فروغی: اول وزنه بردار بودم/ اولین پرستاری بودم که به سوریه رفت
جواد فروغی در ارتباط با حواشی که بعد از قهرمانی المپیک به وجود آمد، می گوید او به عنوان پرستار راهی سوریه شده بود.
جی پلاس، جواد فروغی در ۴۳ سالگی با همان آرامشی که در مسابقات دارد داستان شروع ورزش قهرمانیاش را روایت کرد و در مورد نحوه آشنا شدنش با تپانچه، ورودش به تیم ملی، کسب مدال طلای المپیک و حواشی بعد از آن سخن گفت. مشروح گفتوگوی قهرمان المپیک با ایسنا را در ادامه میخوانید.
وزنه برداری اولین رشته ورزشیام بود
اولین رشتهای که در نوجوانی به صورت نیمه تخصصی به آن پرداختم وزنهبرداری بود. مدت کوتاهی شاید کمتر از دو سال در آن رشته بودم ولی بعد از مدتی انگیزهام کم شد و آن را کنار گذاشتم. البته یک ویژگی خیلی خوبی که داشت این بود که نحوه بلند کردن اجسام سنگین را آموختم که در زندگی خیلی کاربرد دارد! بعد از آن جسته و گریخته ورزش را دنبال کردم. جوانی دورانی است که همه دوست دارند رشته های مختلف ورزشی اعم از رزمی، فوتبال و خیلی از رشته های دیگر را تست کنند. ببینند که در هر رشته چقدر انگیزه دارند، می توانند آن را ادامه دهند و آیا به درد میخورد یا خیر اما من دیگر هیچ رشته ورزشی را تخصصی دنبال نکردم. در سنین جوانی فعالیتهای معمولی داشتم و ورزشهای محلی را انجام میدادم. در دبیرستان هم فوتبال را در تیمهای محلی دنبال کردم و همیشه هم دروازه بان بودم. فعالیتهای ورزشیام هیچ وقت منسجم و برنامهریزیشده نبود.
میگفتم هر کارهای بشوم تیرانداز نمیشوم
در جوانی زمانی که اخبار مربوط به تیراندازی را میشنیدم با خودم میگفتم که من هر کارهای بشوم هیچ وقت تیرانداز نخواهم شد. دلیل آن هم به خاطر افتادگی دریچه قلبی (میترال) بود که این موضوع قطعاً سبب تپش قلب و به دنبال آن لرزش دست میشود. به همین دلیل شروع تیراندازی را غیرممکن می دانستم. هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی در تیراندازی مشغول شوم آن هم در رشته تپانچه که باید با یک دست سلاح را حمل کرد و کار نسبت به تفنگ سختتر است. در تفنگ سلاح را با دو دست کنترل میکنیم. در دست گرفتن سلاح را در ذهنم به صورت یک تصور رد میکردم و میگفتم هر کارهای که بشوم تیرانداز نخواهم شد.
تجربی خواندم و پرستاری قبول شدم
سال ۷۲ تا ۷۶ در دبیرستان امام خمینی شهرستان دهلران رشته تجربی خواندم. ما آخرین نسل نظام قدیم بودیم. سال ۷۶ در دو مرحله کنکور دادم و رشته پرستاری قبول شدم. تا سال ۸۰ پرستاری را در دانشگاه خواندم و کارهای فارغ التحصیلی را تا سال ۸۱ انجام دادم. در همین دوران دانشجویی در خوابگاه یک سالن تیراندازی بود که فقط تفنگ داشت، آن هم ساده تر از تفنگهای بادی که حالا ورزشکاران از آن استفاده می کنند. من هم چندباری با آن سلاحها شلیک کردم.
سرباز ارتش بودم
نیمه سال ۸۱ بود که به خدمت سربازی رفتم. مثل همه دوره آموزشی را گذراندم و در مرکز آموزشی ۰۱ تهران بودم. بعد از آن چون تخصصم مشخص بود دوران خدمت را در درمانگاه شهید فلاحی زیر پل مینی سیتی و بعد هم در درمانگاهی در کوی زینبیه که بازسازی شد به پایان رساندم. سرباز ارتش بودم و اردیبهشت ۸۳ بود که دوران خدمتم تمام شد.
سال بعد از استخدام در بیمارستان، تپانچه به دست گرفتم
از سال ۸۳ وارد کار شدم و در چند درمانگاه کار کردم. پاییز سال ۸۵ بود که در بیمارستان بقیه الله استخدام شدم و تاکنون در این بیمارستان خدمت میکنم. ۴ سال اول خدمت هم خبری از شروع آغاز فعالیتم در تیراندازی نبود. سال ۸۹ در طبقه پایین بیمارستان سالن های تیراندازی، تنیس و دارت راه اندازی شد. زمین تیراندازی آنجا خیلی کوچک بود. به سالن رفتم و برای اولین بار بود که سلاح تپانچه را میدیدم. مسئول سالن داشت تپانچه و عناصرش را توضیح میداد. از نظر ظاهری و البته نوع کارکرد تفنگ و تپانچه متفاوتاند و البته کار در تپانچه سختتر هم هست.
