کدخبر: ۱۵۹۵۶۱۲ تاریخ انتشار:

جماران/به مناسبت ۶۰ سالگی قیام ۱۵ خرداد؛

روایت امام از روزی که کماندوها به خانه شان ریختند

فریادی قم را از خواب شبانه بیرون کشید، پسر حاج آقا روح الله بود که می گفت: مردم خمینی را بردند...

به گزارش خبرنگار جماران، شاید آن روز نه تنها رژیم شاه که حتی کسانی که قدم در راه مبارزه با رژیم گذاشته بودند، باور نداشتند که دستگیری امام خمینی(س) می تواند شروع نهضت را رقم زند. اما 60 سال پیش این اتفاق افتاد. سخنرانی امام در عصر عاشورا، کبریتی بود که بر خرمن خشم نیروهای رژیم کشیده می شد. ابوالفضل توکلی بینا به روایت این ماجرا از زبان خود امام پرداخته است. در کتاب دیدار در نوفل لوشاتو آمده است:

 

ما در قم رابطی داشتیم به نام حاج علی تشکری‌‎[1]‎‌، ایشان کامیون دار بود و در ترانسپورت قم بار به تهران حمل می‌ کرد. خبرها و حتی اعلامیه‌ های ما از طریق ایشان به قم و تهران جابه جا می‌ شد. او بلافاصله از قم به منزل ما زنگ زد. بنابراین از طریق ایشان من از اوضاع و احوال قم با خبر شدم. جریان به این شکل بود که ساعت 3 بعد از نیمه شب 15 خرداد 1342 تعداد زیادی کامیون های نظامی‌در بیرون شهر قم متوقف می‌ شوند. صدها کماندو و چتر باز با اسلحه‌ های سرد و گرم وارد شهر قم می‌ شوند و در حالی که تلاش می‌ کردند از هر گونه حرکتی که سکوت شب را به هم بزند خودداری کنند، به سوی خانه امام خمینی حرکت می‌ کنند. از سر کوچه تا درب منزل امام درب هر خانه‌ ای سرباز می‌ گمارند و پشت منزل امام و اطراف خانه را در محاصره قرار می‌ دهند. امام خمینی چون ایام عاشورای حسینی در منزلشان روضه خوانی ‌داشتند در منزل فرزندشان، حاج آقا مصطفی، که روبروی خانه شان بود استراحت می‌ کردند. کماندوها ‌از دیوار بالا می‌ روند و وارد منزل امام می‌ شوند. در این ایام که روضه خوانی بود و در منزل امام چادر زده شده بود چند نفر هم شب‌ ها همان جا می‌ خوابیدند. مامورین از آنها می‌ پرسند آقای خمینی کجاست، نشان بدهید و می‌ کوشند که صدای شیون و زاری آنان بلند نشود که موجب آگاهی همسایگان و به هم خوردن نظم و آرامش و امنیت شهر گردد. آن چند نفر هم مقاومت می‌ کنند و از نشان دادن جایگاه خواب امام خودداری می‌ کنند. امام که در منزل فرزندشان حاج آقا مصطفی در آن ساعت تازه برای نماز شب از خواب برخاسته بودند. وقتی سر و صدای ناهنجار و وضع غیر عادی توجه ایشان را به خود جلب می‌ کند به سرعت لباس می‌ پوشند و حاج آقا مصطفی را هم بیدار می‌ کنند و می‌ فرمایند: بلند شوید، آمدند. وقتی یقین می‌ کنند که مامورین نظامی‌ هستند و صدای ناله چند نفر را می‌ شنوند، در را باز می‌ کنند و در آستانه در ظاهر می‌ شوند و خطاب به آنها می‌ گویند که روح الله خمینی منم. این بی‌چاره‌ها را چرا می‌ زنید؟ این رفتار وحشیانه چیست؟ چرا اصول انسانی را پایبند نیستید. این چه وحشیگری است که از شما سر می‌ زند؟ مزدوران شاه که یکه خورده بودند درحالی که می‌ کوشیدند بر اعصابشان مسلط شوند با صدای لرزان مرتب پاسخ می‌ دادند: همه ارادت داریم! همه مومنیم!! کسی را نمی‌ زنیم!!!‌

