در بخشی از سخنرانی درباره شب قدر؛
آیتالله صانعی: مردم گرفتارند، چرا گرفتاری مردم را حل نمیکنیم؟ چرا مثل امیرالمؤمنین حرکت نمیکنیم؟
چرا این حقوق بشر امیرالمؤمنین را با علم و عمل پیاده نمیکنیم؟ چرا امروز که توان تبلیغاتی وسیع داریم، تبلیغات ما نمیتواند این روح بزرگ علی و تشیّع را به دنیا بفهماند؟ اما متأسفانه شاهدیم که چهره اسلام را چنان کریه نشان میدهند که من فکر میکنم، اگر خدای ناخواسته اوضاع این چنین باشد، دیری نگذرد که جمعیت زیادی از اسلام برگردند. مردم هم گرفتارند، چرا گرفتاری مردم را حل نمیکنیم؟ چرا مثل امیرالمؤمنین حرکت نمیکنیم؟ امیرالمؤمنین حقوق همه را مراعات میکرد و خود را بالاتر نمیدانست.
به گزارش جماران؛ بخشی از سخنرانی آیتالله العظمی صانعی (رحمة الله علیه) در باره شب قدر در پی می آید:
امیرالمؤمنین (ع) مظهر همه صفات جمال و جلال الهی و عظمت شب قدر
مرحوم آیتالله العظمی شیخ جعفر شوشتری در رابطه با بیست و یکم ماه مبارک رمضان و شب قدر میگوید: امشب کسی بار سفر بسته که همه ابزار و وسایل رفع گرفتاریها را از گرفتاران همراه خود دارد؛ یعنی همه وسایل شفاعت را با خود دارد. امیرالمؤمنین (ع) به عنوان یک انسان، در حد خودش مظهر همه صفات جمال و جلال الهی بوده است؛ یعنی این صفات و اسمایی را که در جوشن کبیر وارد شده است، امیرالمؤمنین در حد خودش مظهر آنها بوده و در خودش آن صفات را پیاده و عمل کرده است. چون باید انسان موحد رنگ الهی به خود بگیرد.
مرحوم شیخ صدوق; هم در امالی میگوید: افضل اعمال شب قدر مذاکره علمی است. ما برای اینکه هم بین ادعیه وارده و هم بر سر گرفتن قرآن و توسل به معصومین و هم عمل به آنچه که شیخ صدوق فرموده است را جمع کرده باشیم، یک حدیث از امیرالمؤمنین (ع) نقل میکنیم.[1]
اصبغ بن نباته یکی از دوستان امیرالمؤمنین (ع) میگوید: ما روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان با عدهای از صحابه مثل حارث بن سوید بن غفیله و جماعتی دیگر رفتیم پشت درب خانه امیرالمؤمنین نشستیم، شنیدیم که از خانه صدای گریه بلند بود. امام مجتبی (ع) بیرون آمد و فرمود: امیرالمؤمنین دستور داده به خانههایتان بروید. همه رفتند، اما اصبغ میگوید من ماندم، خیلی هم گریه کردم. امام مجتبی (ع) برگشت و فرمود: مگر نگفتم بروید؟ عرض کردم: فرمودید، ولی جانم به من اجازه رفتن نمیدهد، تحمل رفتن را ندارم، پاهایم را نمیتوانم حرکت بدهم، نمیتوانم قدم از قدم بردارم و بروم، مگر اینکه امیرالمؤمنین را ببینم. بعد هم گریه کردم.
امام مجتبی (ع) رفت و بازگشت و فرمود: حضرت اجازه داده به عیادتش بروی. میگوید: وارد شدم دیدم امیرالمؤمنینی که هیچگاه در طول زندگی خودش تکیه نداده بود، بر یک وساده و متکایی تکیه داده است. پیشانیبند زردی به پیشانی مبارکش بسته شده، آنقدر خون از فرق مبارک آمده که رنگ صورتشان زرد شده و من نمیتوانستم بین دستمال زردی که به سرش بسته شده بود و صورتش تفاوتی ببینم. بنا کردم گریه کردن، دستش را بوسیدم، روی پاهایش افتادم. فرمود: گریه نکن به هر حال، بعد از این شهادت، بهشت و رضوان الهی است. عرض کردم: شما به بهشت میروید، ولی من برای فقدان شما گریه میکنم، یا امیرالمؤمنین! یک حدیث که از پیغمبر شنیدید، برای من بگویید؛ چون میدانم بعد از این از شما حدیثی نمیشنوم.
