عطریانفر: اگر الان سید حسن نصرالله از چهرههای شاخص جهانی است، احیا شده مرحوم محتشمی پور است
محمد عطریانفر که در صداوسیما و وزارت کشور همراه مرحوم علی اکبر محتشمی پور بوده، می گوید: سید حسن نصرالله از جوانان مبارز خط مقدم در جنوب لبنان بود که آقای محتشمیپور به ایشان علاقه داشت. ایشان از چهرههای طرد شده بود و اگر الان سید حسن نصرالله از چهرههای شاخص جهانی است، احیا شده آقای محتشمی است. من یادم هست زمانی که ایشان غریبانه طرد شده بود، به تهران آمده بودند و ۶ ماه اینجا بودند. ما هم روزهایی با سیدحسن نصرالله میگذراندیم ورزش میکردیم. ایشان در پناه آقای محتشمیپور حفظ شدند و بعد حزب الله را تشکیل دادند.
پایگاه خبری جماران: «محمد عطریانفر» عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی، یکی از چهرههایی است که هم در صداوسیما و هم در وزارت کشور با مرحوم محتشمیپور همراه بود. او از این روزها خاطرات زیادی دارد؛ جالبترینش شاید روزهایی است که سیدحسن نصرالله تحت حمایت مرحوم محتشمیپور چند ماهی در تهران میماند و بعد از آن حرکت عظیم خود در لبنان را آغاز میکند. عطریانفر ضمن برشمردن ویژگیهای مرحوم محتشمیپور، از او به عنوان «ابوذر امام» یاد میکند. مشروح این گفتوگو را با هم میخوانیم.
آشنایی نزدیک شما با آقای محتشمیپور از چه زمانی بود؟
آشنایی من با جناب آقای مرحوم آقای محتشمیپور به ابتدای سال 59 برمیگردد؛ زمانی که بنده به اتفاق آقای عبدالله نوری به صدا و سیما رفتیم. حسب تدبیری که از ناحیه حضرت امام (ره) اتخاذ شده بود، قرار شد فضای مدیریت خبری و سیاسی صداوسیما را در اختیار بگیرند و از حیطه دخالتهای آقای بنیصدر خارج کنند. من در این ارتباط به تهران آمدم و در بخش خبر صدا و سیما مستقر شدم.
در آن مقطع دو یا سه شخصیت نامور از ناحیه حضرت امام به مجموعه خبری و فرهنگی صداوسیما آمده بودند؛ از جمله آقای عبدالله نوری که برای مسئولیت سیاسی و خبری صدا و سیما تشریف آورده بودند. در آن مقطع به موازات آقای عبدالله نوری، آقای محتشمیپور عزیز هم از ناحیه حضرت امام(ره) به صدا و سیما آمده و بهعنوان مدیر منصوب شده بودند.
آشنایی ما با آقای محتشمیپور از این نقطه شروع شد؛ اگرچه قبل از این هم به اعتبار ارتباطی که با بیت حضرت امام(ره) و دوستان بسیار عزیزی که در آنجا داشتیم، میدانستم جناب آقای محتشمیپور یکی از اعضای نزدیک به بیت حضرت امام(ره) هستند و جزو حواریون ایشان بودند که از نجف اشرف به تهران آمده بودند و در بنیاد مستضعفان فعالیت داشتند. بعد به صدا و سیما آمدند و به عنوان مدیر رادیو منصوب و به کار مشغول شدند. در این نقطه ارتباط ما با آقای محتشمیپور تنگاتنگ شد.
آقای محتشمیپور به صفت شخصی، شخصیت آزادهای بودند. آدم زحمت کشیده و فانی در امام بود. نسبت به حضرت امام تعلق خاطر بسیاری داشت و به نظر من، دلبستگی آقای محتشمیپور به حضرت امام کمتر از دلبستگی حاج احمد آقا به پدر نبود.
