چرا تاریخِ سیاست ورزی و حکمرانی ما ناموفق است؟
چرا ایرانیان در سیاست ورزی و حکمرانی دائماً شکست خورده اند؟ کدام ویژگیها باعث میشوند که در علم، صنعت، پزشکی و ادبیات موفق باشند؟ چرا موفقیت در موارد فوق به پایداری و موفقیت و سربلندی در قدرت و سیاست ورزی نمی انجامد؟ کجا باید سراغ علتها بگردیم؟ افکار؟ فرهنگ؟ جغرافیا؟ شخصیت؟ نظام مدیریت شفاف اقتصادی؟ و یا ساختارسیاسی شمول گرا؟ و یا کدام ترکیب از این علتهای محتمل؟
در بسیاری از حرفهها و تخصصها مانند معماری، هنر، مهندسی، پزشکی، ادبیات، فلسفه، صنعت و کارآفرینی، ایرانیان نه تنها در داخل کشور بلکه در سطح بینالمللی، عملکرد قابل احترامی را کسب کردهاند. اما هم چنانکه تاریخ پرتلاطم آنها نشان می دهد، در یک حرفه و تخصص ناکامی های فراوانی داشته اند: سیاست ورزی و حکمرانی.
اگر فقط تُورقی در کتابِ روزگاران دکتر عبدالحسین زرین کوب (انتشارات سخن، ۱۳۷۴ ) انجام پذیرد، روشن می شود که تاریخ سیاست در ایران عموماً با خشونت، حذف، تبعید، انحصار، ثروتاندوزی، تیول داری، حیلهگری، دروغ، بی ثباتی و تحریف همراه بوده است. در کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار این نویسنده (چاپ چهاردهم ، ۱۳۹۹) آمده است (صص ۱۰۰-۱۰۲):
آقا محمدخان قاجار از بی رحم ترین رجال سیاسی جهان به شمار می رود....در مدت شانزده سال توانسته بود در شرق، شمال و شمال غرب کشور، تمامی مدعیان قدرت و سلطنت را با نهایت خشونت از میان بردارد و در نهایت....بقیه مدعیان را نیز با بیرون آوردن چشم آنها به زانو در آورد. او پس از جلوس به سراغ شاهرخ و نادر میرزا از بازماندگان افشاریه رفت. به دستور آقا محمدخان قاجار، حلقهای از خمیر بر سر شاهرخ درست کردند و سرب گداخته در آن ریختند....میل آقا محمدخان به غلبه، عشق به قدرت و حرص در جمع آوری ثروت در وی به صورت شهوتی دیوانه وار در آمده بود و برای تحقق آنها، هرکس و هر چیز را در مقابل خود مییافت خُرد میکرد و به شدت در هم میشکست. او سوء ظن و بی اعتمادی عمیقی نسبت به همه اطرافیان خود داشت. آقا محمدخان قاجار در سن شصت و سه سالگی توسط عدهای از فراشان خود در سال ۱۱۷۰ شمسی کشته شد.
