در گفت و گو با جماران؛
آیتالله ناصری: امام گفتند به نظر اکثریت عمل کنید/ نظر ایشان بود که اختلافات با این شیوه حل شود - ماجرای پیام یاسر عرفات برای شهادت حاج آقا مصطفی و تذکر جدی امام به حاج احمد آقا و دیگران برای فقط یک کلمه!
آیت الله محمدرضا ناصری از یاران دیرین امام در نجف به جماران گفت: ما میخواستیم نامه یاسر عرفات را بفرستیم اما وی در پیام تسلیت (برای شهادت حاج آقا مصطفی) آورده بود که من «فوت» فرزند شما را تسلیت میگویم. آقای دعایی و یکی از دوستان پیشنهاد کردند که به جای فوت، کلمۀ «شهادت» بنویسیم. من و آقای فردوسی هم آنجا بودیم و احمد آقا اخیراً به جمع ما پیوسته بود و خیلی با اوضاع و احوال و واکنشهای امام آشنا نبود. ما مخالفت کردیم و گفتیم صبر کنید تا از امام بپرسیم. چون تعهد ما این بود که نظر امام را در مسائل مختلف جویا شویم. حضرت امام نخوابیده بودند، آقای فردوسی مأمور شد به اندرون برود و نظر امام را بپرسد. آقای فردوسی آمد و گفت: «امام گفتند که حق ندارید کلمات مردم را جابه جا کنید».
پایگاه خبری جماران: چند روز قبل، در ادامه انتشار اسناد منتشرنشده مربوط به امام خمینی، فرازی از بیانات حضرت امام در دیدار اعضای «تجمع روحانیت مبارز ایران در خارج کشور» منتشر شد. (اینجا بخوانید)
به نوشته دکتر حمید انصاری، «ماجرا از این قرار بود که یک سال پیش از آنکه بواسطه برخی علل داخلی و خارجی اندک تغییری در سیاست سرکوبگرانه رژیم پهلوی در سال ۵۶ پدید آید، همه ۲۰ نفر اعضای «تجمع روحانیت مبارز ایران در خارج کشور» با توصیه امام خمینی در جلسه ای چند ساعته در تیر ۱۳۵۵ در نجف اشرف برای رفع اختلافات برخی اعضا و تقویت انسجام تشکیلات خویش بر سر مواد میثاقنامه و یا اساسنامه مدون مبارزاتی مجمع به توافق رسیده و اعضای هسته مرکزی تشکل را انتخاب نمودند. ۲۰ روز پس از آن امام خمینی اعضای مجمع را در منزل خویش فراخواند و طی سخنانی ضمن تقدیر از اقدام ارزنده آنان چند رهنمود تعهد زا و راهگشا برای ادامه فعالیتهای مبارزاتی در آن فضا و شرایط بسیار دشوار مبارزه در غربت بیان فرمود».
یکی از شاهدان دو نشست یاد شده، آیت الله محمدرضا ناصری از یاران دیرین امام در نجف است.
ایشان از دوران تحصیل در مدرسه آیتالله مجتهدی تهرانی با امام و اندیشههایش آشنا شد و پس از آنکه وارد حوزه علمیه قم شد، فعالیتهای مبارزاتی خود را با پخش اعلامیه و پیاده کردن نوارهای سخنرانی آغاز کرد و با گروههای انقلابی از جمله جمعیت موتلفه اسلامی به همکاری پرداخت و از همراهان شهید سیدعلی اندرزگو بود و در واقعه ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نیز به همراه اندرزگو هدف گلوله قرار گرفت اما جان سالم به در برد.
این فعالیتها در سال ۱۳۴۵، زمانی که امام خمینی به نجف تبعید شد، اوج گرفت و او نیز به قصد حضور در کنار امام به نجف رفت و در مدرسه آیتالله بروجردی اقامت گزید.
او درس خارج فقه و اصول را نزد امام خمینی، شهید سیّد مصطفی خمینی، سیّد محمّدباقر صدر و میرزاحسن بجنوردی فرا گرفت و به مقام اجتهاد نائل آمد.
