کدخبر: ۱۵۸۰۷۸۲ تاریخ انتشار:

چه عواملی باعث فرار شاه شد؟/دیدگاه امام نسبت به این قضیه چه بود؟

نهضت امام مسیر خود را پیدا کرده و روز به روز سرعت عمل بیشتری می یافت و در این میان عوامل رژیم با بیخردی های خود، نقش کاتالیزور را ایفا می کردند طوری که دیگر شاه توان ماندن در کشور را نداشت و به قصد سفر از ایران خارج شد که امام این فرار را طلیعه پیروزی نامیدند.

به گزارش خبرنگار جماران، روز ۲۶ دی‌ماه ۱۳۵۷ ساعت  13:08، محمدرضا پهلوی به‌همراه همسرش فرح، خاک ایران را به مقصد مصر ترک کرد. شاپور بختیار نخست‌وزیر، جواد سعید رئیس مجلس شورای ملی، علینقی اردلان وزیر دربار و جمعی از وابستگان درباری برای بدرقه وی حضور داشتند.

شاه در فرودگاه علت سفر خود به خارج را اینگونه توصیف کرد "مدتی است احساس خستگی می‌کنم و احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این که خیالم راحت شود و دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت."

 

سه روز قبل از فرار، شاه شورای سلطنت را تشکیل می‌دهد تا این شورا موجبات استمرار حکومتش و امکان مذاکره با سران انقلاب را فراهم کند که البته در این هدف ناکام ماند.

 

این فرار زمینه تسریع پیروزی انقلاب اسلامی را رقم زد. شاه در حالی ایران را ترک کرد که نفرت از او سراسر ایران را پر کرده بود و این نفرت عمومی نسبت به دومین و آخرین حاکم سلسله پهلوی نتیجه تبهکاری های او و پدرش در طول چندین دهه بود.

همین که در ساعت دو بعد از ظهر خبر خروج شاه از رادیو شنیده شد، مردم تکبیرگویان از ادارات و خانه ها بیرون ریختند. شور و نشاط و شادی، جشن و سرود و پایکوپی، پخش نقل و شیرینی ... سراسر کشور را فرا گرفت.

 

هیجان مردمی با وحدت و یکدلی زنان و مردان و کودکان، فقیر و غنی همه و همه با تبریک و شادباش همراه بود. شور و هیجان آمیخته با خشم انقلابی، صحنه هایی به یادماندنی در تاریخ انقلاب اسلامی خلق کرد. مجسمه های شاه یکی پس از دیگری در مقابل خشم مردم تسلیم شده و از بالای ساختمانها و معابر عمومی بر زمین می افتاد. در میدان سپاه مردم مجسمه بزرگ شاه را بر زمین انداخته، به دنبال خود بر روی زمین می کشیدند. اینک با فرار شاه همه چیز تمام شده، و پیروزی قطعی است. شاه با این بهانه که «خسته ام و نیاز به استراحت دارم ...» کشور را ترک کرد. 

 

علت فرار شاه

با روشن شدن جرقه های اولیه انقلاب و فشار نیروهای مخالف رژیم و هماهنگی قیام های مردمی به رهبری امام خمینی (س) و کشتار 17 شهریور و برگزاری مراسم چهلم های مختلف شهدا در تهران، تبریز، اصفهان، مشهد و ...، و اعتصاب کارگران شرکت ملی نفت و چاپ مقاله توهین آمیز احمد رشیدی مطلق علیه امام، کنترل امنیت کشور از دست نیروهای رژیم و حتی حکومت نظامی خارج شد و پایه های اقتدار رژیم 2500 ساله شاهنشاهی سست شده و منجر به فرار شاه شد.

 

گسترش موج اعتصابات در سراسر کشور، بخصوص صنعت نفت، مملکت را به حال فلج کامل در آورد و درآمد ارزی کشور به صفر رسید. شاه برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبهه ی ملی روی آورد و قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت، پاسخ رد داد. شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به شرط گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت پذیرفت. شاه ناگزیر، تمام شرایط را پذیرفت. 

