدیم. بعد از اینکه عراقیها اجازه پیدا کردند و تردد بیرون دو کشور شروع شد، بعد از سقوط صدام، کاظم به ایران آمد و به قم رفت. یک آقای احدی داریم از عزیزان آقازاده که از طلبههای آزاده بودند و در یک اردوگاه جانشین حاج آقا ابوترابی شده بودند. آقای احدی در آن اردوگاه با ما بود؛ کاظم آقای احدی را پیدا میکند با یکی دیگر از دوستان و میروند منزل آنها و میگوید من باید از تک تک بچههای تکریت ۵ حلالیت بخواهم. آقای احدی و یکی دیگر از دوستان اسرا شماره بچهها را گرفته بودند و کاظم زنگ زد و از همه حلالیت خواست. کاظم نمیدانست که حاج آقا ابوترابی به رحمت خدا رفته. از آقای احدی درخواست میکند که مرا ببر پیش حاجی آقای ابوترابی. آقای احدی به او گفتند که حاج آقا سا ل ۷۵ در یک تصادف جان باختند. کاظم از قم حرکت کرد و به مشهد و مزار حاج آقا ابوترابی در صحن آزادی رفت که در یکی از غرفههاست. خدا میداند که بین کاظم و حاج آقا چه گذشت و کاظم چه درد و دلی با حاج آقا میکرد. حاج آقا چه الهامی در دل کاظم در مشهد ایجاد میکند. کاظم برگشت به عراق. داعش حمله کرد و کاظم که از ارتش بازنشسته شده بود، به عشق سیدالشهدا و به محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی به عنوان مدافع حرم به سوریه رفت.
رنجبران: مدافع حرم حضرت زینب (س)...
اوحدی: بله مدافع حرم حضرت زینب(س). کاظم در صحن حضرت زینب (س) با تیر مستقیم داعش در حرم شهید شد. این یعنی چه؟ حضرت زینب بیاید در خواب مادر و این تحول را در دل کاظم به وجود بیاورد که کاظم را حفظ بکند برای ۱۰ سال بعد که میخواهند تجاوز بکنند به حریم اهل بیت (ع)؛ کاظم به آنجا برود و بشود شهید مدافع حرم. کاظم عبدالامیر. آقای ابوترابی حاصل مکتب حضرت امام (ره) بودند.
رنجبران: موقع خداحافظی توصیه حاجآقا چه بود؟ در واقع یک بزرگ از جمع شما میرفت. آنجا بزرگ زیاد داشتید؟ یعنی افرادی که فرمانده و اینها بودند؟
اوحدی: آقای رنجبران این سؤال شما مرا برد به آسایشگاه ۲ تکریت ۵. تکریت ۵ اردوگاهی بود که شاکله بچههای اردوگاه یا فرماندههان نظامی بودند یا روحانی. حاج آقای جمشیدی نماینده نکا و بهشهر آنجا بودند. عزیز دلمان آقای طائفه نوروز فرمانده سپاه همدان که در کشف کودتای نوژه نقش داشتند، بودند. حاج حسین انجیلانی فرمانده سپاه بودند و خیلی از عزیزان و بزرگان در آن اردوگاه بودند. خب ما هم هر کدام یک ادعایی داشتیم؛ مثلاً فلان عزیز میگفت من فرمانده اسرا در فلان اردوگاه بودم؛ آن یکی میگفت من مسئول سازماندهی اسرا در فلان اردوگاه بودم؛ خب ما را از سلول الرشید بغداد آورده بودند. حاج آقا نگران بودند این ۱۱۰ نفری که در طول ۸ سال توسط منافقین و حزب بعث شناسایی شدهاند و الان آمدهاند در یک اردوگاه و همه با هم وحدت پیدا کردند، اگر حاج آقا بروند و خدایی نکرده ما هر کدام یک ادعایی داشته باشیم، چه اتفاقی در اردوگاه خواهد افتاد؟
حاج آقا ما را جمع کردند در آسایشگاه شماره ۲. خب ما هم نمیدانستیم که بعد از رحلت حضرت امام اسارت قرار است تا کی طول بکشد. حاج آقا ایستاده بودند سرپا و ما ۱۰۰ نفر هم در آسایشگاه نشسته بودیم. حاج آقا یک سکوتی کردند. یکی دو جمله فرمودند و یک مرتبه قرآنی که آنجا بود را در دست گرفتند و بلند کردند و گفتند عزیزان من! من دارم از این اردوگاه میروم؛ نمیدانیم که اسارت قرار است چقدر طول بکشد؛ این انسجام، این وحدت و این احترامی که تا به امروز کسب کردیم در این دوران ۸ ساله و ۱۰ ساله اسارت را حفظش کنید. یک فرمایشی عجیبی را داشتند که اگر فرمایش حاجآقا ابوترابی نبود، بنده جرأت نمیکردم به زبان بیاورم. لحظه آخر است و حاج آقا را میخواهند ببرند و نمیدانیم که چه سرنوشتی داریم. این آخرین وصیت حاج آقا ابوترابی در اردوگاه ۵ است. مکثی کردند؛ همه منتظر بودند که چه میخواهند بگویند؛ همه هم نگران و هم دلشکسته بودیم. هم مصیبت رحلت حضرت امام (ره) بود و این هم مصیبت دوم که در حال جدا کردن حاج آقا از ما بودند. عرض کردم که اگر نبود از فرمایشات حاج آقا ابوترابی بنده جرأت نمیکردم به زبان بیاورم و عذرخواهی میکنم حاج آقا فرمودند عزیزان من! اگر جرأت کردید و جسارت کردید پا روی این قران بگذارید که میدانم نمیگذارید، اما روی کرامت و حرمت و احترام یکدیگر پا نگذارید؛ خیلی عجیب بود. حاج آقا متوجه شدند که برای ما سؤال پیشآمده است.
من این خاطره را خدمت اخوی حاج آقا عرض کردم و بچههایی که ۱۱۰ نفر بودیم هم این را میدانند. برای ما سؤال پیشآمده بود که این چه فرمایشی بود چرا اینگونه گفتند؟ قرآنی که اگر از دست ما بیفتد ما میبوسیم. حاج آقا فرمودند امام صادق (ع) فرمودند که حرمت کرامت انسان بالاتر از پرده کعبه و بعضاً فرمودند که بالاتر از خود کعبه است. حاج آقا ادامه دادند عزیزان من! خداوند قرآن را از عرش به فرش نازل کرد. خداوند قرآن را از آسمان به سینه مطهر پیامبر گرامی اسلام نازل کرد؛ نازل کرد و پایین آورد که انسان را از فرش به کمال انسانی برساند. اگر کرامت انسانی نبود، قرآنی نازل نمیشد.
این نوع نگاه به انسان و به حفظ حرمت و کرامت انسانها عجیب است. همین بود که آن بهشتی که حاج آقا میفرمودند اسارت قطعهای از بهشت روی زمین بود. زندگی را تبدیل به بهشت میکند.
