در گفت و گو با جماران؛
محمدرضا تاجیک: بوی خوبی از یکپارچگی به مشامم نمی رسد/ عدهای به نام اصلاحطلبی درصدد تامین منافع و قدرت خودشان هستند؛ حیات اصلاحطلبی را به قدرت گره زدهاند
محمدرضا تاجیک به جماران گفت: آنانی که زلف زیبای اصلاحطلبی را به زلف زمخت قدرت گره زدند، امروز جریان اصلاحطلبی را به حاشیه بردند. جریان اصلاحطلبی قرار بود که یک جریان گفتمانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باشد اما عدهای آن را محبوس در قفس آهنین قدرت کردند و رنگ قدرت را بر تمامی پیکر او پاشیدند و حیات آن را به قدرت گره زدند که چون در ساحت قدرت باشند.
پایگاه خبری جماران: با وجود حمایت جریان اصلاحطلبی از دولت حسن روحانی و افول جایگاه اصلاحطلبان در چهار سال دوم دولت وقت، امروز اصلاحطلبان دیگر جایگاهی در دولت سیزدهم ندارند از این رو آینده اصلاحطلبی گنگ و مبهم است.
محمدرضا تاجیک از شخصیت های تئوریک جریان اصلاحات با اشاره به این موضوع گفت: «جریان اصلاحطلبی در یک مقطع گشت و بازگشت تاریخی و در شرایط «آستانهای» قرار گرفته است که باید تصمیم بزرگ بگیرد و تن به تدبیر بزرگی بدهد. باید فلک را سخت بشکافد و طرحی نو دراندازد. زیر این سقف اصلاحطلبی ابری نخواهد بارید، زیر این سقف آفتابی نخواهد تابید، گلی نخواهد روئید، به قول اخوان ثالث ما فقط زیر این سقف یک نوع باغ بیبرگی خواهیم داشت».
مشروح گفتوگوی خبرنگار جماران با محمدرضا تاجیک را در ادامه بخوانید:
آقای دکتر تاجیک! امروز با تحقق وضعیت یکپارچگی قدرت چشمانداز پیشروی کشور را چگونه میبینید؟
در این یکپارچگی نوعی ناسازه و پارادوکس میبینم. اساسا یکدستی هویتی، مرامی، منشی، گفتمانی و سیاسی را یک وهم میدانم که نه ممکن است و نه مطلوب. برای اینکه هیچ امر با خود اینهمانی وجود ندارد؛ هیچ امر تکینی وجود ندارد که در درونش نوعی بسگانگی وجود نداشته باشد؛ هیچ امری وجود ندارد که در درونش تفاوت و تکثر را تولید نکند.
بنابراین، معنای یکدستشدن حکومت و حاکمیت به این معنا نیست که در درونش غوغای ۷۲ ملت و بازی تکثرها و تفاوتها برپا نیست؛ نه! در زیر این پوسته و لایه غوغایی برپاست و به تدریج این تفاوت و تکثرها و دگرها خود را آشکار میکنند که به قول بزرگی «همواره دگر درون رادیکالتر است»! از این منظر، دگر درون مخربتر ظاهر میشود؛ از جانب دیگر،تکصدایی مطلوب هم نیست، برای اینکه اساسا طبیعت سیاست در عصر ما تکصدایی، تکمرامی، تکحزبی و تکگفتمانی را برنمیتابد.
هیچ گفتمانی نمیتواند سقفگونه و چترگونه باشد
هیچ گفتمانی نمیتواند در عرصه سیاست بر منزلت استعلایی بنشیند. هیچ گفتمانی نمیتواند سقفگونه، چترگونه باشد، دامان خود را در تمامی ساحات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی بگستراند. اساسا چنین چیزی ممکن نیست. از یک نقطهنظر استراتژیک، آسیب و تهدیدی که در یک گفتمان یکدست نهفته است به هیچوجه در یک نظم و نظام متکثر نهفته نیست. وقتی یک نظم و نظام دامنگستر میشود در همهچیز و همهجا حضور پیدا میکند؛ همهچیز میتواند او را بیازارد؛ یک خبر و پیچش مو و خم ابرو میتواند او را اذیت کند و هیچ منطقهالفراغی وجود ندارد که بیحضور قدرت باشد. هر امری که حادث میشود و نمیشود به گونهای با چنین قدرت دامنگستری ربط پیدا میکند.