چرا ایرانیان در سیاست ورزی و حکمرانی دائماً شکست خورده اند؟ کدام ویژگیها باعث میشوند که در علم، صنعت، پزشکی و ادبیات موفق باشند؟ چرا موفقیت در موارد فوق به پایداری و موفقیت و سربلندی در قدرت و سیاست ورزی نمی انجامد؟ کجا باید سراغ علتها بگردیم؟ افکار؟ فرهنگ؟ جغرافیا؟ شخصیت؟ نظام مدیریت شفاف اقتصادی؟ و یا ساختارسیاسی شمول گرا؟ و یا کدام ترکیب از این علتهای محتمل؟ کدام علت اصلی است وثقل ناکامیهای سیاست و حکمرانی را توضیح میدهد؟ اگر هر کدام از این خوشههای عِلّی (Causal Clusters) درصدی دارند، تسلسل آنها به چه صورت است؟ چرا ما در حوزۀ فکر، یکدیگر را تحمل نمی کنیم؟ چرا دیگری که متفاوت میاندیشد را با القاب حذف می کنیم؟ چرا ذهنهای صفر و یک (Binary) داریم؟ چرا مصالح دیگران برای ما ارزش ندارد؟ چرا وقتی به یک قرائت از سیاست میرسیم، قرائتهای «دیگر» را ساده انگارانه، ابلهانه و منحرف خطاب میکنیم؟ چرا واژۀ متمدنانه و اصیل Compromise را به سازش ترجمه کردهایم؟ چرا معادل فارسی Fact نداریم؟ چرا معادل فارسی نظرخواهی برای تصمیم سازی جمعی Collaboration نداریم؟ ایران ابن سینا و شهابالدین سهروردی دارد ولی سیاست ورزی که برای مخالفِ فکری خود جا باز کند به ندرت تربیت کرده است. نکتۀ کلیدی و تعیین کننده این است که در عدمِ تحملِ یکدیگر، لقب دادن، پذیرش اندیشههای مخالف، جا باز کردن برای یکدیگر، قبول کردن آدابِ رقابت، رفتارِ قاعدهمند سازمانی، پذیرشِ تغییر، کوتاه آمدن، رعایتِ حقوقِ دیگران، مشکل فقط در حوزۀ سیاست ورزی و حکمرانی نیست. در مدیریتِ یک موسسه، یک ساختمان، یک محله و حتی یک خانواده، همان خصوصیات انحصار طلبی، حذف و خود حق پنداری جاری است. اگر در فنون و تخصصها، موفقیت هست چون رستگاری فردی است. همینکه جمعی در میان باشد، کار به حذف و انحصار میکشد و حقیقت طبع آدمی به گونهای است که در سفسطه و مغلطه پردازی برای اشتباهات خود فوقالعاده هنرمند است. به عبارت دیگر، و با پرسشی متفاوت، چرا ایرانیان به رستگاری جمعی فکر نمیکنند؟ در زیر یک به یک موضوع رستگاری جمعی را با گونه شناسی افکار، فرهنگ، جغرافیا، شخصیت، نظام اقتصادی و ساختارسیاسی شمول گرا میسنجیم:
آیا افکار مختلفِ ما باعث شده تا نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟ ولی آیا جامعه یا کشوری در جهان وجود دارد که در آن تکثر فکر وجود نداشته باشد؟ به تعداد انسانها فکر وجود دارد. در کشورهای غربی که قرارداد اجتماعی رایج است طیفی از اندیشه ها وجود دارد که معمولاً در غالب نظام حزبی باهم رقابت می کنند. افرادی مانند تلکوت پارسونز و آنتونی گیدنز عمری را در نظریه پردازی برای ایجاد هارمونی میان حکومت و مردم سپری کرده اند. نظام حزبی کارآمدترین روش برای مدیریت افکار گوناگون است. پس تکثر اندیشه خود به خود دلیلی برای استبداد و اقتدارگرایی ایرانی نیست هرچند فقدان نظام حزبی در تاریخ ایران باعث حذف افکار رقیب شده است. آیا مشکل در فرهنگ است؟ ضمن اینکه دهها تعریف از فرهنگ وجود دارد اما برای پیشبرد بحث و بهره گیری از یک تعریف کاربردی، آن را به «نظام باورهای یک فرد یا نظام اجتماعی» خلاصه می کنیم. باور، غلیظ تر و مستحکم تر از فکر و افکار است. فکر سیّال است ولی باور، با تعصب، احساسات و تعهد همراه است. فکر ممکن است با یک کتاب یا سخنرانی تغییر یابد اما باور با دوام تر است. چالشِ باور و حکمرانی در آنجاست که اگر قرار باشد تنها یک باور در حکمرانی جاری باشد به طور طبیعیِ خروجی آن، حذف و انحصار است.
