نگاهی به اولین جلسه انجمن علوم سیاسی ایران با عنوان بررسی، تحلیل و آیندهپژوهی اعتراضات ۱۴۰۱ با حضور ابوالفضل دلاوری، رُز فضلی، محمدجواد غلامرضاکاشی، محمدمهدی مجاهدی، سیمین حاجیپور، الهه کولایی و رضا نجفزاده
آنچه در این روزها در ایران جریان دارد، از سالها پیش کموبیش پیشبینی شده بود و راهحلهای پیشگیرانه نیز برای آن ارائه شده بود، اما اصولا توجهی به آنها نشده بود. گویا در این سالهای اخیر جامعه ایران به یکسو مینگریست و به راهی میرفت و نظام حکمرانی به سوئی دیگر و راهی دیگر.
به گزارش جماران؛ روزنامه هم میهن نوشت: نگرانی از آینده ایران و ضرورت تحلیل وضعیت موجود برای ترسیم آینده، آن هم در پی اعتراضاتی که در پی درگذشت مهسا امینی رخ داد، بیشباهت به اعتراضات دهههای اخیر نیست؛ هر آنکه دغدغه وطن و این کشور را دارد برآن داشته که در حد وسع گامی بردارد. برهمین اساس شاهد آن بودیم که بخشی از جامعه که در معیار جامعهشناسی «قشر واسط» هستند؛ به اشکال مختلف از صدور بیانیه و نگاشتن نامه گرفته تا برگزاری جلسه، کارگاه، گفتوگو و میزگرد به دنبال هشدار و انذار یا پیشنهاد راه برای کاهش هزینهها بودهاند. در این بین انجمن علوم سیاسی ایران نیز در این راستا و با توجه به گستردگی بیسابقه اعتراضات و ناآرامیها در دهههای اخیر در کشور از لحاظ حضور نیروهای اجتماعی، مشارکت دیاسپورای (ایرانی خارج از کشور) و تطویل ناآرامیها سلسلهنشستهایی را در این ارتباط پیشبینی و برنامهریزی کرده است که اولین جلسه آن با حضور هفت استاد و صاحبنظر علوم سیاسی از دانشگاههای مختلف کشور برگزار شد و هر یک از این صاحبنظران به بررسی ابعادی از این اعتراضات پرداختند. ابوالفضل دلاوری، رُز فضلی، محمدجواد غلامرضاکاشی، محمدمهدی مجاهدی از اساتید دانشگاه علامه طباطبایی، سیمین حاجیپور، استاد دانشگاه آزاد تهرانجنوب، الهه کولایی و رضا نجفزاده، اساتید دانشگاه تهران در این جلسه به ایراد سخنرانی پرداختند که در ادامه میآید.»
رادیکالیزه شدن فضای سیاسی
ابوالفضل دلاوری
استاد دانشگاه علامه طباطبایی
آنچه در این روزها در ایران جریان دارد، از سالها پیش کموبیش پیشبینی شده بود و راهحلهای پیشگیرانه نیز برای آن ارائه شده بود، اما اصولا توجهی به آنها نشده بود. گویا در این سالهای اخیر جامعه ایران به یکسو مینگریست و به راهی میرفت و نظام حکمرانی به سوئی دیگر و راهی دیگر.
عنوان گفتار من «هزار نکته باریکتر ز مو» است و هدف از انتخاب این عنوان زمینهها و علل و عوامل رویدادهای جاری بسی وسیعتر و عمیقتر از مسئله حجاب و مرگ مهسا امینی و یا جهش نسلی و... است. انباشت مستمر بحرانهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهخصوص طی 10سال اخیر در درون جامعه از یکسو و تداوم سیاست تنازع، طرد، انتزاع و خشونت از جانب نظام حکمرانی از سوی دیگر زمینهساز و عامل اصلی بروز ناآرامیهای اخیر است و در این مورد بهویژه بر انتزاع روزافزون نظام حکمرانی از محیط داخلی و خارجی تأکید دارم. چنین انتزاعی موجب شده تا نظام حکمرانی درک چندان درست و دقیقی از واقعیتهای محیط داخلی و خارجی خود نداشته باشد و در یک تصور و تصویر خودساخته به سر بَرَد یا در سایه برخی اولویتهای مُصرانه خود این واقعیتها را نادیده بگیرد یا حتی انکار کند.