 

در آن تاریخ همه ناظران سیاسی متفق القول بودند که حل بحران، با حضور شاه در ایران امکان پذیر نیست و رهبر انقلاب اسلامی، به هیچ عنوان حضور شاه و رژیم سلطنتی را تحمل نخواهد کرد. شاه نیز پس از عدم موفقیت دولت نظامی ازهاری در برقراری نظم و آرامش و رفع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، راه دیگری جز خروج از کشور نداشت. تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت کنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رئیس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگان های گارد شاهنشاهی بود. مقارن ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یک هلیکوپتر وارد فرودگاه شدند.

 

در آخرین روزها فرح کوشید تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفویض مقام نیابت سلطنت به وی، طبق قانون اساسی جلب کند. شاه نپذیرفت و گفت این کار مشکلی را حل نخواهد کرد. سرانجام شاه فرار را بر قرار ترجیح داد. از اعضای خانواده ی سلطنتی تنها فرح مانده بود که او نیز همراه همسرش از ایران خارج شد. پس از خروج شاه از ایران، موج شادی مردم را فرا گرفت و ملت با آمدن به خیابان ها و اظهار شادمانی و پخش گل و شیرینی این پیروزی بزرگ را جشن گرفت. وی با زمینه سازی قبلی ایران را به مقصد مصر ترک کرد ولی سیر حوادث به خواست او پیش نرفت. وی با اقامت در مصر، امیدوار بود که بار دیگر به ایران بازگردد و قدرت از دست رفته خویش را دوباره به دست آورد ولی با ورود امام خمینی (س) به ایران و سیر سریع انقلاب، همه نقشه های شاه نقش بر آب شد. عاملین حکومتی یکی پس از دیگری در برابر خشم مردم عقب نشینی کردند و اصولا با خروج شاه، انگیزه های دفاع از حکومت از بین رفت.

 

سیاست های آمریکا در منطقه به دلیل برداشت نادرست دولتمردان غربی از وضعیت ایران با شکست مواجه شد و رژیم سلطنتی کمتر از یک ماه پس از فرار شاه سقوط کرد و طومار عمر رژیم سرتاسر ظلم و جور 2500 ساله ی شاهنشاهی روز 22 بهمن 1357، درهم پیچیده شد.

 

فرار شاه در کلام امام

امام خمینی (س) فرار شاه را اولین مرحله پیروزی خواندند و این واقعه را در حرکت تکاملی ملت مهم دانستند. امام از فرار شاه با عنوان طلیعه پیروزی یاد کردند و فرمودند: «رفتن شاه، پیروزی نیست بلکه طلیعه پیروزی است. و البته این طلیعه را من به ملت ایران تبریک عرض می‌ کنم. و باید توجه داشته باشند که همان طوری که طلیعه پیروزی است، طلیعه خلع سلطه اجانب است‌.» (صحیفه امام، ج ‌5، ص 484)

بعداز فرار شاه، امام (س) می فرماید: «شما ملت شجاع و ثابت قدم به ملت های مظلوم ثابت کردید که با فداکاری و استقامت می‌ توان بر مشکلات هر چه باشد غلبه کرد، و به مقصد- هر چه دشوار باشد-رسید.» (همان؛ ص: 486)

رهبر کبیر انقلاب،  عامل فرار شاه را وحدت کلمه می نامید و در این باره می فرمود: «این وحدت کلمه باعث شد که نه شاه با تمام قوایی که داشت، و نه آنهایی که پشتیبانی از او می‌ کردند مثل قدرت امریکا، مثل شوروی، چین، انگلستان - همه اینها پشتیبانی می‌ کردند - لکن به واسطه همین قدرت ملت همه آنها هم پشتیبانی شان را از او برداشتند؛ خودش هم فرار کرد.» (همان؛ ج ‌6، ص 62)