راه حلی که در جامعه بشری طراحی و تجربه شده برای آنکه تنها یک باور بر امورِ یک جامعه مسلط نشود، نظام حزبی است. در آخرین انتخابات پارلمانی آلمان، احزاب کلیدی به ترتیب۲۶، ۲۴، ۱۵و ۱۲ درصد آراء را کسب کردند و برای ثبات، استحکام و تداوم نظام سیاسی و احترام به تکثر باورها در جامعه، دولت ائتلافی تشکیل دادند. پهلوی دوم در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۴، چارچوبی را اعلام کرد و از همه ایرانیان خواست که به آن چارچوب / باور وفادار و متعهد باشند. او گفت: همه کسانی که به اصل سلطنت، قانون اساسی و اصول انقلاب سفید اعتقاد داشته باشند عضو حزب رستاخیز خواهند شد. در غیر اینصورت جایی در سیستم ندارند و می توانند گذرنامه خود را گرفته و از ایران بروند (صفحۀ ۲۴۷ کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی). به عبارت دیگر، مارکسیستها و مذهبیون که باورهای متفاوت داشتند جایگاهی نداشتند. نتیجه آن شد که مارکسیستها به اروپا و آمریکا رفتند و مذهبیون به سوریه، لبنان، لیبی، مصر و عراق و با دو دهه فعالیت گسترده سیاسی- تبلیغاتی به همراه حامیان خارجی خود، فضای بینالمللی و داخلی را علیه شاه برانگیختند. حکمرانی می تواند با یک باور باشد مشروط به اینکه باورهای دیگری در انتخابات و مدیریت کشور، نمایندگی داشته باشند و فرصت پیدا کنند تا رقابت کنند. مهمتر از این مسئله، هدف از حکمرانی چیست؟ صرفاً حل مسائل یک جامعه. اگر هم گروهی معتقد است که باورهای او موثرتر از باورهای دیگران است باید خود را در مدیریت و حل مسائل نشان دهد. اگر عملکرد او جواب نداد، یا باید ائتلاف کند و یا اجازه دهد باورهای دیگر مسائل یک جامعه را حل کنند. بنابراین، باورهای مختلف خود به خود باعث اقتدارگرایی نمی شوند بلکه فقدان مدیریت آنها به استبداد می انجامد.
آیا جغرافیای ما باعث شده تا نتوانیم حکمرانی مطلوب را ایجاد کنیم؟ شیلی یک باریکۀ جغرافیایی است و بسیار موفق. سنگاپور یک جزیره است و فوق العاده موفق. هند جغرافیایی وسیع داشته و تقریباً با همۀ همسایگان خود تنش دارد ولی hub جهانی نرم افزار شده و به زودی اقتصاد سوم جهان خواهد شد و روز به روز احترام و شأن جهانی آن در حال افزایش است. ترکیه که پیچیدهترین ژئوپلیتیک را داراست و در پنج عرصۀ جغرافیایی (دریای سیاه، اروپا، مدیترانه، قفقازو خاورمیانه) ، مدیریتِ امنیتی می کند، بیش از چهل میلیون نفر توریست جذب کرده و از شهروندان هیچ کشوری ویزای ورود نمی خواهد و باورهای مختلف را در جامعۀ خود نهادینه کرده است. جغرافیا و ژئوپلیتیک مانعی برای حکمرانی مطلوب نیست بلکه بستگی به درایت مدیران دارد.
در ادامۀ بررسی خوشههای علّی، این پرسش مطرح میشود که آیا شخصیت یا کاراکترما باعث شده تا حکمرانی نامطلوب تاریخی داشته باشیم؟ زمانی شخصیت مهم می شود که سیستم مدیریت اُلیگارکیک یا حکمرانی عده ای معدود (Oligarchic) باشد و شهروندان و مجریان مجبور شوند تا خود را نه به مجموعه ای از قواعد و مقررات بلکه به افراد متصل کنند. در صفحۀ ۲۱۲ کتاب آمده است:
محمدرضا شاه انتقاد نزدیک ترین افراد به خود را بر نمیتابید. حتی شخصی مانند منوچهر اقبال که پزشک بود و متملقترین فرد سیاسی کلِ دورۀ ۵۷ سالۀ خاندانِ پهلوی شمرده میشود و گفته میشود هفتاد پست و مقام داشت و چهارده سال رئیس شرکت نفت بود، هنگامی که پس از برکناری در آبان ماه سال ۱۳۵۶ به شاه نامه نوشت و از نارضایتی مردم خبر داد، محمدرضا شاه درجواب گفت که او (اقبال) در جریان نیست و شاه بهتر می داند. منوچهر اقبال همینکه از قدرت کناره گیری کرد منتقد سیستم شد. او در ۴ آذر ۱۳۵۶ چندهفته پس از کناره گیری از قدرت فوت کرد.
