کدخبر: ۱۵۸۰۴۵۲ تاریخ انتشار:

یادداشت حسین قدیانی؛

من و آقا حاج‌ امینی/ امر به معروف و نهی از منکر بچه‌رزمنده‌های اصیل در وهله‌ی اول برای خودشان بود/ سختی را برای خود می‌خواستند و آسانی را برای مردم؛ جنگ را برای خود می‌خواستند و زندگی را برای مردم؛ اسارت را برای خود می‌خواستند و آزادی را برای مردم

آقاحاج‌امینی می‌گفت درست در روزهایی که عده‌ای به اسم انقلابی‌گری مزاحم بدحجاب‌ها در سه‌راه جمهوری می‌شدند، شهدا در سه‌راه شهادت برای امن و امان همه‌ی مردم می‌جنگیدند. من از آقاحاج‌امینی می‌پرسیدم سه‌راه شهادت کجاست دیگر؟ و آقاحاج‌امینی می‌گفت همان جایی از خاک شلمچه که بیش‌ترین شهید را دادیم. همان جایی که از فرط منور، شب‌هایش روشن‌تر از روز بود. همان جایی که خون بچه‌ها بادگیرهای آبی را سرخ می‌کرد. همان جایی که ایران هم‌پای اسلام و ملت هم‌تراز ولایت برای شهدا اهمیت داشت‌.

به گزارش جماران؛ حسین قدیانی، روزنامه نگار نوشت:

فامیلی دبیر زبان‌مان در دوره‌ی راهنمایی، حاج‌امینی بود؛ آقاحاج‌امینی. موهای لخت جوگندمی داشت، صورت کشیده‌ی استخوانی داشت، قد بلند داشت، اورکت اصل آمریکایی داشت، هوندا صد و بیست و پنج داشت و از چند متر مانده به در مدرسه، موتورش را خاموش می‌کرد. دوست نداشت صدای موتورش مزاحم مراسم صبح‌گاه مدرسه شود. جنگ تمام شده بود اما آقاحاج‌امینی دست‌بردار اخلاق خوش بچه‌های خوش‌اخلاق جبهه نبود. ما را باش که آن روزهای اول فکر می‌کردیم موتور آقاحاج‌امینی همیشه‌ی خدا خراب است. حتی برایش ضرب‌المثل خر ملانصرالدین را دست گرفته بودیم که مرد حسابی اگر قرار است این موتور به تو سواری ندهد، پس اصلاً به چه دردی می‌خورد؟

انگلیسی را مثل بلبل حرف می‌زد ولی من بیش‌تر عاشق خاطره‌هایش از جبهه و جنگ بودم. با حسرت بل‌که حسادت از رفقای شهیدش حرف می‌زد و حسنش هم این بود که به شهید نگاه کلیشه‌ای نداشت. راستش من می‌ترسیدم به بعضی از دبیرها بعضی از عکس‌های بابااکبر را نشان بدهم. با آقاحاج‌امینی اما راحت بودم. یک روز همه‌ی آلبوم‌های پدرم را بردم مدرسه و وقتی آقاحاج‌امینی می‌دید پدرم حتی بعد از انقلاب هم با شلوارلی کوتاه می‌رفت کوه، تصدیق می‌کرد که شهدا به قول معروف، خودشان بودند و ابداً فیلم بازی نمی‌کردند.

آقاحاج‌امینی می‌گفت امر به معروف و نهی از منکر بچه‌رزمنده‌های اصیل در وهله‌ی اول برای خودشان بود. سختی را برای خود می‌خواستند و آسانی را برای مردم. جنگ را برای خود می‌خواستند و زندگی را برای مردم. اسارت را برای خود می‌خواستند و آزادی را برای مردم. آقاحاج‌امینی می‌گفت تذکر شهدا عمدتاً به خودشان بودند و تشکرشان از مردم. خودشان را قیم مردم نمی‌دانستند. خودشان را تافته‌ی جدابافته نمی‌دانستند.

آقاحاج‌امینی می‌گفت درست در روزهایی که عده‌ای به اسم انقلابی‌گری مزاحم بدحجاب‌ها در سه‌راه جمهوری می‌شدند، شهدا در سه‌راه شهادت برای امن و امان همه‌ی مردم می‌جنگیدند. من از آقاحاج‌امینی می‌پرسیدم سه‌راه شهادت کجاست دیگر؟ و آقاحاج‌امینی می‌گفت همان جایی از خاک شلمچه که بیش‌ترین شهید را دادیم. همان جایی که از فرط منور، شب‌هایش روشن‌تر از روز بود. همان جایی که خون بچه‌ها بادگیرهای آبی را سرخ می‌کرد. همان جایی که ایران هم‌پای اسلام و ملت هم‌تراز ولایت برای شهدا اهمیت داشت‌.

القصه! یک هفته بعد در بهشت‌زهرا عکس این پست را دیدم؛ شهید امیر حاج‌امینی. چند روز بعد از آقا حاج‌ امینی پرسیدم با این شهید نسبتی ندارید؟ گفت پسرعمویم است. کربلای پنج شهید شد؛ شلمچه، همان جا، در سه‌راه شهادت...

مشاهده خبر در جماران