در اولین تمرین نمره بالای ۸۰ زدم
آن روز که برای اولین بار به سالن تیراندازی بیمارستان رفته بودم، چند تیر برای قلق و ۱۰ تیر برای نمره شلیک کردم. هر تیر ۱۰ امتیاز داشت و من از ۱۰۰ نمره بالای ۸۰ گرفتم. نمره خیلی خوبی بود. کسانی که تپانچهزن هستند میدانند که امتیاز ۷۰ یا ۸۰ برای کسی که اولین بار با این سلاح شلیک کند نشان از استعداد دارد. آقای آخوندی مسئول بخش تیراندازی بیمارستان بود. خیلی خوشحال و پیگیر بود که من برای یادگیری و پروراندن استعداد این رشته را ادامه دهم. یکی دو روز با آخوندی تمرین کردم.
در فضای نمور و غیر استاندارد تمرین کردم
بعد از آن با جعفر خدابنده لو که آن زمان پرسنل تربیت بدنی دانشگاه بود صحبتی کردیم و او خیلی متواضعانه، بدون هیچ چشم داشت، چارچوب خاص، در یک فضای نمور و غیر استاندارد، با امکانات حداقلی، روی آموزش من وقت گذاشت. شاید در کمتر از یکسال رشد من کاملا مشخص بود. این پیشرفت هم باعث انگیزه خودم و هم خوشحالی مربیام میشد و باعث میشد که بخواهد بیشتر برای من وقت بگذارد و بداند که وقتش با آموزش من هدر نمیرود.
در سال اول تمرین رکوردم بالاتر از قهرمان کشور بود
از ابتدای شروع تیراندازیام یکسال و یا کمتر گذشته بود که مسابقات قهرمانی کشور در قزوین برگزار شد. نفر اول که قهرمان کشور شد رکورد ۵۷۶ را زده بود. من در همان سال با اختلاف یکی دو ماشه در همان زیر زمین رکورد ۵۷۸ را ثبت کرده بودم. این رکورد برای کسی که تازه شروع به کار کرده بود آنهم در یک سالن غیر استاندارد و تپانچههای قدیمی و ساده عملکرد خوبی بود. این پیشرفت هم لطف خدا بود، هم تلاش خدابندهلو را نشان میداد و هم انگیزه من را روز به روز بیشتر میکرد.
در ۲۵ متر هم روی سکو رفتم
کم کم جسارت پیدا کرده بودم و در مسابقاتی که در سطح بیمارستانها یا دانشگاهها برگزار میشد با قدرت شرکت میکردم. معمولاً هم روی سکو بودم. بیشتر اول و بعضی مواقع هم دوم میشدم. سال ۹۴ بود که دانشگاه بقیه الله باید یک تیم برای شرکت در مسابقات ۲۵ متر نیروهای مسلح آماده میکرد. من در تمرینات ششم بودم. استاد غیاثی آن زمان نمرات را دیده بود و ۱۰ نفر اول را برای مسابقه انتخاب کرد. آموزش ما شروع شد. البته من تا آن زمان سلاح ۲۵ متر را ندیده بودم. در این سلاح بر خلاف بادی از فشنگ استفاده میشود و به خفیف معروف است.
این سلاح فرم خاصی داشت و شبیه کلتهای جنگی بود که در دوره های سربازی دیده بودیم اما در عمل، نوع ضربهها و عناصر با تپانچه بادی متفاوت بود. آن زمان وقت گذاشتم و در سالن امام محمدباقر که فضای محدودی داشت و امکانات پیشرفتهای هم نداشت حسابی تمرین کردم. توانستم در چند ماه به خوبی پیشرفت کنم و روی سکو هم رفتم. بالاترین نمره آن مسابقات در آن سال به اسم من ثبت شد. اگر اشتباه نکنم نمره ۵۸۴ بود. این پیشرفت هم برای خودم و هم برای استاد غیاثی خیلی جالب بود. ثبت این نمره برای کسی که اصلاً این رشته را تمرین نکرده پیشرفت خوبی بود.
بعد از ۷ سال در مسابقات آزاد شرکت کردم و قهرمان شدم
سال ۹۶ دیگر زمان زیادی گذشته بود که در این رشته فعال شده بودم. به توصیه استاد غیاثی وارد مسابقات ملی شدم. مربیام گفت اگر قرار است افتخاری کسب کنی بهتر است به نام استانت باشد. به همراه همسرم نزد خانم غیاثی که سرپرست هیات تیراندازی ایلام بود رفتیم. رکورد (۵۷۵) خود را گفتم و اعلام کردم میتوانم در رشته تپانچه برای استان مسابقه بدهم. او استقبال کرد چون تا آن زمان بیشتر در استان تفنگ فعال بود و تپانچهزن زیادی نداشتیم. درست چند روز بعد از این دیدار مسابقات آزاد برگزار شد. به لطف خدا به فینال رسیدم و قهرمان شدم. این قهرمانی هم برای خودم هم برای اطرافیان خیلی جالب بود. کسی قهرمان شده بود که به یک باره از بیرون آمده و هیچگاه در مسابقات نوجوانان، جوانان و بزرگسالان در هیچ مسابقهای حضور نداشته است. بعد از آن در هر مسابقه داخلی که شرکت کردم به فینال رسیدم و توفیقات زیادی هم کسب شد. در تمام لیگهای برتر سال ۹۶، ۹۷ و ۹۸ هم قهرمان شدم.