امام شاه را قدرت عظیم نامید که قدرتهای دیگری از او حمایت می کردند. لذا فرار او را بیرون راندن یک قدرت عظیم خواند: « محمدرضا در عین حال که خودش یک قدرت عظیم بود، دنبال او هم همه قدرتها، همه قدرتهایی که در عالم بودند، با او موافق بودند و با ما مخالف، مع ذلک این نهضت چون یک نهضت الهی بود، نه یک نهضت مادیگرایی، نهضت ملی، یک نهضت الهی یک نهضت اسلامی بود، از این جهت پیروز شد؛ و تمام قدرتها نتوانستند این شیطان را نگه دارند. و رفت و دیگر برگشت ندارد.» (همان؛ ج 8، ص 40)

 

امام (س) می فرماید: «اگر شاه به نصایح روحانیون توجه کرده بود و خدمت به این ملت کرده بود، سقوط نمی‌ کرد. لکن خدمت نکرد و خیانت کرد، و پشتوانه مردمی را از دست داد و وقتی مردم شنیدند رفت،شادی کردند.» (همان؛ ص 87)

یکی از انتقادهایی که امام خمینی همواره درباره محمدرضاخان مطرح می کرد ذلت پذیری و خاکساری و احساس حقارت کامل او در برابر بیگانگان بود. امام خمینی در این باره می گوید: «گمان ندارم آنها دیگر حالا شما را کوچک نگاه کنند. آن وقتی که شما را کوچک نگاه می ‌کردند که می ‌دیدند که آن شخصی که خودش را شخص اول مملکت می ‌دانست برای آنها آن قدر خضوع می ‌کرد. من این را یادم نمی ‌رود که جانسون بود، و شاه رفته بود آنجا و عکسش هم آنجا در روزنامه‌ ها منتشر شد - این [از] یاد من نمی‌ رود، از ناراحتی که آن وقت پیدا کردم، آن مرد، جانسون، ایستاده بود آنجا عینکش را برداشته بود و به دستش گرفته بود و چپ به آن طرف نگاه می‌ کرد؛ این شخص آن سر، همان آنجایی که جای نشیمن خودش بود؛ محمدرضا جلو او ایستاده بود، مثل اینکه یک آدم مثلا بچه مکتبی پهلوی استاد ایستاده بود! وقتی می‌ دیدند آنها که شخصی که حالا دارد حکومت می‌ کند به یک جمعیتی این طور است وضعش، نسبت به آحاد مملکت هم آنها نظرشان آن طور می‌ شد. اما وقتی که حالا دیدند که یک مملکت است که مشتش را گره کرد و همه را بیرون کرده، الآن نظر همه نسبت به شماها منقلب شده است.» (همان؛ ص 343)

یکی دیگر از ویژگیهای منفی که امام خمینی برای محمدرضاخان ذکر می کند موضوع جهالت و کودنی و خودخواهی و قدرت طلبی شاه است. امام خمینی در این باره می فرماید: «اما شاه را گفتند که آدم با ذکاوتی است. اگر ذکاوت داشت مبتلا نمی‌ شد به این ابتلایی که الآن مبتلا شده است و به نصیحت علمای اسلام گوش می‌ کرد. اینکه مبتلای به این بلیات شد برای این است کُودن بود، نه ذهنش صاف بود، و اما آن جهت دیگر که خودخواه و قدرت طلب و اینها بود، همین طور هست و شاید یک مقدار هم برای همین جهت بود که ابتلائات پیدا کرد.» (همان؛ ج ‌11، ص 82)

