کدخبر: ۱۵۰۴۱۶۶ تاریخ انتشار:

یادداشت/

آزاده‌ای که اسیر نامداری خویش شد

قصه پر غصه خانم نامداری از اتفاقات تلخ اجتماعی دوران ماست که جای بررسی و اندیشه فراوان دارد که خلاصه وار به برخی از آن اشاره شد و امید است متخصصین این حوزه دقیق‌تر و مفصل‌تر به آن بپردازند.

پایگاه خبری جماران: درگذشت مرحوم نامداری در ابتدای سال 1400 فضای شوکه کننده‌ای بر عموم مردم و اهالی فرهنگ حاکم کرد و موجی از ابراز احساسات را در فضای مجازی به راه انداخت و موضوعی است که نمی‌توان به سادگی از کنار آن گذشت. به نظر می‌رسد این موضوع تا حد زیادی، مستعد بررسی جامعه‌شناختی و روانشناختی فراوان بوده و خود به تنهایی می‌تواند بیانگر وجود معضلات و مشکلات فراوان هم در مدیریت رسانه ملی و هم در فرهنگ و رفتار جامعه باشد که اظهار نظر متخصصین این حوزه را می طلبد.

اینجانب فقط از باب طرح موضوع به چند نمونه از این موارد که نیازمند بررسی دقیق‌تر علمی و کارشناسی است اشاره می‌کنم که شامل دو بخش اجتماعی و تربیتی است:

۱. انحصار صدا و سیما: انحصار صدا و سیما در دسترسی به رسانه‌های عمومی که البته در دوران جدید به برکت حضور شبکه‌های اجتماعی در حال شکسته شدن است،‌ عملا راه دسترسی عموم علاقمندان به حوزه فعالیت در این عرصه را محدود به خود کرده است به گونه ای که افراد با استعداد و یا حتی نابغه‌ در این عرصه باید خود را بر اساس اندیشه حاکم بر رسانه ملی که به هیچ وجه نمایندگی عموم جامعه را نمی‌کند، تطبیق دهند و این امر به ناچار شخصیت بسیاری از فعالین این رسانه را با تعارضات و تناقضات فراوانی مواجه می کند؛ چرا که تجربه ایشان بارها نشان داده، صدا و سیما تحمل نگاه متفاوت را ندارد و هر شخص یا جریانی با حداقل تفاوت در نگاه مدیریتی و یا سلیقه‌ای حتی با پذیرش و اقبال عمومی فراوان نیز، راهی جز ترک صدا و سیما نخواهد داشت و همین امر فعالین در این رسانه را مجبور به خودسانسوری و یا همراه شدن ظاهری علی¬رغم نظر واقعی خویش ساخته است.

۲. زیست دوگانه: همه ما تا اندازه‌ای زیست دوگانه داریم و زندگی خود را با زیستی دوگانه سپری می‌کنیم، فقط میزان این نوع زیست در شرایط متفاوت، فرق دارد. مردم هر جامعه ای با حاکمیت ایدئولوژیک در مقایسه با سطح رواداری و تحمل حاکمیت آن جامعه، دارای حدی از زیست دوگانه هستند. همگان این دوگانه زیستی را در تمام اطرافیان خود با درصدی متفاوت مشاهده می‌کنیم که درصد آن بستگی دارد به میزان هماهنگی اعتقاد درونی شخص با نگاه حاکم از یک طرف و میزان تحمل و رواداری حاکمیت نسبت به زیست‌های متفاوت و مختلف و شرایط حاکم در دوره‌های مختلف. نمونه آن را می‌توان در میزان رعایت حجاب و تفاوت آن در دهه‌های تاریخ انقلاب در جامعه مشاهده کرد.

۳. ریاکاری: زیست دوگانه عملا بسباری افراد را به رایاکاری واداشته است. این ریاکاری تقریبا تمام حوزه زیستی فرد را دربر می گیرد. از زیست دینی گرفته تا زیست اجتماعی و سیاسی، بسیاری از افراد، آنچنان که می‌نمایند نیستند و همانند زیست دوگانه، سطح ریاکاری بستگی به اعتقاد درونی شخص و تفاوت آن با نگاه حاکمیت و اعتقاد غالب و میزان تحمل آن دارد.