سال ۹۶ به تیم ملی دعوت شدم
دو ماه بعد از آن مسابقات وارد تیم ملی شدم. البته در دو دوره یکبار اوایل سال ۹۶ و بعد هم در مرداد ۹۶ به تیم ملی دعوت شدم. بحث اشتغال و پرستاری بود و باید هماهنگی های لازم انجام میشد. آن زمان آقای سماکین اوکراینی سرمربی و آقای صولت و خانم خدابندهلو مربیان تیم ملی بودند. اولین مسابقه رسمی که من در آن شرکت کردم بازیهای آسیایی ۲۰۱۸ جاکارتا بود. بعد از آن هم از همان جاکارتا به مسابقات قهرمانی جهان کره رفتیم که اولین مسابقات توزیع سهمیه المپیک توکیو بود.
دو سال بعد از ورودم به تیم ملی سهمیه المپیک گرفتم
دو سال از ورودم به تیم ملی گذشته بود که توانستم در مسابقات قهرمانی آسیا ۲۰۱۹ قطر سهمیه المپیک بگیرم.از ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ بیشتر سهمیههای المپیک توکیو توزیع شده بود و قهرمانی آسیا قطر آخرین شانس ما بود. به یاد دارم که آن زمان پیش خودم حساب میکردم که بیشتر کشورها سهمیههای خود را گرفتهاند چون تعداد سهمیهها برای کشورها محدود است. بیشتر رقبا عملا کنار رفته بودند. پیش خود میگفتم که در قطر ته تغاریها میآیند، رقبای قدر و قوی نداریم و ما هم میرویم با این ضعفا بجنگیم و قطعا سهمیه خواهیم گرفت. خوبی هم که داشت این بود که در این مسابقات ۳ سهمیه توزیع میشد.
با شروع مسابقات دیدیم آنقدر هم راحت نیست. همه برای مدال طلا آمدهاند. رقابتهای قطر جزو مسابقاتی بود که سطح بسیار بالایی داشت. رکورد نفر اول در مرحله مقدماتی ۵۸۸ بود و من هم توانستم با رکورد ۵۸۵ به عنوان نفر سوم راهی فینال شوم. قبل از مرحله فینال، سهمیهها بسته شد. چون ۵ نفر اول سهمیه گرفته بودند و نیاز به گرفتن مجدد نداشتند. سه نفر دیگر سهمیه نداشتند که من هم جزو آنها بودم. در فینال فقط باید برای خودم و برای کسب مدال میجنگیدم. این باعث شده بود که در فینال استرس نداشته باشم.
دو مدال برنز در قهرمانی آسیا گرفتم
با کسب سهمیه المپیک بار را به مقصد رسانده بودم. برخلاف مشکلی که در فینال مسابقات داخلی داشتم و معمولا با استرس همراه بود در فینال قطر هیچ استرسی نداشتم. در خودم دنبال استرس میگشتم اما نبود. به خودم میگفتم جواد فینال است باید استرس داشته باشی اما خبری از استرس نبود. آرامش خوبی داشتم و نمایش خوبی هم به لطف خدا نشان دادم. آنجا مدال برنز گرفتم. روز بعد هم در رشته میکس با همان حریف چینی مبارزه کردم و در یک مبارزه خیلی سخت و کاملاً شانه به شانه مدال برنز گرفتم. این دو مدال برنز اولین مدالهایم بود که نشان از دوره خیلی خوبی در تپانچه میداد. خداراشکر بعد از آن هم اولینها تکرار شدند و رنگ مدال ها بهتر شد.
گرفتن دو طلای جهانی پشت سر هم برای تیرانداز کم پیش میآید
بعد از قهرمانی آسیا قطر دوران خوبی شروع شد. دورانی که میدانستیم ما هم در این رشته هستیم و میتوانیم مقام آور باشیم. تا قبل از آن دیدن خودمان در قهرمانی آسیا آرزو بود که ما را به عنوان یک تیرانداز ماهر چه در فینال چه در مقدماتی حساب کنند. زمان تحویل سال ۱۴۰۰ در جام جهانی هند به فینال انفرادی رسیدم. دو تیرانداز هندی را پشت سر گذاشتم و به لطف خدا قهرمان شدم. این اولین مدال طلای من در سطح جام جهانی بود و چون همزمان با تحویل سال بود خیلی برایم شیرین بود. سیستم ورزش کشور هم از این مدال خشنود شد و یک انگیزه خیلی خوبی برای رشته تیراندازی بود. این مدال اثر خود را روی تیراندازان تفنگ هم گذاشت و انگیزه شد تا در مسابقات آینده بهتر ظاهر شوند.
با این طلا یک خودباوری در من ایجاد شد. در مسابقات قهرمانی اروپا اووسیک کرواسی که تیم ایران به صورت مهمان حاضر شد هم توانستم رکورد خوبی ثبت کنم. البته چون مهمان بودیم مدالی برای ما در نظر گرفته نشد. یک ماه بعد از آن در مسابقات جام جهانی کرواسی توانستم خیلی از قهرمانان اروپا را پشت سر بگذارم و باز هم مدال طلا بگیرم. گرفتن دو مدال طلا پشت سر هم خیلی کم برای یک تیرانداز پیش میآید آن هم برای رشته ای که به دهمها و یک تیر و دو تیر وابسته است.