یک جریان برای حفظ یکدستی و یگانگی نیازمند «دیگری» است
مضافا اینکه، اگر بخواهیم از منظر دیگر بحث کنیم؛ همواره اینگونه است که یک جریان برای اینکه بتواند جریانبودن، یکدستی و یگانگی خود را حفظ کند نیازمند «دیگری» است. وقتی شما دیگری را حذف میکنید به یک بیانی خود را حذف می کنید؛ دیگری همان امر هویتساز و هویتسوز است و به تعبیر افلاطون «یک چهره فارماکونی دارد»؛ هم زهر هم پادزهر و هم درد و درمان، هم هویتبرانداز و هویتساز است. وقتی کاملا عرصه سیاست را از دگر تهی و خالی میکنی، دگر و دیگری را به رسمیت نمیشناسی و خود را در مخاطره و زیر سایه پاککن قرار دادی، چون آن دگر هویت و انسجامساز است.
شما میتوانی شقاق درون را در نفی «دیگری رادیکال» به وفاق تبدیل کنی؛ آن دیگری بیرون هم به صورت نگاتیو و هم به صورت پازیتیو در قالب یک نقطهی گرهای برای شما نقش بازی میکند و میتواند به تکثر درون وحدت دهد. اما اگر آن نقطهی گرهای از میان برخیزد از درون تشتت شروع میشود و دیری نخواهید پائید که ما شاهد تولد دگرهایی در ساحت همین این یکدستی هستیم و این دگرها بسیار رادیکالتر از دگرهایی درونی و دگرهای بیرونی بسیار رادیکالتر دگرهای درونی است.
بنابراین، چنین یکپارچگی را یک اشتباه استراتژیک میدانم که بر اساس یک تحلیل و تجویز غلط صورت گرفته است. یک تحلیلی که به نظر من در پس و پشتش یک هراس بزرگ نهفته بود؛ هراسی که به «بقا» معطوف بود. موجب شد که گروهی بر آن شوند در شرایط کنونی یک جریان یکدست و یکپارچه مسلط کنند و حتی خودیهایی که کوچکترین روزنهای نسبت به آنان داشتند را برنتافتند؛ چون هراس بزرگ به آنان میگفت که اکنون باید همهچیز یکدست باشد و کسانی که خودیبودنشان کاملا احراز شده قدرت را دست داشته باشند و در مواجهه با بقیه -به خاطر اینکه مشکلی ایجاد نشود- به تعبیر آگامبن یک نوع «استراتژی حذف ادغامی یا ادغام حذفی» شکل گرفت. این استراتژی برخی اصلاحطلبان را هم شامل شد؛ با این رویکرد که چگونه میتوان اینها را با لبخند ملیحی اهلی کرد، در بلوک و زیر سایه خود قرار داد و دگربودگی آنها را به رنگ خودیها صیقل داد.
بوی خوبی از یکدستی به مشامم نمی رسد
به هر حال من بوی خوبی از یکدستی به مشامم نمی رسد. در شرایط پیچیده داخلی و بیرونی، اندیشیدن به یکدستی اساسا غیر ممکن است، در واقع سنگی است برای نزدن، انشایی برای ننوشتن و دیکتهای برای نگفتن است و طبیعتا اینجاست که باید اجازه داد تاریخ سخن بگوید و ببینیم در آینده نزدیک چه اتفاقی خواهد افتاد، آیا این یکدستی همان راه برون رفت از شرایط کنونی جامعه بوده است یا خود درد بی درمان است، جزئی از مشکل است و یا جزئی از راه حل مشکل. طبیعتا باید فرصت بدهیم از حالا نغمههای ناجور در این فضا به اشکال مختلف شنیده میشود که این نغمههای ناجور، جوربودن این نغمه را زیر سوال میبرند و تمامیت آن را با چالش مواجه میکنند، باید مقداری منتظر باشیم.