میدانید مرحوم حاج احمد آقا خمینی در عین حال که شخصیت بسیار رئوف و مهربانی بودند، اما نسبت به اتفاقاتی که در رابطه با امام به اطلاع ایشان میرسید و احتمالا تشخیصشان این بود که کسی در موضع مخالفت با امام است یا در مقام تخریب یا تضعیف حضرت امام قدم برمیدارد، نه از فرط دلبستگی فرزندی به پدری، از باب دلبستگی اعتقادی به خط انقلابی امام هیچ کسی را تحمل نمیکرد و نسبت به امام عنصر باغیرتی بود.
بخشی از رفتارهایی که از ناحیه حاج احمد آقا درباره آیتالله العظمیمنتظری هم صادر شده و بسیاری از دوستداران حضرت آیت الله منتظری هم به حاج احمد آقای خمینی نقد دارند، ناشی از همین رفتار بود. تصور حاج احمد آقا این بود که مرحوم آیتالله منتظری نسبت به امام زاویه تعریضی را آغاز کردند؛ به ادبیات عرفی ما مرحوم حاج احمد آقا بسیار بیرحمانه نسبت به فردی که در خط امام جفا داشته باشد، موضع میگیرد.
حالا من نمیخواهم بگویم در حق امام جفایی صورت گرفته است و نمیخواهم بگویم حاج احمد آقا هم بیرحمانه رفتار کرده است. میخواهم آن دلبستگی حاج احمد آقا را نسبت به امام بیان کنم و در ادامه تاکید کنم مرحوم آقای محتشمیپور هم نسبت به حضرت امام چنین غیرتی داشت. به هیچ عنوان نمیتوانست تحمل کند که کسی نسبت به پیشوای ایشان، مراد ایشان و کسی که عاشق و دلباخته ایشان است، تعرضی داشته باشد یا ایرادی بگیرد. آقای محتشمیپور بسیار انسان پاکطینت و خوش اخلاقی بود و به وقتش هم انسان بسیار سلحشور و شجاعی بود.
گفتید دلبستگی و غیرت آقای محتشمیپور به امام شبیه دلبستگی حاج احمد آقا خمینی بود؛ مصادیق ارادت حاج احمد آقا فراوان است؛ اما کمتر کسی بهصورت مصداقی از آقای محتشمیپور روایات مشابهی شنیده است.
یکی از مواردی که میتوانم به آن اشاره کنم، به دورهای برمیگردد که ایشان از صدا و سیما رفته بود. ایشان بعد از صدا و سیما به وزارت امور خارجه تشریف بردند. آنجا تحت آموزشهای سیاسی و حقوقی قرار گرفتند که بعداً به عنوان سفیر انتخاب شوند. مواضعی که در آن مقطع در وزارت امور خارجه بود، عمدتاً تحت تأثیر فضای نهضت آزادی و امثالهم بود. ایشان مواضع خیلی شفافی میگرفت و نسبت به دیدگاههای به اصطلاح متسامحی که آن زمان از سوی برادران محترم نهضت آزادی در وزارت خارجه وجود داشت، واکنش نشان میدادند؛ یعنی موضع گرفته و برخورد میکردند.
یکی از مواردی که میتوانیم به آن اشاره کنیم همان نامه معروفی است که در وزارت کشور به ایشان منسوب است و درست هم هست. نامه نهضت آزادی که از حضرت امام استعلام کردند و ایشان تا پایان عمر هیچ گاه حاضر نشد نسبت به موضعی که حضرت امام در برابر نهضت آزادی گرفتند که به آن نامه معروف منجر شد، تردید کند. برخی نسبت به آن تردید کردند، اما به نظر من نمیتوانیم درباره آن هیچ هیچ تردیدی داشته باشیم. بسیاری از دوستداران اما نسبت به آن نامه یا سکوت میکردند یا اگر به خودشان جرات میدادند تا درباره آن صحبت کنند، چه بسا نقد میکردند و میگفتند: موضع امام در آن نامه یک مقدار تند به نظر میآید، اما آقای محتشمیپور به هیچ عنوان موضعش را تغییر نداد و همچنان به آن مواضع پایبند بود.
