یادداشت/
امام کودکان
هیجدهم تیرماه روز جهانی کودک نام گذاری شده، از این رو مناسب است نگاهی کوتاه به سیره و منش حضرت امام در مواجه با کودکان داشته باشیم چرا که این پیر فرزانه در کنار همه ویژگی های علمی، دینی، سیاسی، اجتماعی و مدیریتی که داشت یک پدر بود و عشق و علاقه ای وافر و بی حد و حصر به فرزندان و کودکان داشت.
پایگاه خبری جماران: امام خمینی در کنار همه ویژگی های علمی، دینی، سیاسی، اجتماعی و مدیریتی که داشت یک پدر بود و عشق و علاقه ای وافر و بی حد و حصر به فرزندان و کودکان داشت. او با قرار گرفتن در مقام رهبری مبارزه با طاغوت و استبداد درمیان مردم کشورش و مرجعیت دینی شدن برای شیعیان و امید محرومان و مستضعفان جهان شدن، این ویژگی شخصی را نیز عمومیت و گسترش داده به گونه ای که بارها این علاقه و نوع دوستی ایشان در شرایط مختلف بروز و ظهور یافت.
هیجدهم تیرماه روز جهانی کودک نام گذاری شده، از این رو مناسب است نگاهی کوتاه به سیره و منش این پیر فرزانه در مواجه با کودکان داشته باشیم و از آن تا سرحد ممکن درس بگیریم.
حضرت امام در نامه عاشقانه و سراسر مهر و محبت خود به همسرشان که از ساحل شهر بیروت در زمان سفر به مکه نوشته اند. از فرزند خردسالشان آقا مصطفی و همچنین فرزند دیگرشان که در هنگامه تولدش مجبور به ترک خانه و عازم سفر حج شده یاد کرده و می فرمایند:
دلم برای پسرت (آقا مصطفی) قدری تنگ شده است. امید است هر دو ( آقا مصطفی و سید علی که در کودکی به واسطه بیماری فلج فوت شد) به سلامت و سعادت در تحت مراقبت آن عزیز و محافظت خدای متعال باشند. (صحیفه امام ،ج1، ص2 ).
همسر امام می گوید: آقا سه روز بعد از فارغ شدنم، که خیلی سخت و بیچاره کننده بود ...حرکت کرد.(بانوی انقلاب،ص90)
جالب اینکه ایشان تا پایان عمر خویش هر وقت از این کودک بیمار خود یاد می کرد، متاثر می شد. ( برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج2، ص184 ).
حضرت امام در کنار عطوفت و مهربانی به شدت متشرع و پای بند به حقوق انسان ها بوده که حتی در شرایطی که جان دخترش فریده خانم هنگام زایمان در خطر مرگ حتمی بود، اجازه قتل نفس فرزند برای سالم ماندن مادر را نمی دهد و می گوید: من حق ندارم جان طفلی را برای زنده ماندن انسانی دیگر بگیرم.
ایشان همچنین در باب انتخاب نام نیک برای فرزند که یکی از حقوق والدین محسوب می شود حساس بوده و در این خصوص به فرزندش سید احمد، تذکر داده و خطاب به وی می نویسد:
شنیدم اسم بچه را «یاسر» گذاشته اید؛ انتخاب خوبی نبوده و موجب حرفهایی هم می شود. یکی از حقوقی که فرزند به پدر دارد این است که اسم خوب برای او بگذارد؛ اسم غیر متعارفی که هرکس بشنود چیزی بگوید یا گفته شود تحت تأثیر چه و چه واقع شده است، خلاف عقل است؛ مع ذلک خود دانید.
مرحوم حاج سید احمد آقا در توضیح این تذکر امام می گوید: امام فکر می کردند که من نام یاسر را به خاطر یاسر عرفات گذاشته ام! در صورتی که آن موقع اسم یاسر (پدر عمار) و میثم و از این قبیل اسمهای انقلابیون صدر اسلام مرسوم بود و در ایران می گذاشتند. با این وضع اسم پسرم را حسن گذاشتم. (صحیفه امام ج 2، ص453 ).