هیچ کس انتظار مدال المپیک از من نداشت
برخی فکر میکردند که دو مدال طلای پشت سر هم سومی نخواهد داشت و این کار را برایم خیلی سخت می دانستند. آن هم طلای المپیک! بار، تعهد و انتظاری که خود تیرانداز و اطرافیان دارند و فشار دو مدال طلا خیلی کار را سخت میکند. این بارها از سوی فدراسیون هم روی ما بود نه اینکه بخواهند بار را سنگینتر کنند اما حس میشد. تا حدی هم منطقی بود. مردم، دوستان، آشنایان و حتی خانواده انتظاراتی داشتند. البته برخی میتوانستند نحوه بروز انتظار و توقع که از من داشتند را کنترل کنند. حتی آقای نصر هم بعدا به من گفت "انتظار مدال المپیک را بعد از دو مدال طلای جام جهانی نداشتم و احساس میکردم که دیگر نوبت پایین آمدن است، بعید میدانستم که در المپیک مدال طلا بگیری. شاید بعد از المپیک میتوانستی مدال طلا را تکرار کنی اما در المپیک انتظار فرود داشتم."
هدفم طلای المپیک بود اما نه اینکه به کمتر از آن راضی نباشم
خودم چند ماه قبل از شروع المپیک به خاطر کنجکاوی و ویژگیهای شخصی که دارم منطقه برگزاری المپیک، ویژگیهای آب و هوایی آن، ساختمانهای اطراف را مطالعه کردم. یکی دو کلیپ هم در مورد ساخت مدالها دیدم و تمرکز بیشتری روی مدالها داشتم. حتی عکس مدال طلای المپیک را روی پروفایلم گذاشته بودم که به عنوان یک هدف برایم بود. البته نه اینکه هدفم تنها طلای المپیک باشد و لاغیر اما چیزی بود که به من انگیزه میداد. با این شرایط کمی به مدال طلا فکر میکردم اما نه آن که بگویم من فروغی که ۲ مدال طلا دارم سومی هم برای من است یا اینکه به کمتر از آن راضی نشوم. خیلی انگیزه داشتم و تلاش میکردم. به خودم میگفتم تا اینجا که آمدی بقیه آن را هم برو احتمال کسب مدال طلا هست. تا حالا خدا کمک کرده بقیه راه خدا هست.
در مرحله مقدماتی المپیک در راند پنجم به مشکل خوردم. حتی لحظاتی خودم را زمین خورده دیدم. به خودم گفتم مدال المپیک برایم تمام شد. پایان مسابقات را تصور کردم که به قول نقی معمولی "باختم! بدم باختم!" یک لحظه به خودم آمدم گفتم حالا که قرار است ببازی حداقل خوب بباز، نباید جایگاه هفدهم و هجدهم شوی، مبارزه کن تا حداقل به عنوان نفر نهم یا دهم ببازی و نزدیک فینال باشی. این تفکرات سبب شد یکی دو بار از خط بیرون بیایم و بعد با تمرکز بیشتر به داخل خط رفتم. واقعاً دست خدا را در دستم دیدم. یک راند بیشتر نمانده بود. کافی بود راند آخر را همانند پنجم بد بزنم. باید آن موقع با فینال خداحافظی میکردم اما خب یک حس و نیروی قوی به من دست داد و به لطف خدا توانستم با امتیاز ۹۸ از ۱۰۰ بازی را تمام کنم و به عنوان نفر پنجم راهی فینال شدم.
با رسیدن به فینال یک قدم برداشته بودم میخواستم برای خودم تیر بزنم
فشاری که در مقدماتی داشتم را اصلا در فینال المپیک حس نمیکردم. برای اولین بار بود در تاریخ ایران که یک تیرانداز به فینال تپانچه المپیک رسیده بود. قبل از شروع فینال هم به آقای نصر گفتم که وظیفه خود را تا اینجا انجام دادم و دیگر روی من حساب نکنند. من یک قدم در تپانچه برداشته بودم و این رشته را به فینال المپیک رسانده بودم. این وظیفه من در المپیک بود و میخواستم فینال را برای خودم تیر بزنم. خیلی از افراد لایق و قدر به فینال المپیک راه پیدا نکرده بودند.
رقیبان قدری در فینال داشتم اما از همان ابتدا اول بودم. هر چقدر هم که جلوتر میرفتم فشار روی من کمتر میشد. بعد از شلیک پنجم دیگر رکورد من به طاق چسبیده بود و هرچه جلوتر میرفتیم اختلاف بیشتر میشد. این اختلاف سبب شده بود که بتوانم محدوده خطا کردنم را بیشتر کنم مثلا اگر ۹ یا ۸ هم میزدم اشکالی نداشت. بنابراین اصلا نگران نبودم و تمرکزم فقط روی سیبل بود. به خودم میگفتم نمیخواهد همه را وسط وسط بزنی فقط ریتم و آنچه را که آموختهای را حفظ کن. جایت خوب است نگران نباش.