 یکی دیگر از نشانه های کودنی شاه این بود که گمان می کرد خیلی می داند و وابسته شدن به آمریکا و سایر سیاستها و روشهایش را نشانه ذکاوت خود می دانست. او می پنداشت مبارزه اش با دین پذیرفتن سلطه صهیونیسم بی اعتنایی به مردم اجرا کردن طرحهای آمریکایی و … همگی عالیترین تصمیم ها و بهترین روش ها برای استمرار سلطنت می باشند. امام خمینی در این باره می فرماید: «این دید مستکبرین است که سایر قشرهای بزرگ ملتها را، آنهایی که دریایی هستند که کارتر و امثالش قطره است در مقابل آن دریاها، آنها را اینها نمی‌ بینند. یعنی این بیماری اسباب این شده است که آنها را نبینند. از این جهت وقتی که در اریکه ریاست جمهور نشسته و با آن دید بیمارگونه نگاه می‌ کند و می‌ بیند که چند تا وزیر در فلان جا و چند تا مثلًا اشخاصی که راجع به مجالس خودشان هست و اینها، یا در جاهای دیگر، عددی از این وابسته‌ ها ممکن است که اینها خشمشان [افزوده‌] بشود. ایشان اینها را جهان حساب می‌ کند و می‌ گوید که چنانچه این دیپلمات ها را [...]. اینها را دیپلمات حساب می‌ کند اینهایی که جاسوسی شان به حسب شواهد ثابت شده است، اینها را دیپلمات حساب می ‌کند، و جهان را هم عبارت از همان که خودش می‌ بیند حساب می‌کند. این بیماری تا یک اندازه ‌ای هم در محمد رضا بود. و همین بیماری اسباب این شد که از بین رفت او. این بیماری که [شخص‌] خودش را ببیند و چند تا از این تملق‌ گوهایی که اطرافش هستند. و این دلقکهایی که دور و برش هستند. همین ها را ببیند و ملت را اصلًا به حساب نیاورد [و] نفهمد که هر مملکتی ملتش اساس هستند. دولتها اقلیتی هستند که باید برای خدمت این ملت باشند. و اینها نمی‌ فهمند که دولت خدمتگزار ملت باید باشد، نه حاکم بر ملت. این بیماری در آن آدم هم بود که خودش را همه چیز می‌ دانست، و خودش را فرمانفرما و خودش را همه ملت می‌ دانست. دیگر برای دیگران اصلًا [ارزشی‌] قائل نبود. و همین اسباب این شد که [به‌] این ملت آن خیانتها را کرد. همه آن خیانتها هم روی همین خیال بود که نمی‌ دید کسی را که بازخواست کند از ایشان.» (همان؛ ص 89)

امام خمینی معتقد است همه مفاسد و جنایاتی که محمدرضاخان مرتکب شد سرمنشاش تعلق دنیایی و درک محض دنیایی او بود. ایشان در این باره می فرماید: «امید است که شما آقایان در خلال تحصیل، توجه به این مطلب داشته باشید که در مدرسه‌ ها منزه کنید خودتان را از تعلقات دنیا. تمام گرفتاری های بشر از این تعلقات است. اگر این تعلقات نبود، اگر این توجه به دنیا و تعلق به دنیا نبود، ما این قدر گرفتاری در ظرف بیش از پنجاه سال و قریب شصت سال نداشتیم. محمدرضا پهلوی به واسطه تعلقی که به دنیا داشت، نفسش غیر از دنیا چیزی نمی‌ فهمید، سرمنشأ این همه فساد برای ملت و این همه بدبختی برای خودش شد. دوستان او، که جنود شیطان بودند، برای تعلقی که به دنیا داشتند، که نفوسشان غیر از دنیا ادراک نمی‌ کرد - به واسطه همین تعلق - منشأ این همه بدبختی برای ملت، و بدتر آنکه برای خودشان شدند. هم بدبخت کردند ملت را و به باد دادند همه چیز ملت را؛ و هم بدبخت کردند خودشان را.» (همان؛ ج ‌8، ص 268)

محمدرضا خان با این همه حقارت و ذلتی که داشت خودش را شاه شاهان شاهنشاه آریامهر و… می دانست . البته او آریامهر و شاهنشاهی بود که حتی زیر دست سفیر آمریکا و زیردست یک مامور معمولی آمریکا ذلیل بود. بنابراین او حتی واژه «شاه» و «شاهنشاهی » را هم به تمسخر گرفته بود و با شاهنشاه خواندن خود حتی به شاهان که بدترین حاکمان تاریخ بوده اند نیز توهین می کرد.

 

 

مشاهده خبر در جماران