زمانی که ایشان سفیر بودند، ما شاهد اتفاقات زیادی در آن حوزه هستیم؛ به ویژه در حوزه موضعگیریهای ایشان به عنوان سفیر که نشان میدهد ایشان یک شخصیت کاملاً انقلابی و پرتوان بودند؛ به حدی که هیچ لحظه از زندگی ایشان از حضرت امام خالی نبود و امام تمام لحظههایشان را پر کرده بود.
آقای محتشمیپور انسان بسیار متشرعی بود؛ انسان بسیار سختکوشی بود. انسان دردمندی بود. سختیها و مشکلات انقلاب را به راحتی تحمل میکرد و لب نمیگشود. زمانی که زمینهای ایجاد میشد که ایشان بهعنوان خط مقدم مبارزه کند، فریادگر بزرگی بود. از هیچکس در هر سطحی که بود حساب نمیبرد و ابایی نداشت.
برخی از بزرگوارانی که در سطوح عالی قدرت بودند، بعضاً از این مسئله میرنجیدند، ولی تنها کسی که ایشان وجودشان را در آن فانی میدید، امام بود و هیچ کس دیگر را به حساب نمیآورد. از منظر تمثیلی میتوانم بگویم که آقای محتشمیپور به یک معنا ابوذر امام بود.
اما امام خمینی(س) در پیامی که به مناسبت رحلت آیت الله طالقانی نوشتند علاوه بر آنکه از وی به عنوان دوستی ارجمند نام بردند، آیت الله طالقانی را براى اسلام به منزله ابوذر دانستند.
بله؛ عنوان ابوذر را بیشتر به آیت الله طالقانی نسبت میدهند، اما من فکر میکنم در یک مرحله فروتری، آقای محتشمیپور چنین شخصیتی داشتند. ایشان جزو شاگردان امام حساب میشد و از طلاب و حواریونی بود که در نجف در کنار امام بالیده بود و با عرفان امام، با سیاستورزی امام، با تدین و تشرع امام، با روح مبارزاتی امام تربیت کرده بود. امام هم به ایشان خیلی علاقمند بود. من باید تاکید کنم زمانی که امام در نجف اشرف بودند، ایشان نزدیک 15 سال در غربت و در تبعید بودند و در همان 13-14 سالی که ایشان در آنجا بودند، بخش بزرگی از زندگی آقای محتشمیپور در دوران غربت امام کنارشان بود. اندکی از طلاب ایرانی حدود 20 تا 25 نفر بودند که این تیم 24-25 نفره که اطراف امام بودند، طلاب غیر ایرانی هم بودند اما در بین طلاب ایرانی 3-4 نفرشان شاخص بودند و آقای محتشمیپور یکی از آن چهرههای شاخص است که در آن زمان مامویت میگرفت و کار میکرد؛ مثل آقای دعایی یا آقای فردوسیپور یا خود حاج آقا مرحوم مصطفی خمینی و بعد احمد آقای خمینی.
آقای محتشمیپور هوش سیاسی بسیار خوبی داشت. در مسائل، مستقلا فکر میکرد و نظر میداد؛ به گونه ای که امام در مقطعی ایشان را به خاطر همین هوش سیاسی ستایش کردند.
ایشان به گونه ای بود که وقتی به حق میرسید، ادامه میداد و به هیچ وجه کوتاه نمیآمدند. یک بیانیه خیلی کوتاه از حضرت امیر در نهج البلاغه داریم که برادران در راه خدای خودشان را توصیف میکنند:«کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلَا یَشْتَهِی مَا لَا یَجِدُ وَ لَا یُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ وَ کَانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لَا یُدْلِی بِحُجَّةٍ حَتَّی یَأْتِیَ قَاضِیاً وَ کَانَ لَا یَلُومُ أَحَداً عَلَی مَا یَجِدُ الْعُذْرَ فِی مِثْلِهِ حَتَّی یَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ یَقُولُ مَا یَفْعَلُ وَ لَا یَقُولُ مَا لَا یَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَی مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَی أَنْ یَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ.»