شخصیت دونالد ترامپ و جو بایدن بسیار با هم متفاوت است اما عملکرد هر دو در برابر یک سیستم عظیم حقوقیِ تفکیک قوا و افکار عمومی قرار دارد و اجازه نمی دهند خلقیات آنها مبنای مدیریت کشور شوند. شخصیتِ خانم آنگلا مرکل و اولاف شولتس تفاوتهای اساسی دارد اما حکمرانی هردو در یک سیستم ائتلافی در درون پارلمان انجام می پذیرد. ویژگیهای شخصیتی آنها (Idiosyncrasies) در حداقل تاثیر گذاری برحکمرانی قرار دارند.
رضا نیازمند از مدیران اقتصادی پهلوی دوم در مورد محمدرضا شاه چنین میگوید (صفحات ۱۹۱-۱۹۲ کتاب):
خوب البته شاه این رشد بی سابقه (اقتصادی در سالهای ۱۳۴۱-۱۳۴۷) را دید و ساواک هم که اخبار را به او میداد و میگفت اینها (عالیخانی وزیر وقت اقتصاد و ۵ معاونش) اصلاً یک مشت آدم هستند به هم چسبیده و هماهنگ که هرکار بخواهند تصمیم میگیرند و اجرا میکنند. به نظر من شاید همین موجب شد که شاه از عالیخانی کمی بترسد. شاه از افرادی که کمی محبوبیت و شهرت پیدا میکردند می ترسید. شاید فکر میکرد یک روزی خارجیها بیایند پشت عالیخانی و او را وسوسهاش کنند شلوغی راه بیاندازند شاه را بردارند. همه مردم آن موقع میگفتند نخست وزیر آتی ایران عالیخانی است.
محمدرضا شاه بسیار مطالعه میکرد، جلسهای می گذاشت، با دقت گوش میکرد به پیشرفت اقتصادی و به اعداد و ارقام علاقۀ وافر نشان میداد ولی او خود را شاه میدانست و احتمالاً تصور میکرد که جمیع مسائل فقط در ذهن او شکل میگیرند و مدیرانی که با دستورِ کار محدود سازمانی نزد او میآیند «کل» را نمیبینند و متوجه ملاحظات او نیستند. او خود را فراتر از قاعده، آییننامه، اساسنامه و مصوبات میدانست و وقتی زیرمجموعهای، از خود درجهای از استقلال نشان میداد آزرده خاطر میشد و مقدمات حذف آنان را فراهم می کرد. شاید تنها دلیلِ مهم بقای امیرعباس هویدا علی رغم توانمندی های شخصی و مدیریتی، اطاعت محض او بود. اینکه نظام تصمیمگیری در ذهن یک نفر متمرکز گردد طبعاً به اشتباهات فراوانی منجر میشود. «کل» را باید جمع ببیند و نه فرد. «کل» را باید اجماع پارلمانی ببیند و نه فرد. ائتلافهای حزبی باید به «کل» برسند و نه یک فرد. اسدالله عَلَم، شاه را لویی چهاردهم خطاب می کرد و شاه نیز از این تمثیل لذت میبرد ضمن اینکه عَلَم از این فرصت برای مال اندوزی استفاده می کرد درحدی که از افرادی که او را ملاقات میکردند پول میگرفت (صفحه ۲۱۲ کتاب). عَلَم در جای دیگری میگوید (صفحات ۲۴۳ و ۲۴۶ کتاب):
(شاهنشاه) از شلوغ بودن دانشگاهها ناراحت بودند فرمودند قطعا دستور از مسکو رسیده. عرض کردم مسلماً یک تحریک خارجی است ولی این نکته را نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمیتواند بکند....امروز(اعلیحضرت) خیلی اظهار محبت کردند چون عرض کردم چند روزی است قلبم درد می کند اجازه بفرمایید بروم بخوابم چون دکتر میگوید فشار عجیبی است باید ساعت های طولانی بخوابی. فرمودند قطعاً برو! چون حیف است بمیری. لازمت داریم. اما متاسفانه بعد از ظهر کار داریم. دوباره باید تو را ببینم. پس امروز نمیتوانی بروی.