چنین وضعیتی بهویژه طی سالهای اخیر از یکسو باعث انباشت حجم عظیمی از نارضایتیها، عصبانیتها و خشمهای پیدا و پنهان در میان اقشار و بخشهای مختلف جامعه بهویژه بخشهایی شده است که فشارهای مضاعفی را تحمل میکردهاند؛ نظیر زنان و جوانان. این بار این نارضایتیها و خشمها با شدت و حدّت بیشتری از گفتار و کردار بخشهای آسیبدیدهتر و نگرانتر جامعه، یعنی زنان و جوانان خود را نشان میدهد. البته این نباید ما را دچار اشتباه سازد که این رویدادها را صرفا به مسائل و نارضایتیهای موردی جنسیتی و نسلی تقلیل دهیم. چنانکه علاوه بر زنان، نوجوانان، جوانان، دانشجویان و دیاسپورای ایرانی (ایرانیان خارج از کشور) و بخشهای دیگری از جامعه نیز آشکار و پنهان و به شکلهای مختلفی با این حرکت همراهی میکنند. با توجه به ویژگیهای نامبرده و همچنین تداوم و نظام گفتاری ناآرامیهای اخیر میتوانیم آن را نه یک شورش موقتی داخلی یا توطئه خارجی؛ بلکه یک حرکت اجتماعی–سیاسی ریشهدار قلمداد کنیم که روز به روز سویههای سیاسی آن بیشتر میشود.
اینکه در نظام گفتاری رایج در این ناآرامیها شاهد خشونت کلامی شدیدی هستیم، فقط بخشی به خرده فرهنگ جوانان حاضر در آن برمیگردد و بخشی دیگر به خشم انباشته و بخشی هم به خشونت کرداری طرف مقابل مربوط است. حذف کامل نیروهای سیاسی میانجی و میانهرو از فضای سیاسی ایران طی سالهای اخیر نیز در رادیکالیزه شدن فضای سیاسی و نظام گفتاری معترضان نقش بسیار مهمی داشته است. نقش رسانهها یا نیروهای خارجی در این ناآرامیها نقشی ثانویه و در حد تلاش برای مصادره کردن یا استفاده احتمالی از آن است و نه نقش ایجادکننده و تداومبخش. بنابراین تقلیل رویدادها فقط به عوامل خارجی که از رسانههای رسمی، عنوان میشود؛ همه مساله نیست.
گرچه این اعتراضات برخی سویههای انقلابی دارد، اما ساختار آن هنوز بهگونهای نیست که بتوان آن را یک جنبش انقلابی نامید که ایران را وارد وضعیت انقلابی کند، زیرا هنوز فاقد ایدئولوژی مشخص، سازمان و رهبری متمرکز است. بنابراین هنوز قابل برگشت است، اما اشتباه است که راه برگشت آن را در تداوم برخورد ببینیم؛ زیرا جمعیت حاضر در صحنه هرچند متمرکز و سازمانیافته نیست، اما نشان داده است که اولا کنترل ارتباطات مانع چندانی برای تداوم آن ایجاد نکرده است و چندان ترسی هم از نیروهای کنترلکننده ندارد و از آنها فرار نمیکند بلکه حتی در مقابل آنها سویه تهاجمی از خود بروز میدهد. بنابراین راه مواجهه با این ناآرامیها صرفا سیاسی است. به نظر بنده باید فضای امنیتی موجود پایان یابد و برعکس عمل شود یعنی اجازه داده شود نیروهای سیاسی میانجی و میانهرو که تاکنون نظارهگر بودهاند وارد فضای عمومی شوند.