حضرت امیر میفرمایند برادری دینی داشتم که در چشم من بزرگ مقدار بود؛ برزگی او در چشم من به این خاطر بود که دنیا در چشم او خیلی حقیر بود. مفسرین در بیان حضرت قائلند به اینکه منظور حضرت در این نامه یا عثمان ابن مظعون هست یا ابوذر غفاری. بعد از توصیفاتی که مرحوم آقای شریعتی در تاریخ مذهبی انقلابی ایران در دهههای 50 از ابوذر غفاری ارائه داد، ابوذر را به جامعه شناساند و از او نام برد و تاریخ و زندگی نامهاش را گفت. آقای محتشمیپور را خیلی راحت میتوان به ابوذر تشبیه کرد. حضرت در وصف ابوذر نکاتی میگویند؛ مثلا میگویند:«کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً» بسیاری از ایام زندگیشان ساکت بود. آقای محتشمیپور هم واقعاً همینطور بودند و آدم پرهیاهویی نبود.
حضرت امیر درباره ابوذر غفاری میگویند:«فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ» وقتی هم که سخن میگفتند، واقعا مستمعین را از بیانات گهربار خویش سیراب میکرد. بیانشان به گونهای بود که وقتی منتشر میشد،همه گویندگان دیگر را تحتالشعاع قرار میداد. آقای محتشمیپور هم همینطور بودند. یا مثلا میگفتند که «کَانَ لَا یَشْکُو وَجَعاً» یعنی وجع و ناراحتی نمیکرد. هیچ وقت اعتراض نمیکرد. هیچ وقت بیان درد نمیکرد. زمانی بیان میکرد که به قول حضرت «عِنْدَ بُرْئِهِ» بود؛ یعنی زمانی بود که خوب میشد. آقای محتشمیپور همین طور بودند.
یکی دیگر از نکاتی که حضرت در وصف ابوذر دارند، این است که وقتی قرار بود به میدان حق طلبی بیایند، «لَیْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ» بودند؛ یعنی مثل مار بیابان و شیر جنگل بود. آقای محتشمیپور نیز همینطور بود، وقتی به نقاطی میرسید که باید از مبانی انقلاب و امام دفاع کند، سر از پا نمیشناخت و با فریاد بلند و با صدای رسا حرف خودش را میزد و پیش میبرد؛ اگرچه بسیاری از سیاست گذاران همان عصر نسبت به برخی از دیدگاههای ایشان گارد داشتند.
من اینجا یک خاطر شخصی برایتان بگویم؛ یک وقتی آقای محتشمیپور بزرگوار جایی صحبت کرده بود مبنی بر اینکه اگر قائل باشیم به اینکه بین اینکه انقلاب را حفظ کنیم یا نظام را حفظ کنیم، ما نظام را قربانی انقلاب خواهیم کرد. این دیدگاه مبارزه طلبی و روح سلحشوری آقای محتشمیپور را نشان میداد.
من خاطرم هست صحبت ایشان پراکنده پخش شد و به گوش حضرت امام(ره) رسید و حضرت امام موضع گرفتند. امام به مهندس میر حسین موسوی نامهای نوشتند و گفتند: در برخی از محافل دوستان ما یک حرفهایی با این مضمون میزنند که غلط است. استدلال حضرت امام این بود که اگر ما علاقمند به انقلاب باشیم و بخواهیم از انقلاب صیانت کنیم، باید اول نظام را صیانت کنیم. من یادم هست که آن نامه دست من افتاد و من خدمت آقای محتشمیپور رفتم. آن را نشان ایشان دادم و گفتم این را دیدهاید؟ گفتند: نه. گفتم: حضرت امام شما را دوست داشتند و غیر مستقیم گفتند و نامه را به مهندس موسوی نخستوزیر نوشتند. آقای محتشمیپور یک نگاهی کرد و سری تکان داد و این حرف را تایید کرد و تسلیم شد.