ناصری همزمان با تحصیل در تهران، قم، نجف و یزد به تدریس علوم عالیه پرداخت و آثاری را نیز به رشته تحریر درآورد که از آن جمله میتوان به تقریرات درس خارج حضرت امام(ره) و حاج آقا مصطفی و خاطرات حضرت امام(ره) اشاره کرد.
مبارزات او در قم و تهران و نجف ادامه داشت تا اوایل ۱۳۴۹ که به دستور امام خمینی(ره) از نجف به مکه رفت و در حالی که تعدادی زیادی از اعلامیه های امام(ره) را به همراه داشت، دستگیر و به مدت دو سال و چند ماه در زندانهای عربستان زندانی بود.
ناصری که در آن زمان عضو هسته مرکزی روحانیون مبارز خارج از کشور شده بود، در دوران تبعید امام خمینی(ره) در پاریس، به همراه ایشان بود و در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ به همراه امام به ایران بازگشت.
خبرنگار جماران به مناسبت انتشار این اسناد، با ایشان گفت و گو کرد تا جزییات آن نشست ها و مباحث حول آن را بازگو کند.
مشروح گفتوگوی خبرنگار جماران با آیت الله ناصری نماینده ولی فقیه و امام جمعه یزد در پی می آید:
لطفا در ابتدا بفرمایید که اصل ماجرا چه بود؟ در این جمع چه کسانی بودید؟ و چه شد که به امام مراجعه کردید؟
در نجف درباره کارهایی که انجام میشد، برنامههایی داشتیم. ماجرا از آنجا شروع شد که آقای دعایی در رادیو بغداد برنامهای را هماهنگ کرده بود و رفت و آمدهایی به بغداد داشت. مقدمات این کار که چگونه توانست از بعثیها و دیگران فرصت بگیرد و برخی از مارکیسیستها مزاحمش بودند اما مقاومت کرد، مفصل است. مرحوم دعایی خیلی زحمت میکشید، در گرما با اتوبوس و ... صبح میرفت و بعد از ظهر برمیگشت تا خودش را به مدرسه برساند تا دیگران از این قضایا کمتر اطلاع پیدا کند.
امام هم توصیه کرده بودند که ضرورت ندارد دیگران همه کارهای شما را بفهمند. چون نجفیها مقابله میکردند و برخی مسائل را به سفارت ایران گزارش میدادند. امام یک بار فرموده بودند، کاری کنید که اینها نفهمند چون این کارها در نجف طالب ندارد و ممکن است برای شما مسائلی درست کنند.
ما و آقایان فردوسی، محتشمیپور، روحانی و چند نفر دیگر بودیم. برخی از مسائل درباره انتشارات و چاپ و فرستادن اعلامیهها بود. امام بحث حکومت اسلامی را در نجف شروع کردند. ما درسهای حکومت اسلامی را ضبط میکردیم و شبانه مینشستیم، نوار را پیاده کرده و پاکنویس و تصحیح میکردیم تا اینکه به صورت دوازده جزوه چاپ شد و من صحافی شدۀ آن را داشتم. مقداری از جزوهها در نجف ماند و مقداری را آوردم.
این کارها در نجف انجام میشد، اما مقداری متفرقه بود و هر کدام کاری انجام میدادیم. گاهی کارها به صورت سلیقهای انجام میشد لذا به نظر آمد که جمعی داشته باشیم تا این جمع بنشینند هم برای رادیو محتوا تهیه کنند و هم اینکه کارهای دیگر را انجام دهند و فعالیتها منسجم شود.
برخی از افراد به عراق آمده بودند که ایمان درست و درمانی نداشتند و عضو گروهکهای کذایی بودند. دیدگاه برخی این بود که برای پیروزی نهضت با اینها همکاری کنیم. آنها هم همین طور، با ما این سبکی برخورد میکردند. از سوی دیگر نظر برخی از دوستان این بود که با این گروهکها تعامل نکنیم و به آنها رو ندهیم. نظر حاج آقا مصطفی این بود که زیاد با اینها داخل نشویم.