شخصیت زمانی بروز میکند که تصمیم سازیها جمعی نباشند زیرا اگر تصمیمِ جمعی اشتباه باشد، سریعتر اصلاح میشود ولی در تصمیمسازیهای فردی، اذعان به اشتباه، به شوکت و ابهت فرد لطمه میزند. وقتی سیستم باشد، همۀ امور در قضاوتها و استنباطهای فردی خلاصه میشوند. امیرعباس هویدا نخست وزیر به آنتونی پارسونز سفیر انگلیس می گوید
( صفحه ۲۴۸):
میدانی آنتونی، تعریف اعلیحضرت از دیالوگ چیست؟ این است: من میگویم، شما گوش میکنید و اعلیحضرت تغییر نمیکند.
پرویز ثابتی نفر دوم ساواک به صحبتی با هویدا در سال ۱۳۵۲ اشاره میکند که اوج ناامنی افراد در حکمرانی تک نفره را نشان میدهد( صفحات ۲۴۸-۲۴۹):
روزی با هویدا در ایام نخست وزیری در باره گروههای چریکی صحبت می کردیم و می گفتم که اینها سیانور به همراه دارند وقتی قرار ملاقات میگذارند سیانور زیر دندانشان است که اگر دستگیر شوند فورا قورت بدهند و باعث مرگ سریع شود. هویدا گفت: ۲ تا از این قرص های سیانور را به من بدهید. گفتم برای چه کاری میخواهید؟ در جواب گفت: اگر یک وقتی اتفاقی افتاد ما هم قورت بدهیم.
این مقدمه برای چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی، دو عامل زیر را علل اصلی ناکامی ایرانیان در حکمرانی مطلوب قلمداد می کند: ۱) فقدان نظام مدیریت شفاف اقتصادی و ۲) فقدان ساختار سیاسی شُمول (Inclusive). به عبارت دیگر از شش متغیر خوشههای عِلّی، دو مورد فوق به عنوان یک نظر، مبنا هستند و چهار مورد دیگر (افکار مختلف، فرهنگ، جغرافیا و شخصیت) معلول می باشند. در دورۀ نوین جهانی و عصرِ مدرنیته، هیچ کشوری از پرداختن به سالم سازی و شفاف سازی اقتصادی مستثنی نیست. حداقل ۷۰ سال است که کانون حکمرانی و سیاستورزی در جهان، اقتصادی است. به محض اینکه رشد و توسعه اقتصادی هدف اصلی یک کشور نشد، مشکلات شروع میشود. تجربۀ جهانی می گوید: امنیت و سیاست خارجی باید تابع اقتصاد باشند. مردم هر کشوری زمانی به موضوعات سیاست خارجی و امنیت ملی روی میآورند که اقتصاد کشور آنها سالم، توزیعی و دارای شمولیت نباشد. پهلوی دوم علیرغم توجه به توسعۀ «عمرانی» و اجرای دهها پروژه درکشور، حداقل نیمی از توجه خود را صرف مسایل نظامی و منطقهای نمود. او اعلام کرد قدرت ایران به خلیج فارس محدود نمیشود و اقیانوس هند نیز شامل منافع ملی ایران است. این در حالی است که تنها رهیافتی که زمینۀ همزیستی مسالمت آمیز بین ایران و همسایگان را فراهم میکند یک فرمول اقتصادی-فرهنگی است. همسایگان عرب و غیر عرب ایران، هژمونی امنیتی تهران را نخواهند پذیرفت و اگر ایران چنین هدفی را دنبال کند عموم آنها تمام امکانات خود را برای تضعیف ایران به کار خواهند گرفت. بین سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶، فروش بی سابقۀ اسلحه به ایران توسط دولتهای نیکسون و فورد باعث شد که بودجۀ نظامی کشور ۶۸۰ درصد افزایش پیدا کند. در سال ۱۳۵۶ ایران پیشرفتهترین نیروی هوایی خاورمیانه، بزرگترین