زیر سقف اصلاحطلبی گلی نخواهد روئید
با وجود حمایت جریان اصلاحطلبی از دولت حسن روحانی و افول جایگاه این جریان در چهار سال دوم دولت دوازدهم و در فضای فعلی با یکپارچگی موجود، جایگاه گذشته خود را نیز در حاکمیت ندارند، در شرایط فعلی مناسبترین مسیر پیشروی اصلاحطلبان را چه میدانید؟
جریان اصلاحطلبی در یک مقطع گشت و بازگشت تاریخی و در شرایط «آستانهای» قرار گرفته است که باید تصمیم بزرگ بگیرد و تن به تدبیر بزرگی بدهد. باید فلک را سخت بشکافد و طرحی نو دراندازد. زیر این سقف اصلاحطلبی ابری نخواهد بارید، زیر این سقف آفتابی نخواهد تابید، گلی نخواهد روئید، به قول اخوان ثالث ما فقط زیر این سقف یک نوع باغ بیبرگی خواهیم داشت.
جریان اصلاحطلبی بیش از همیشه نیازمند نقد و به زیر کشیدن تمثال خود است
جریان اصلاحطلبی بیش از همیشه نیازمند نوعی نقد و به زیر کشیدن تمثال خود است. نیازمند شکستن بت و بتخانهی خود است. این جریان تا وقتی از این بتهای ذهنی (به تعبیر کانت) رهایی پیدا نکند نمیتواند بهمثابه سوژهی جمعی تاریخ اکنونش نقشآفرینی کند. اقتضائات تاریخی، نیازها و پرسشها متفاوت و متحول شده است، اما جریان اصلاحطلبی در مقطع خاص تاریخی قفل، مومیایی و منجمد و گفتمانش تبدیل به یک جریان فراتاریخی شده است.
ما نیازمند یک جریان و گفتمان درون ماندگاریم؛ به این معنا که جریان اصلاحطلبی باید بتواند در هر شرایط و مقطع تاریخی با شرایط خودش رابطه تعاملی داشته باشد. نوعی دیالوگ، رابطه تاثیرگذار و تأثیرپذیری داشته باشد و بر اساس این شرایط خود را بیافریند.
اگر بخواهم از آموزههای دلوز بهره ببریم، اصلاحطلبی «دیریست اسیر «است»ها شده است و «واو» عطف را رها کرده، گرفتار یک نوع هستیشناسی بودن شده، هستیشناسی شدن را رها کرده». جریان اصلاحطلبی باید به نوعی هستیشناسی شدنِ مداوم و مستمر برگردد.
جریان اصلاحطلبی باید «یک رفتن و شدنِ مداوم باشد»، نه یک «بودن»؛ در بودن میمیرد و تبدیل به مرداب میشود، اما طبیعت جریان اصلاحطلبی یک رود خروشان است و اساسا «چون میرود، هست». به قول اقبال «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آرامش ما در عدم ماست».
کسی منتظر مهلت خمیازه اصلاحطلبان نیست
آنجایی که از خلاقیت و آفرینش گفتمانی میایستیم، میمیریم؛ آنجایی که نمیتوانیم وارد ساحت ذهن، احساس، فکر و خیال نسلمان شویم و مفاهیم جدید تولید و بازتولید کنیم میمیریم. کسی منتظر ما نیست؛ به قول شاعر «گر تو نبینی کسی میبیند/ اگر تو نگویی کسی میگوید/ کسی منتظر مهلت خمیازه تو نیست گلم». کسی منتظر مهلت خمیازه اصلاحطلبان نیست باید زودتر از شبِ خود بیرون بیایند و پنجرهها را بگشایند تا نسیمی وارد فضای آنان شود؛ شبنم روی برگهای درختان سیب را ببینند تا لطافت روح، گفتمانی و رفتاری پیدا کنند. در این صورت ما میتوانیم به آینده جریان اصلاحطلبی امیدوار باشیم.