اصبغ خیلی زیبا حرف زد، میگوید یک حدیثی بگویید؛ چون من بعد از این دیگر از شما حدیث نمیشنوم، آن هم از پیغمبر باشد. امیرالمؤمنین (ع) پاسخ مثبت داد و فرمود: اصبغ! روزی پیغمبر مرا خواست و فرمود: به مسجد برو و از بالای منبر من ـ ظاهراً آن وقتی بوده که پیغمبر دیگر در بستر افتاده بود ـ مردم را به سوی خود دعوت کن و بگو مردم به مسجد بیایند. حمد و ثنای خدا را به جا بیاور، بر من صلوات زیاد بفرست. بعد این جملات را به مردم بگو: من پیغامآور پیغمبر هستم. پیغمبر فرمود همانا لعنت خدا و لعنت فرشتگان مقرّب و انبیای مرسل و لعنت من بر کسی که خود را به غیر پدر نسبت بدهد یا به غیر مولا و آقای خودش ادعا کند، یا به کارگری در پرداخت مزدش ظلم کند. حضرت فرمود: به مسجد رفتم و بالای منبر قرار گرفتم. قریش مرا دیدند و به طرف من آمدند. حمد و ثنای الهی کردم و بر پیغمبر صلوات فرستادم و بعد گفتم: من رسولِ رسولالله هستم و از رسولالله برای شما پیغام دارم و آن جملات را نقل کردم، پیغمبر فرمود: «أَلَا إِنَّ لَعْنَةَ الله وَ لَعْنَةَ مَلائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ وَ أَنْبِیَائِهِ الْمُرْسَلِینَ وَ لَعْنَتِی إِلَى مَنِ انْتَمَى إِلَى غَیْرِ أَبِیهِ أَوِ ادَّعَى إِلَى غَیْرِ مَوَالِیهِ أَوْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ» اینها را که پیغمبر فرموده بود، تکرار کردم. هیچ کس صحبت نکرد جز یک نفر، بلند شد و عرض کرد شما حرف پیغمبر را ابلاغ کردید و لکن کلام شما یک ابهامی دارد و تفسیر نشده است. به او گفتم: من میروم از پیغمبر میپرسم و برمیگردم. ـ نخواست از خودش معنا کند ـ حضرت فرمود: رفتم خدمت رسولالله و به پیغمبر قضیه را عرض کردم، فرمود: به مسجد برو و حمد و ثنای خدا را بکن و بگو: این تفسیر آن موارد است، هر چه ما به شما گفتیم، تأویل و تفسیرش نزد ماست. پیغمبر فرمود من پدر شما هستم؛ پدر روحانی شما. من سرپرست شما و مولای شما هستم، من اجیر و کارگر شما هستم.
این جملات آخری است که از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده است. آنکه بنده عنایت داشتم، این مطلب است که پیغمبر خودش را اجیر مردم میداند، نه آقا، سلطان و پادشاه مردم، نه رئیس مردم، بلکه برعکس است، من اجیر شما هستم. شما هر جور که مصلحت بدانید و خلاف موازین شرع نباشد، به من بگویید، من عمل میکنم. من اجیر شما در هدایت کردن شما هستم. اصلاً من برای هدایت شما آمدهام. من برای حفظ امنیت شما آمدهام، من اجیر و راعی و حافظ شما هستم، نه آقا و سرکرده شما و نه کسی که بخواهم به شما دستور و فرمان بدهم.
این جمله «أَلَا وَ إِنِّی أَنَا أَجِیرُکُمْ» را باید بر سر چهار راه بشریت و سر در سازمانهای حقوق بشری نوشت و اعلام کرد انسانهای مغرور و مستبد در اسلام، هیچ ارزشی ندارند، انسانهای خودخواه با پیامبر فاصلهای نامتناهی دارند. باید به همه گفت که اسلام این چنین میگوید. رئیس مسلمین خود را اجیر و کارگر میداند، نه حاکم علی الاطلاق و اینکه من هرچه بگویم، این است و جز این نیست! چنین شخصی با اسلام فاصله فراوان دارد.
امروز نویسندگان، ابعاد زندگی علی (ع) را شرح دادهاند، ولی متأسفانه و صد افسوس که ابعاد حکومتی رسولالله6 و حضرت علی را شرح ندادهاند. پیامبر نیز حاکمیت داشت و مدتی بعد از رسالت حاکم بود، آن ابعاد حاکمیت به عنوان فقه در حوزههای علمیه باز نشده است و درباره حضرت امیر تنها یک نامه مالک اشتر است که گاهی خوانده میشود. البته شهید مطهری درباره حکومت امیرالمؤمنین (ع) بحثهایی دارد، اما در حوزههای علمیه به عنوان یک بحث فقهی، بحث و مطرح نشده است. در مورد انسانیت و رعایت حقوق از ناحیه امیرالمؤمنین (ع) نسبت به دیگران، آنچنان که باید و شاید بحث نشده است.
امیر مؤمنان (ع) صبح روز نوزدهم میخواهد بیاید بیرون، مرغابیهای منزل بنا میکنند به سر و صدا کردن، سفارششان را میکند و میفرماید: دخترم، از این مرغابیها مواظبت کن، اذیت نشوند: «صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ».[۲] علی به مسجد میرود، ولی لحظاتی بعد، ایشان را به خانه باز میگردانند. پزشک معالج، زخم سر را معاینه میکند و تشخیص میدهد که شمشیر مسموم بوده و کار از کار گذشته است. ظاهراً گفتهاند امیرالمؤمنین نیاز به شیر دارد. کودکان یتیم ظرفهای شیر را به دست گرفته در مقابل منزل حضرت جمع میشوند، علی سفارش میکند برای عبدالرحمن ابن ملجم هم شیر ببرند!
به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من
|
|
چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا
|
کجا بشریت به این حد رسیده است؟ چرا این حقوق بشر امیرالمؤمنین را با علم و عمل پیاده نمیکنیم؟ چرا امروز که توان تبلیغاتی وسیع داریم، تبلیغات ما نمیتواند این روح بزرگ علی و تشیّع را به دنیا بفهماند؟ اما متأسفانه شاهدیم که چهره اسلام را چنان کریه نشان میدهند که من فکر میکنم، اگر خدای ناخواسته اوضاع این چنین باشد، دیری نگذرد که جمعیت زیادی از اسلام برگردند. مردم هم گرفتارند، چرا گرفتاری مردم را حل نمیکنیم؟ چرا مثل امیرالمؤمنین حرکت نمیکنیم؟ امیرالمؤمنین حقوق همه را مراعات میکرد و خود را بالاتر نمیدانست.
مشاهده خبر در جماران