نیروی دریایی خلیج فارس و پنجمین ارتش بزرگ دنیا را از آن خود کرده بود. شاه توجه خاصی به رفاه افسران، نظارت بر تربیت آنها، تامین حقوقهای کلان، مستمریهای مکفی، مزایای خاص و مراکز خرید ارزان داشت. قدرت نمایی نظامی ایران با جشنهای ۲۵۰۰ ساله طی ۱۹ تا ۲۵ مهر ۱۳۵۰ در پاسارگاد همزمان شد. قدرت ناموزون کشور با دعوت ۴۸۰ مهمان خارجی و حمل غذا از پاریس به شیراز طی ۱۲۰ پرواز به نمایش گذاشته شد. با این وجود، ایرانیان حداقلِ نقش را در برگزاری این جشن داشتند. در طول این جشن، کشور نیمه تعطیل بود و عدۀ قابل توجهی از فعالین سیاسی در حبس بودند. بعد از این جشنهای شیراز، طاق نصرت شهیاد (میدان آزادی)، مجموعۀ ورزشی المپیک با ورزشگاه صد هزار نفری، شبکه آبیاری ارس، سه سّد بزرگ در کردستان، کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران و بزرگترین تلمبهخانه گاز جهان در جزیره خارک افتتاح شد. ضمن اینکه این اقدامات صورت گرفت، بوروکراسی کشور توان ارائه شفافیت، توزیع عادلانه امکانات، توازن میان شهر و روستا، جلوگیری از فساد مالی و بخشهای دولتی را نداشت. خیز اپوزیسیون مارکسیستی و مذهبی پس از جشنهای شیراز به واسطۀ حاشیه نشینی شهرها، عدم توازن و برنامهریزی اقتصادی، تمرکز بر نظامیگری، وابستگی به آمریکا و بی توجهی به فرهنگ بومی دوچندان شد (صفحات ۲۲۸ – ۲۲۵). اسدالله عَلَم دربارۀ وقایع سالهای ۱۳۴۹-۱۳۴۷ میگوید: (صفحات ۲۳۴-۲۳۳):
صبح شرفیاب شدم....عرض کردم اول، باز هم قیمت آب است. آخر چطور ممکن است قیمت آب را ۷۰ درصد بالا ببرند و باز اعلیحضرت همایونی در فرمایشات خودتان بفرمایید قیمت زندگی یک درصد در سال بیشتر بالا نمیرود؟ دوباره چه لزومی دارد اینقدر به مردم فشار بیاورند؟ فرمودند دستور خواهم داد تجدید نظر بکنند....وضع بد گمرک فرودگاه مهرآباد را به عرض رساندم. این دفعه چون بیخبر از سوییس آمدم وضع آنجا را بسیار بد دیدم. فرمودند خودت آنجا را درست کن! این هم یک درد سر تازه. روز ۲۴ آذر ۱۳۴۹ آبا اِبان (Abba Eban) وزیر خارجه اسراییل به ایران آمد چون از وسیلۀ خود من خواسته بود که بیاید و شرفیاب شود. تا روز ورود او، وزارت خارجه اطلاع نداشت. مصراً خواسته بود که مرا ببیند. من میدانستم شاهنشاه خوششان نمیآید چون بعضی کارها را میل دارند انحصاری در دست و در اقتدار خودشان باشد. چه باید کرد؟
همینطور پرویز ثابتی نفر دوم ساواک، پیرامون ارتباط میان امنیت و اقتصاد میگوید (صفحه ۲۴۵):
تأمین امنیت کشور تنها از طریق سرکوب و مبارزه با سازمان ها و گروههای مخالف و برانداز امکان پذیر نیست. در یکی از گزارشهای اساسی نوشته بودم، فقر، فساد و بیعدالتی موجب عدم رضایت و رویگردانی و توسل به اقدامات ضد امنیتی میشود. سرکوب این اقدامات نیز آثار و عوارضی به جا میگذارد و عکسالعملهای جدیدی را سبب میشود و این دور باطل همچنان ادامه خواهد یافت تا اینکه سرچشمه آنچه موجب رویگردانی مردم از رژیم میشود به حداقل برسد.