نمیخواستم هیچ استرسی به خودم بدهم. فرصت هم زیاد بود. حتی تیر آخر برگشتم و به آقای نصر گفتم با دست چپ بزنم؟ در تمرین و زمان رکوردگیری یا مسابقات داخلی زیاد از این کارها میکنم و با دست چپ هم میزنم. آن موقع دیگر اختلاف به چهار یا پنج رسیده بود و اگر چهار هم میزدم برایم کافی بود تا قهرمان شوم. این حرکت نشان دادن قدرت، آرامش و یک نمایش برای حریفم "دمیر" بود تا تیراندازی ایران را به رخ بکشم. خداراشکر من تیر آخر را ۱۰.۱ و حریفم ۸.۸ زد. اختلاف دیگر به شش و نه رسیده بود و این اختلاف را من تاکنون در مسابقات ندیده بودم. من حتی نمیدانستم که رکوردشکنی کردهام. نمیدانستم رکورد المپیک چقدر است من کار خود را میکردم و جلو میرفتم. تا زمانی که OR را ندیدم نمیدانستم که رکورد المپیک را زدم. اینها همه لطف خدا بود.
کسی احتمال نمیداد من طلای المپیک بگیرم
برخی از مسئولان انتظار مدال را از من داشتند. مثلاً به خاطر دارم که قبل از المپیک سلطانی فر به من گفته بود که امید به کسب مدال دارد. روز مسابقه تپانچه سلطانیفر در سالن شمشیربازی بود. شاید آن روز برآورد این بود که در سالن شمشیربازی کسی نیست و باید به آنجا میرفت. قبل از المپیک به من در مورد مدال گفته بودند اما اینکه کسی بخواهد بگوید فروغی احتمالا طلا میگیرد نه اصلاً اینطور نبود. البته بعدها خیلیها میگفتند خواب دیده بودند! پشتوانه من ۲ طلا بود و زمانی که ایران وارد خط شد برخلاف سال قبل تر که کسی ما را در مسابقات نمیپذیرفت همه تیراندازان خود را جمع و جور میکردند. به خاطر دارم که تا قبل از مسابقات جام جهانی ۲۰۱۹ هند رنکینگ من حدود ۱۱۴ بود، آرزویم این بود که بعد از یکی دو سال آن را به زیر 20 برسانم. خروجی این مدال و رکوردشکنی هم به نفع آسیا و هم به نفع ایران بود. کشور ایران را از جایگاه پانزدهم به ششم رساند. همه چیز به نفع تیراندازی و تپانچه تمام شد.
اولین پرستاری بودم که به سوریه رفت
از سال ۹۲ تا ۹۴ چون شغلم پرستاری است به عنوان امدادگر در سوریه بودم. اولین کارشناس پرستاری بودم که توفیق پیدا کردم به سوریه بروم، قبلتر یکی دو پزشک به سوریه رفته بودند. چند ماه آنجا در همین شاکله کاری خدمت کردم. ما هم به عزیزان و هموطنان خودمان و هم به عنوان بهیار به مردم منطقه کمک میکردیم و مفید بودیم. افرادی که جنگ زده و آواره بودند و یا در روستاها، بیغولهها، چادرها و مدارس زندگی میکردند زمانی که می دیدند ایرانیها کنارشان هستند و یا بهیاری هست مراجعه میکردند و خدمات می گرفتند. توانستیم آنجا مثمرثمرباشیم همین.
عدهای خواستند آب را گل آلود کنند و ماهی بگیرند
چون بحث حضورم در سوریه بود بعد از کسب مدال المپیک عدهای میخواستند آب را گل آلود کنند و از آن ماهی بگیرند. شروع کردند به ایجاد حواشی و آن حرف و حدیثها به وجود آمد. مشخص هم بود که از کجا آب می خورد. کار به جایی رسید که پای کمیته بینالمللی المپیک هم به این حاشیهها باز شد. آنها پیگیر شدند و با صالحی امیری و سجادی تماس گرفتند و پیگیر داستان شدند. آنها هم پاسخ دادند که "فروغی پرستار است، لباس و کارش مشخص است، اگر در سوریه هم بوده در چهارچوب همان وظیفهاش خدمت کرده است و لاغیر" در کنار آن برخی رسانهها و افرادی که منشأ آنها مشخص است، تصاویری را منتشر کردند که مربوط به فردی بود که با تک تیرانداز روی پشت بام بود. کسی که تک تیرانداز است با کلاش به بالای ساختمان که نمیرود، البته شباهت گنگ و مبهمی هم به من داشت. مشخص نشد که او کیست و ایرانی بود یا نه ولی آن زمان حاشیه ساز شد.
زمانی که ما تازه به سوریه رفته بودیم هنوز برای ما لباس پرستاری نیاورده بودند. ما مشکلات زیادی داشتیم. یک بهداری زده بودیم که در و پنجره آن از پلاستیک بود. برای خوابیدن و غذا پختن با مشکلات زیادی مواجه بودیم. یک شهر خیلی جنگ زده و داغون را در نظر بگیرید. یک ساختمان مخروبه در دست داشتیم که با پلاستیک درهای ورودی را پوشانده بودیم. پلاستیک را میکشیدیم گرم بود جمع میکردیم پشه ها حمله میکردند. به مرور امکانات برای ما آمد.