تینیجری، پستمدرن و اومانیستی
سیمین حاجیپور
مدرس علوم سیاسی دانشگاه آزاد
«طرحی نو باید درانداخت»، از آمار رسمی ترکیب سنی بازداشتشدگان این نتیجه گرفته شد که سن حاضران در اعتراضات بهشدت پایین آمده و به سن نوجوانی و زیر 20سال رسیده است. از طرف دیگر پتانسیل اعتراض در زنان بهشدت افزایش یافته و به پتانسیل اعتراض در مردان نزدیک شده است. این اعتراضات اجتماعی و خیابانی از نوع اعتراضات «تینیجری، پستمدرن و اومانیستی» ارزیابی شده است که حاصل همدلی و همراهی میان نوجوانان و جوانان است. این اعتراضات با وجودی که با فوت خانم امینی شروع شد و با وجود شعار جهانیشده «زن، زندگی، آزادی» و با وجود مطالبه زنانه و افزایش پتانسیل اعتراض زنان، اما از نوع اعتراضات فمینیستی غرب نیست. در کنار این موارد، این اعتراضات را باید از نوع اعتراضات بدون لیدر نیز دانست که این هم از ویژگیهای تینیجری و پستمدرنیستی این اعتراضات است.
اما ریشه این اعتراضات، متفاوت از ناآرامیهای سالهای 1396 و 1398 است که پایه و مبنای اقتصادی داشتند. ریشه این اعتراضات را باید در تجمعاتی مانند «آببازی نوجوانان در پارک آب و آتش» در سال 1390 و «میتینگ کوروش» در سال 1395 و توانایی این نسل در سازماندهی تجمعات و تغییرات نسلی همراهی و همدلی آنها با هم دید. در آن زمان آنها توانستند ساعاتی خیابانها و نیروی انتظامی را به چالش بکشند. با وجود این اتفاقات، همچنان ما و حاکمیت به فکر فرونرفتیم و تلاشی برای شناخت صحیح و مناسب از این قشر جامعه و توانمندی آنها در سازماندهی تجمعات و زیست متفاوت آنها نداشتیم.
بینهادی این اعتراضات به علت جوانی و بیتجربگی آنها است. این نسل برخلاف نسلهای قبلی در پشتیبانی از یکدیگر نسبت به نسل پیشین احساس مسئولیت بیشتری دارند و رفتارهای آنها در حمایت از یکدیگر نیز معلول همین علت است. در نسل حاضر با «قهرمانان دیجیتالی» مواجه هستیم که هیچ نسبتی با نسل پیش از خود ندارند. این نسل مبتکر و نوآور است. دیگر فقط نسبت به اعضای خانواده خود احساس مسئولیت نمیکنند. این احساس مسئولیت و حس همدلی با فوت خانم مهسا امینی که او را «یکی از خود» میدانستند برانگیخته میشود و با همزادپنداری به گفته ژیژک و بدیو به سیاست خیابانی Street Politics and Policy روی میآورند. آنها از دیده نشدن، به حاشیه راندهشدن، تحت سلطه نسل پیش از خود بودن و... سیاستهای نسل گذشته خسته شدهاند و در برابر سیاست گفتوگویی هابرماس Discursive Politics and Policy قد علم کردهاند.
اما از آنجا که تنها شناخت مسوولان از این نسل این بود که آنها اغلب اوقات خود را در شبکههای مجازی میگذرانند و برای انتقال پیامها و دادههای خود از فضای مجازی استفاده میکنند، بنابراین، راهکار را در فیلترینگ شبکههای مجازی دیدند؛ غافل از اینکه این نسل قهرمانان دنیای مجازی هستند و با اعمال فیلترینگ و محدودیت، متوقفشدنی نیستند. باید توجه داشت که این نسل از زمین تا آسمان با نسلهای گذشته از لحاظ آگاهی متفاوت است. از این رو، نباید با تقلیلگرایی با آنها برخورد کرد. به نظر میرسد راهکار گفتوگو با این نسل زیاد پاسخ نمیدهد؛ چراکه این نسل نسبت به آینده خود ناامید است و در شرایط کنونی آیندهای برای خود متصور نیست. برخورد قهرآمیز هم در مورد این نسل پاسخ نمیدهد، زیرا احساس میکند چیزی برای از دست دادن ندارد. این نسل به صورت عملگرایانهای خواهان یک «زندگی کرامتمحور» است و تنها راه، بهرسمیت شناختن نسل جوان و درک او بدون سوءظن است. او میخواهد زندگی کند، پس با تغییر برخی سیاستگذاریها و درانداختن طرحی نو به او «فرصت زیست کرامتمحور» و «حق حیات فضیلتمدار» بدهیم.