رنجبران: شما در صحبتهایتان اشاره کردید که بالاخره اسارت و جامعه اسارت یک نمونه از جامعه ایران بود. همه چیز هم که گل و بلبل نبوده. در فیلم و سریالها هم نشان دادهاند که بین اسرا بعضاً نفوذی و خائن هم بوده است. با اینها چطور رفتار میشد یا حاج آقا با آنها چگونه رفتار میکرد؟
اوحدی: من از آن اسرا اسم نمیبرم. همانها که عرض کردم در بعضی از اردوگاهها حتی به حاج آقا توهین کردند. در بین اسرا بودند البته کم بودند. در جامعه وسیع اسارت همه عزیزان رزمنده بودند ولی آنطور هم بالاخره بودند. یادم هست یک فردی که حاج آقا میشناختند و به گواه همگان این فرد شخصیت حاج آقا را به عراقیها و به بعثیها لو داده بود؛ حاج آقا با تمام وجودشان نه به تظاهر، از بچهها خواستند که ایشان انسان است، اسیر و در بند دشمن است. حاج آقا سربازان عراقی چون کاظم عبدالامیر و باقی سربازان را اگر احترام میگذاشتند، چون آن شخص یک انسان است. انسان جوهره رسیدن به کمال را دارد. این انسان خلقت خداوند است که میتواند خلیفهالله شود. قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا وَق َدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا. این انسان میتواند قد افلح من زکاها شود. بنده خدمت حاج آقای ابوترابی بودم در دفترشان...
رنجبران: آن آقا را نگفتید.
اوحدی: همین را میخواهم عرض کنم. ما آزاد شدیم. یک فردی که سختترین توهینها را به حاج آقا ابوترابی و جسارتهای زیادی به بعضی از اسرا کرده بود...
رنجبران: از اسرای ایرانی؟
اوحدی: بله از اسرای ایرانی. اسم نمیبرم. این شخص در دنیای اسارت مشهور بود. یک روز در سال ۷۲ خدمت آقای ابوترابی در دفترشان بودم. بعد که حاج آقا رفتند مجلس، اذن از حاج آقا گرفتم و به دولت آمدم. یک روز در دفتر ایشان نشسته بودم ما خدمت حاج آقا ابوترابی رفته بودیم پیش یکی از مدیران بانک سپه آن زمان و دو هزار فقره وام تسهیلات برای اسرا وام ۵۰ هزار تومان گرفته بودیم که اگر اسیری آمد و مشکلی داشت، حاج آقا به بنده میگفتند که نامه بانک را بنویس. حاج آقا وقتی به دفتر میآمدند یک اتاق آن پشت بود، شبها خسته میشدند. ما یک جایی داشتیم در میدان فردوسی که هیئت آزادگان بود. باور کنید حاج آقا تا ۴ صبح که نماز صبح بود، مینشستند و حرف بچهها را گوش میکردند.
رنجبران: الله اکبر.
اوحدی: اسرا میآمدند و بعضیها شکوه داشتند. بعضیها مشکلات اشتغال، مسکن، ازدواج، معیشت و... داشتند. حاج آقا برای بچهها گوش بودند و همین به بچهها آرامش میداد. حاج آقا خسته آمدند. یک بعد از ظهر بود؛ رفتیم در آن اتاق و من میرفتم مثلاً گزارش کار میدادم خدمت حاج آقا. من با حاج آقا در اسارت زندگی کرده بودم. من در اردوگاه خدمت حاج آقا بودم. من یک پتویی انداخته بودم روی حاج آقا و به ایشان گفتم حاج آقا شما خستهاید دراز بکشید؛ حاج آقا عمامهشان را کنارشان گذاشتند و به زور سرشان را روی متکا گذاشتند و دراز کشیدند. من داشتم خدمت حاج آقا صحبت میکردم یک دفعه دیدم اتاق بغلی یک صدایی بالا رفت. مسئول دفتر ما که دفتر حوزه نمایندگی ولی فقیه بود، داشت به دو آزاده دیگر ظاهراً میگفت فلان نکنید؛ نگران نباشید حل میشود؛ حاج آقا به من فرمودند که آقاجون برو ببین موضوع چی هست؟ من بیرون آمدم دیدم یکی از همین افراد البته خیلی کم بودند این افراد؛ انگشت شمار بودند در اسارت، ایشان که سختترین شرایط را در اسارت برای حاج آقا فراهم کرده بود، با خانومش و دو دخترخانمش آمده بودند. چون در زمان اسارت هم یادم هست که دو فرزند دختر داشتند و الان دخترها بزرگ شده بودند. مثلاً یکی از آنها آن زمان ۱۶ یا ۱۷ سال سن داشت و یکی از آنها فکر میکنم ۱۰ یا ۱۱ سال سن داشت که حتی وقتی پدر اسیر شده بود، او را ندیده بود. سه تا خانم و این آقا. آن آقا را من میشناختم. بیرون آمدم و گفتم چه شده؟ گفتند ببین حاج آقا چه کار کرده؟ اینقدر گفتیم حاج آقا به دل اینها راه ندهید. ایشان از شهرستان آمده با پررویی اینجا (یعنی تهران) و میگوید به من وام بدهید. در همین فضایی که داشت برای ما تعریف میکرد چون بلند صحبت میکرد و اسم این فرد را آورد، حاج آقا متوجه شد و عمامه را روی سرشان گذاشتند و عبا را هم ننداختند و با عبا به بیرون آمدند.
حاج آقا ابوترابی به گونهایی برخورد کردند که آن مرد در درون خود باور نمیکرد که این چیزهایی که میبیند واقعیت دارد. یعنی اینقدر حاج آقا به من شخصیت داده است؟! آن فرد و خانواده ایشان امروز یکی از وفادارترین افراد به ارزشهای اسرا است.
رنجبران: بعضی اوقات رانندگی میکردید برای آقای ابوترابی؟
اوحدی: بله
رنجبران: مسافر هم می زدید؟
اوجدی: زمانی که ما آزاد شدیم یک منزل داشتیم که منزل ما چهارراه قصربود در خیابان شریعتی پشت نیرو دریایی. منزل حاج آقا ابوترابی سید خندان بود. گاهی اوقات که میخواستیم به منزل برویم حاج آقا به من میگفتند که آقاجون به منزل شما برویم و نماز مغرب و عشا را آنجا بخوانم و بعد برویم. خب حاج آقا محبتی به خانواده ما داشتند. میرفتیم منزل ما نماز میخواندیم و بعد حاج آقا را به منزل خودشان میرساندم. یک خاطره تعریف کنم از برخورد حاج آقا. داشتیم از ستادی که در خیابان ملک بود میآمدیم. آمدیم که از خیابان ملک باغ صبا بپیچیم داخل شریعتی که به سمت بالا برویم، دیدیم یکی دست بلند کرد جلوی ماشین. حاج آقا فرمودند که سوارشان کنید. وقتی حاج آقا در ماشین بود، مسافرکشی میکردیم. ما هم ترمز گرفتیم ویک پسرجوان با آستین کوتاه در تابستان هم بود فکر میکنم، سوار ماشین شد و نشست عقب. من هم داشتم رانندگی میکردم. حاج آقا عمامه را در ماشین از روی سرشان برمیداشتند. این جوانی که در ماشین نشست گفت آقا شما رادیو، ضبط و نوار در ماشین ندارید؟ آن موقع سی دی و اینها نبود. گفت نوار در ماشین ندارید؟ من سکوت کردم.
حاج آقا بلافاصله گفت آقاجون رادیو را برای ایشان روشن کنید. جوان شنید. ما رادیو را روشن کردیم. چون من وقتی رانندگی میکردم و حاج آقا هم بود، هیچوقت رادیو را روشن نمیکردند. من هم گذاشتم روی اخباری چیزی که حاج آقا اذیت نشود؛ جوان هم گفت آقا از این چیزها که خیلی شنیدیم یک آهنگی چیزی بگذارید. حاج آقا هم فرمودند آقاجون ببین این موجها کدام آهنگ میگذارند. هی پیچاندیم تا یک آهنگ پخش شد و پسر جوان شروع کرد با آن آهنگ خواندن و همین جور داشت میخواند. همینطور که ما هم میرفتیم، ظاهراً پسر جوان متوجه شد؛ چون صحبتهای حاج آقا را شنیده بود و کنجکاو شده بود که این شخص کیست که اینگونه صحبت میکند. یک نگاه به حاج آقا کرد و دید که عمامه حاج آقا بین صندلی هست. بعد از نگاههای فراوان گفت شما حاج آقا ابوترابی نیستید؟ حاج آقا فرمود بفرما آقاجون! در خدمت شما هستیم. ایشان زمانی که از ماشین پیاده شد فکر کنم دو ـ سه دقیقه حاج آقا را میبوسید و حاج آقا را بغل میکرد.