کارهای مختلفی در نجف انجام میشد. درباره گرفتن دکتر شیبانی، تحصنی در بغداد برگزار شد که دوستان رفتند. یا بنا بود که در کلیسایی در فرانسه تحصنی انجام شود که مرحوم محمد منتظری و برخی اصرار داشتند اما امام موضع گرفتند و به برخی از ما گفتند که نروید ولی برخی رفتند. آنها با بچههای دانشجویان خارج برنامهای داشتند و اسامی چند نفر از ما مثل من، آقای فردوسی پور و دیگران بود ولی امام فرمودند که ممکن است آنجا به شما توهین کنند یا دستگیر شوید. امام ما را منع کردند، محمد منتظری مقداری ناراحت شده بود و امام قریب به این مضمون گفته بود که اگر شما بروید من ولایتم را قطع میکنم. محمد منتظری و آقای دعایی رفتند و از طرف حکومت فرانسه برای آنها مشکلاتی ایجاد شد.
اینکه انسجامی در داخل داشته باشیم و در کارها با هم مشورت کنیم لازم بود. دوستان دور هم نشستند و کارها سر و سامان گرفت. البته من به مکه رفتم، آنجا دستگیر شدم و دو یا سه سال زندان بودم و در جمع عزیزان حضور نداشتم.
کارهایی انجام شده بود و انجام میشد و برای اینکه حضرت امام توصیه کنند و نظارتی داشته باشند، بنا شد که خدمت ایشان برویم. البته امام هم چیزهایی فهمیده بودند که بعضاً دوستان با هم اختلاف نظر دارند لذا نصیحت کردند که من الان همه بیانات ایشان را فراموش کردهام. ایشان گفتند: «با هم کار کنید و مراقب باشید چون دشمن در کمین است.» سفارش کردند که «دور هم باشید، جمع شوید با هم کار کنید و برنامهریزی کنید. برای خدا کار کنید. نظرتان خدا باشد. چیز دیگری در کار نباشد. دنیا ارزشی ندارد و کار را برای خدا انجام دهید.»
این مبدأ کار شد و دوستان تشویق شدند. شب در پشتبام منزل ما در نجف جلسهای تشکیل شد و دوستان جمع شدند. آقای بنیصدر و یکی از دوستانشان هم بودند که به منزل ما آمدند. در این جلسه با هم نشستیم مذاکرهای شد و در این جلسه اسمی با عنوان «مجمع روحانیون خارج از کشور» انتخاب کردیم. هسته مرکزی سه نفر بودند، و من و آقایان فردوسی و محتشمی انتخاب شدیم. من رابط بینالملل شدم، آقای فردوسی رابط با امام شد و آقای محتشمی هم مسئول اعلامیهها، چاپ و فرستادن آنها شد.
مجمع روحانیون شکل گرفت، کارها روی فرم آمد و در مناسبتها کارهایی انجام میشد. فعالیتهای ما تا زمانی که امام به پاریس رفتند ادامه داشت و بعد از استقرار امام در نوفللوشاتو کارها متوقف شد. بعضی از دوستان به پاریس رفتند، آنجا ماندند و کارها بر روال خود ادامه پیدا کرد، البته پاریس هم مسائل خود را داشت.
امام بسیار سفارش میکرد که لازم نیست نجفیها از همه کارها اطلاع داشته باشند، چون برخی از آنها ما را اذیت میکردند، گزارش میداند و از برخی دوستان سعایت میکردند. من چون بیشتر در حوزه بودم و در مدرسه هندی درس میگفتم و شاگرد داشتم، بسیاری فکر میکردند که من فقط شاگرد درسهای امام هستم لذا به من حساس نبودند اما به آقایان دعایی و روحانی حساس بودند و مراقب آنها بودند.
ما درباره اعلامیههای امام برنامهریزی کردیم و اعلامیهها چاپ شدند. چهل هزار اعلامیه را جاسازی کردیم و به مناطق مختلف بردیم. من در عربستان زندانی شدم که ماجرای آن طولانی است.
ظاهراً حضرت امام درباره آن جریان با دستخط مبارکشان چیزی نوشتند.