تجربه شوروی و چین
الهه کولایی
استاد روابط بینالملل دانشگاه تهران
انزوای علوم انسانی و نبود مجال بررسی صحیح تجربه انقلابهای دیگر در سالهای گذشته و دستیابی به یک الگوی صحیح حکمرانی بسیار حائز اهمیت است. در این بین بررسی جنبشهایی که در خاورمیانه و در خیابانها شکل گرفت و ادامه یافت، ضروری است. الگوی طالبان، حمله و نتیجه ناموفق آمریکا در این کشور، اهمیت و قدرت نیروهای دارای پایگاه اجتماعی و از جمله نیروهای مذهبی را نشان میدهد. علاوه بر این باید به تاریخ شوروی توجه جدی داشته باشیم. قدرتی مانند اتحاد شوروی به دلیل انکار واقعیتهای داخلی و خارجی، با آن میزان از منابع مادی و نظامی به فروپاشی رسید. این ساختار متصلب ایدئولوژیک که نمیخواست خود را تغییر دهد، دچار سقوط شد. در مقابل، تجربه چین از رشد 12درصدی اقتصادی روی دیگر این داستان است. در کنار سرکوب اعتراضهای میدان تیانآنمن، نظام سیاسی این کشور به فروپاشی منجر نشد، ولی رشد و توسعه اقتصادی را برای مردم کشور تامین و با فقر و فساد مبارزه کرد.
ما میدانیم «چه نمیخواهیم»، اما به اینکه «چه میتوانیم بخواهیم، توجه نمیکنیم». تغییرهای نسلی، آثار جهانی شدن و ارتباط نسل جدید با جهان خارج از عوامل مهم شکلگیری وضعیت کنونی است. «نقش عوامل داخلی» و «نقش عامل بیرونی» بسیار مهم است؛ بهویژه در تغییر نگرش و خواستههای مردم. ناکارآمدی صداوسیما، بیاعتمادی مردم و نفوذ گسترده تلویزیونهای ایرانی خارج از کشور در این میان اثرگذار بوده است. آزادی، گفتوگو و توجه به تنوع دیدگاهها از جمله مواردی است که انکار آن سبب شده تا حکومت به صورت انتزاعی فکر و عمل کند.
خواست بدنمندانه و توده فرویدی
رُز فضلی
عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی
با اشاره به رویکرد زیگموند فروید و گوستاو لوبون در مورد مفهوم توده که به پیروی توده از لیدر و ماهیت پرستیژ لیدری و تاثیرات آن بر توده در مورد توده تصنعی دارای سازماندهی شده پرداخته است، باید به این نکته توجه داشت که این تاثیرات در نهایت به این ختم خواهد شد که چنین تودهای با از دست رفتن این لیدری یا به خطر افتادن آن دچار ترس و وحشت خواهد شد. همچنین در مفهوم شوق گئورگ لوکاچ فیلسوف مجارستانی که شوق جستوجوی راههایی است برای رسیدن به رویایی که دستنیافتنی به نظر میرسد ولی چیز بزرگی نیستند و مسائل عادی مانند شوق زیست است. بعد از انقلاب 1357، ایران در موقعیت کنترل این بدنهای اجتماعی است. تضاد بین این کنترل و تفاوت صورت واقعی افراد با آنچه حاکمیت میخواهد باشد تا پایان دهه شصت و اتمام جنگ و حضور بنیانگذار جمهوری اسلامی مستمر بود و اما بعد از این دوران توده دیگر مایل نیست آن صورتی که تا پیش از این به آنها گفته شده بود را حفظ کنند و مایل به آشکارسازی صورتِ خلوت خود است. در وضعیت کنونی با دو جمعیت مواجهیم. اول، جمعیت «زن، زندگی، آزادی» است که اینان تن را در قالب هر سه عبارت صدا میزنند. این افراد در پشت این شعار یک خواست بدنمندانه دارند. با وجود اینکه خواسته مشخص است ولی همچنان گنگ است و علت آن بیزبانی چندین ساله میباشد. این گروه لیدری ندارند و با شوق خود در میدان حضور دارد و به جای توجه به پرستیژ لیدر، با ژست خود به تعریف لوکاچی آن، در خیابان حاضر هستند. اما در مقابل جمعیت دومی وجود دارد که بسیار شبیه توده سازمانیافته فروید میباشد. این گروه تمایل ندارد لیدری خود را در هر گروه عینی و غیرعینی از دست بدهد، چراکه با از دست رفتن این لیدر دچار وحشت میشوند.