ببینید ما در تاریخ پیامبر گرامی اسلام این رفتارها را داشتیم. عجیب است واقعاً. یک آیهها در قرآن هست که من خودم به ذهن کوچکم میآید؛ تعبیر خودم را میگویم. خداوند به پیامبر اسلام میفرماید فلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَک. یا در جاهایی از اواخر سوره توبه میفرمایند که عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیم. میفرماید انگار غم عالم خلقت در وجود نازنین پیامبر قالب میشد وقتی پیامبر میدید فردی مشکلاتی در زندگیاش هست و برای پیامبر سخت بود. چیزی که مردم را رنج میداد پیامبر را آزار میداد و حرص داشت به هدایت مردم. وقتی که خدا به پیامبر میگفت فلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ خودت را از بین میبری که أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ. مردم ایمان نمیآورند. داستان آن یهودی که پیامبر از کوچه رد میشد و خاکستر روی سر پیامبر میریخت و روزی که نریخت پیامبر رفت در زد وگفت من یک دوستی داشتم و اینجا عزیزی بود که هر روز به یک شکلی با هم ارتباط برقرار میکردیم؛ گفتند در بستر بیماری است یا از دنیا رفته که رفتند عیادت و رفتند بالای بستر ایشان. رفتار حاج آقا هم در تأسی به پیامبر گرامی اسلام بود؛ این رفتار بود که گفتید امام با مردم چه کرد.
رنجبران: زمانی که آزاد شدید آقای ابوترابی را آزاد نکردند؟
اوحدی: نه. چهارم شهریور بود که در یک نیمه شب به ما یک شلوار و یک پیراهن دادند. باورمان نمیشد که ما را آزاد کنند چون اسرا ۲۶ مرداد آزاد شدند ولی ما را در اردوگاه نگه داشتند. میگفتند هر وقت بعثیها را آزاد کنند ما هم شما را آزاد میکنیم و حالا حالاها اینجا هستید. فکر میکنم ۶ شهریور بود که آمدند درها را باز کردند و لباسها را دادند. ما باز هم باورمان نمیشد. همه ما را تفتیش و بازدید بدنی کردند و سوار بر خودرو به اردوگاهی که اسرای آن رفته بودند، بردند.
ما دیگر داشت باورمان میشد که بالاخره اتفاق افتاد و ما آزاد میشویم. رفتیم اردوگاهی که یک هفته قبل اسرای آن را از آنجا برده بودند. دیوارنوشتههای اسرا و آخرین مطالبشان روی دیوارها بود. مثلاً دیوار اسارتی که [رویش نوشته شده بود] سالها تو سنگ صبور من بودی و با تو درد و دل میکردم. روی دیوارها نوشته بودند و بعضی از اسرا آن لحظات آخر اگر چیزی مثلاً قوطی شکری چیزی مانده بود، پرت کرده بودند یک جایی. خلاصه همه آثار نشان میداد که یک جمعی از این اسرائی که نماد مقاومت بودند، در این ۱۰ سال اسارت، از این اردوگاه و این میلگردها و قفل و زنجیر دنیای اسارت بالاخره عبور کرده بودند و رفتند.
صبح بود که ما را بیرون آوردند و سه اتوبوس آورده بودند. ما ۱۱۰ نفر بودیم. خب من هم مترجم صلیب سرخ بودم. کنوانسیون ژنو ۱۹۴۲ یک بندی دارد که میگوید اسیری که میخواهد آزاد شود، لحظه آخر باید از او سؤال شود که تو میخواهی با اختیار خودت برگردی یا میخواهی در این کشور بمانی و پناهنده شوی؟ حالا از چه کسانی میخواهند این سؤال را بپرسند؟ از بچههایی که فرماندههان جنگ یا روحانی بودند. ما نشستیم کنار نمایندگان صلیب سرخ جهانی و باید اسرا میآمدند و از آنان سؤال میکردیم. دیگر بچهها یا شوخی میکردند یا تیکهایی بالاخره میگفتند. بچهها سوار اتوبوس شدند. حالا لحظه آخر که همه سوار اتوبوسند و آخرین اسرا در حال آزاد شدن هستند، ما هم در ذهن خودمان میگفتیم که حاج آقا ابوترابی هم آزاد شده؟ یک مرتبه نگاه کردم دیدم آسایشگاهی که شاید فاصلهاش ۸۰ یا ۱۰۰ متر بود یک سایهایی در آن آسایشگاه در حال قدم زدن است. دور بود و نمیتوانستیم تشخیص بدهیم که چه کسی است. من بدون اینکه کسی متوجه شود، چون افسران عراقی متوجه اتوبوسها بودند که بچهها در حال سوار شدن به اتوبوس هستند نمایندگان صلیب سرخ جهانی هم نشسته بودند، آخرین اسیر که رفت من میخواستم بلند بشوم که آن سایه را دیدم. دیگر من هیچ چیزی نگفتم؛ به نمایندگان صلیب سرخ جهانی گفتم یک اسیر را آنجا نگه داشتند؛ منتظر جواب نشدم و دویدم و رفتم سمت این پنجره.
رنجبران: حدس میزدید که حاج آقا باشد؟
اوحدی: خیر. من فقط یک سایه میدیدم که میرفت. چون ما همه لباس زرد اسارت داشتیم و جسم بچهها هم همه لاغر بود. من رفتم به سمت شیشه اتاق آسایشگاه و دیدم که حاج آقا ابوترابی آنجا هستند.
رنجبران: الله اکبر...
اوحدی: آقای رنجبران من نفهمیدم فقط بیاختیار یک نیروی درونی در وجود من ایجاد شد که تجلی آن در صدای من شد. فقط فریاد زدم و بدون اینکه به حاج آقا چیزی بگویم داد زدم بچهها بیایید به خدا که حاج آقا ابوترابی اینجاست. به خدا حاج آقا اینجاست. داد زدم و قسم خوردم و جیغ کشیدم.
رنجبران: و عراقیها عکسالعملشان چه بود؟
اوحدی: آقای رنجبران چه کسی میتوانست جلوی بچهها را بگیرد؟ یک دفعه این ۳ اتوبوس سیل بچهها ریختند. من هم نفر اول خدمت حاج آقا بودم.
رنجبران: عراقیها چه کار کردند؟ کاری نکردند؟
اوحدی: هیچ کاری نتوانستند بکنند.
رنجبران: ولی خب ناراحت شدند از این مسئله.
اوحدی: ببینید اینقدر این در ظرف چند ثانیه اتفاق افتاد که عراقیها نتوانستند عکسالعملی انجام دهند.
رنجبران: ولی سناریو داشتند احتمالاً.