از طرفی چون جنگ، شهری بود گاهی دوست و دشمن با هم قاطی می شدند و شناسایی نمیشدیم به همین دلیل اوایل به ما لباس نظامی هم داده بودند تا قابل شناسایی باشیم. آن زمان حتی آمبولانس هم نداشتیم. یک ماشین جی ام سی آمریکایی مشکی داشتیم که داخل آن را تجهیز کردیم، برانکارد گذاشتیم و دست کاری کردیم تا بتوانیم مجروحان را جابجا بکنیم. چون آمبولانس نبود و ویژگی آمبولانس را نداشت به آن حمله میشد. البته حتی اگر آمبولانس هم بود به آن حمله میشد. روی این حساب برای اینکه در درگیریها با نیروهای دشمن اشتباه گرفته نشویم لباس نظامی و دیجیتال تن ما هم بود.
در سوریه امکانات و امنیت نداشتیم
از دورههای دوم و سوم به بعد این لباسها تفکیک شد و لباس پرستاری دادند. لباسی به رنگ سورمه ای آستین کوتاه و یقه هفت که اکنون هم در اورژانس میپوشند. رفته رفته امکانات هم بهتر شد و از آن امکانات اولیه خارج شدیم. در ابتدا خیلی وضع خراب بود. چند نفری که در بهداری بودیم حتی امنیت نداشتیم. روی پشت بام باید میخوابیدیم. پشه و حشرات بود و هیچ امنیت و نگهبانی هم نداشتیم. بر اساس وظایفی که داشتیم باید در مسیری قرار میگرفتیم که مجروحان و بیمارانی که از خط میآمدند را تحویل و بعد به بیمارستانهای مختلف تقسیم میکردیم.
خبرنگاران خارجی بعد از مدال المپیک از شغلم پرسیدند
این حواشی زود هم پایان یافت چون افراد پاسخ خود را گرفتند. چه کسی است که نداند شغل ما چیست؟ جالب است که در کنفرانس خبری بعد از کسب مدال طلا اولین سوالی که خبرنگاران خارجی از من پرسیدند بحث پرستاری بود. "اینکه در شرایط کرونا با وجود شغل پرستاری چطور توانستی تا اینجا بیایی و مشکلات را پشت سر بگذارید؟" خب من یکی دو دور درگیر کرونا شدم. کار سختی بود. تیرانداز باشی پرستار باشی درگیر کرونا باشی و یکی دو دور هم کرونا بگیری. هر دور کرونا گرفتن نزدیک ۳ تا ۴ ماه ورزشکار را عقب میاندازند و تا زمانی که بخواهد به دوره قبل از بیماری برگردد مدت زیادی طول میکشد. برای آنها سوال بود که یک پرستار با این همه درگیری چطور توانست خود را به سطح المپیک برساند و در المپیک طلا بگیرد.
هنوز برخی تصور میکنند این رشته مختص نظامیان است
بعد از کسب این مدال توجه به تیراندازی بیشتر شد. اگر قبل از این ۲۰ درصد دیده میشد اکنون توجه به ۶۰ درصد رسیده است. البته هنوز هم خیلی جا دارد تا تیراندازی دیده شود. هر چند که بعد از المپیک تمایل و تبلیغات برای این رشته زیاد شد و افراد به نوعی به سمت باشگاهها هجوم آوردند و هنوز هم این اتفاق وجود دارد اما برای افرادی که دوست دارند تیراندازی را شروع کنند خیلی سوالها هست که می تواند مانع باشد. برخی فکر میکنند که تیراندازی مختص نظامیان یا وابستگان آنهاست. این ممکن است در ذهن افراد باشد یا برخی حساب میکنند که باید برای فرزندشان سلاح و مهمات بخرند و چون گران است (حدود سی، چهل میلیون) باعث شود که انگیزه افراد کمتر شود یا به مرور این رشته را کنار بگذارند. توصیه میکنم افرادی که میخواهند به این رشته بیایند با یک کارشناس مشورت کنند و در اول کار سلاح شخصی تهیه نکنند. از سلاح هایی که باشگاهها یا هیاتهای استانی در اختیار میگذارند استفاده کنند. به مرور که خود را در این رشته پیدا کردند می توانند سلاح تهیه کنند آنهم مدل پایین تر و دست پایین تر تا متحمل هزینه زیادی نشوند. به مرور میدانند در این رشته باید چه کنند.
اختلاف نظرهایی با دادگر داشتم و هیچ وقت دردانه نبودم
در یک دوران با دادگر اختلاف نظرهایی داشتیم. تقریبا هم این اختلاف نظرها شخصی بود و خیلی فنی و هدفمند نبود که بخواهد به شخص من به عنوان یک تیرانداز یا تیم آسیب بزند. این هم که بخواهم فکر کنم دردانه بودم نه اصلا! هرچه به المپیک نزدیکتر میشدیم توجه دادگر به همه تیم نه فقط تپانچه بیشتر میشد. حتی در نوع برخورد و گفتار حرفی نمیزد که توقع ایجاد شود و بار را روی دوش تیراندازان بیندازد. اگر تیراندازی هم بود که یکی دو ماه قبل از المپیک در مسابقات نتیجه نمیگرفت او را درگیر نتیجه گرایی نمیکرد تا مبادا در ذهنش بماند و در المپیک نمود دیگری داشته باشد. دردانه بودن را در همین حد که پاسخ دادم قبول دارم البته برداشتها مختلف است.