عدهای حیات اصلاحطلبی را به قدرت گره زدهاند
آیا به بخشِ معطوف به قدرت جریان اصلاحطلبی امیدی دارید؟
نه، چندان امیدی ندارم. آنانی که زلف زیبای اصلاحطلبی را به زلف زمخت قدرت گره زدهاند، امروز جریان اصلاحطلبی را به حاشیه بردهاند. جریان اصلاحطلبی قرار بود که یک جریان گفتمانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی باشد، اما عدهای آن را محبوس در قفس آهنین قدرت کردند و رنگ قدرت را بر تمامی پیکر او پاشیدند و حیات آن را به قدرت گره زدند. از نظر اینان، اصلاحطلبی تا در قدرت و با قدرت است، زنده است، در غیر اینصورت مرده یا رو به احتضار است. و برای اینکه بتواند در ساحت قدرت باشد، اندک اندک هدف وسیله را توجیه کرد، و به نام عقلانیت سیاسی امکان با هر کسی یار غار شدن، زیر هر چتری قرار گرفتن و زیر لحاف هر جریانی خسبیدن توجیه شد و بدین ترتیب، اعتبار و حیثیت جریان اصلاحطلبی خدشهدار شد. لذا من اساسا امیدی به اینگونه افراد ندارم.
جریان رسمی و معطوف به قدرت، سخت نیازمند تحولی در حال و احوال خویش است. این تحول نیز، در مقدمه خود، نیازمند یک سوژه متفاوت انسانی است؛ نخست باید در حال و احوال انسانهایی که خود را اصلاحطلب میدانند تحولی ایجاد شود تا بتوانند جریان و گفتمان متفاوت تقریر و تدوین کنند. من این تحول و حال و احوال را نمیبینیم.
با این ریش نمیشود رفت تجریش
امیدوارم کسانی که هنوز وفادار به جریان اصلاحطلبی هستند بتوانند هرم آن را دوباره به قاعده نشانده و ستونهای آن در ریزبدنههای جامعه نصب کنند و عمارتهای خود را در عرصه اجتماعی و فرهنگی جامعه بسازند. در این صورت شاید در آینده با جریان اصلاحطلبی متفاوتی مواجه باشیم ولی این جریان مرسوم اصلاحطلبی به پایان رسیده است و به بیان عامیانه «با این ریش دیگر نمیتوان رفت تجریش».
جریان اصلاحطلبی جریان آفرینشگرا است
آیا قبول دارید اصلاحات راهبردی ندارد، مفروض بر این امر چه راهبردی میتواند اکنون اصلاحات را از بنبست خارج کند؟
راهبرد جریان اصلاحطلبی در درون خودش نهفته است. همین که به آن بنگریم کفایت میکند، جریان اصلاحطلبی از آن رو که جوهره و گوهرهی متحولی دارد، جریانی آفرینشگر است. بنابراین، استراتژی جریان اصلاحطلبی همان استراتژی نقد مستمر، یا به تعبیر فوکو، هنر کمتر حکومتشدن، است. نقد با هنر کمتر حکومتشدن مترادف است. منظور از حکومتشدن صرفا حکومتشدن سیاسی نیست؛ بلکه شامل این واقعیت هم میشود که ما توسط خودمان چنان حکومت بشویم که نتوانیم صدای متفاوتی داشته باشیم، نتوانیم به برون از این حصارهای تنگ و تاریک گفتمانی خود بنگریم، بیاندیشیم و خود، خود را نظارت و کنترل میکنیم.
ما به اصلاحطلبانی نیازمندیم که خود نماد و نمود آن چیزی باشند که میگویند
بنابراین، ما باید به این استراتژی برگردیم. استراتژی نقد مستمر قدرت ضرورت و لازمهاش نقد مستمر خود است؛ نمیتوانی هاله قدسی به دور خود بکشی و از خود بتی بسازی و فقط نقدت بر دیگران جاری شود. ما باید از اصلاحات مستمر صحبت کنیم؛ استراتژی اصلاحات مستمر، یعنی هر لحظه در درون خود به امر اصلاح مشغولبودن، یعنی هر لحظه نگاه خود را شستن و جور دیگر دیدن، و از منظر جدید، مناسبات جامعه سیاسی، قدرت و روابط نامتقارن نیروها را مورد نقد قرار دادن.