اوحدی: خب حاج آقا را میخواستند نگه دارند. بچهها صف کشیدند وتک تک بچهها میآمدند پیشانی حاج آقا را از وسط میل گردها میبوسیدند. لحظه آزادی حاج آقایی که ۱۰ سال در اردوگاههای مختلف زندگی کرده و قافله سالار اسرا بودند. خیلی سخت بود که ما داریم میرویم ولی حاج آقا را نگه داشته بودند. من پیشانی حاج آقا را بوسیدم و عرض کردم مگر میشود ما آزاد شویم و شما اینجا بمانید؟ خدا را گواه میگیرم به همین ماه محرم حاج آقا فقط یک جمله فرمودند؛ فرمودند آقاجون من اگر ۱۰ سال نماز شب خواندم، نماز شبهای حاج آقا، سجدههای بعد از نماز شب حاج آقا همه اسرائی که با حاج آقا زندگی کردند و این برنامه را میبینند، میدانند که زبان زد همه بود. حاج آقا شاید گاهی ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه در سجده بودند و ما گاهی فکر میکردیم که حاج آقا خوابیدند. حاج آقا فرمودند که من اگر ۱۰ سال نماز شب خواندم دعا میکردم برای این لحظه که آزادی شما را ببینم. من به حاج آقا عرض کردم که حاج آقا تصورش را هم نمیتوانیم بکنیم. حاج آقا فرمودند که بروید در خدمت نظام باشید. خدا به شما فرصت داد و شما را در اسارت حفظ کرد. بروید در خدمت مردم باشید؛ والله والله یک کلمه نگفتند که اگر رفتید به مسئولان بگویید ابوترابی را نگه داشتند. دعا میکردند که من ۱۰ سال نماز شب خواندم فقط شما بروید در خدمت مردم باشید.
بچه ها هم بدون استثنا گریه میکردند و حاج آقا را بوسیدیم و سوار اتوبوسها شدیم و من یادم هست از تکریت تا مرز، بچهها با هم قهر بودند. بچههایی که در لحظه آزادی به هر حال دارند میروند که خانوادههایشان را ببینند؛ تا مرز که بعد از مرز وارد اتوبوسهای خودمان شدیم و فیلم حضرت امام که پخش شد.
رنجبران: حاج آقا کی آمدند؟
اوحدی: تقریباً یک ماه بعد از ما آمدند. اینگونه بود توفیق ما در لحظههای آخر اسارت که از حاج آقا جدا شدیم و لحظهای که حاج آقا وارد کشور شدند، جزء تعداد محدودی بودیم که توفیق پیدا کردیم وقتی حاج آقا را وارد کردند، جلوی اتوبوس حاج آقا بودیم. شما اگر آن فیلم را ببینید آرامش را در وجود حاج آقا ابوترابی میبینید. انشاءالله خدا روحشان را با روح شهدا محشور کند.
رنجبران: الهی آمین؛ امروز بیشتر ذکر حاج آقا ابوترابی شد که نماد مکتب امام بودند.
اوحدی: بله.
رنجبران: اگر آقای ابوترابی الان بودند به نظر شما به عنوان کسی که نفس با نفس ایشان بودید، هم در دوران اسارت و هم بعد از آن توفیق داشتید، فکر میکنید برای گرههای امروز چه فرمولی داشتند و چه ترکیبی پیشنهاد میکردند؟ الان بعضیها البته دوست ندارم این واژه را به کار ببرم ولی به کار میبرم خیلی حلقه حلقه میکنند. خیلی حلقههای خودی را تنگ کردند. حاج آقا رفتارش چه بود؟
اوحدی: شما زندگی شهدا را که میبینید و وصیتنامه شهدا را که میخوانید تبلور و تجلی تربیت حضرت امام را در شهدا میبینیم. خدا رحمت کند فرمایش حاج قاسم عزیز سیدالشهدای محور مقاومت داشتند که باید شهید باشی تا شهید شوی. در واقع باید انسانها به یک درجهایی از کمال و رشد برسند تا بتوانند به آن مدارجی که میخواهند دست پیدا کنند. شاید این فرمایش قرآن که میفرماید یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً این نفس مطمئنه شاید درجهایی از کمال باشد که حاج قاسم عزیز فرمودند. ببینید در وصیتنامه شهدا شما نوع تربیت امام را کاملاً میبینید. شهید وصیت خود را به خانوادهاش میکند؛ به خواهرش و به برادرش، به هم کلاسهایش و آن که دانشجو بود به هم دانشگاهیهایش. نگاه شهدا همیشه این بود که بالاخره ما یک کاروان عظیمی از این انقلاب و از این ارزشها بعد از ۱۴۰۰ سال هستیم که داریم اسلام ناب و عزیز را که پیامبر گرامی اسلام وجود نازنینشان را برای اسلام گذاشت و حضرت سیدالشهدا و شهدای کربلا همه چیزشان را برای حیات اسلام گذاشتند؛ نقل شده است که شهید شدن شهدا را منتسب میکنند به شهدای کربلا که فرمودند هَل مِن ناصر یَنصُرُنی؟ این ندا در طول تاریخ ماند. رفتار سیدالشهدا با حر چه بود؟ همان رفتاری که حاج آقا ابوترابی تأسی کردند به حضرت سیدالشهدا و با آن عزیز در دفترشان داشتند.
رنجبران: و با کاظم ...
اوحدی: بله و با کاظم. همان رفتاری که حضرت امام داشتند. امروز بعد از ظهر ما خدمت پدر شهید «مجید قربانخانی» بودیم که مقام معظم رهبری در مورد او فرمودند «حر مدافع حرم». مجید قربانخانی که در محلهشان از مجید میترسیدند. خب جوانمرد و لات محل بود ولی نسبت به ناموس مردم هم حساس بود. یک بار رفت پیش پدرش ایام اربعین و به پدرش گفت که من میخواهم به اربعین بروم. پدرش نقل میکند که گفتم مجید تو را چه به اربعین تو را چه به سوریه؟ مجید گفت بابا دوستام خیلی برام از امام حسین (ع) گفتند؛ میخواهم بروم و آدم بشوم. پدر و مادرش نقل میکنند که وقتی از اربعین برگشت، مجید متحول شده بود. گفتم مجید رفتی داخل حرم؟ گفت خجالت کشیدم تو صحن گفتم آقا. آمدم اینجا آدم بشوم.
حضرت سیدالشهدا چه کرد با این مردم؟ حاج قاسم چه کار کرد؟ حاج قاسم تربیت شده مکتب امام است. تربیت شده مکتب مقام معظم رهبری است. نگاه حاج قاسم نسبت به جامعهاش چه بود؟ مقام معظم رهبری بارها در همین مسائل اخیر فرمودند که فرزندان ما هستند. عین جمله ایشان است.
رنجبران: دیگر عفو عمومی بود که آقای اژهای بردند و آقا تأکید کردند حتی افرادی که به من توهین کردند...
اوحدی: بله حضرت آقا با اشتیاق و با اعتقاد این عفو عمومی را دادند. بعضی اوقات وقتی مقام معظم رهبری میفرمایند فرزندان ما هستند، حکم شرعی ما میشود که در این مسیر حرکت کنیم. انسان ممکن است در میان اعضای خانواده خودش اختلاف سلیقههایی باشد؛ انقلاب انقلاب ماست؛ کشور مال ماست؛ امروز که این همه دشمن داریم شما اشاره کردید در اول برنامه، دشمنی که درست در ایام محرم میرود در شاهچراغ جنایت میکند؛ امروزی که دشمن تمام توانش را به خدمت گرفته است که علیه این نظام و علیه ارزشهای انقلاب و علیه شهدای ما و علیه مردم ما همه امکانات را به خدمت گرفته که ما را زمینگیر کند؛ آنچه که این انقلاب و این نظام را قطعاً به آن قلههای بلند افتخار میرساند، همدلی و انسجام است. امروز همه باید تلاش کنیم.