حتی درجا زدن در تیراندازی هم ضرر است
روش مدیریت افراد متفاوت است. دادگر تلاش خود را برای پیشبرد تیراندازی داشت. برای یک فدراسیون کسب چند سهمیه و خروجی آن که مدال طلای المپیک بود چیز کمی نیست. در مدیریت دادگر نکات مثبتی بود و قطعاً نکات منفی هم وجود داشت. این شرایط در زمان ریاست آقای قربانی هم وجود خواهد داشت اما به خوبی میبینم که قربانی بعد از آمدنش تمام سعی اش این است که در مسیری که قرار دارد به خوبی حرکت کند. اکنون بار تیراندازی سنگین است و توجهاتی که به تیراندازی شده قطعاً وظایف را سنگینتر میکند. قربانی نکته را درک کرده که حتی در جا زدن هم ضرر است. باید بیشتر از آنکه در قبل بودیم خود را نشان دهیم. درست است یکی دو اعزام و سفر ما به مشکل برخورد اما خب حس تلاش برای به جلو راندن کاروانی که در اختیار او هست در رفتار و کردار او دیده می شود.
اکنون شرایط سختی داریم. مسابقات کره برای ما لغو شد. اولین مسابقه ای هم که در پیش داریم قهرمان جهان مصر است که نیمه دوم مهر برگزار می شود. این مسابقات کسب سهمیه است و در اصل المپیک تیراندازی است. دیگر به مدیریت این عزیزان برمیگردد که بخواهند در هانوفر اردو داشته باشیم یا در مسابقات داخلی که دیگر کشورها برگزار میکنند حاضر شویم. می طلبد که مقداری عزم را جزم کرد چون دیگر فرصتی نداریم و میدان سختی پیش رو است. امیدوارم که هم ملیپوشان تفنگ و هم تپانچه سربلند از این میدان بیرون بیاییم و حداقل دو یا سه سهمیه المپیک از این مسابقات دشت کنیم.
میگویند ۱۷ میلیارد و یک خانه در پاسداران گرفتهام!
استان ایلام بابت مدال طلای المپیک من که به اسم این استان تمام شد، یک خودرو سمند داد که سند آن رهنی یا چه میدانم گرویی است با مبلغ نزدیک به ۱۷۰ میلیون تومان و تمام. ارگان های دیگر کل استان هم اگر اشتباه نکنم در حد یک یا دو سکه به من دادند. وزارت ورزش هم که همانند سایر ورزشکاران به من پاداش داد. چیز خاص دیگری از شهرستان ها و یا ارگانهای دیگری نگرفتم. سپاه هم اگر اشتباه نکنم روی هم رفته سه یا چهار سکه به من داد.
برخی میگفتند که ۱۷ میلیارد تومان با یک آپارتمان در پاسداران که همنام پاسدار است به من دادهاند. برای خودم جالب بود. امیدوارم که روزی خانه بدهند (با خنده) اما نگرفتم. یک زمین هم که استان ایلام قرار بود بدهد هنوز که هنوز است روی هواست، نمیدانم چطور زمین به هوا رفته است!
همچنان در بیمارستان بقیه الله پرستار هستم ولی ماموریت ورزشی دارم تا خدمت فدراسیون باشم. یعنی چند ماهی است که ماموریت ورزشی گرفتهام تا بیشتر بتوانم به ورزش تخصصیام بپردازم. از حقوقم راضی هستم و در حدی هست که کفاف زندگی ما را بدهد. اما اینکه بگویم این هدیه و آن هدیه را گرفته ام نه اینطور نیست. یک جایی رفتم که به من گفتند تا حالا برای این مدال هزار سکه گرفته ای. پرسیدم چطور حساب کردید؟ گفت فلان قهرمان در یک شب در یک مراسم یک میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان با یک پژو پارس گرفته است. این برای یک شبش بود، جدا از هدایایی که قبلاً گرفته بود.
همه انتظار گرفتن هزار سکه داشتند ولی خب این خبرها نبود و بیشتر شعارگونه بود. شهرستان، استان و حتی اداره کل ورزش استان و صداو سیما در این زمینه کم کاری کردند. صدا و سیما عید گذشته حتی یک تماس با من نگرفت که به عنوان قهرمان المپیک سال تحویل را به مردم شهرم تبریک بگویم. هنوز که هنوز است فروغی در لوگوی پشت برنامههای ورزشی جایی ندارد. مثل اینکه یک تکه جواهر را به یک بچه چند ساله داده باشی که ارزش واقعی آن را نمیداند. گویی روزانه از این طلاها بر استان می بارد و خیلی عادی است. برایم خیلی جالب بود که ندانستند با این مدال باید چه کنند. جز این دلیل دیگری نمیبینم.
تیراندازی باید به ورزش اول کشور تبدیل شود
شعار دادن آسان است و خیلی ها خوب شعار میدهند. یکی از پایهای ترین کارهایی که تیراندازی نیاز دارد معرفی و جا انداختن فرهنگ تیراندازی برای خانواده ها، جوانان و نوجوانان و عموم مردم کشور است. با قدرت میگویم که تیراندازی کم کم باید ورزش دوم کشور باشد و با قاطعیت به عنوان ورزش اول کشور از آن دفاع میکنم. جا دارد آنقدر روی آن کار شود که به ورزش اول کشور تبدیل شود. این رشته مدالآوری زیادی دارد و همچنین انفرادی است و میتوان روی آن مانور داد. ضمن احترام به همه رشته ها اگر اگر و اگر همه رشته ها را تعطیل کنند و فقط روی تیراندازی هزینه کنند باز هم میارزد چون این رشته مدال آوری زیادی دارد و به رگ و ریشه ما برمی گردد. مثل کشتی و خیلی از رشته های دیگر که در عقبه و پیشینه ما جای دارند. تیراندازی هم از نظر ملی و هم از نظر دینی و مذهبی بسیار به آن تاکید شده و برای کشور راهبردی است. جا دارد خیلی بیشتر از این روی آن کار شود.