بنابراین علقه آقای محشتمیپور به مسئله فلسطین هم به این دلیل بود که از دستگاه فکری امام نشأت میگرفت.
مسئله اسرائیل و فلسطین به عنوان یکی از نقطههای محوری دکترین امام بود و آقای محتشمیپور به عنوان یک علمدار یک پیش کسوت و یک مبارز دراه تحقق منویات امام نقشآفرینی کرد؛ کما اینکه در مقطعی که در سوریه بودند، فراتر از سفیر دولت ظاهر شدند؛ در واقع سفیر حضرت امام بودند و در همین رابطه قربانی شدند و از ناحیه اسرائیلیها حادثه تلخی که برای ایشان اتفاق افتاد.
شما در وزارت کشور هم همراه آقای محتشمیپور بودید؟
بله؛ در 4 سالی که ایشان وزیر کشور بودند، من شبانهروز در خدمت ایشان بودم و حیات سیاسی داشتم. خیلی هم به ایشان علاقمند و دلبسته بودم. وقتی ایشان به عنوان وزیر کشور معرفی شدند، من هم برای کمک رفتم. مرحوم حاج احمد آقا نظرشان این بود و جمع بندیشان با دوستان این بود که من به ایشان کمک کنم. چون من آن موقع در صنایع دفاع بودم. به هر حال من از آنجا جدا شدم و به وزارت کشور آمدم. من به ایشان علاقمند بودم و از قبل هم با ایشان آشنایی داشتم. خاکیبودن، اخلاقیبودن، سرزنده بودن، شجاع بودن ایشان برای من که هم روحیه دانشجویی داشتم، هم تجربه فعالیت سیاسی داشتم خیلی جذاب بود.
همیشه پیشنهاد ایشان بود که من معاونت ایشان را به عهده بگیرم. من خواهشم این بود که از خیر معاونت بگذرید تا من برای شما مشاور باشم. ایشان با سختی و اکراه حرف من را پذیرفت و من به عنوان مشاور عالی ایشان بودم. خود من هم کمک کردم تا تیم ایشان را بچینیم. آقای صدر را خود من دعوت کردم. دوستان دیگری که به عنوان استاندار انتخاب شدند، کسانی بودند که من عمدتا به ایشان مشورت داده بودم. منظورم این است که من با ایشان زندگی روزمره داشتم. تقریباً در طول روز که ایشان وزارت کشور بود، 80 درصد مواقع من با ایشان بودم. در ملاقات، در دیدارها، در نگارش نامهها، در سخنرانیهایی که ایشان داشت، در مطالبی که برایشان تنظیم میکردم، خیلی زندگی صمیمانه و دوستانهای با هم داشتیم.
من هم توقعی نداشتم؛ جز اینکه میخواستم خدمت کنم. این دلبستگی باعث شد برخی از دوستان خودمان اینگونه عنوان کنند که فلانی خیلی نفوذ دارد و فلان و بهمان است. ایشان، انسان پاکباخته ای بودند. ایشان در مراد و معشوق خود فانی بودند.
در زندگی شخصیشان به قول علما «قلیل المؤنه و کثیر المعونه» بود؛ کارهایی برای خدا میکرد که کسی نمیدانست. زمانی که ایشان در سوریه بود، مرقد حضرت رقیه (س) را با کمک خیرین بازار بازسازی کرد. ایشان همت کرد و بدون اینکه کسی بداند، مرقد باشکوهی ساخته شد. اگر کسی قبلا رفته بود، دیده بود مرقد حضرت رقیه چقدر کوچک بود. تمامش به همت آقای محتشمیپور بود. کسانی که به آقای محتشمیپور پول میدادند، به آقای محتشمیپور از چشمشان بیشتراعتماد داشتند. زحمات زیادی کشیده شد انسان دوست داشتنی بودند.