علت دوم در ریشه یابی علل شکست ایرانیان در سیاست ورزی و حکمرانی مطلوب، فقدان یک نظام سیاسی نه ضرورتاً «دموکراتیک» در مراحل اولیه، بلکه مردم شمول است. نه ویتنام دموکراتیک است و نه چین اما در داخل هردو، حزب کمونیست ، گروههای مختلف اجتماعی نه درحد نمونههای غربی، بلکه تا حدی نمایندگی دارند. نه اندونزی به معنای آلمانی دموکراتیک است و نه مکزیک. اما هر دو سیستم از اقتدارگرایی فردی، به معنای خاورمیانهای مفهوم، به اقتدارگرایی بوروکراتیک حرکت کرده و با تمرین در تحزب سعی میکنند گروهها و جریانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در حاکمیت نمایندگی داشته باشند. چون اقشار مختلف در حاکمیت این کشورها نمایندگی دارند، سیاست جنبۀ انباشتی و تکاملی پیدا میکند تا آنکه مانند تاریخ سیاست در ایران، حالت سینوسی و صعود و سقوط های مکرر را تجربه کند. به جز آمریکا، هیچ کشوری درجهان در ابتدای تاسیس به صورت دموکراتیک متولد نشده، بلکه همۀ دموکراسیها به تدریج از مطلقگرایی به اقتدارگرایی فردی/پادشاهی سپس به اقتدارگرایی بوروکراتیک، بعد به رشد فراگیر بخش خصوصی رقابتی، به جامعه مدنی و در نهایت به تعبیر یورگن هابرماس آلمانی به دموکراسی پیشرفتهای تبدیل می شوند که حکومت هیچ وظیفهای جز تامین منافع و مصلحت عامه نداشته باشد. چطور میشود که یک ایرانی متولد تهران به ریاست پارلمان نروژ میرسد؟ چطور میشود که یک بریتانیایی که ریشۀ هندی-کنیایی دارد به نخست وزیری انگلستان دست می یابد؟ چگونه بانوان ایرانی به نمایندگی در پارلمانهای اروپایی انتخاب می شوند؟ چگونه یک شهروند کانادایی که هندی الاصل و از مذهب سیک است، به وزارت دفاع آن کشور انتخاب میشود؟ تمامی این تحولات و شبیه آنها که در اروپا و آمریکای شمالی فراوان است، به واسطه اصل شمول (Inclusiveness) است. چه حسّی میان سیاهان آمریکایی ایجاد میشود وقتی از میان آنها زن حقوقدانی به تایید سنای این کشور به عضویت بالاترین مرجع قضایی آمریکا انتخاب میشود؟ پیغام این تحولات به اقلیتها این است که شما هم جایگاهی دارید. همه باید نمایندگی داشته باشند. همه با تلاش و تشکل میتوانند در مدیریت کشور سهیم باشند. با نگاه شمول گرا، هم تداوم سیاسی به دست میآید و هم ثبات سیاسی. بیدلیل نیست که در انگلستان هیچ وقت انقلابی صورت نگرفته برای اینکه نظام سیاسی عموماً به جامعه امتیاز می دهد و همیشه در حال انطباق با شرایط، بحران ها، بی ثبا تی ها، واقعیتها و Fact ها بوده زیرا که عقلانیت در حکمرانی یعنی فهم واقعیت و انطباق با آن، به طوری که قانون اساسی آمریکا تا کنون ۲۷ بار شامل متمم شده است.