به یک بیان سقراطی، ما امروز به اصلاحطلبانی نیازمندیم که یک پارسیا باشند؛ یعنی آنچه را میگویند بزیند، خود نماد و نمود آن چیزی باشند که میگویند خود اصلاح و نقد را بر خود بربتابند؛ خود سوژه خلاق و همواره در حال صیرورت باشند.
ما باید به استراتژی اصلاحات مستمر برگردیم
ما باید به استراتژی اصلاحات مستمر برگردیم، یعنی به استراتژی هنر کمتر حکومتشدن توسط هر چیزی که بر ما سلطه ایجاد میکند؛ هر چیزی که ما را در قفس خود قرار میدهد، ما را در آفرینش و نقد باز میدارد، و به شکلی بر ما، چه بیرونی و چه درونی، حکومت میکند. باید به آفرینش زیباییشناختی و هستیشناسی نهفته در بطن و متن جریان اصیل اصلاحطلبی برگردیم.
«دلوز» اخلاق، زیباییشناسی و سیاست را با هم گره میزند؛ چرا میگوید اینها با هم مترادف هستند؟! زیرا هر سه مبتنی بر درونمایه آفرینش، خلاقیت و زیباشناسی - یعنی آفرینش امر نو، سبک نو - هستند و سیاست هم همان خط گریزی است که هر لحظه نمیدانیم کدام طرف میپیچد و چه چیزی میخواهد خلق کند. سیاست هر لحظه در حال آفرینش است.
سیاست را از این حصار برهانیم که سیاست علم قدرت و حکومت است، باید این آموزه را از ذهن اصلاحطلبان محو کنیم سیاست دیریست که دیگر علم حکومت و قدرت نیست. بنابراین، به اخلاق، سیاست و اجتماع به گونهای دیگر نگاه کنند برخی مفاهیمی که فضای ذهنی آنها را اشغال کرده و به صورت کلیشههای ذهنی درآمده اینها را شکسته و از حصار آنها خارج شوند و مفاهیم نو خلق کنند.
دیریست که جریان اصلاحطلبی مفهوم نو و آموزهای نو ایجاد نکرده است
به تعبیر دلوز، «خلق مفاهیم نو امر سیاسی است». کسی که میتواند مفاهیم نو خلق کند به نوعی میتواند سیاست ورزی کند. دیری است که ما مفهوم نو و آموزه نویی ایجاد نکردهایم. فریادمان بلند است که متممها و مکملها بر قانون زده شود، اما چون به خود میرسیم پایمان چوبین میشود و ذهن کلیشه نمیتواند از این عهده بربیاید. به نظرم استراتژی برگشت به طبیعت خویش، اینکه به خود بنگریم و اجازه بدهیم طبیعت اصلاحطلبی شکوفا شود، بزرگترین استراتژی اکنون جریان اصلاحطلبی است
ما در آینده با نوعی شقاق در جریان اصلاحطلبی مواجه خواهیم بود
آقای تاجیک! با توجه به توصیفی که از وضع اصلاحطلبان ارائه دادید از یکسو، و وضع کنونی جامعه از طرف دیگر، به نظر شما چه سرنوشتی پیش روی اصلاحطلبی است و این جریان با تکیه بر چه معنا و مفهومی مسیر خود را ادامه خواهد داد؟
بیتردید، ما در آینده با نوعی شقاق در جریان اصلاحطلبی مواجه خواهیم بود. بعضی از اصلاحطلبان از نیستان خود میبرند اما اصل خویش باز نمیجویند؛ چون در این اصل طراوت و شکوفایی را نمیبینند.