چرخش اساسی در فهم سیاست انقلاب
محمدجواد غلامرضاکاشی
استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
دو مسئله همزمان در صحنه این روزها دیده میشوند که جمع کردن آنها در یک قاب تحلیلی دشوار مینماید. مسئله اول، نفس این حرکت است. این حرکت یک اتفاق مهم در ایران پس از انقلاب است که مشابهش نبوده است. نخستین حرکتی است که به کلی از حصار ایدئولوژیهای چپ و راست و اسلامگرا و لیبرال بیرون آمده است. اساساً سنخ ایدئولوژیک ندارد. با شعار «زن، زندگی، آزادی»، به یک حفره در همه فهمهای سیاسی یکصد سال اخیر اشاره میکند. حرکت اخیر ناظر به زندگی و از پندارهای آرمانی روایتهای پیشین فاصله گرفته است. پیشفرض همه حرکتهای سیاسی در ایران یک جامعه متعهد و همبسته به سوی آرمانهای بلند عادلانه، آزاد و مستقل و معنوی بوده است. همین آرمانباوریها بوده است که مردم را به مثابه تنهای همبسته و تسلیمطلب کرده و همه را دست و ذهنبسته تسلیم حزب، دولت و سازمان رهبریکننده جامعه کرده است. شهید اول و آخر این روایتها اصل زندگی با همه کثرتها و تنوعات و زیباییهای آن بوده است. اما این حرکت برای نخستینبار از بار سنگین فهم متعهد از جامعه عبور کرده و به اصل زندگی روی آورده است.
مسئله دومی که باید محل توجه باشد، بار سنگین سیاسی است که اهل سیاست بر دوش این حرکت نهادهاند و آن فهم انقلابی از این جریان است. این حرکت به مثابه یک چرخش اساسی در فهم ما به سیاست انقلاب هست، اما انقلاب نیست، اگر خیال کنیم که میتواند نظم مستقر را واژگون کند. جنس و سرشت این جریان در اساس با انقلاب به معنای سیاسیاش سازگار نیست. مسئلهای که در کنار خصوصیات این حرکت نباید از نظر دور داشته شود، ساختار و قدرت و توان نظام سیاسی است؛ نظامی که در ایران استقرار دارد، بههیچروی با نظام پهلوی قابل قیاس نیست. یک نظام قدرتمند است، حتی اگر بر اقلیتی از مردم تکیه کرده باشد. این نظام میتواند از موجودیت و بقاء خود دفاع کند. تکیه بر دین، بهرهمندی از ریشههای تاریخی، تجربههای تاریخی چهار دهه گذشته نظام مستقر را نیرومند کرده است. هر چه مسئله اول رو به آینده دارد، مسئله دوم حاکی از استواری و تداوم وضعیت موجود است. جمع آوردن این دو نقطه در یک قاب تحلیلی حقیقتاً دشوار است. آنچه شرایط امروز ایران را پیچیده کرده است، همزمانی این دو نقطه است. یک سوی میدان حرکتی در جریان است که از بسیاری از مفروضات نسلهای پیشین خود عبور کرده و چشماندازی از یک فردای دیگر تولید میکند و سوی دیگر نظامی استقرار دارد که فرض نابودنش را نمیتوان به سادگی پذیرفت. در چنین شرایطی است که وضعیت موجود نگرانکننده است اگر شاهد افزایش تنش میان این دو نقطه باشیم و امیدبخش است اگر نظام مستقر تن به یک سازوکار سیاسی برای عبور از این شرایط خطرناک بدهد.
