به کدامین گناه؟/۴
انفجار خمپاره ۸۲ میلیمتری؛ پرونده ای که ۱۴ ساله شد!/گفت و گوی جماران با الهام جلیزاوی، فرزند شهید ترور
جلال جلیزاوی نه نظامی بود نه عضو وزارت اطلاعات نه حتی یک مدیر در جمهوری اسلامی که در تصمیم گیری های کلان اثرگذار باشد. او یک معلم بود که مسئولیت تعلیم و تربیت دانش آموزانش را عهده دار بود. معلمی که خود پدر شش فرزند بود. یکباره خمپاره ای آمد و همه نظم زندگیشان را مختل کرد. کجایند سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر که به این پرسش پاسخ دهند که به کدامین گناه کشته شد؟
جماران - منصوره جاسبی: عملیات کربلای یک که منجر به آزادسازی مهران شد و پس از آن عملیات مرصاد در مرداد سال ۶۷، ضربه های سختی به پیکره سازمان منافقان وارد کرد و آنها بسیاری از نیروهای خود را از دست دادند. این شد که برای بازیابی روحیه، سرکردگانشان اقدامات تروریستی دهه ۷۰ را در دستور کار خود قرار دادند. و تشکیل تیم های عملیات تروریستی در فاصله سال های ۷۶ تا ۷۷ به فرماندهی مسعود رجوی در خاک عراق شکل گرفت. جلسه پشت جلسه بود که به ریاست مریم رجوی برگزار شد و تیم های ترور از طریق مرز ایران و عراق وارد ایران شدند. تیم ها سه نفره بودند و هر تیم باید در یکی از شهرها عملیات می کرد.
آنها در شرایط سختی که با دنیای بیرون و دنیای تشکیلات هیچ ارتباطی نداشتند تحت شست و شوی شدید مغزی قرار می گرفتند تا برای عملیات آماده شوند.
اواخر آبان ماه سال ۷۸ بود که اولین تیم سه نفره به دستور مستقیم مریم و مسعود رجوی و با مخابره به قرارگاه هفتم به نام قرارگاه حبیب در استان بصره و با همکاری استخبارات رژیم بعث عراق با عبور از مسیر پاسگاه زید و از طریق سه راه حسینیه و جاده خرمشهر اهواز وارد شهر اهواز شدند. آنها یک قبضه خمپاره ۸۲ میلی متری را در پارک حجاب جاسازی کردند. نهم آذر ماه سال 78 از راه رسید. منافقان این بار شیوه همیشگی را که ترور مستقیم با گلوله بود یا بمبگذاری، کنار گذاشته بودند و شلیک خمپاره را در دستور کارشان قرار دادند. نه یک خمپاره که پنج خمپاره شلیک کردند حالا این میان هر چه بیشتر قربانی می گرفتند خب شادمانی شان بیشتر و بیشتر می شد. برای آنها فرقی نداشت و ندارد که قربانی شان کودک باشد یا نوجوان، پیر باشد یا جوان، پدر باشد یا مادر؛ آنها قصدشان ضربه زدن به این ملت و نظام بوده و هست. جلال جلیزاوی معلمی که برای فرزندان این آب و خاک و هم فرزندان خودش بزرگتری مهربان بود و سعی داشت تا نه تنها «بابا آب داد» به آنها یاد دهد که خوب زندگی کردن را برایشان مشق کند، یکی از قربانیان منافقان در این روز بود. او با خمپاره ای که حوالی دانشکده ادبیات دانشگاه شهید چمران منفجر شد دچار مصدومیت شدید شد و بعد از نیم ساعت که در بیمارستان بود به شهادت رسید. علاوه بر او یازده تن دیگر که چهار نفرشان اعضای یک خانواده بودند مجروح شدند. اهداف منافقان برای همه عیان بود، ناامن سازی شهرها. رجوی معتقد بود که مردم برای مبارزه، باید بهایی به نام کشته شدن بدهند.
آنها مانند خیلی از دفعه های قبل که بعد از ترور و بمب گذاری با دُمشان گردو می شکستند، در بوق و کرنا دمیدند و به شهادت رساندن شهروندان عادی را جای شهادت سربازان گمنام سازمان اطلاعات سپاه اهواز جا زدند. گفت و گوی زیر حاصل همنشینی چند دقیقه ای با الهام جلیزاوی فرزند این شهید گرانقدر است:
الهام جلیزاوی می گوید: پدرم معلم بود. آن روز نیمه شعبان بود و او برای کاری بیرون رفته بود. خمپاره اول به ماشینش برخورد می کند و از ماشین پیاده می شود که خمپاره دوم و سوم او را به شدت مجروح می کند. ترکش ها همه جای بدن را نواخته بودند. او را به بیمارستان منتقل می کنند. مغز از کار افتاده بود اما قلب همچنان می تپید. نیم ساعت دیگر قلب هم دنیا را وداع کرد و پدر برای همیشه رفت.
او از خانواده سالم می گوید: بیت سالم، همان خانواده ای اند که چهار نفری وقتی همه سوار موتور بودند، هدف خمپاره قرار می گیرند و همگی روانه بیمارستان می شوند. آن روزها پسرها کوچک بودند و حالا برای خودشان نوجوان شده اند.
فرزند شهید به حمایت مجامع بین المللی از منافقان اشاره کرده و اضافه می کند: آنها درصدد تطهیر چهره منافقان هستند و با تغییر مسیر بحث، پیگیری مساله را منحرف می کنند. ده سال پیش بود که در فرانسه یک پرونده حقوقی علیه منافقان تشکیل دادیم ولی پرونده به نفع آنها فیصله داده شد و هیچ حکمی تا به حال علیه شان صادر نشده است.
در ایران هم پرونده ای برایشان تشکیل شد اما چون عوامل اصلی نبودند پرونده به نتیجه نرسید و همچنان این پرونده مفتوح است.
آن سال که پدر به شهادت رسید فرزند اولش هجده ساله بود و الهام که فرزند دوم خانواده به حساب می آمد، شانزده ساله و چهار خواهر و برادر دیگر که کوچکترینشان بچه دو سال ونیمه ای بود که وابستگی عجیبی به پدر داشت.
چرخ زندگی شان روی روال هر روزه خود می چرخید ناگهان خمپاره ای آمد و بانویی 36 ساله را برای بزرگ کردن بچه هایش دست تنها گذاشت. بانو جلیزاوی می گوید: مادر سختی بسیاری کشید تا ما را به ثمر برساند. ما همگی افت تحصیلی پیدا کرده بودیم. حقوق پدر کم بود و کفاف زندگی مان را نمی داد. مادر تا چند سال تحت نظر پزشک بود و هنوز که هنوز است نبود پدر در زندگی مان خودش را به رخ می کشد. اینکه ما چه لازم داریم یا نداریم مهم نبود مهم این بود که مادر بتواند زندگی مان را بچرخاند.
او آهی می کشد و سخن پایانی اش را به پیگیری نافرجام در مجامع بین المللی ربط می دهد و می گوید: چند سال است که ما دادخواهی می کنیم اما نه سازمان ملل و نه دیگر سازمان های دخیل هیچ اقدامی برای ما نمی کنند.
مشاهده خبر در جماران