ما در آینده همچنین شاهد جریانهای اصلاحطلبی در صورتها و سیرتهای متفاوتی هستیم. در درون جریان رسمی نیز، تحولاتی خواهیم دید. حداقل از یک منظر کلینگر در همین جریان رسمی معطوف به قدرت هم ما در آینده گروهی را خواهیم دید که اصرار بر یک نوع بازسازی گفتمانی، اندیشگی، تشکیلاتی، حزبی و استراتژیک خواهند داشت، و نیز جریانی که در همین مسیر تلاش میکند گام بردارد و به شکلی فهم منطق قدرت کند و تلاش کند با آن منطق کنار بیاید و به این شکل به حیات خود ادامه بدهد و این شقاق را در آینده خواهیم دید.
از طرف دیگر شقاقی میان کسانی که کماکان تلاش دارند جریان اصلاحطلبی را در قالبهای خشک و بیروح و بیطراوت احزاب و گروهها خلاصه کنند، خواهیم دید. و نیز گروههایی را شاهد خواهیم بود که تلاش دارند در پیکرهی فراخ جریان اصلاحطلبی، شکلی از «باهمبودگی» و «جمعبودگی» متفاوتی را دراندازند و یک نوع اشتراکِ بدون مشترکبودن، و یک نوع زنجیره ی تفاوتها را شکل دهند.
در چنین فضاهایی یک تشکیلات ریزومی در آیندهی جریان اصلاحطلبی خواهیم داشت. قسمتی از جریان اصلاح طلبی نیز، احتمالا رادیکالیزه میشود؛ یعنی شیوههای خاص مدنی را که در چارچوبهای قانونی مرسوم حرکت کند را کنار خواهند گذاشت. و برخی هم، کاملا ریزش خواهند کرد و منفعل خواهند شد، و عطای بازی سیاسی و قدرت را به لقایش خواهند بخشید و به فضای دیگر خواهند رفت. در این فضا هم جریاناتی خواهیم داشت.
بعید میدانم تحول خاص و یک نوع انقلاب در اصلاحات ایجاد شود
عدهای هم در این میان، همانگونه که گفتم، تلاش دارند هرم اندیشه و گفتمانی اصلاحطلبی را سر و ته کنند، روی قاعده آن را بنشانند و آن را جامعهمحور کنند، در مقابل کسانی که تلاش دارند اصلاحطلبی را کماکان قدرتمحور و سیاست محور (ماکروپلتیک) نگه دارند. طبیعتا در این فضایی که جریان اصلاحطلبی با بحران مقبولیت و مشروعیت مواجه شده است، شاهد ریزشهای گوناگونی از پیکره این جریان خواهیم بود و این امر، نقش و جایگاه و سطح و گسترهی بازیگری جریان اصلاحطلبی در آینده، تحت شعاع جدی قرار خواهد داد. اینکه آیا در آینده نزدیک جریان اصلاحطلبی بتواند به عنوان یک آلترناتیو جدی در عرصهی بازیهای سیاسی و اجتماعی نقشآفرینی داشته باشد - که من بعید میدانم - مستلزم تحول خاص و یک نوع انقلاب در اصلاحات است.
اصلاحات نیازمند یک نوع انقلاب در درون خود است
اصلاحات در شرایط کنونی نیازمند یک نوع انقلاب است، که این خود نوعی پارادوکس است. اصلاحات از آن رو که از طبیعت خود خارج شده است، تنها یک انقلاب و تنش شدید درون جریانی میتواند آن را به طبیعت خود برگرداند تا نبضش به صورت طبیعی بتپد. در شرایط و وضعیت کنونی، نشانی از این انقلاب نمیبینیم، باید دید در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. به نظرم کسی منتظر این ننشسته که کماکان از احزاب و گروههای رسمی جریان اصلاحطلبی چه پیام نویی میرسد. عدهای خودشان مشغول هستند و در آینده رونوشتهای مختلفی از جریان اصلاحطلبی ارائه خواهد شد.
