سخنان بی سابقه و صریح والدین دو تن از شهدای هواپیمای اوکراین/ حقایقی تازه در مورد فاجعه از زبان زهرا مجد و محسن اسدیلاری
زهرا مجد و محسن اسدیلاری مادر و پدر محمدحسین و زینب از شهدای هواپیمای اوکراینی می گویند: حتی اطلاعیههایی که میخواهیم بدهیم یا روی سنگ بچهها هم میخواستیم چیزی بنویسیم، همه با نظارت بوده و کلی رفتوآمد داشتیم و آخر هم خیلی محدودشده توانستیم روی سنگ بنویسیم. وقتی فرزند آدم را بگیرند، زندگی برایش هیچ جا هیچ ارزشی نخواهد داشت. گذشت زمان هیچ مسئلهای را حل نمیکند. هیچ لذت زندگی دیگر برایت لذت نخواهد بود. هیچ چیزی برای خودت دیگر نمیخواهی. هیچ چیزی... . هر کاری که ما میکنیم چه از نظر سرمایه مادی و چه از نظر سرمایه معنوی و علمی و هر چیزی که داشته باشیم، فقط برای یادبود بچههایمان است.
به گزارش جماران؛ روزنامه شرق نوشت: ۱۸ دیماه ۹۸، پرواز ۷۵۲ هواپیمای اوکراین که سرنگون شد، خانوادههای بسیاری عزیزانشان را از دست دادند. ایران سوگوار دختران و پسرانی شد که شلیک موشک جانشان را میان زمین و آسمان گرفت. محسن اسدیلاری و زهرا مجد نیز از خانوادههایی بودند که در سرنگونی هواپیمای اوکراینی فرزند از دست دادند؛ نه یکی بلکه دو فرزند را؛ محمدحسین اسدیلاری متولد ۷۵ و زینب اسدیلاری متولد ۷۷. محمدحسین و زینب فرزندان ۲۳ و ۲۱ساله این دو نفر بودند که پس از انهدام هواپیما هرگز به خانه برنگشتند.
محسن اسدیلاری که در روزهای وقوع این حادثه، مدیر کل امور بینالملل وزارت بهداشت بود، حالا از این سمت برکنار شده و همراه با همسرش زهرا مجد، بهعنوان استادان دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی ایران در فقدان فرزندانشان دادخواهی را پیگیری میکنند. خانوادهای که اگرچه اذعان دارند رسیدگی قضائی به این پرونده احتمالا نتیجهای نخواهد داشت، اما تأکید میکنند تا موقعی که نفس دارند، امیدشان را برای دادخواهی از دست نمیدهند.
محمدحسین و زینب، فرزندان شما در حادثه انهدام هواپیمای اوکراینی جان خود را از دست دادند. از آن روز بگویید. چطور متوجه شدید هواپیما سرنگون شده است؟
زهرا مجد: پرواز اینها ساعت ۵:۱۵ بود. از آن موقع مدام تأخیر داشتند و محمدحسین مدام پیام میداد. بعد یکی از بستگان زنگ زد و گفت: «ببینم! بچهها با چه هواپیمایی رفتند؟ مگر نرفتند؟». خواهرم بود. گفت «این اشتباه است، ولی میگن {هواپیما را زدند}، بچهها که رفتند. یک هواپیمای دیگر را زدند». گفتم چی؟ گفت هواپیمای اوکراینی را زدند. بعد گفتم که نه، اشتباه میکنی. او هم خودش حالش خیلی بد بود و ما گفتیم باشد، هواپیما را تِرَک میکنیم. هواپیما را ترک کردیم و دیدیم که این ترک بهطور اتوماتیک داشته میرفته و وسطهای کییف بود آن ساعت (نه کییف، حالا یک مسیری را رفته بوده). من گفتم نه، اشتباه میکنی. اینها از تهران رفتند و دور شدند. بعد به فرودگاه زنگ زدیم و گفتیم که شما چند پرواز اوکراین داشتید؟ گفتند یک پرواز داشتیم.
به محل سانحه رفتید؟
اسدیلاری: بلافاصله رفتیم به سمت فرودگاه. اصلا باورمان نمیشد. مسئولان مربوطه مدام تماس میگرفتند و میپرسیدند ماجرا چطوری است. من اصلا تلفن را پرت کردم. خلاصه ایشان (زهرا مجد) هم اصرار داشت که به محل سرنگونی برویم. منتها تا نزدیکی هم رفتیم، ولی اولا من دل نداشتم بروم و بعدش هم اینکه یکی از آشناها با ما بود و به او گفته بودند که نگذار بروند. اول رفتیم برج مراقبت فرودگاه.