در جریان انتقال اعلامیهها از حضرت امام معجزهای نقل میکنم. وقتی حضرت امام اعلامیهای مینوشتند عادتشان این بود که به مشد حسین میدادند. مش حسین اعلامیه را به خانه ما یا آقای فردوسی میآورد و ما فوری جمع میشدیم، تشکیل جلسه میدادیم و اعلامیه را به قول خودمان درنویس( از روی نوشته امام مینوشتیم) میکردیم. میبردیم خدمت امام، امام اصل دستنوشته خودشان را نگه میداشتند رونوشتهای ما را مشاهده و امضا میفرمودند و ما برای چاپ و انتشار آن اقدام میکردیم.
یکی از دوستان اعلامیه را نزد امام برد، اما ایشان یکی از بندهای آن را خط زد. دوست ما اعتراض کرد که آن بند، فراز مهمی از اعلامیه است. آن بند درباره آمریکا و رژیم شاهنشاهی بود و امام در بیانیه شبیه این مضمون آورده بودند که «رژیمهای شاهنشاهی نزد پیامبر اکرم(ص) منفورترین رژیمها هستند.» آن آقا گفته بود که این فراز مهمی از اعلامیه است! امام فرمود که «اگر این بند باشد، گردن دوستان ما را میزنند.»
قبل از اینکه من به مکه بروم، حاج آقا مصطفی به من گفت: «من یک خواب دیدهام و آن را به آقا هم گفتهام». پرسیدم خواب چه بود؟ ایشان گفت: «خواب دیدم که مسجد شیخ انصاری پر از جمعیت بود و همه نشسته بودند. اعلامیهای در دست امام بود، ایشان اعلام کرد که میخواهم این اعلامیه را به مکه یا انتشار بفرستم. چه کسی حاضر است این کار را انجام دهد؟ شما بلند شدی و گفتی که من حاضرم. دوباره امام اعلام کردند و شما بلند شدی که من آماده هستم.»
ما به عربستان رفتیم و دستگیر شدیم که داستان آن مفصل است. در محاکمه، یاد جمله امام افتادم و اگر آن بند در اعلامیه امام بود حتماً گردن من را میزدند. و این از معجزات و پیشبینیهای دقیق امام بود.
زمانی که خدمت امام میروید و امام نصیحت میکند، ظاهراً دستخطی مینویسد و نظر میدهد که بین خودتان رأیگیری کنید و تابعِ اکثریت باشید.
بله، آن بحث هم بود. امام گفتند به نظر اکثریت عمل کنید و این باعث ایجاد آن اجتماع شد. انتخاب سه نفر و هسته مرکزی هم از آنجا شروع شد.
پس حضرت امام از آن زمان به اکثریت قائل بودند؟
نظر امام این بود که اختلافات را با این شیوه حل کنید. ما در هیئت سه نفر عهد بستیم و قرار گذاشتیم که هیچ کار و حرکتی را بدون اذن امام انجام ندهیم. چون امام که آدم ترسویی نیست و از کسی واهمه ندارد و باید همه اخبار بد یا خوب را به ایشان بگوییم و کاری که میخواهیم انجام دهیم باید به اطلاع امام برسانیم. چون امام آن قدر شجاعت و روحیۀ قوی دارد که از این چیزها متأثر یا ناراحت نشود.
تعهد ما این بود که در کارها با امام مشورت کنیم. یکی از مواردی که کسی نمیداند و با امام مشورت کردیم پس از شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی بود. ما معتقد بودیم که مرگ ایشان مشکوک و شهادتگونه است. چون قبل از آن حاج آقا مصطفی یک بار من و آقایان فردوسی و روحانی را در خانه خود جمع کرد و به ما گفت که حواستان جمع باشد و مواظب باشید که من شنیدهام میخواهند دوستان امام را بزنند. مسأله دیگری هم گفتند که شاید از اسرار باشد و نوشته آن را داشتم که در کتابهای من در مدرسه سید ماند. حاج آقا مصطفی گفت: «من خبری شنیدم که در قم شایع کردهاند که امام کسالت دارد و مریض است. لذا دستگاه شاه میخواهد کسی را در کشور و قم عَلَم کند که وجیهالمله باشد اما انقلابی نباشد. لذا در قم مرحوم آقا مرتضی حائری را برای این کار انتخاب کردهاند و به دنبال آن هستند که وی در مسجد اعظم نماز بخواند و میخواهند به مرور زمان برای مرجعیت بعد از امام، وی را رشد دهند».