آقای محتشمیپور از جمله آدمهایی بود که ما با ایشان زندگی کردیم. شبانه روز در ماموریتی که فکر میکرد در مسیر منویات امام و تحقق منافع انقلاب است کوتاه نمیآمد.
جناب عطریانفر به سلوک شخصی و سیاسی ایشان اشاره کردند؛ سیاست ورزی ایشان و نگاه شان به مردم چطور بود؟ فکر میکنم این دوبخش در دورهای که ایشان در وزارت کشور بودند، نمود بیشتری داشت.
آقای محتشمیپور در خط مقدم ماموریتهای دولت بود. دولت دو تا ماموریت ملی و منطقه ای داشت، رئیس دولت که نخست وزیر بود، ماموریتهای ملی را تعقیب میکرد. وزیر کشور، وزیر خارجه و وزیر اطلاعات هم سرسلسه جنبان حوزههای مدیریتی میانبخشی دولت هستند که هر کدام در حوزههای خودشان تکالیف ملی دارند.
آقای محتشمیپور تکالیف ملی داشتند که محل اجرای آن در مناطق یعنی استانها و استانداریها بود. واقعیت این بود که اگر در سطح فرماندار، استاندار، دهداری، بخشداری، معاونان سر سوزنی احساس میکردند که اینها به امام تعلق خاطر ندارند، به راحتی عذرشان را میخواستند و اگر کسی را میدید که مسائل امام را دنبال میکرد، به او عنایت داشت. البته در آن مقطع نمیتوان گفت کسی نسبت به امام تعریض داشت؛ همه علاقمند بودند.
ایشان در دولت مسئول انجمن اسلامیدولت بود. یک تعداد از دوستان وزیر ما مسائلی را در دولت تعقیب میکردند و مثلاً میگفتند جنگ در اولویت است، اما مسائل مردم هم وجود دارد. مواضع داشتند. گاهی حس میشد این مواضع با دیدگاه امام مغایر است. اینها یک تیم شده بودند، سلسله جنبانش هم آقای محتشمیپور بود و اسمش هم انجمن اسلامیدولت بود.
برخی از دوستان به آقای بهزاد نبودی گارد میگرفتند که شما در سیاستهای تان امام را تضعیف میکنید. اینها سینهچاکانی بودند که در دولت از منویات امام دفاع میکردند. اگر امام نکاتی را مطرح میکردند، حتی اگر در حوزه وزارت کشور تعریف نمیشد، این بزرگوار میدانداری میکرد و جلو میرفت. یکی از این تحرکات تشکیل مجمع روحانیون مبارز بود.
اما آقای محتشمیپور عضو جامعه روحانیت مبارز نبودند.
آقای محتشمیپور جزو جامعه روحانیت تهران نبود، ولی تیپهایی مثل آقای دعایی، کروبی مرحوم درچهای از جامعه روحانیت مبارز فاصله گرفتند. اما یکی از تاثیر گذاران برای سر و سامان یافتن مجمع روحانیون آقای محتشمیپور بود.دوستان حس کردند جامعه روحانیت مبارز تهران با امام مرزبندیهایی کردهاند و یک مقدار مسئلهساز میشوند. رگ غیرت اینها جنبید و تلاش کردند که در دفاع از حریم و گفتمان حضرت امام راه خود را از جامعه روحانیت مبارز جدا کنند.