همانطور که نمیتوان از دورۀ دبستان به فوق دکترا پرش کرد، نه در تجربۀ بشری و نه در تئوری امکان پذیر نیست که از فردیت محض سیاست در خاورمیانه به نظام دموکراتیک، که بهترین نمونه آن در آلمان پیدا می شود، جهش کرد. بهترین روش برای تمرین دموکراسی، نظام اقتصادی رقابتی و سازمان یافته است که آلمانها از ۱۸۶۰ شروع کردهاند. تشکیلات سیاسی رقابتی در عموم کشورهای دموکراتیک ناشی از تشکیلات اقتصادی رقابتی است که از ۱۷۵۰ به بعد آغاز شده و صدها فراز و نشیب داشته است. در فعالیت اقتصادی است که افراد معنای Fact، Compromise و Collaboration را میآموزند. در نظام اقتصادی رقابتی است که رادیکالیسم سیاسی رنگ میبازد. در داد و ستد و تولید است که شهروند معنای رقابت، کارآمدی، سیستم، نظم، زمان، هرم و تشکیلات را میآموزد. رشد اقتصادی توسط بخش خصوصی است که ضرورت ثبات سیاسی و جلوگیری از سیاست سینوسی را فرآهم میکند.البته آن بخش خصوصی ارزش دارد که رانت حکومتی نداشته باشد(Parasite Capitalism). چرا در مکزیک، برزیل، کرۀ جنوبی و اندونزی سیاست به سوی عقلانیت رفت؟ چون این کشورها مجبور شدند برای پاسخگویی به مردم خود وارد عرصۀ بین المللی رقابتِ اقتصادی شوند. بنابراین به عنوان یک نظر، دو دلیل اولویت ندادن به رشد و توسعه اقتصادی از یک طرف و نظام سیاسی غیرشمول گرا از طرف دیگر، ریشههای شکست سیاست ورزی و حکمرانی مطلوب در ایران بودهاند.در دوران مدرن، ریشۀ اصلی ناکامی سیاست در ایران، ورود و پیاده شدن ناقص سرمایه داری رقابتی در کشوراست. رقابت سیاسی صرفاً با میزگرد و سخنرانی به دست نمی آید. به جز بلاروس، روسیه، کوبا و کرۀ شمالی، همه کشورها در جهان به درجات مختلف و با روشهایِ گوناگونِ بومی شده (Customized) وارد عرصۀ اقتصادی شدهاند تا هم نیازهای اقتصادی مردم خود را تامین کنند و هم از ثبات و تداوم سیاسی برخوردار باشند و هم معنای رقابت را بیا موزند. دموکراسی پیشرفته، با مشقتهای فراوان فکری و علمی و تمرینهای پر فراز و نشیب به دست میآید. شاید مهمترین شاهد این دو علت گفته شده در شکستِ سیاست ورزی از مشروطه به بعد، پاسخ به این سوال است که: چرا طیف جریانهای فکری، قومی و سیاسی ایرانیان به دولتها و نهادهای خارجی روی آوردهاند؟ چون در داخل نمایندگی نداشتهاند. با اصل قرار دادن رشد اقتصادی رقابتی، نمایندگی کردن همۀ جامعه از حالت صرف سیاسی به حالت حقوقی در می آید. در جهان پر چالش امروز اگر کشوری، اساس حکمرانی را اقتصاد رقابتی بین المللی تعریف نکند چاره ای جز مساوی شمردن حکمرانی با قدرت برای قدرت ندارد: مسیری که روسیه رفته ولی چین با تنظیم روزانۀ اقتصاد خود با واقعیاتِ سیاست روز، و ضمناً برگرفته از تعلیمات کنفوسیوسی، هم ثروت مردم خود را افزایش می دهد و هم همه را با ثروت خود مجبور می کند به چین احترام بگذارند.
_______________________________________________
* (مقدمۀ چاپ جدید کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی)
مشاهده خبر در جماران