کدخبر: ۱۵۵۴۶۷۲ تاریخ انتشار:

دعایم کنید آقای دعایی! - یادداشت و شعری از افشین علا

حالم خوب نیست آقای دعایی. لطفا برایم دعا کنید. دست و‌ دلم به قلم نمی رود تا برایتان مرثیه ای بگویم. چطور می توانم در سوگ کسی مرثیه بسرایم که هنوز رفتنش را باور نکرده ام! کسی که همیشه شعرهایم را بلافاصله پس از نشر در کانال شخصی ام به صدر صفحه‌ی مألوف اطلاعات می نشاند. از این به بعد چه کسی دغدغه هایم را درک می کند و تلاشم برای آشتی دادن ها را ارج می گذارد؟ کدام سیاستمداری مرا همین طور که هستم می پذیرد و کدام پیر عارفی بر زخم زبان هایی که از دوست و دشمن می شنوم، مرهم می گذارد؟

به گزارش جماران؛ افشین علا نوشت: می دانم که بعد از یک عمر مجاهدت بی وقفه، الآن دارید در آغوش مهربان خداوند استراحت می کنید. می دانم که با جدتان حضرت محمد مصطفی (ص) و اهل بیت معصومش محشور شده اید. می دانم از این که درست در نیمه‌ی خرداد به امام و مقتدای نهضت اسلامی پیوسته اید، بی نهایت خوشحالید. چراکه پاداش یک عمر تلاش و اخلاص و مهربانی و خضوع تان را از او گرفته اید.

اما اگر از حال این فرزند کوچک تان بپرسید باید بگویم زیر آوار این خبر دفن شده ام. به من حق بدهید که باور نکنم! شما همیشه سرحال و قبراق بودید. شب و روز کار می کردید. از ما جوان ترها هم قوی تر بودید. حالا چه وقت رفتن بود؟! ما هنوز به شما امیدها بسته بودیم. پشت و پناه و تکیه گاه خستگی هایمان بودید. با دیدن تان بال در می آوردیم و با حرف هایتان که همیشه با چاشنی طنز و شوخی آمیخته بود، غم عالم از دل مان پر می کشید.

پس حالا که رفته اید، به من حق بدهید بی قرار باشم. از هق هق گریه هایم برآشفته نشوید. یکی مثل خودتان را نشانم بدهید تا در سایه‌ی مهربانی اش آرام بگیرم. یکی مثل خودتان که در حوزه‌ی فرهنگ مراقب همه چیز باشد. یکی مثل خودتان که هوای همه را داشته باشد. از چپ و راست تا معتدل و منتقد و مخالف و دگراندیش. همه شان را در آغوش بکشد. دست همه شان را ببوسد. سراغ تک تک شان را بگیرد. اما بر عهدش با امام و رهبری استوار باشد. مثل بسیجی ها ساده و بی ادعا رفتار کند و زندگی اش مثل ضعیف ترین اقشار مردم باشد.

به من حق بدهید زار زار گریه کنم و آرام نگیرم. چون شما نیستید که با یک تلنگر، با یک ابراز همدردی خالص و یا با یک شوخی غافلگیرکننده، مرا بخندانید. شما در همه‌ی درد و داغ ها التیام ما بودید. حتی وقتی در سوگ آن یگانه بانو مهدیه‌ی الهی قمشه ای احساس می کردم اکسیژن هوا تمام شده و من دارم خفه می شوم، شما بودید که به داد می رسیدید. دست مهربان شما بود که به زور، لقمه ای در دهانم می گذاشت و نه با شیرینی خرما و‌حلوا، که با حلاوت لبخند و سیمای آسمانی اش کامم را شیرین می کرد.

الآن من همان حال را دارم. حال من مثل شهریور پارسال است که پدر از دست دادم. کجایید که در صفحه‌ی اول روزنامه تسکینم بدهید؟ نمی گویم حالم مثل روز سهمگین ۱۴ خرداد ۶۸ است. اما شک ندارم که این حال، همان حالی‌ست که در ۱۹ شهریور ۵۸ داشتم. روزی که ایران سیدمحمود طالقانی را از دست داد. حالا هم سیدمحمود دیگری از کف ما رفته است که جایگزین ندارد.

حالم خوب نیست آقای دعایی. لطفا برایم دعا کنید. دست و‌ دلم به قلم نمی رود تا برایتان مرثیه ای بگویم. چطور می توانم در سوگ کسی مرثیه بسرایم که هنوز رفتنش را باور نکرده ام! کسی که همیشه شعرهایم را بلافاصله پس از نشر در کانال شخصی ام به صدر صفحه‌ی مألوف اطلاعات می نشاند. از این به بعد چه کسی دغدغه هایم را درک می کند و تلاشم برای آشتی دادن ها را ارج می گذارد؟ کدام سیاستمداری مرا همین طور که هستم می پذیرد و کدام پیر عارفی بر زخم زبان هایی که از دوست و دشمن می شنوم، مرهم می گذارد؟

نمی دانم چه دارم می نویسم! خبر بیش از حد توانم غافلگیر کننده بود. این سطرهای پراکنده را از یتیم خود قبول کنید. شعری را هم که سالها پیش برایتان سروده ام از من بپذیرید. در زنده بودن تان که حاضر نشدید تعریف و تمجید از خودتان را بشنوید. اما من بارها گفته ام برای کسانی که دوست شان می دارم در زنده بودن شان شعر می گویم. نمی گذارم از دستم بروند تا مرثیه گویشان باشم. حالا هم همان شعر قدیمی را تقدیم تان می کنم. تا زمانی که در این مصیبت بزرگ به خودم بیایم و عمق این هجران و این خون جگر را درک کنم.

 

 

 

سرو سر به زیر

 

بی تو خطوط سربی حق دفتری نداشت

آری قلم بدون توبال و پری نداشت

چون انتشار نور ز دامان پنجره 

شب تا رسد به صبح حقیقت، دری نداشت

 ای سرو سر به زیر، چمن در کمال و حسن 

 چون روزنامه‌ی تو گل پرپری نداشت

بی تو حکایت غم عزلت گزیدگان 

آیات وحی بود که پیغمبری نداشت

 ای یاور امام، نماینده چون تو پاک 

 در دستگاه خود به جهان رهبری نداشت

 نازم به فاتحی که به کشورگشایی‌اش 

 غیر از کمال و فضل و ادب لشکری نداشت

درقحط سال جوهر آزادگی، قلم

 جز قامت تو تکیه گه دیگری نداشت 

بی اعتناتر از تو به دنیا ندیده‌ام

 آزاده‌ای که چشم به سیم و زری نداشت

 شرمنده‌ ام دعایی بی‌ادعا! که دل

غیر از دعای خیر گل بهتری نداشت

 

*افشین علا

مشاهده خبر در جماران