این فرمایش قرآن کریم است که میفرماید وَلا تَنازَعوا فَتَفشَلوا مبادا با هم نزاع بکنید و اختلاف پیدا کنید که اگر اختلاف پیدا کنید فشل میشوید. فشل شدن یعنی انسجامتان را از دست میدهید و بعد هم وَتَذهَبَ ریحُکُم آن ابهت و آن عظمت و جایگاهتان را از دست میدهید. امروز باید همه حول محور ارزشهای شهدا و حول ارزشهای حضرت امام و آرمانهای مقام معظم رهبری تلاش بکنیم.
رنجبران: آقای اوحدی قبول دارید بعضیها میگویند که دنبال خالصسازی هستند؟
اوحدی: ببینید به هر حال من این نکته را اینگونه میخواهم عرض بکنم که ما در طول این ۴۳ سال انقلاب، فراز و نشیبهای زیادی داشتیم و در این فراز و نشیبهایی که داشتیم آنچه که واقعاً نجاتدهنده انقلاب بوده؛ من عرض کردم ببینید چه چیزی اسارت را بهشت کرد؟ چیزی که حاج آقا ابوترابی فرمودند. همه سلیقهها وجود داشتند و همه دیدگاهها حضور داشتند. همه گویشها و اقلیتهای مختلف حضور داشتند اما وقتی که آرمان و هدف شما مشخص شد، مطمئن باشید که یک انسجامی به وجود میآید و یک قدرتی به شما میدهد که شما میتوانید به آرمانهای خود برسید.
الان نزدیک انتخابات است؛ بالاخره ممکن است یک نگاه باشد و بگوید که مثلاً ما باید خالصسازی بکنیم و فلان بکنیم و یک نگاه هم آن نگاهی است که همیشه مقام معظم رهبری تأکید کردند که سلایق مختلف باید باشند. ایشان همیشه بر حضور حداکثری مردم تأکید کردند.
رنجبران: به خصوص امسال.
من اعتقاد دارم که این انقلابی که در طول ۴۳ سال فراز و نشیبهای زیادی داشته مطمئن باشید که انشاءالله با تدبیر و رضایت باز تاکید عرض میکنم با هم دلی و انسجام این مردم اتفاق میافتد. چون این مردم انقلاب را دوست دارند. در همین ۲۲ بهمن شما چه عظمتی از حضور مردم میبینید؟ اصلاً امسال جمعیتی آمده بود که جای راه رفتن نبود. خب این چه هست؟ ببینید ۲۰ روز دیگر اربعین است. بالاترین میزان جمعیتی که حضور پیدا میکنند در پیادهروی اربعین بیش از ۳ میلیون نفر است که برای امسال ما ۴ میلیون نفر را پیشبینی میکنیم.
مردم ارزشهایشان را دوست دارند. ما باید سلیقههایمان را به هم نزدیک کنیم. من نوعی باید به یک صورت رفتار کنم که اگر سلایق دیگری هم هست باید به هم نزدیک شویم. نه اینکه خدایی نکرده از هم دور شویم. من اعتقاد دارم که انشاءالله به برکت خون شهدای عزیزمان و به برکت رنج و دردی که جانباران عزیزمان میکشند... به خدا قسم جانبازان قطع نخاعی ما و باقی جانبازان که هر روز در خانهها با دردهای خودشان جنگ دارند، ما یک لحظه جانباز قطع نخاعی را روی ویلچر میبینیم. این افراد در خانواده خودشان چه میکشند؟ آن جانباز عزیز قطع نخاع گردنی که در خانه خود فقط باید سقف را نگاه بکند. بریم ببینیم این چه پیامی برای ما دارد؟ آن فرزند شهیدی که میبیند همه چیز زندگیاش را برای حفظ این انقلاب داد. اگر اینها را محور قرار بدهیم.
من فکر میکنم که خیلی از این مسائل حاشیهایی که گاهی اوقات برای خودمان حاشیه است ولی اصل میکنیم و خطکشیها و مرزبندیها را برای خودمان انجام میدهیم. اگر در زندگی اسارت، مینیاتوری و یک نماد کوچکی از جامعه کشور ما بود اگر خدای نکرده ما به دنبال خطکشی کردن در اردوگاه اسرا بودیم، امروز این عزت و عظمت را در اسرا نمیدیدیم که مقام معظم رهبری فرمودند اینها الماس درخشان و گنجینههای بزرگ و سرمایههای عظیم انقلاب هستند. آن نوع از گذشت و این نوع زندگی در کنار هم باعث میشود.
رنجبران: اگر اشتباه میکنیم شما راهنمایی کنید؛ مکتب امام که روشن است. همین چیزهایی که شما بارها گفتید و بارها امام به وحدت کلمه تأکید داشتند. و حاج آقا ابوترابی را گفتید که چگونه به عنوان پرچمدار مکتب امام در دوران اسارت اداره میکردند؛ حضرت آقا میگویند جذب حداکثری و دفع حداقلی. کجای این نوشته که مثلاً فلان سلبریتی که فلان اشتباه را هم کرده ولی آیا ما نداشتیم چنین چیزهایی را؟ میآییم میگوییم بروید به سلامت خداحافظ شما؟ اینجا خط کشی شده بروید به سلامت؟ آیا چنین چیزهایی شدنی است واقعاً؟
اوحدی: من همین الان در ذهنم خطور کرد. ایام سالگرد حضرت امام (ره) مقام معظم رهبری در طول سنوات گذشته یک ظرافت زیبایی در فرمایشات ایشان بود که یک منظومه فکری و مکتب حضرت امام را در سخنرانی سالگرد ایشان تشریح میکنند. چقدر زیبا ایشان بیان میکنند که مثلاً دشمنشناسی حضرت امام و رفتار امام با مردم، رفتار امام با خانواده یا رفتار امام با مسئولان. امروز واقعاً نیاز داریم از منظومه فکری مقام معظم رهبری را همین مطالبی که جنابعالی هم فرمودید از فرمایشات مقام معظم رهبری باید یک جایگاهی بنشینند و تبیین بکنند.
یکی از آفتهای بزرگ در تاریخ، آفت تحریف است که بارها مقام معظم رهبری گفته و تاکید کردهاند. زمان، آفت بزرگ برای تحریف تاریخ است. ۴۳ سال مثلاً از دفاع مقدس گذشته است و مقام معظم رهبری فرمودند اگر روایتگری صحیح نباشد، ممکن است که جنگ تحریف شود. چرا چون که در بستر زمان است. اینکه امام علی (ع) فرمودند دَوامُ الاعتِبارِ یُؤَدّی إلَى الاستِبصارِ. یعنی تبیین تاریخ. آقا فرمودند جهاد تبیین. واقعاً امروز ما به جهاد تبیینی نیاز داریم که دیدگاههای مقام معظم رهبری و منظومه فکری ایشان نسبت به مردم و نسبت به شهدا و نسبت به جامعه ایثارگری و نسبت به انقلاب و نسبت به ارزشهای انقلاب، نسبت به دشمن ودشمن شناسی، نسبت به انسجام و وحدت مردم در مقابل دشمن را بررسی کند. واقعاً باید روی آن کار شود. امروز باید خدا را شکر کنیم. خداوند نعمتهایش را بر ما کامل کرده است. ما هستیم که در جامعه باید قدردان این نعمتها باشیم.