جوابی هم دادند؟
اسدیلاری: نه هیچی.
زهرا مجد: همه خانوادهها هاجوواج بودند و آمده بودند و بعد دیگر اسمها را زده بودند. خلاصه نگذاشتند به آنجا برویم و بعد آمدیم به سمت حراست فرودگاه. همه در حراست فرودگاه جمع شدند و در آنجا دیگر اسامی را زده بودند.
خودمان را ملامت میکردیم که کاش بچهها با هواپیمای اوکراین نمیآمدند
آن لحظه برداشتتان این بوده که هواپیما سقوط کرده؟
اسدیلاری: بله. تا سه روز ما گفتیم که سقوط کرده و اصلا نمیپذیرفتم.
زهرا مجد: خودمان را ملامت میکردیم که کاش بچهها با هواپیمای اوکراین نمیآمدند. درصورتیکه میدانستم محمدحسین چند بار چک کرد و خیلی وارد بود. گفت مامان این هواپیمای بویینگ است و بهترین نوع هواپیماست و هواپیمای نویی هم هست. شما از جهت فنی کامل مطمئن باشید. وقتی گفتند اینطور است، من گفتم محمد هرگز اشتباه نمیکند.
اولین باری که شنیدید هواپیما نقص فنی نداشت و موشک بهش شلیک شده بود، برخوردتان چه بود؟
زهرا مجد: این واقعه برای ما سه یا چهار مرحله سوگ بود. یکی اینکه به هر صورت مرحله اول که ما خبر را شنیدیم که واقعا من در خودم نمیدیدم که بتوانم زنده بمانم. اصلا نمیتوانستم تحمل کنم که برگردم خانه. سوگ دوم روز شنبه بود که مصاحبه آقای حاجیزاده منتشر شد و گفت سپاه هواپیما را زده است.
محسن اسدیلاری: مصیبت روز شنبه بیشتر بود.
زهرا مجد: و سوگ بعدی که{...}.
خانم مجد شما با بچهها به فرودگاه نرفتید و آخرین دیدارتان در خانه بود؟
زهرا مجد: از خانه بچهها را راهی کردم. از بچهها خداحافظی کردم و حتی زینب را که بوسیدم، گفت مامان آنقدر دیگر گریه نکن به خاطر اینکه محمدحسین در شرف ازدواج بود و قرار بود ما عید برویم و بلیتهای عیدمان را هم گرفته بودیم. خودش بهزور برایمان بلیت گرفته بود. زینب گفت مامان این دفعه آنقدر گریه نکن. این دفعه خداحافظی سریعی داریم به خاطر اینکه کمترین فاصله است و کمتر از دو ماه دیگر همدیگر را میبینیم. حتی آمدم بیشتر ببوسمش، گفت آنقدر دیگر خیلی گریه و زاری نداریم، شما دو ماه دیگر میآیید و باز پیش هم هستیم. محمد هم گفت آره مامان، دو ماه دیگر انشاءالله میبینمتان و نسبت به دفعههای دیگر فاصله دوریمان خیلی کمتر است. چون معمولا سه، چهار ماه طول میکشید تا ما برویم یا آنها بیایند. به سختی میتوانم روی فرش آن قسمت خانه که از آنها خداحافظی کردم راه بروم. خواهر کوچکشان را خیلی دوست داشتند. هی او را بوسیدند. خواب بود. خواهرشان هم از ابتدا گریه میکرد و میگفت به دلم برات شده یک اتفاقی میافتد. نگذارید اینها بروند. زینب برایش نامه نوشته بود که: ضحی جان! گریه نکن. ما رفتیم. شما هم بهزودی پیشمان میآیید تورنتو دور هم هستیم. من میروم ناراحتی نکن. مواظب مامان و اینها هم باش. حرفی که دختر کوچیکم میزد، این بود که چرا نگذاشتید من بروم. میگفت برای من بلیت بگیرید، من با بچهها بروم یا اینکه اینها نروند. ما میخواهیم سهتایی باهم باشیم. گفتم تو کوچکتر هستی و فعلا باید پیش ما باشی. با همدیگر میرویم. الان هم همه حرفش این است که چرا برای من بلیت نگرفتید. خیلی سخت است.