ضرورت فروتنی قدرت در برابر جامعه
رضا نجفزاده
پژوهشگر حوزه علوم سیاسی
ساختار اقتصاد سیاسی حاکم و ساختار ریزومی حرکتهای جدید اجتماعی ایران امروز چندلایه است. ما در مرحلۀ نوینی از بحرانِ مدرنیتۀ زیستشناختی ایران قرار داریم. انفصال فزایندۀ سازمان قدرت از سوبژکتیویتۀ نوظهور ایرانی و افزایش شکاف بین قدرت و جمعیت یکی از گِرههای وضعیت فروبستۀ کنونی است. «تنهایی قدرت» در یکسو و «تنهایی جمعیتِ معترضان» در سوی دیگر، میتواند به توازنِ یأس بینجامد و این یعنی سیاستِ بهرسمیت نشناختن. در این توازنِ یأس، قدرت جمعیت را به رسمیت نمیشناسد و جمعیت نیز متقابلاً به سلبِ اعتبارِ قدرت میپردازد. این خطر وجود دارد که سوژههای سرگردان و بیقرار، از فرطِ بیپاسخی و احساسِ طردشدگی، فیگورهای قدرتِ مستقر را نشانه بگیرند. این سوژههای سرگردان، مولودِ «جامعۀ سوداگر»یی هستند که در دو دهۀ اخیر با مشارکتِ طیفهای سهیم در مونوپولی قدرت ساخته شده است، و از این رو حرکتی که شکل میگیرد نیز برخی از ویژگیهای این جامعۀ سوداگر را با خود حمل میکند: خشونت نمادین و جسمانی، شیزوفرنی، شتاب و سرعت، بیتابی و بیقراری، و فقدان طرحی برای آینده.
در مرحله نوین بحرانِ مدرنیتۀ زیستشناختی ایران، با خطرِ زوالِ بنیانهای دولتِ جدید همچون ایدۀ وطن و میهن و خود دولت مواجه هستیم. به عبارتی، خودِ «قراردادِ اجتماعی» در خطر است. فراتر از این، «ایدۀ ایران» در مخاطره است. از دید معترضان، دولتهای این دو دهه بحرانِ اعتبار بودهاند. شاهد تبدیل شدنِ پیشروی آرامِ حرکتهای اجتماعی به پیشروی خشونتآمیزِ این جریانها هستیم. حرکت مالباختگان، حرکت دستفروشان و بیکاران، حرکت جوانان، حرکت زنان، حرکت دانشجویان، حرکت دانشآموزان، حرکت کارگران و کارمندان، حرکتهای قومیتی و هویتی و حرکت دیاسپورای ایرانیان خارجِ از کشور، بر اثر انباشته شدنِ مطالباتِ مالی، فرهنگی، نمادین و عاطفی، پیشروی آرام را به پیشروی ناآرام تبدیل کردهاند. امروز با یک دوگانه مواجهایم: در یک سو خطر جنگ داخلی و در سوی دیگر تعدیل و اصلاح ساختارهای حکمرانی برای باز کردنِ فضای دوطرفه بین قدرت و جامعه. قدرت در نمادسازی دچار کژکارکردی شده است و این کژکارکردی نمادین با کژکارکردیهای ریشهایتری در سطح زیست مادی تلازم دارد. زمانِ قدرت با زمانِ جمعیت یکسان نیست و قدرت باید به سوی متوازن شدن با جمعیت سوق پیدا کند. باز کردنِ راههای تعامل، به دور از پروپاگاندا و پُرگوییهای رسانهای، مستلزمِ فروتنی قدرت در برابر جامعه است. توازنِ یأس ممکن است راه خشونت را هموارتر سازد. اهمیت دارد گروههایی که از نظر نهادهای قدرت مُوجّه هستند و از مرجعیت اجتماعی، علمی و فرهنگی برخوردارند، همچون اساتید دانشگاهها، برای گفتوگو با مقاماتِ موثر پیشقدم شوند.