ایشان همواره جویای سلامتی احوال فرزندان بودند. مثلا در زمانی که در ترکیه تبعید بودند برای کسب اطلاع دقیق از حال همه فرزندان چه کوچک ، چه بزرگ خطاب به همسر خود می نویسند: اگر جواب نوشتید، تمام بچه ها به خط خودشان یکی – دو کلمه بنویسند(بانوی انقلاب،ص268)
و در نجف هنگامی که در نامه خانم، خبری از کسالت یکی از فرزندان می بینند، خطاب به همسرشان می نویسند:
کلمهای که راجع به فریده (دختر دوم امام) نوشته بودید که برای مختصر گرفتگی روحی صلاح دیدند او را به مشهد ببرم، این جانب را مضطرب کرد. علاوه بر اینکه با نوشتن کاغذ از تهران و همراه بودن فریده، یک کلمه او ننوشته؛ علاوه اسمی از فرشته(نوه امام) نبود و به نظر آمد که فرشته(فرزند فریده خانم) همراه نیست. اینها مرا مشوش کرده. فوری از سلامت او، یا اگر دلتنگی خانوادگی دارند، مطلعم کنید.( صحیفه امام ج 2،ص447)
امام علیرغم مشغولیت علمی زیاد در نگهداری و پرستاری از کودکان، همسر خود را یاری می کردند. دختر حضرت امام در خاطرات خود می گوید:
ایشان برای مراقبت از فرزندان با همسرشان نهایت همکاری را میکردند و شبها دو ساعت ایشان استراحت میکردند و مادرمان از ما نگهداری میکرد، و دو ساعت مادرمان استراحت میکرد و امام از ما نگهداری میکردند.(پا به پای آفتاب، ج1، ص122)
ایشان همواره مشوق خوبی برای مادران در پرستاری از کودکان بودند، دختر امام می گوید: امام به دختر من که از شیطنت بچه خود گله می کرد می گفتند: من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم.( برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج2،ص 31)
ایشان نسبت به کودکان اطرافیان خود هم حساس بوده و همواره جویای احوال آن ها بودند. آقای رحیم میریان یکی از کارکنان دفتر امام می گوید: در آخرین ملاقاتی که با امام داشتم، فرزند چند ماهه ام را همراه برده بودم.امام دستی بر سر او کشیده و دعا فرمودند. پس از اتمام ملاقاتشان رو کرد به من که بچه ام را بغل کرده بودم و فرمودند: بیا جلو، خدمت ایشان که رفتم دستشان را باز کرده و انگشتری را که در دست داشتند به من داده و گفتند: این انگشتر را برای این بچه نگهدار.( همان، ج2، ص95)
آقای حسن ثقفی برادر همسر امام خمینی می گوید: روزی با پسرم حامد که چهار ساله بود نزد امام رفتیم. امام در اتاقی نشسته بودند و یک گونی بزرگ که تا نصفه پر از کاغذ و نامه بود، در کنارشان قرار داشت. امام یکی یکی نامه ها را بیرون می آوردند و میخواندند. آنهایی را که لازم بود پاسخ بدهند زیر پتو میگذاشتند تا بعداً به آن بپردازند و بقیه را کنار میگذاشتند.