چه زمانی دنبال شکایت رفتید؟
محسن اسدیلاری: ما اصلا نمیدانستیم برای شکایت چه باید بکنیم اما زمانی که اعلام کردند که چنین امکانی هست، پیگیر ماجرا شدیم. شکایتی را تنظیم کردیم که ۱۰ صفحه بود. شکایتهای متعددی از افراد و طبقههای مختلفی از سوی خانوادهها انجام شد که در یک چیزی مشترکاند؛ در اینکه بههرحال به هیچکدام رسیدگی نمیشود. ما پیگیر هستیم و خسته نمیشویم.
زهرا مجد: متهمان اصلی کسان دیگری هستند. آنها ۱۰ متهمی را جلوی دادگاه مینشانند که حتی احراز هویت نشدهاند. آن کسی را که آنجا نشسته و میگویند اپراتور پدافند بوده هم ما نمیدانیم واقعا خودش است یا نه.
محسن اسدیلاری: آقای «م.خ». این آقا اپراتور نیست. فرمانده گردان است. متخصصترین فرد است در زمینه tor-m1. نهتنها در ایران بلکه در کل منطقه. البته نه در روسیه که خودش سازنده است... او سالها آموزشدهنده tor-m1 بوده... چطور امکان دارد که یک سامانهای را در جایی که قبلا هم تجربه استقرارش را داشتند، بگذارند و {چنین خطایی صورت بگیرد؟}، برخلاف اینکه میگویند سابقهاش را نداشتیم، همین چندماه پیشش در آنجا مانور داشتند. چطور میشود سامانهای را مستقر کنند که چهار لایه ارتباطی داشته اما تنها یک لایه ارتباطی آن کار میکرده؟
بعد از این اتفاق چه کسانی از مسئولان برای ملاقات با شما آمدند؟
زهرا مجد: خیلیها. از دولت که آقای جهانگیری اول آمد. آقای واعظی و خانم ابتکار. اینها را کاری نداریم؛ اینها خیلی درگیر آن مسئله نبودند. شهردار و شورای شهر را کاری ندارم. ولی خب از سمت نظامیها آقای شمخانی در مراسم ختم آمده بود که آن زمانی بود که ما واقعا هنوز گیج بودیم و نمیدانستیم جریان چیست. آمد و مصاحبه شبکه خبرش را در مراسم ختم بچههای ما انجام داد. ما الان یکی از متهمهای اصلی را خود ایشان میدانیم. ما آنموقع هنوز نمیتوانستیم تحلیل کنیم که جریان چه بوده و اینها، چون آنها را حتی یک هفته بعدش بهمان تحویل دادند. تدفین و اینها بعد از ختم بود؛ یعنی پنجشنبه بعدش شد. ولی بعد از همه این جریانها، نزدیکهای چهلم بود که از طرف سپاه خیلی اصرار شد که به دیدن ما بیایند. ما هم قبول نمیکردیم. بههرصورت یکی دیگر از اعضای خانواده را واسطه کرده بودند و به اصرار او، آقای سلامی آمد. ایشان آمد و البته گفت خیلی مخفی باشد و ما به کسی نگفتیم و هیچ عکسی چیزی هم سعی کردیم پخش نشود. ایشان با معاونش آمد و چقدر گریه و زاری و اینها که کاش من در آن هواپیما بودم و کاش من رفته بودم و... گفتم اینها کافی نیست که شما میگویید. دیدن بچههایت که بروند مهم است. بله؛ ما هم همه آرزو داریم کاش خودمان برویم. صدبرابر هر روز من و پدرش میگوییم کاش ما بهجای بچهها رفته بودیم. بعد گفتند شما میدانید بچههای شما چه جایگاهی دارند و از شهید وسط وسط جبهه جنگ هم نقششان بیشتر است. حالا هی توصیف و توصیف، وسط جبهه جنگ و وسط خط مقدم. میگفتند میدانید اگر اینها نبودند، چه جنگی میشد؟ گفت اگر که این اتفاق نمیافتاد، 10 میلیون جمعیت کشته میشدند و این واقعه باعث شد که این جنگ رخ ندهد.