جنبش اجتماعی و بیقراری ادواری طبقه عمودی
محمدمهدی مجاهدی
استاد علوم سیاسی
در پرداختن به پیشفرضهایی که این روزها در مورد ناآرامیهای اخیر مطرح میشود، میتوان آنها را به سه دسته پیشفرضهای نسلی، پیشفرضهای جنسیتی و پیشفرضهایی که این رویداد را استثنایی و متمایز از رویدادهای قبلی میبینند، تقسیمبندی کرد. عامل اصلی این اتفاقات بیاعتنایی ساختارمند و بیاعتمادی مداوم به علوم انسانی است که منجر به نشناختن وقایع و جامعه از جانب حکومت شده و به خطای شناختی و غافلگیری مدام ساختار سیاسی در برابر رخدادهایی نظیر بیقراریهای جاری انجامیده است. در بررسی ابعاد این دوره از ناآرامیها باید آن را یک حلقه برجسته از سلسلهای از پدیدههای بههمپیوسته دانست؛ رویدادهایی که ریشهها و ویژگیهای مشترکی دارند، ادواریاند، مستمر و تکرارشوندهاند، تناسخیاند؛ یعنی هر نوبت با چهره جدیدی رخ میدهند و به زبان جدیدی سخن میگویند. ماهیت تناوبی دارند و خودانگیختهاند؛ یعنی بدون طراحی پیشینی و سازماندهیاند، ولی همگی ریشههای مشترکی از جنس اقتصاد سیاسی و روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی سیاسی دارند. این پدیده، پدیدهای شناختهشده در علوم انسانی است که در سالهای گذشته قابل پیشبینی بوده است و خود من در مقالهای ناظر بر بیقراریهای سال ۱۳۹۶ با عنوان «بیقراری طبقه عمودی» ابعاد آن را تشریح کردهام.
«ناشهروند بیقرار (precariat) » به مجموعهای ساختنیافته و بینماینده و بهرسمیت شناختهنشده از اعضای جامعه اشاره دارد که شهروندی خود را انکارشده میبینند و حتی خودشان هم خود را شهروند نمییابند و نظام سیاسی هم این جایگاه را در عمل از آنها دریغ میکند. در جامعه ما، پیشتر این گروه بیشتر شاخصههای اقتصادی داشت، ولی در حال حاضر جنبههای هویتی برجستهای پیدا کرده است. بخش مهمی از جوانان و زنان به صرف جوانی و زنانگی به این گروه پرتاب شدهاند. این ناشهروندان بیقرار احساس میکنند خودشان جایگاه روشن و قرار و ثبات ندارند، ولی توانایی و انگیزه کافی دارند که سامان سیاسی و اجتماعی را انکار و بیقرار کنند، چون گویی جامعه و حکومت، قرار قبلی خود را با آنها شکسته است و آنها را به شمار نمیآورد. در نتیجه ایشان هم میخواهند آن قرار قبلی را بر هم بزنند تا شاید ثبات و قرار جدیدی شکل بگیرد که برای ایشان هم «زیستپذیر» باشد و بتوانند در آن (و با آن) زندگی کنند. شعار زندگی در کنار زن و آزادی از همینجا میآید. این «ناشهروند پنداشتهشدگان» از جایگاهی که پیشتر در آن قرار داشتهاند فرو افتادهاند و جایگاه ایشان انکار شده است. این بیقراری وجه مشترک بخشهایی از همه طبقات اجتماعی و اقتصادی جامعهای است که تقریبا 50سال است سالانه از تورم دورقمی رنج میبرد (جز چند سالی در دوره اصلاحات و یک سال پس از دستیابی نظام به توافق برجام)، زیر فشار تحریمهای فزاینده 40ساله است و گرفتار رکود و بیکاری و فقر فراگیر و فشارهای هویتی است.