اگر تیرانداز نمیشدم سراغ ورزش هوازی میرفتم
اگر تیرانداز نمیشدم شاید سراغ رشتههای هوازی میرفتم. خیلی رشتههای هوازی را دوست دارم. شاید در عمل این طور نبود اما پیاده روی، شنا، کوهنوردی، تنیس و دوچرخه سواری را نه به صورت تخصصی بلکه تفریحی دوست دارم. هیچگاه فکر نمیکردم که وارد ورزش تخصصی شوم. ورزش برای من خیلی هدفمند نبود که مثل خیلی از جوانان و نوجوانان برای آن برنامه ریزی کنم بنابراین در سن بالایی آن را شروع کردم. جوانتر از من هم هستند که از نوجوانی این رشته را شروع کردند اما چند سال پیش آن را کنار گذاشتند. آنها چند سال برای این رشته وقت گذاشتند آموزش دیدند و شاید هرکدام برای خود یک مربی باشند اما نتیجه ای که برای من حاصل شد برای هیچ کدام از آنها حاصل نشد. بنابراین به نظر من این موفقیت ها چیزی جز خواست و لطف خدا نبود که از سی سالگی تازه ورزش را شروع کنی و در ۴۱ سالگی به مدال طلای المپیک برسی. آن هم با این همه ویژگیِ اولین ها. اولین روز المپیک، مسنترین ورزشکار کاروان و ۳ مدال طلای پشت سر هم. اینها برای کمتر کسی اتفاق میافتد.
تا المپیک ۲۰۲۴ هستم؛ یکی از گزینههایم مربیگری است
به عنوان ورزشکار حداقل تا المپیک ۲۰۲۴ پاریس خواهم بود. بعد از آن هم باید ببینم روند کار چطور پیش میرود. میخواهم سالهای سال اگر توانایی داشته باشم در مسابقات آزاد کشوری شرکت کنم. اما اگر بخواهم روزی تیراندازی را به طور رسمی کنار بگذارم قطعا یکی از گزینههایم مربیگری است. مربیگری چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور اگر بشود تا ببینیم خدا چه می خواهد.
حضور دائم مربی خارجی لازم نیست
یکی از گزینهها انتخاب مربی خارجی است و روی آن فکر می کنند اما لزوماً حضور دائم مربی خارجی در ایران نیاز نیست. میشود مربی داخلی باشد و هر دو یا سه ماه یکبار مربی خارجی به عنوان مشاور برای رفع ایراد یا برای به روز رسانی برخی از تکنیکها خوب است.
همسرم مربی تیراندازی است
من سه فرزند دارم و همسرم مربیگری درجه ۳ تیراندازی دارد. او چند ماهی هم مربیگری میکرد اما اکنون که فرزند چهارممان در راه است فعالیتهایش را محدود کرده است.
حواشی بعد از المپیک بدترین خاطره من است
یکی از بهترین خاطراتم مربوط به بعد از المپیک است. برای مسابقه گوشی همراهم را نبرده بودم چون اگر همراهم بود مدام تماس میگرفتند تا ببینند چه کردهام که باعث میشد تمرکزم به هم بریزد. موقع برگشت به هتل زمانی که گوشی را برداشتم که انگار آن را روی رگبار گذاشته بودند. پشت سر هم پیغام میآمد. همان لحظه حدود ۹۰۰ پیغام داشتم که پاسخ دادن به این پیغام ها یکی دو ماه ادامه داشت. این حجم از پیغام که دوستان و خانواده برایم ارسال کرده بودند برایم خیلی جالب بود.
خاطره بد هم باز مربوط به المپیک و همان حواشی است که برایم ایجاد شد. مخصوصاً جمله ای که جینگ جونگ گفته بود. "چگونه یک تروریست میتواند مقام اول را کسب کند؟ این بیمعنیترین و مضحکترین چیز است"او بعد از گفتن این جمله عذرخواهی کرد و گفت تحت تاثیر شرایط رسانهای و خستگی بوده است و در برابر حواشی و پاسخ دادن عجله کرده است. همه این ها در فاصله خیلی کمی اتفاق افتاد و آن هجمه رسانهای سبب شد که بدترین خاطره من باشد.
کلام آخر...
باید بیشتر از اینها به تیراندازی بها دهند، مخصوصاً رسانه هایی مثل رادیو و تلویزیون که متولی مستقیم ورزش هستند. متاسفانه در حدی که من به عنوان تیرانداز انتظار دارم، توجه نشده است. آنها فعالیت میکنند اما آن چیزی که بایستی باشد نیست. اگر میتوانند بیشتر هزینه کنند، وقت بگذارند و به این رشته بها بدهند تا تیراندازی روزی ورزش اول و یا دوم کشور شود. از شما و همه همکارانتان هم تشکر می کنم.
مشاهده خبر در جماران