ایشان در ادامه گفت: «ما میخواهیم کاری کنیم که شخصی که بعد از امام میآید، انقلابی باشد.» آن زمان آقای منتظری در زندان بود و مردم ایشان را نمیشناسند. ما پیشنهاد کردیم آقای منتظری شناخته شود تا مردم متحیر نشوند. پیشنهاد شد که از امام استفتاء کنیم تا اجازه دهند احتیاطاتشان را به آقای منتظری مراجعه کنیم تا آقای منتظری شهرتی پیدا کنند تا در مقابل کاری که آنها میکنند ما هم آدم انقلابی داشته باشیم. گفتوگو را صورتجلسه کردیم که به بچههای خارج بفرستیم که از امام سؤال کنند که امام احتیاطات خود را به آقای منتظری ارجاع دهد. این صورتجلسه و نامه نزد من ماند و چون آقای محتشمی نبود قرار شد من نامه را به خارج از کشور بفرستم. تا خواستیم کاری انجام دهیم، جریان شهادت حاج آقا مصطفی پیش آمد.
حاج آقا مصطفی واقعاً انسانی کمنظیر، پرجرأت و پرصلابت بود و به شدت مراقب امام و انقلاب بود.
پس از شهادت حاج آقا مصطفی یاسر عرفات پیام تسلیت داد. عرفات این پیام را به یک روحانی فلسطینی داد و وی به نجف آورد. جلالالدین فارسی پیام تسلیت را به فارسی ترجمه کرده و ضمیمه آن کرده بود. من آقایی که پیام یاسر عرفات را آورده بود، نزد امام بردم. امام عربی میفهمیدند و من سخنان امام را برای وی ترجمه میکردم.
شب یا فردای آن روز ماجرایی پیش آمد. امام اجازه نمیدادند از تلفن دفتر، استفاده شخصی کنیم اما برای ارسال اعلامیهها اجازه استفاده از تلفن را میدادند؛ کارها را آخر شب انجام میدادیم و با سرپلهایی در ایران یا دانشجویان خارجی مرتبط بودیم.
ما میخواستیم نامه یاسر عرفات را بفرستیم اما وی در پیام تسلیت آورده بود که من «فوت» فرزند شما را تسلیت میگویم. آقای دعایی و یکی از دوستان پیشنهاد کردند که به جای فوت، کلمۀ «شهادت» بنویسیم. من و آقای فردوسی هم آنجا بودیم و احمد آقا اخیراً به جمع ما پیوسته بود و خیلی با اوضاع و احوال و واکنشهای امام آشنا نبود. ما مخالفت کردیم و گفتیم صبر کنید تا از امام بپرسیم. چون تعهد ما این بود که نظر امام را در مسائل مختلف جویا شویم. حضرت امام نخوابیده بودند، آقای فردوسی مأمور شد به اندرون برود و نظر امام را بپرسد.
آقای فردوسی آمد و گفت: «امام گفتند که حق ندارید کلمات مردم را جابجا کنید». نشسته بودیم که احمد آقا داخل رفت تا آب بخورد یا کار دیگری انجام دهد. امام احمد آقا را صدا کرد و مطلبی به وی گفت. احمد آقا هنوز به تشرهای امام عادت نداشت. دیدیم رنگ احمد آقا سرخ شده بود، آمد، نشست، چمباته زد و گفت: هر چه هست بنویسید و کم و زیاد نکنید. گفتیم: چه شده؟ گفت: آقا من را خواست و گفت که «احمد، اگر یک کلمه از کلام مردم کم یا زیاد شود پوست از کلّهات میکَنم.» این از داستانهای عجیب است. امام مراقب بود و احمد آقا هم تازهکار بود.
مشاهده خبر در جماران