در واقع بخشی از هر طبقه به طبقات زیرین فروریخته است. در نتیجه یک طبقه عمودی شکل گرفته است که حاصل جمع فروریختگان همه طبقات است. اعضای طبقه عمودی همگی از آن جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی که پیشتر داشتهاند به پایین فروافتادهاند. در پایینترین طراز این طبقه عمودی ما شاهد زیر طبقات (under class) هستیم که فاقد هرگونه جایگاه طبقاتیاند و طبقات فروریخته بالا به نوعی خود را در حال فرو رفتن در هاویه زیرطبقه میبینند، جایی که هویت، زندگی و حقوق فرد از اساس انکار و بلاموضوع میشود. ویژگی این طبقه عمودی این است که نه هویت طبقاتی مشترکی بین همه اعضای آن وجود ندارد و نه چشمانداز مشترکی برای تغییر. هر زیرگروهی از طبقه عمودی، بهدلایل و علل خاص خود، بیقرار و بیقرارگر است و چون احساس میکند چیزی برای از دست دادن ندارد، بروزهای متهورانه دارد.
در این وضعیت افراد حاضر در این طبقه خواسته مشخص و مشترک ندارند و بهطورکلی از مجموعه سامان و قرار حاکم ناراضیاند. بنابراین، ما با یک جنبش اجتماعی به معنای متعارف در علوم سیاسی و علوم اجتماعی سروکار نداریم. در واقع، اگر ما جنبش اجتماعی میداشتیم، اساسا با بیقراریهای ادواری طبقه عمودی مواجه نمیشدیم. جنبشهای اجتماعی پایگاه و بدنه مشخص، خواست معین، نمایندگان شناختهشده و قابل مذاکره و مخاطب خاص دارند و اول و آخر آنها رؤیتپذیر است. ولی به علت نابودی شرایط امکان شکلگیری هر نوع جنبش اجتماعی در جامعه، الان ما با بیقراری طبقه عمودی مواجهایم که هیچیک از ویژگیهای یک جنبش اجتماعی را ندارد. بنبست جنبشهای اجتماعی، اول ما را به قول آصف بیات با «ناجنبشهای اجتماعی» روبهرو میسازد که خصلت درونریز و درونزا دارند و در قالب سبک زندگی روان و جاری میشوند. ولی در مرحلههای بعد، به نظر میرسد این ناجنبشها برونریز میشوند و مثلا در بستر جامعه ما در شکل بیقراری طبقه عمودی فوران میکنند و چهبسا در پیوند با بیقراریهای مجاور خود، خاصیت برونزایی هم پیدا میکنند. به علل مختلف حکمرانی ما دو ویژگی نامطلوب دارد: هم خسته و هم گسسته است. خستگی ساختار سیاسی نتیجه از کار افتادن گردش نخبگان، کُندی چرخه نوسازی سیاستها و توقف تدریجی چرخه جوانسازی سیاستگذاران و کارگزاران است. گسستگی ساختار سیاسی به این معنی است که دستگاه تصمیمگیری تقریبا بر سر حل هر مسئله خُرد یا کلانی انسجام درونی خود را از دست میدهد و گسسته میشود و در نتیجه یا نمیتواند بر سر تصمیم مناسبی به اجماع برسد، یا اصلا به هیچ تصمیم مناسبی نمیرسد و پروندههای بسیاری بلاتصمیم رها میشود. این گسستگی علل مختلفی دارد. یک علت عمده این وضعیت سودبری و سوداگری و تعارض منافع مهارنشده درون چرخه سیاستگذاری و اجراست که عملا سیستم را بحرانزا و بحرانزی میکند و تداوم اقتصاد سیاسی غارتی - غنیمتی را برای گروههای ذینفع و ذینفوذ سودآور میسازد.
در چنین شرایطی ما با وارونگی مفهوم امنیت روبهرو هستیم، چرا که امنیت در خدمت توسعه نیست، بلکه برعکس، توسعه در خدمت امنیت است. مسئولیت ناشی از اخلاق آکادمیک ضروری است که پژوهشگران علوم انسانی و تحلیلگران اجتماعی بکوشند که تحلیلهایشان بخشی از چرخه کشف بهنگام مسائل جامعه و سیاست و حل بهینه آنها باشد. تحلیلهایی که به سیستم سیاسی، آرامش کاذب میدهد یا به جامعه، اضطراب کاذب وارد میکند، هر دو بخشی از مسئلهاند، نه بخشی از راهحل.
مشاهده خبر در جماران