من خاطرم هست خود من 7-8 تا از بیانیهها را پیش نویس کردم و به آقای محتشمیپور میدادم. چون میخواستند اعلام موجودیت کرده و اعلام کنند به چه دلیل از جامعه روحانیت مبارز جدا میشوند؛ ایشان به عنوان عضو ساده مجمع نبودند. آقای محتشمیپور در مقام تاسیس مجمع روحانیون مبارز پیشکسوت بود و نقشش بیشتر از یک فرد عادی بود؛ چون احساس میکردند جامعه روحانیت ماموریت دفاع از حضرت امام را وا نهاده است و اینها باید دفاع کنند و از اینها فاصله بگیرند.
در انتخابات مجلس سوم هم جنگ سنگینی بین وزارت کشور و در راس آن آقای محتشمیپور و شورای نگهبان پیش آمد؛ درست برخلاف آنچه امروز میبینیم که وزارت کشور در برابر شورای نگهبان وا داده و زوری ندارند، آقای محتشمیپور در دفاع از مردم و نماینده مردم با قدرت میایستاد و اجازه نمیداد نیروهای اطلاعاتی هر کاری بکنند. نیرویهای نظارتی از حریم خود دفاع میکرد و حرفش را به کرسی مینشست.
داستان معروف سال 68 مجلس را میدانید که حق با آقای محتشمیپور شد. امام چند نامه خطاب به شورای نگهبان و آقای محتشمیپور نوشتند و آثار مقبولیت ادبیاتی که در نامههای محتشمیپور بود نشان میداد حضرت امام به آقای محتشمیپور علاقه داشت و ایشان را دوست داشت.
همیشه حرف از مردم میشد؛ از جمله در کارهای اقتصادی و میگفتند: چرا به مردم میدان ندهیم. موضع ایشان این بود که شما دارید از مردم تعریف خاصی ارائه میدهید؛ یعنی دوستان خود را جمع کردهاید و به آنها کار و امکانات دادهاید و میگویید که مردم اینها هستند. آقای محتشمیپور میگفت: مردم در همین کوچه پسکوچهها و خیابانها هستند. ذهنیت عمومی و مردمیمتعارف داشت؛ علتش هم این بود که آقای محتشمیپور از خاندان روحانیت نبود. پدر ایشان بازاری و برادرش کاسب بود. این قشر روحانی ما یکسری ایرادهایی دارند که به خودشان ربطی ندارد و ریشه خانوادگی دارد که به آنها منتقل شده است.
خوشبختانه آقای محتشمیپور این ویژگی را نداشتند. منظورشان از مردم، همان مردم مستضعفی بود که اما از آنان تحت عنوان کوخنشینان یاد میکرد. داستان حزب الله هم روشن است. به خاطر اینکه موضع حضرت امام حمایت از شیعیان و پیشبرد اهداف اسلام در منطقه بود، آقای محتشمیپور خیلی زحمت کشید. میدانید موسس حزب الله لبنان آقای محتشمیپور بود. در آن مقطع دو جریان شیعه در لبنان و بیروت داشتیم. آقای موسی صدر و جریانی تحت عنوان امل بود که مخفف افواج مقامت مقاومت بود.
بعد که ایشان از صحنه تاثیر گذاریاش خارج شد، اختلافاتی شد و دو تا تیپ شد. نقش کلیدی ایشان این بود که توانست از درون مرزبندیها جریان سومی را شکل بدهد که حزب الله است. سید حسن نصرالله از جوانان مبارز خط مقدم در جنوب لبنان بود که آقای محتشمیپور به ایشان علاقه داشت. ایشان از چهرههای طرد شده بود و اگر الان سید حسن نصرالله از چهرههای شاخص جهانی است، احیا شده آقای محتشمی است. من یادم هست زمانی که ایشان غریبانه طرد شده بود، به تهران آمده بودند و 6 ماه اینجا بودند. ما هم روزهایی با سیدحسن نصرالله میگذراندیم ورزش میکردیم. ایشان در پناه آقای محتشمیپور حفظ شدند و بعد حزب الله را تشکیل دادند.
مشاهده خبر در جماران