برخی خانوادهها معتقدند که حتی شرایط سوگواری هم برای آنها در این دو سال سخت بوده است. محدودیتهایی برای سوگواری و دادخواهی بوده که دستوپای خانوادههای داغدیده را بسته است. وضعیت شما در این مورد چگونه بود؟
واقعیت این است که ما، حداقل تیپ خودمان را میگویم، ما واقعا رسانهای نداریم. صداوسیما که اصلا این جریان را بایکوت کرده است و اگر هم بخواهد با ما صحبت بکند، آن چیزی را که مدنظر خودشان است از کل مصاحبه درمیآورند که ما اصلا قبول نمیکنیم که چنین کاری کنیم؛ یعنی وقتی که سازمانی را قبول نداریم، با آن مصاحبه هم نمیکنیم کمااینکه آن اوایل خواستند مصاحبه کنند و ما اصلا مصاحبه نکردیم. از طرفی اعتمادی به رسانههای خارجی فارسیزبان هم نداریم چون آنها هم براساس منافع خودشان میخواهند به نفع خودشان تغییر دهند. فکر میکنم حداقل امیدمان به یکسری رسانههایی باشد که آنها هم باز آزادی کامل ندارند اما شاید در یک حدی خودشان را به خطر بیندازند و بعضی از صحبتهای ما را بگویند و این خیلی دردناک است که چنین اتفاقی رخ داده باشد و علاوهبر اینکه ما درد فقدان را داریم میکشیم، قدرت بیان مسائلمان را هم نداشته باشیم. این خیلی دردناک است... من حتی میبینم گرفتن مراسم امسال خیلی سختتر از پارسال است. مراسم خانهای که ما داریم میگیریم، از کلانتری محل آمدند دم خانه و گفتند که شما مراسم دارید؟ گفتند کِی دارید؟ چطوری است؟ چه برنامهای دارید؟ بنده خدا خانم سرایدار ترسیده بود و میگفت آمده بودند اطلاعات آقای دکتر را میخواستند که واحد چند مینشیند که حتی برنامههای ما را کنترل کنند. یا الان که سالگرد میگیریم، باید بهشان اطمینان بدهیم که جمعیت زیاد نمیآید. ما آزاد نیستیم که هر کاری و هر صحبتی که خواستیم بکنیم.
حتی اطلاعیههایی که میخواهیم بدهیم یا روی سنگ بچهها هم میخواستیم چیزی بنویسیم، همه با نظارت بوده و کلی رفتوآمد داشتیم و آخر هم خیلی محدودشده توانستیم روی سنگ بنویسیم
یعنی حتی برای سوگواری هم دست شما را باز نگذاشتند؟
حتی اطلاعیههایی که میخواهیم بدهیم یا روی سنگ بچهها هم میخواستیم چیزی بنویسیم، همه با نظارت بوده و کلی رفتوآمد داشتیم و آخر هم خیلی محدودشده توانستیم روی سنگ بنویسیم. وقتی فرزند آدم را بگیرند، زندگی برایش هیچ جا هیچ ارزشی نخواهد داشت. گذشت زمان هیچ مسئلهای را حل نمیکند. هیچ لذت زندگی دیگر برایت لذت نخواهد بود. هیچ چیزی برای خودت دیگر نمیخواهی. هیچ چیزی... . هر کاری که ما میکنیم چه از نظر سرمایه مادی و چه از نظر سرمایه معنوی و علمی و هر چیزی که داشته باشیم، فقط برای یادبود بچههایمان است.
دو سال گذشت. دو جلسه دادگاه برگزار کردند که با توجه به نواقص و ایرادات پرونده دوباره به بازپرسی برگشته است. قولهایی که دادند که مسببان این حادثه به دادگاه معرفی میشوند هم ظاهرا عملی نشده است. میشود گفت که در پیگیری این پرونده هنوز همهچیز در نقطه صفر است؟ و آیا امیدی دارید که دادخواهی صورت گیرد؟
محسن اسدیلاری: امید که به هر حال داریم. انشاءالله که طی شود؛ اما به نتیجهای نمیرسد. خیلی خیلی ضعیف است که به نتیجهای برسد. در هر حال ما تلاشمان را میکنیم و کسب نتیجه هم از خدا خواستیم. بچهها خودشان هم کمک میکنند. ما هم دو تا معلم ساده دانشگاه هستیم. تا آن موقع که نفس داریم در راه پژوهش و آموزش کشور و ارتقای سلامت مردم تلاش میکنیم. اگر هم نخواستند، بالاخره رزق و روزی که دست بشر نیست. ما هم بالاخره بخور و نمیری پیدا میکنیم. خدا میرساند. واقعیت این است که اصلا دنبال این مسائل نیستیم و مطمئن هستم تعداد زیادی از خانوادهها {هم دنبال چنین چیزی نیستند} البته بعضی از خانوادهها رفتند همین مقدار را که اعلام شده 150 هزار دلار را گرفتند؛ ولی برای ما این رقم و آن رقمی هم که تازه گفتند، آن هم مطرح نیست.