رنجبران: آقای اوحدی ما میدانیم که شما با اهالی فرهنگ ارتباط دارید، به واسطه مدتی که در شهرداری تهران مسئولیت داشتید و ارتباطتان عمیقتر است. الان با دوستان ارتباط دارید؟ حرفهایشان را میشنوید؟
اوحدی: بله من گاهی اوقات به خدمت دوستان میرسم و میخواهم اسم ببرم. اخیراً من با چند نفر از این عزیزان که آثار هنری فاخر و ماندگاری را از تاریخ اسلام به تصویر کشیدند و مورد تشویق و تفقد مقام معظم رهبری قرار گرفتند. انشاءالله همه تلاش کنیم که این فضا را در جامعه ایجاد بکنیم که آن خلاقیتی که موجب میشد سه سال پیش یا چهار ـ پنج سال پیش این عزیزان این اثر بزرگ را به وجود بیاورند تا آن خلاقیت در افکار این افراد مجدد تجلی پیدا بکند و شاهد آثار زیبایی باشیم. من فکر میکنم که بنده یکجا جملهایی بگویم یا حرفی بزنم این واقعاً نباید ملاک قضاوت در مورد آن فرد شود و عرض کردم که حر با لشکرش آمد. حرف نزد و در عمل لشکر را نزد حضرت سیدالشهدا آورد اما وقتی آن تحول در درونش ایجاد شد....، اینها بچههای انقلاب هستند و طبق فرمایشات مقام معظم رهبری فرزندان این نظام هستند. باید به نخبگانمان افتخار بکنیم. به هنرمندانمان افتخار بکنیم. سرمایههای تمدنی این نظام هستند و من با بعضی از این عزیزان که مینشینم میبینم واقعاً با همه وجود و دلشان آرزو دارند که در یک فضایی از انسجام و وحدت و همدلی انشاءالله شاهد اتفاقات بسیار بزرگ برای مملکت باشیم و مطمئن باشیم. همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند اگر به مردم اعتماد کردیم، اگر دست نیازمان را به سمت مردممان دراز کردیم، مطمئن باشیم که دشمن هیچ غلطی نسبت به این انقلاب نمیتواند بکند.
رنجبران: حالا واقعاً نمیدانم برای چه ولی خب بالاخره قانون تغییراتی کرده ولی بعضیها انگار پزشان این شده که ثبت نام نمیکنیم و نمیآییم و حضور پیدا نمیکنیم. این هم کار درستی نیست.
اوحدی: صداوسیما الان یک فضایی ایجاد کرده در برنامه صف اول و نمایندگان احزاب و گروههای مختلف و مجموعههای مختلفی را میآورند صحبت میکنند. انشاءالله همین مسیر را تا آخر ادامه بدهیم و همین موضوع باعث همدلی و بستری باشد برای همدلی مردم. نظام و انقلابی که شهدای ما زندگیشان و هستیشان و همه چیزشان را دادند که این انقلاب و ارزشها بماند، اگر خدایی نکرده کوچکترین غفلتی بکنیم، قطعاً مورد بخشش قرار نمیگیریم. اگر در مقابل شهدا قرار گرفتیم، حتماً شرمنده شهدا میشویم. چون آنها همه چیزشان را گذاشتند و ما امروز متاسفانه از برخی از مسائل و خصلتهای شخصیمان نمیخواهیم عبور بکنیم. همین انتخابات میتواند واقعاً تجلی اراده مردم باشد.
رنجبران: پیش بینی شما چه هست آقای اوحدی؟
اوحدی: من خیلی امیدوارم.
رنجبران: خیلی امیدوارید واقعاً؟
اوحدی: ببینید عرض کردم انقلاب فرزندان شهدای بسیاری داشته و من امیدورام با فرمایشاتی که مقام معظم رهبری داشتند در مورد انتخابات و تأکیدی که ایشان داشتند بر حضور حداکثری مردم، دیگر وظیفه ماست که برویم و آن افق بلند نگاه ایشان را ما محقق کنیم و بستر حضور مردم را فراهم کنیم و بستر حضور مردم این هست که از طرایق مختلف اعلام حضور پیدا بکنند. حضور حداکثری مردم اینگونه تحقق پیدا میکند و الا اگر ما سلایق مختلف را بخواهیم با بعضی از مسائل فرعی کنار بگذاریم، خب حضور حداکثری اتفاق نمیافتد. قطعاً عدهایی از ما جدا میشوند. قطعاً عدهایی شاید دچار دل سردی شوند.
من استنباطم این است که به برکت خون شهدا و دعایی که امام در حق این مردم و این نظام کردند، برای آینده نظام دعایی که امام داشتند و آن افق بلندی که مقام معظم رهبری دارند، انشاءالله شاهد حضور خوب مردم در انتخابات باشیم.
رنجبران: آقای اوحدی اگر این سوال را نپرسم خیلی از مردم میگویند چرا از آقای اوحدی عزیز که هم چهره سیاسی است و هم فرهنگی و چند وجهی است نپرسیدید که قضیه حجاب را که بالاخره الان به صورت چالشی با آن روبهرو هستیم و نمیتوانیم این را رد کنیم که یک چالش ایجاد شده و باید به آن فکر کنیم و عمیق بیندیشیم که چگونه باید با آن برخورد بکنیم که کمترین خسارت را داشته باشد و در عین ارزشهای اسلامی ما که باید حفظ شود و باید در کنار آن، آن کرامت انسانی و آن وحدت بین جامعه حفظ شود و باعث دو قطبیها و شکاف نشود. این را باید چه کار کرد آقای اوحدی؟
اوحدی: خب سؤال را شما یک مقدار سخت کردید. ببینید من خاطراتی که از حاج آقا ابوترابی عرض کردم بالاخره دو نوع برخورد میشود کرد. خب ما در یک جامعهایی هستیم که ارزشی هست و این یک واقعیت است و یک قوانینی هم داریم که باید به این قوانین پایبند باشیم و این هم باز یک واقعیت است. اما در تربیت جامعه برای قانونمداری هم یک موضوع جدی است برای تحقق قانون. تربیت جامعه برای رسیدن به کمالی که احکام اسلامی قطعاً برای رشد وکمال انسانها آمد. ما که شکی نداریم که اسلام آمد برای کمال انسانها و دین کاملی بود. حتماً آن تربیت انسانها و آموزش باید اتفاق بیفتد. این دوسه خاطرهایی که من از آقای ابوترابی نقل کردم نوع رفتار حاج اقا را در تربیت اسلامی نشان میدهد که آن جوانی که حاج آقا فرمودند آقاجون مسافرکشی بکن. خب مسافرکشی بکن یعنی چه؟ یعنی همراه بکنید تا همراه ما بیاید. حاج آقا همراه کردند. میخواستم تند برخورد کنم، خصوصاً آنجایی که گفت آقا نوار ندارید؟ ترمز بزنم بگویم ببخشید من آمدم شما را سوار کردم، لطف کردم در این گرما خواهش میکنم بروید سوار ماشین دیگری شوید ولی حاج آقا فرمودند آقاجون مسافرکشی کنید یعنی همراه بکنید.
اردوگاه بینالقفسین بودیم که یکی از بدترین اردوگاهها در شرایط زندگی اسرا بود. حدود شاید ۶۵۰ یا ۶۶۰ نفر را بردند داخل اردوگاهی گذاشتند که ظرفیت آن ۲۵۰ نفر بود با تفکرهای مختلف. من نمیخواهم وارد جزئیات بشوم. بعضی از اسرا را داشتیم که اول جنگ به دلیل شرایط زندگی که داشتند عراقیها آنها را اسیر کرده بودند در شرایط بسیار بدی و در زندگی شهر یا روستایشان و اسرای شخصی بودند. اینها هم به خاطر اینکه اسرا را اذیت کنند، اینها را آوردند به این اردوگاه. جمعیت سه برابر ظرفیت اتاق بود یعنی اگر ما در اردوگاههای دیگر ۸۰ سانت جا داشتیم اینجا واقعاً شاید ۲۰ ـ ۳۰ سانت بیشتر جا نداشتیم. مسیر تردد هم دیگر وجود نداشت. شرایط بسیار سختی بود و اردوگاه موقت بود؛ بعد از عملیات خیبر اینها ما را آوردند به این اردوگاه. حاج آقا ابوترابی در این اردوگاه بود. گاهی اوقات سربازان بعثی میریختند داخل آسایشگاه برای تفتیش به این بهانه که وسایلتان را بگردیم که مثلاً کسی آیهایی از قرآن یا صحبتهای حاج آقا ابوترابی مطلبی ننوشته باشد و قلمی مخفی نکرده باشد یا کاغذی نداشته باشد. میریختند و برای اینکه بچهها را در این اردوگاه اذیت کنند که سختترین شرایط بود، میآمدند کیسههای وسایل بچهها را همه با هم میریختند وسط آسایشگاه که قاطی شود و بچهها به جان هم بیفتند.