عدهای به نام نامی اصلاحطلبی در صدد تامین منافع و قدرت خودشان هستند
آیا زمینه برای دگرگونی در جریان اصلاحطلبی مهیا است؟
در جریان رسمی خیر. امیدوار نیستم اما به یک معنا و در سطوحی این انقلاب در حال صورت گرفتن است. عدهی زیادی دیگر این نوع روش و منش جریان اصلاحطلبی را برنمیتابند، عدهای به نام نامی اصلاحطلبی صرفا در صدد تامین منافع و قدرت خودشان هستند بارها گفتهام از جریان اصلاحطلبی یک برج بابلی ساختند که از آن بالا بروند و بتوانند به قدرت و منفعت خود برسند. کاملا بهمثابه آپاراتوس یک یک دستگاه قدرت از اصلاحطلبی استفاده ابزاری میکنند. اینها به لحاظ فردی نه روش و منش اصلاحطلبی دارند و نه هیچ گونه افزودهی نظری و گفتمانی اصلاحطلبانه داشتهاند، اما مفروضشان این است که چون به این جریان بیاویزند میتوانند سهمی از قدرت را از آن خود کنند.
جریان اصلاحطلبی نیازمند پیرایش و آرایش جدی در درون خود است
جریان اصلاحطلبی نیازمند پیرایش و آرایش جدی در درون خود است و باید خود را غربال و ناخالصیهای خود را بزداید، باید سره از ناسره را تشخیص دهد، در غیر این صورت، زایدههایی که به آن چسبیده، اجازه نمیدهد که تنفس کند، اجازه نخواهند داد از حالت ابزاری خارج شود و به اصل واقعیت خویش برگردد .
تنها زمانی میتوانیم در فضای ذهنی جامعه و افکار عمومی تاثیر بگذاریم که بتوانیم فضای متفاوت گفتمانی را ارائه کنیم
ما نیازمند افراد و جریانات جدیدی هستیم. با افرادی که در فراز و فرود این چهار دهه نقشآفرینی کردند و امتحان پس دادند ره به جایی نخواهیم برد. حتی اگر گفتمان و تشکیلات جدیدی طراحی کنیم اگر حاملان و عاملانش همین افرادی که چهار دهه امتحان پس دادند باشند کسی باور نخواهد کرد و آن را یک تاکتیک برای برونرفت از بنبست جریان اصلاحطلبی میدانند.
تنها زمانی میتوانیم این را در فضای ذهنی جامعه و افکار عمومی بنشانیم، که نه تنها بتوانیم فضای متفاوت گفتمانی ارائه کنیم، بلکه حاملان و عاملان، ارائهکنندگان و کنشورزان هم متفاوت بشوند و مردم بتوانند میان این امر نو و انسانهای نو و حاملان نو ارتباط برقرار کنند.
انسان ایرانی، بعد از چهار دهه چون ورژنهای مختلف را تجربه کرده، اشکال مختلف جریانها، گفتمانها، وعدهها، بیانهای آستانهی انتخاباتی و پساانتخاباتی را تجربه کرده، سخت است باور کند جریانی که همواره در این صورت و سیرت ظاهر شده میخواهد طرحی نو دراندازد و آن را یک تاکتیک فرض میکند. من معتقدم جریان اصلاحطلبی باید بیاندیشد و در تمام زمینهها تحولی ایجاد کند.
امیدوارم ما زمانی بتوانیم کتاب به سر عقل آمدن جریان رسمی اصلاحطلبی را بنویسیم
امیدوارم به تعبیر «مارکوزه» ما زمانی بتوانیم کتاب به سر عقل آمدن جریان رسمی اصلاحطلبی را بنویسیم و ببینیم دوستان به سر عقل آمدهاند و خودشان را همانگونه که هستند در آینه میبینند و فهم واقعی از شرایط جامعه و مردمشان دارند، و تلاش میکنند کنشگر زمانه خود باشند، و این امر میتواند بسیار میمون و مبارک باشد که انشاالله این اتفاق بیافتد.