زهرا مجد: اگر واقعا اجازه میدادند که خبرنگارها در روز دادگاه بیایند، دل سنگ آب میشد. میدانید چند تا آمبولانس و اورژانس از آنجا رفت؟ خودشان میدانستند و نیروی پزشک و اینها آورده بودند.
فقط فردی که شکایت کرده را میگذارند به جلسه دادگاه برود
جلسه اول؟
زهرا مجد: هم اول و هم دوم. بهخصوص دوم. دوم خیلی بود. فقط فردی که شکایت کرده را میگذارند به جلسه دادگاه برود. حتی خواهر فرد را هم نمیگذارند به دادگاه برود. البته بعضی از خانوادهها شکایت نکردند و نتوانستند به جلسه بروند. البته از نظر ما اشتباه کردند که شکایت نکردند و باید شکایت میکردند؛ ولی به هر حال آنها را هم راه ندادند. واقعا اینقدر شرایط روحی بد بود؛ یعنی شما فکر کنید یکسری خانوادهای که اکثرا فرزندهایشان را از دست دادند و چند تا مورد داریم که تنها فرزندشان را از دست دادهاند. آن مادری که جلو رفت و حالش به هم خورد و گفت آخه دختر من یک دختر ۲۰ساله بوده که داشته به آنجا میرفته که درس بخواند و غش کرد و آن جلو افتاد. دوباره یک مادر دیگری که تنها بچهاش را از دست داده بود و با صدای لرزان میگفت آخه چرا یک دونه دختر من رو گرفتید؟ این آرزو داشت. میخواست پزشکی بخواند. یا همان خانمی که پدرش هم وکیل هست که او هم چهار تا بچهاش را از دست داده است، همان آقای صادقی که دو تا بچهاش را از دست داد؛ یک دختر، یک پسر، عروس و نوه. او هم خیلی حالش بد بود.
از آقای شمخانی و آقای سلامی و آقای حاجیزاده شکایت کردهایم
گفتید جلسه خصوصی با قاضی دادگاه داشتید. در آن جلسه قولی به شما داد که متهم ردیف اول (همان کسی که از او شکایت کردید) را میآورم؟
محسن اسدیلاری: نه، ما از آقای شمخانی و آقای سلامی و آقای حاجیزاده شکایت کردهایم.
زهرا مجد: آقای حاجیزاده تفهیم اتهام شده؛ ولی منع تعقیب شده است. این خیلی مهم است. تفهیم اتهام شده؛ ولی در حقیقت ما هرچه هم حنجرهمان را پاره کنیم... در همان جلسه خصوصی فهمیدیم.
محسن اسدیلاری: بعد فهمیدیم که منع تعقیبش هم ابلاغ شده؛ اما به ما ابلاغ نشده بود و ابلاغیهاش را بعدا گرفتم؛ ولی به هر حال در آن جلسه متوجه شدیم که بله، ایشان منع تعقیب شدند.
محسن اسدیلاری: به هر حال ما امید را تا آن موقعی که نفس داریم، از دست نمیدهیم. امید داریم؛ ولی بنا به نظر بعضیها که فکر میکنم درست میگویند و خودشان مطمئن هستند که درست میگویند، میگویند امید واهی دارید؛ ولی با همین امید جلو میرویم و انشاءالله خدا هم کمک میکند و خون بچهها هم کمک میکند و از خود بچهها میخواهیم که کمک کنند راه را نشان بدهند. چطور از دیگران این همه دستگیری میکنند. این همه میروند بالای مزارشان و صلوات و نذر و نیاز و غذا میدهند برایشان و... . به خواب چند نفر از افراد کمارفته در دوران کووید و اینها رفتند و به آنها کمک کردند و نجاتشان دادند (همین محمد و زینب)، میگویم بچهها! به پدر و مادرتان هم کمک کنید.
محسن اسدیلاری: انشاءالله آن را هم کمک میکنند. بالاتر از آن، انشاءالله خود خدا کمک خواهد کرد. البته صبر خدا یک مقداری بالاتر از ما هست، یک مقدار طولانیتر است.
مشاهده خبر در جماران