گاهی اوقات خود دشمن میآید در درون ما یک صحنهسازیهایی انجام میدهد که ما را به اختلاف بیندازد. چون که اردوگاه موقت بود؛ روزی ۲ ساعت حاج آقا به بنده فرصت داده بودند و با حاج آقا قدم میزدیم و داشتم سوال میکردم و حاج آقا تند قدم میزدند که مثلاً ورزش هم باشد؛ گفتم اردوگاه شرایط خیلی بدی داشت. مثلاً سرویس بهداشتی برای ۲۰۰ نفر بود و ما ۶۵۰ نفر بودیم. مثلاً دوش آب سرد برای ۲۰۰ نفر بود ولی ما ۶۵۰ نفر بودیم. یعنی بچهها در همه چیز در مضیقه بودند.
خیلی شرایط سخت و بسیار بدی بود. ما داشتیم با حاج آقا خیلی سریع قدم میزدیم یک مرتبه بچهها گفتند آسایشگاه ۱۵ طبقه دوم این اردوگاه بینالقفسین درگیری شده است. حاج آقا به حاج احمد روزبهانی که قبلاً هم معاون نیروی انسانی بودند و ۱۱سال اسارت دارند و جزو اسرایی بودند که قبل از جنگ اسیر میشوند، گفتند که بروید ببینید در چه شده است؟ رفتند دو نفر را آوردند پیش حاج آقا. دو اسیر با هم در یک آسایشگاه درگیر شده بودند. یکی از آن اسراء شاید خیلی از لحاظ اعتقادی و ارزشی آن قوت و رنگ و قوامی که آن عزیز اسیر ما بود، نبود. حاج آقا فرمودند چه شده؟ عزیزی که خیلی ارزشی بود به حاج آقا گفتند که حاج آقا ما در اسارتیم؛ ما را در این شرایط تفتیش کردند؛ این بلندگوهای بیانصاف یک آهنگ مبتذل گذاشتند و این آقا با آن همخوانی میکند. اعصاب بچهها همه خرد است و من هم حاج آقا رفتم یقهاش را گرفتم.
حاج آقا رو کردند به این اسیر عزیز و گفتند که بالاخره در اردوگاه است و درحال مقاومت کردن است؛ در همین شرایط فشار دشمن، حاج آقا فرمودند خب آقاجون شما ملاحظه میکردید چه شده؟ این اسیر هم گفت حاج آقا این داشت ترانه را میخواند و بعد عین ترانه را با آهنگ برای حاج آقا خواند که عنوانش این بود که هوار هوار بردند، دار و ندار را بردند؛ حالا با آن آهنگ مبتذلی که بود برای حاج آقا آن آهنگ را میخواند و یک حرکت دست را هم انجام میداد.
دو نوع رفتار هست. یا حاج آقا ابوترابی باید همان جا میزد توی دهن اسیر و میگفت یعنی چه؟ بیخود کردی. حاج آقا به این عزیز اسیری که درگیر شده بود و مسئول آسایشگاه بود، گفت آقاجون برای ما دشمن داره این محدودیتها را ایجاد میکند. دشمن این فضا را ایجاد کرده است. آخه عزیز اسیری که در همین اردوگاه با ما زندگی میکند آیا ما میتوانیم دستمان را روی او بلند کنیم؟ خیلی اشتباه کردی آقاجون شما؛ نباید این کار را میکردی. مگر توی این وسایلی که ریختند وسایل ایشان هم نبوده؟ گفت چرا حاج آقا بود. گفت آقاجون پس چه میگویید؟ حالا این برادر شما یک خطایی هم کرد و رو کرد به این اسیر دوم و گفت آقا شما هم باید بدانید در آسایشگاهی هستید که بچهها اعتقاداتی دارند. ارزشهایی دارند و به ارزشهایشان احترام میگذارند و شما هم زیر فشار دشمن هستید. شما هم باید به اینها احترام بگذارید.
فکر میکنم ما دوبار رفتیم و آمدیم؛ ۱۰ دقیقه دست انداخته بودند دور گردن هم دیگر این دو برادر اسیر و تا آخر اسارت هر دو در کنار هم مقاومت کردند. من عرضم این است که اسارت یک مینیاتور از جامعه ما بود. امروز هم ما تحت فشار دشمن هستیم. امروز تحریم شامل حال همه مردم کشور شده است. قدر یکدیگر را باید بدانیم و اگر کمبودی اگر عزیزی، اگر اختلاف سلیقهایی، همه با هم داریم مقاومت میکنیم در مقابل تحریمهای ظالمانهایی که هست.
بنده در بنیاد شهید بودم. به خدا داروی جانباز قطع نخاع و شیمیایی ما را هم دریغ میکنند. ما باید میبردیم ترکیه و از ترکیه میبردیم عراق با دو سه کشور با واسطه. اینها که دم از حقوق بشر میزنند. حالا در این شرایط که دشمن میخواهد که ما دچار تفرقه بشویم، خدایی نکرده ما غفلت بکنیم.
رنجبران: خیلی ما وقت شما را گرفتیم اما من چیزهایی به ذهنم میرسد که دلم نمیآید نپرسم. یکی اینکه شما خاطرههای زیادی با آقای هاشمی رفسنجانی رحمتالله علیه دارید و هم با حاج قاسم سلیمانی. از هرکدام از این عزیزان یک خاطره بگویید برای ما. خیلی خوب میشود که به این روزها هم بخورد.
اوحدی: بله خدا رحمت کند آقای هاشمی رفسنجانی را که در سالگرد اسرا هستیم. معمولاً در سالگرد اسرا عزیزان آزاده هم خدمت مقام معظم رهبری میرسیدند و هم خدمت آقای هاشمی، رئیس مجمع مصلحت نظام میرسیدند. آقای هاشمی هم مثل خود مقام معظم رهبری یک نگاه ویژهایی نسبت به آزادگان و اسرا داشتند و هر وقت که اسرا خدمتشان میرسیدند ایشان واقعاً تحملش سخت بود برایشان. خب من هم با لباسهای مسئولیتی که داشتم مثلاً سازمان حج و زیارت و مسائلی که اتفاق میافتاد مثل فاجعه منا وقتی خدمت حاج آقا میرسیدم حاج آقا میگفتند که آقای اوحدی یک خاطره از دوران اسارت هم بگویید و هر وقت من خاطرهایی از دوران اسارت میگفتم هیچوقت فراموش نمیکنم که قطرات اشک را در چشمان آقای هاشمی رفسنجانی میدیدیم. ایشان احساس عجیبی نسبت به اسرا داشتند.
اما حاج قاسم سلیمانی بزرگوار؛ بنده در بخش کوچکی از زندگیام توفیقی داشتم خدمت حاج آقای عزیز برسم و فرمایشات بسیاری را من از این بزرگوار شنیدم اما چون ایام اربعین هست و این پیادهروی عظیمی که در اربعین اتفاق میافتد و امروز که زائر ما بدون دغدغه مشرف میشود من این را عرض میکنم که بخش عمدهایی از آن به برکت وجود نازنین و روح بلند سیدالشهدای محور مقاومت است.