سلام کرده، نشستیم. امام با حامد شروع به صحبت کردند. مثلاً پرسیدند اسم پدرت چیه؟ با اینکه اسم بنده را می دانستند. پس از لحظاتی حامد با امام شروع به بازی کرد، برای اینکه بچه مزاحم کار ایشان نشود، اجازه خواستم مرخص شوم و بچه را هم ببرم. آقا گفتند: «به بچه کاری نداشته باشید، شما اگر کاری دارید بفرمایید.» که بنده مرخص شدم. بعد از نیم ساعت فکر کردم شاید بچه امام را اذیت کند. برگشتم که او را ببرم دیدم سرش را روی زانوی امام گذاشته و پایش را به دیوار تکیه داده و با امام صحبت میکند و میگوید این کاغذ را درست بگذار، درست بچین و از این حرفها. و امام هم میخندیدند. گفتم حامد بیا برویم. قبول نکرد. به آقا گفتم:«اجازه میدهید ایشان را ببرم؟ مزاحم شماست.» امام فرمودند:«نه، بچه مزاحم نیست شما بروید».( همان، ج۲، ص۱۹۲)
همچنین ایشان می گوید: یک روز در جماران بودم، امام تازه به جماران تشریف آورده بودند. اوایل جنگ بود و بین کسانی که می آمدند برای دیدار امام، زن جوانی بود که تازه شوهرش را از دست داده و یک دختر چند ساله هم همراهش بود. دختر خیلی بی تاب بود و گریه میکرد، از صبح فریاد زده بود، تمام سر و صورتش خاکی بود و اشک در گونه هایش موج میزد. مادرش ناراحت بود و دلش میخواست که به یک نحوی این کودک را خدمت امام برساند و این کودک پدر از دست داده را آرامش ببخشد. میگفت که من هیچ ناراحت نیستم که شوهرم شهید شده چون خودم مقدمات رفتن به جبهه همسرم را فراهم کردم اما چه کنم که این بچه آزارم میدهد و فکر میکنم که تنها راه این باشد که امام عنایتی بفرمایند. آن وقت برادر من دست بچه را گرفت رفتیم خدمت امام. آقا در حیاط قدم میزد وقتی که بچه را دیدند انتظارمان این بود که امام دستی به سرش بکشند و ما او را پیش مادرش برگردانیم. اما وقتی که امام این دختر نالان و گریان را دیدند روی سنگهای کنار حوض نشستند و این کودک را بغل گرفتند و دست محبت و نوازش به سر و صورتش کشیدند و اشکهایش را پاک کردند. و مدتی با این بچه مشغول بودند و بعد وقتی که خوب آرامش در بچه حاکم شد، او را رها کردند و ما به مادرش رساندیم. ( همان، ص۱۹۶)
آقای مهدی کروبی نماینده امام در بنیاد شهید می گوید:
یک بار که در محضر امام بودم ایشان در میان آن ازدحام و شلوغی عجیب چشمشان به یک پسر بچه ده ساله افتاد که وضع جسمی اش در خطر بود . او هم گریه میکرد و هم فشار می آورد که خود را به جلو برساند. در همین گیر و دار امام اشاره کردند که این بچه را بیاورند بالا. بچه را خدمت امام آوردند خیس عرق بود و از شوق گریه میکرد وقتی امام نسبت به او اظهار محبت کردند، به امام عرض کرد میخواهم صورتتان را ببوسم امام صورتشان را پایین آوردند و او گونه امام را بوسید. بعد عرض کرد آنطرفتان را هم میخواهم ببوسم، امام اجازه دادند. آخر الامر گفت پیشانیتان را هم میخواهم ببوسم. امام باز متواضعانه خم شدند و او پیشانی مبارک امام را هم بوسید. ( همان، ص۱۹۷)
آقای محمدعلی انصاری از اعضای دفتر امام می گوید: دختر بچه شش ساله ای برای امام نوشت که امام خیلی دوست دارم بیایم و شما را ببینم ولی اعضای دفتر نمیگذارند. آقا با خط خودشان نوشتند: «بسمه تعالی دخترم نامه ات را خواندم، مطالعه کردم، تو هر موقعی که دلت میخواهد میتوانی بیایی اینجا.» ایشان ما را موظف کردند که باید این نامه را به در خانه این شخص برسانید تا هر موقعی که این بچه دلش خواست بیاید اینجا. ( همان، ص۱۹۶)
حضرت امام به کودکانی که همراه والدین خود به دیدار امام می آمدند هم حساس بوده و توجه می کردند، نوه امام می گوید:
امام می گفتند: من به حسینیه که می روم اگر بچه باشد حواسم می رود دنبال بچه ها، این قدر من دوست دارم بچه ها را. بعضی وقت ها که صحبت می کنم می بینم که بچه ای گریه می کند یا بچه ای دارد دست تکان می دهد، یا اشاره به من می کند، حواسم می رود به بچه.(همان،ص۲۲)
ایشان زمانیکه در مساجد و محافل به کودکان کم توجهی می شد، خود درصدد جبران برمی آمدند، آیت الله محمد هادی معرفت می گوید:
بالای سر امام حسین(ع) نشستند و مشغول نماز شدند. رسم مردم بغداد این است که می آیند و شیرینی یا شکلاتی یا خرمایی، از این چیزها، تقسیم میکنند. امام آنجا نشسته بودند. بنده در نزدیکی ایشان نشسته بودم. بنده زاده هم با من بود که خیلی کوچک بود. آقایی شیرینی آورد و جلوی من و امام و دیگران گذاشت. امام شیرینی را برداشت و با کمال مهربانی داد به بنده زاده، زیرا به او شیرینی نداده بودند و ایشان در چنین جایی به این مسأله توجه فرمودند. ( همان، ج۲، ص۱۸۸)
آقای رحیم میریان می گوید: من بعضی روزها شاهد بودم که امام با این سن وسال و مشغله کاری با علی(فرزند سیداحمد خمینی) بازی می کرد. ایشان یک طرف اتاق می ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می کرد.( همان،ص۲۱)
عروس امام هم می گوید: یک روز که هم دور هم در اتاق جمع بودیم. علی گفت: من می شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم. من که صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردم شعار بده، آقا هم همان طور که نشسته بودند شعار دادند. علی گفت: نه باید بلند بشی، مردم که نشسته شعار نمی دهند، بعد بلند شدند و شعار دادند... بارها می شد که من وارد اتاق می شدم به طوری که امام مرا نمی دیدند. می دیدم امام به زانو روی زمین نشسته اند و پسرم علی روی دوششان سوار است و با امام دارد بازی می کند.(همان، ص۲۶)
یکی از نوههای امام می گوید: یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفت: بچه ات کو؟ گفتم نیاورده ام، اذیت می کند. به حدی ناراحت شدند که گفتند: اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی.(همان،ص۲۲)
دختر امام می گوید: امام به آزادی بچه ها کاملا معتقدند و می گویند: اگر بچه شیطنت نکند مریض است... ایشان همیشه نصیحت می کردند که تا پیش از مکلف شدن، بچه ها را راحت بگذاریم تا آزادانه بازی کنند. موانع را از سر راه برداریم و کمتر به آنها امر و نهی کنیم.(همان، ص۲۳و ۲۶)
ایشان مخالف امر و نهی کردن به کودکان بوده و همواره سعی می کردند، وسائل با ارزش و آسیب دیدنی از دسترس کودکان دور باشد و مجبور به امر و نهی نشوند. ایشان به نوه خود می گویند:بچه ها باید بدی بکنند، تازه اینها که بدی نیست، شماها اشتباه می کنید که می گویید بچه ها بدی می کنند.(همان، ص۲۸)
یکی از دخترهای امام می گوید: امام تمام اعیاد را به ما عیدی می دادند از زمان بچگی، البته به مطابق زمان تغییر کرده... هرکسی توی خانه باشد، از خانم گرفته تا کارگر توی منزل، مهمان اگر باشد به همه عیدی میدهند. بچهها صد تومان، بزرگترها سیصد تومان.(همان، ص ۳۷)
آقای محمدحسن رحیمیان از اعضای دفتر امام می گوید: روزی یک خانم ایتالیایی که شغلش معلمی و دینش مسیحیت بود، نام ای آکنده از ابراز محبت و علاقه نسبت امام و راه ایشان، همراه با یک گردنبند طلا برای ایشان فرستاده بود. وی متذکر شده بود که«این گردنبند را که یادگار آغاز ازدواجم است و به همین جهت آن را بسیار دوست دارم، به نشان علاقه و اشتیاقم نسبت به شما و راهتان تقدیم میکنم.»
مدتی آن را نگه داشتیم و بالاخره با تردید از اینکه امام آن را میپذیرند یا نه، همراه با ترجمه نامه خدمتشان بردیم. نامه به عرض ایشان رسید؛ گردنبند را گرفتند و روی میزی که در کنارشان قرار داشت، گذاشتند.