اگر میخواهید جریان اصلاحطلبی را نجات دهید، جریانات اصلاحطلب رسمی از میان برخیزند
پیشنهاد شما در مسیر پیشروی اصلاحات، احزاب و گروهها چیست؟
من معتقدم احزاب حاضر نیستند بشنوند. اگر هم بشنوند نه استعداد امکان عمل دارند و نه میتوانند مطالب را اجرایی و عملیاتی کنند شاید همانگونه که در بیانم پوشیده گفتم، پیشنهاد استراتژیک من در شرایط کنونی برای احیا جریان اصلاحطلبی این است که آنانی که این جفا را در حق آن کردند از میان برخیزند: به قول حافظ مشکل تویی تو از میان برخیز. مگر نمیخواهید جریان اصلاحطلبی را نجات دهید، نخست خودتان از میان برخیزید.
یک زمانی سید جمال میگفت، اگر ما میخواهیم اسلام را معرفی کنیم نخست باید بگوییم ما مسلمان نیستیم، به پیروی از او، اگر میخواهیم چهرهی راستین اصلاحطلبی را به نمایش بگذاریم، بسیاری از اصلاحطلبان باید فریاد برآورند که ما اصلاحطلب نیستیم. میدانم این یک پیشنهاد رادیکال است ولی این تحلیل استراتژیک من است، نه احساس و تمایل شخصی من.
باید ویترین اصلاحطلبی را عوض کرد
من معتقدم تا وقتی ویترین اصلاحطلبی اینها هستند کسی نمیایستد داخل ویترین را نگاه کند، کسی وارد این مغازه نمیشود که جنسی بخرد، باید ویترین را عوض کرد در این ویترین افرادی هستند که چنبره زدند و دیری است که از پیکرهی جریان اصلاحطلبی خون، قدرت و منفعت را میمکند.
اجازه بدهید هوای تازه، افراد، گفتمان و تشکیلات جدید وارد شود
حزب بدون حزبهای اصلاحطلب امروزی، اکثرا محفل دوستانی هستند که با یکدیگر عهد بستهاند دست از طلب قدرت ندارند تا کامشان برآید. این ویترین با این کالاهای انسانی که پشت آن چیدهاند دیگر جذاب نیست باید کل ویترین، نورپردازی آن، رنگ و جنس کالاهای گفتمانی درونش را عوض کرد تا آدمیانی که از کنارش رد میشوند بایستند، تامل کنند و تمایل داشته باشند به داخل بیایند. میدانم بحث رادیکال است. عدهای دیریست جا خوش کردهاند و برای خودشان فضایی ساختند به آنها میگویم از میان برخیزند اجازه بدهید چرخش ایجاد شود، اجازه بدهید هوای تازه، نیروها، گفتمان، تشکیلات جدید وارد شوند.
در آینده نزدیک شاهد صداهای نو و گفتمان نو در جریان اصلاحطلبی خواهیم بود
کنش معطوف به تغییر و واسازی و بازسازی برخی دوستان، خلاصه شده به اینکه گاهی از چاردیواری ای که دور خود ساختهاند بیرون بیایند، دم در را جارو و آبپاشی کنند، و دوباره به درون چاردیواری برگردند. اما من میگویم مشکل خود این بنا و چاردیواری (و البته سازندگان و ساکنین آن) است. این عمارت در فوندانسیون مشکل دارد، لذا آن را باید ویران و دوباره ساخت نه بزک کرد و تنها به تعویض روکش بنا بسنده کرد!
آیا این چنین پذیرش و آمادگی وجود دارد؟! بعید میدانم چنین فضایی در جریان رسمی اصلاحطلبی وجود داشته باشد؛ از همین رو، تغییرات جدی رادیکال را در درون آن توقع ندارم. با اینکه میدانم تحرکات و نظرخواهی شروع شده است که ببیند چگونه باید در آینده برخورد کنند، اما پیشبینی من این است تحول ویژه و خاص و بنیادینی در جریان رسمی اصلاحطلبی صورت نخواهد گرفت، اما در بدنه و قاعده جریان اصلاحطلبی ما شاهد صداها، نگاهها، جریانها و گفتمانهای نو در آینده خواهیم بود.
مشاهده خبر در جماران