سال ۹۱ بود که اعلام کردند که مبلغ ویزا ۴۱ دلار است و به دلار هم باید پرداخت شود. در مرز مهران و در مرز شلمچه جمعیت زیادی جمع شده بودند. صرافی وجود نداشت و تبدیل ارز و ریال به دلار را نمیتوانستند انجام بدهند. صف جمعیتی در شلمچه میرفتند که ممکن بود یک فاجعه انسانی اتفاق بیفتد؛ خدا حفظ کند حاج علی فضلی بزرگوار ما را و حضرت موسوی جزائری آن شب کمک کردند که با بحرانی مواجه نشدیم. صبح بود که ما رسیدیم خدمت سردار فضلی که برویم از مرزها بازدید بکنیم؛ درگیر بودم در ذهن خودم که خدایا چه کار بکنیم ویزا شده ۴۱ دلار و در مرز مهران و ایلام حتی یا خوزستان اینقدر دلار وجود ندارد که صرافها بخواهند به دلار تبدیل بکنند. بعد از مرز چگونه زائر برگردد برای صرافیها. با آقای زاهدی یکی از عزیزان حج و زیارت نشسته بودیم که خدا حفظشان کند که الان کسالتی هم دارند. به بنده فرمودند که حاجی فقط یک نفر میتواند این مشکل را حل کند. من عرض کردم چه کسی؟ گفت حاج قاسم آقا.
ما هم رفتیم. حاج علی فضلی عزیز خدا سایه ایشان را کم نکند و خداحفظشان کند و به ایشان سلامتی بدهد. با آقای فضلی با هلکوپتر به شلمچه رفتیم و بعد رفتیم مهران و با ماشین آمدیم کرمانشاه. شب بود که رسیدیم کرمانشاه خدمت حاج آقا فضلی. موبایل من زنگ خورد. شماره آقای پورجعفری بود. جواب دادم. خود حاج قاسم پشت خط بود. چه رفتار عجیبی این مرد داشت. یعنی آقای پورجعفری نگرفته بودند تلفن را، خود حاج قاسم پشت خط بود. فرمودند که آقای اوحدی مشکل حل شد انشاءالله. گفتم چه جور حاج آقا؟ فرمودند اعلام بکنید ویزا از امشب هزار تومان شد نه یک دلار حتی. ۱۰۰۰ تومان شد یعنی ۴۱ دلار از ۱۰ صبح تا ۹ شب شد ۱۰۰۰تومان.
امروز اگر این عظمت را در پیادهروی اربعین میبینیم شهدای عزیز مدافع حرم و شهدایی که برای ما امنیت آوردند حاج قاسم عزیزی که محور وحدت برای همه شد. این فرمایشی که قرآن میفرماید إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا، انسانی که عمل صالح را انجام میدهد، خداوند مهر این انسانها را در قلوب انسانهای دیگر قرار میدهد. آن پاکستانی، آن افغانستانی که حاج قاسم را در عمرش ندید، بیاید و تا آخرین لحظه مقاومت بکند برای حاج قاسم و به عشق انقلاب.
رنجبران: و طیفهای مختلف داخل خودمان...
اوحدی: میخواهم عرض کنم که اگر به اینها توسل بکنیم، حاج قاسمی که مشکلی را صبح میبیند و تا شب حل میکند؛ با این نوع پیگیری و این نوع گرهگشایی از مشکلات مردم، مطمئن باشید که همه مشکلات حل میشود. قدردان برکت وجود نازنین حاج قاسم عزیز و شهدای مدافع حرم باشیم که امنیت این مسیر را فراهم کردند که امروز بیش از ۲۰ میلیون نفر در پیادهروی اربعین حسینی شرکت میکنند.
رنجبران: سوال آخر را هم میپرسم. شاید متعارف نباشد پس غیرمتعارف
میپرسم. حرکتی که همه میدانند در فاجعه منا خیلی سختی کشیدید و قبلاً در موردش صحبت کردیم و برنامهاش هم هست. این توافق اخیر ایران و عربستان تلخ نبود برایتان؟
اوحدی: در شرایط سیاسی برای کشور، باید آن چه مصلحت نظام هست انجام شود. من امسال توفیق داشتم و مشرف شدم. خیلی از فرزندان شهدای منا که متوجه شدند من مشرف شدم، پیامهای عجیبی روی واتساپ فرستادند که بعد از مصاحبه نشان شما میدهم بعضی از پیامها را. فرزند عزیز شهدی از ترکمن صحرا از عزیزان اهل سنت پیام دادند. بالاخره آن موقع شرایط خاصی بود و خدا به بنده توفیق داد شاید بیش از ۳۰۰ عزیز را من به منزلشان رفتم.
رنجبران: چه پیامکی داد؟
اوحدی: پیامک داد که آقای اوحدی شنیدهام که مشرف شدید. میدانم که برایتان سخت است که بعد از فاجعه منا اولین بار است مشرف میشوید. اگر روزی که آمدید منزل ما، من به خاطر احساساتی که نسبت به پدرم داشتم تندی کردم مرا ببخشید. شما به مشهدالشهدای پدران ما میروید. من اسمشان را میبرم؛ خانم پدری از گنبد بودند. خواهر عزیزی فرزند شهید جعفری از شهدای آمل پیامکهای عجیبی فرستادند. سرکار خانم رحیمیان ثابتی از همکاران شماست در صداوسیما و از مجریان و گویندگان خوب صداوسیما هست که پیامکهایی را فرستادند که واقعاً تحملش سخت بود. یک بار دیگر آن فاجعه و آن اتفاقات در ذهن خود من تداعی پیدا کرد.
رنجبران: اولین بار بود که بعد از فاجعه منا میرفتید؟
اوحدی: بله اولین بار بود مشرف شدم.
رنجبران: همه حوادث جلوی چشمتان بود.
اوحدی: بله لحظههای منا و روز عید قربان. خب مراسمی را بعثه مقام معظم رهبری در شب یازدهم در محله بعثه گرفته بودند. مراسم با شکوهی بود و یاد شهدای منا شد. عرض کردم فراز و نشیبهای عجیبی انقلاب داشته و بالاخره باید ببینیم که ممکن است بعضی چیزها در ذهن مادی ما باشد و ما تبیین و تحلیل درستی از آن نداشته باشیم. ولی امروز که دشمن با همه ظرفیتش علیه ما امکاناتش را به کار گرفته است، ما حتماً باید تلاش بکنیم که انشاءالله آنچه که داشتههای ما هست، آنچه که ارزشهای این انقلاب هست را ما بتوانیم به درستی به مردم بقیه کشورها منتقل بکنیم. حج امسال الحمدلله به توفیق الهی فراهم شد و به احتمال زیاد ظرفیت حج همان طور که امام بارها تأکید کردند و مقام معظم رهبری در پیام امسالشان هم تأکید فرمودند، جمعیت بسیار بزرگی است که بتوانیم پیام این مردم مظلومی که در سختترین شرایط تحریم قرار گرفتهاند را به دنیا انتقال بدهیم.
رنجبران: ممنون و سپاسگزارم. شما را هم خسته کردیم ولی به شخصه مثل همیشه از بیان گرم شما استفاده کردم. برای شما آرزوی توفیق دارم و برای ما هم دعا بکنید. انشاءالله که خدا روح سید آزادگان حاج آقا ابوترابی را شاد و قرین رحمت الهی بکند.
مشاهده خبر در جماران