دو ـ سه روز بعد دختر بچه دو یا سه ساله ای را آوردند که پدرش در جبهه مفقودالاثر شده بود . امام وقتی متوجه شدند، فرمودند: الان بیاوریدش داخل. سپس او را روی زانو خود نشاندند و صورت مبارکشان را به صورت بچه چسبنیده و دست بر سر او کشیدند. حالتی که نسبت به فرزندان خودشان هم از ایشان دیده نشده بود. مدتی به همین حالت آهسته با آن دختر بچه سخن گفتند. با آنکه فاصله ما با ایشان کمتر از یک و نیم متر بود، شنیدن حرفهای ایشان برای ما دشوار بود. بچه که افسرده بود، بالاخره در آغوش امام خندید و به دنبال آن، انگار امام هم احساس سبکی و انبساط خاطر کردند. آنگاه دیدم که ایشان همان گردنبندی را که آن خانم ایتالیایی فرستاده بود، برداشتند و بر گردن دختر بچه انداختند. دختر بچه در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید، از خدمت امام بیرون رفت. (پدر مهربان، ص۲۵)
امام به اندازه ای برای کودکان و نوجوانان احترام و ارزش قائل بوده که به نامه چند کودک دبستانی که خطاب به ایشان نوشته بودند:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم.
حضور محترم پدر عزیز و مهربانمان حضرت امام خمینی
امیدواریم که سلام گرم ما را بپذیرید و وجودتان از هر گونه بیماری و ناراحتی دور باشد. ما می خواستیم همان طور که در کتاب تعلیمات دینی و اخلاق کلاس پنجم بود، نامه ای به شما بنویسیم و مانند امام محمد تقی(ع) که فرماندار سیستان را نصیحت کرده بود، شما را نصیحت کنیم. اما متوجه شدیم که این کار، اشتباه بزرگی است و گناه دارد؛ چون شما خود شخصی بزرگ و با تقوا و پرهیزکارید و در برابر قدرت های شرق و غرب ایستادگی نموده اید و با قدرت های شیطانی در حال مبارزه هستید، در حالی که ما کودکانی هستیم که شاید حتی دست چپ و راستمان را از یکدیگر تشخیص ندهیم، پس چگونه خود را راضی کنیم که شما را نصیحت نماییم. از این نظر فقط تصمیم گرفتیم که نامه ای برای شما بنویسیم و ضمن عرض سلامی گرم و با محبت، از خداوند بزرگ بخواهیم و دعا کنیم که شما را در پناه خود در کلیه کارها موفق و پیروز نگه دارد، و هر چه زودتر سربازان اسلام را بر نیروهای صدام و کافران بعثی پیروزی عطا فرماید. آمین یا رب العالمین.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
نماینده کلاس پنجم (الف)- سید ابو الفضل مرزانی- ۲۶/ ۱۱/ ۶۰- نیشابور
امام خمینی در پاسخ این کودکان می نویسند:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
فرزندان عزیز خوبم، چه خوب بود که نصیحتی را که در نظر داشتید، می نوشتید. ما همه محتاج به نصیحت هستیم و نصیحت شما عزیزان، بی غرضانه و از روی صفای قلب است. اکنون به عنوان پدر پیری شما عزیزان را نصیحت می کنم که در تحصیل علم و فراگرفتن دانش و اخلاق و کردار نیکو کوشا باشید که افراد متعهد و سودمندی برای اسلام بزرگ و میهن عزیزتان باشید. خداوند یار و نگهدارتان باشد.
۲۸ربیع الثانی ۱۴۰۲/ ۴ اسفند ۱۳۶۰- روح اللَّه الموسوی الخمینی
(صحیفه امام، ج۱۶، ص: ۷)
خداوند متعال این عزیز سفر کرده را که محبوب دل همه بود غریق رحمت واسعه خود گرداند و او را در جوار قرب خود مأوی داده و همنشین انبیاء و اولیاء و صلحا قرار دهد.
مشاهده خبر در جماران