‌‌در این هنگام مرحوم حاج آقا مصطفی که از بالای پشت بام ناظر جریان بودند، می‌خواستند از پنج متری به داخل کوچه بپرند که از بردن پدرشان ممانعت به عمل آورند! اما امام از داخل اتومبیل متوجه می‌ شود و جلوگیری می‌ کنند! ‌

‌‌حاج آقا مصطفی که با اشاره پدر از مقاومت منصرف می‌ شود، با تمام قوا فریاد می‌ زند: مردم خمینی را بردند... ‌

‌‌اهالی قم که در خواب بودند با فریاد تکان دهنده حاج آقا مصطفی از خانه‌ ها بیرون ریختند تا رهبر عزیز خود را یاری دهند. نظامیان شاه هم با سرعت دیوانه واری حرکت کردند و در حالی که وحشت زده به عقب و اطراف می‌ نگریستند از قم خارج شدند.‌

 

داستان دستگیری امام از زبان امام

‌‌در یکی از دیدارهایی که در منزل حضرت امام بعد از آزادی ایشان داشتیم، ایشان ماجرای دستگیری خودشان را برای ما تعریف کردند. می‌ گفتند: آنها از من وحشت داشتند. یک فولکس واگنی را به صورت خاموش آوردند داخل کوچه، کماندو و غیرکماندو و افسرهای گارد همه جمع بودند. وقتی می‌ آیند داخل کوچه از دیوار بالا می‌ روند و وارد خانه می‌ شوند. مشهدی حسین ‌‌می‌ خواهند که مرا نشان دهد، او هم ممانعت می‌ کند و شروع می‌ کنند به اذیت کردن ایشان. از اینجا به بعد را بنده به نقل از کسانی که نزدیک به ماجرای آن شب بودند این گونه شنیدم که، امام را توی فولکس واگن می‌ گذارند و بدون اینکه کسی بفهمد ماشین را بدون اینکه روشن کنند هل می‌ دهند که سرو صدا نکند و ایشان را می‌ آورند جلوی بیمارستان فاطمی‌ و داخل ماشین دیگری قرار می‌ دهند و به سرعت حرکت می‌ کنند. امام نماز صبحشان را نخوانده بودند. در همان دیدار خودشان فرمودند: من دیدم اینها وحشت زده هستند. گفتم: من نماز صبح نخوانده‌ ام نگه دارید تا من وضو بگیرم. اینها می‌ ترسیدند. من به آنها دلداری دادم و گفتم: در این بیابان کسی نیست که شما وحشت داشته باشید. سرانجام موافقت می‌ کنند. اتومبیل را نگه می‌ دارند. ایشان هم با خاک زمین همان طور که در ماشین نشسته بودند تیمم می‌ کنند. مامورین هم به سرعت به طرف تهران حرکت می‌ کنند. امام در اتومبیل نماز صبح را می‌ خوانند و هنوز ساعت پنج صبح نشده وی را به باشگاه افسران می‌ برند. حضرت امام آن روز را در آنجا گذرانده بودند. ‌

‌‌در غروب روز 15 خرداد ایشان را به پادگان قصر منتقل می‌کنند و تا تاریخ 4 تیرماه 1342 در این زندان به سر می‌ برند و سپس به پادگان عشرت آباد منتقل می‌ شوند. ‌

‌‌همزمان با دستگیری امام خمینی، آیت‌ الله قمی ‌از مشهد و آیت‌ الله محلاتی از شیراز که نقش عمده‌ای در پیشبرد نهضت اسلامی ‌ایفا کردند را دستگیر و به زندان تهران منتقل می‌ کنند. خبر دستگیری رهبر عظیم الشان انقلاب برق آسا در سراسر قم و شهرهای ایران می‌ پیچد. در اکثر شهرهای بزرگ کشور اعتراض به رژیم شروع شد. ‌

‌‎

 

1. مرحوم حاج شیخ علی تشکری یکی از سمپات‌ های ما بود که دارای کامیون بود و در گاراژ ترانسپورت قم و شمس‌العماره تهران بار حمل می‌ کرد و اغلب اعلامیه و چیزهایی که مخفی بود به وسیله این برادر انقلابی لابه لای بارهای خود به قم و تهران حمل می‌ شد.

بخشی از کتاب دیدار در نوفل لوشاتو؛ ص 95-98

 

مشاهده خبر در جماران