۴. سطحی نگری: حاکمیت نگاه ایدئولوژیک در جامعه، غلبه سطحی‌نگری خصوصا در دین را به دنبال دارد و به تبع آن است که رعایت ظاهری و سطحی شعائر دین شخص را به اوج عزت می‌رساند و عدم رعایت آن، شخص را به حضیض ذلت خواهند کشاند و در این میان آنچه اهمیت ندارد درونی شدن اعتقاد دینی در افراد و حصول جوهره دین در بطن جامعه است.

۵. دروغ‌گویی: دروغ‌گویی حاکم بر جریان غالب رسانه‌های ما سیستماتیک شده است و این راه عملا افراد جامعه را در این دروغ‌گویی سیستماتیک هضم می‌کند و دروغ را به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ مردم می سازد که بر اساس «الناس علی دین ملوکهم» لازم است اصلاح این فرهنگ از نهادهای حاکمیتی آغاز شود تا به جامعه نیز تسری پیدا کند.

در ابعاد تربیتی نیز این حادثه ناگوار نیازمند توجه و بررسی بیشتر موارد زیر است:

۱. شهره شدن به هر قیمتی و عدم توجه به علاقه و استعداد نسل جدید: شاید در خانواده و اطرافیان خود دیده‌اید که خانواده‌ها به دنبال آن هستند که فرزند خود را به هرقیمتی علی رغم علاقه و یا استعداد او به رشته‌‌ و یا فنی وا دارند که نه در توان اوست و نه به آن رغبتی دارد و در این میان آنچه برایشان اهمیت دارد شهره شدن به هر قیمتی است. این مسیر عملا استعدادکش و خلاقیت فدا کن است. سالیان زیادی به عنوان فعال فرهنگی در دانشگاه تهران شاهد بوده‌ام که برای مثال دانشجویان فنی و پزشکی نسبت به دانشجویان رشته ادبیات و علوم انسانی علاقه بیشتری به شعر یا فلسفه نشان داده‌اند تا حدی که برخی از ایشان را وادار به تغییر رشته در همان مقطع یا در مقطع بالاتر به رشته‌های علوم انسانی ساخته است که انصافا بسیاری از ایشان در این حوزه نیز موفق‌تر از دیگران ظاهر شده‌اند. عدم توجه به استعداد و علاقه فرزندان و جهت دادن ایشان در مسیری که علاقه والدین است و یا صرفا به دنبال شهره شدن باشند، عملا راه را بر شکوفایی استعدادهای نسل جدید بسته است.

۲. آموزش مهارت پذیرش شکست: ما فرزندان خود را شکست ناپذیر و سوپرمن پرورش می‌دهیم؛ گویی قرار است در طی زندگی با هیچ شکستی مواجه نشوند و سراسر زندگی فقط موفقیت پیش رویشان باشد. از مجموعه مهارت‌های زندگی، مهارت مقابله با هیجانات منفی و ناکامی‌هاست؛ آنچه همواره دلسوزان امر تربیت یادآور شده‌اند که سیستم آموزشی کشور ما به همراه خانواده‌ها صرفا به دنبال آموزش دانش و علم به فرزندان بوده و کسب چنین مهارت‌هایی در دستور کار نبوده است و نمونه‌های عدم مواجهه درست و صحیح با شکست را از بازیگر تا وزیر، در جامعه خود دیده‌ایم. لذا لازم است هم سیستم آموزش و پرورش و هم خانواده‌ها به جد آموزش مهارت‌های زندگی را در برنامه‌های آموزشی فرزندان خود قرار دهند.  

۳.  معنای زندگی: تفسیر معنای زندگی و عناصر تشکیل دهنده معنا که برخی از آن در بالا ذکر شد، امری است که هر زمان نیاز به بازسازی و تقویت دارد. اینکه معنا را در شهرت و رفاه بدانیم و اگر خللی در آن وارد شد زندگی بی‌معنا می‌شود از نکاتی است که نیاز به تجدید نظر جدی دارد. عناصر تشکیل دهنده معنای زندگی ما چه طبیعت‌گرایانه و چه فراطبیعت‌گرایانه، هرچه که باشد در دوران جدید که تلاطمات فکری، اعتقادی و اجتماعی، جامعه ما را فراگرفته است از اموری است که در هر دوره از زندگی نیازمند به تعمق فراوان و تقویت بنیه فکری دارد و عدم اندیشه‌ورزی در این حوزه در بروز بحران‌های فردی و اجتماعی منجر به بروز حوادث ناگواری از این دست خواهد شد.  

قصه پر غصه خانم نامداری از اتفاقات تلخ اجتماعی دوران ماست که جای بررسی و اندیشه فراوان دارد که خلاصه وار به برخی از آن اشاره شد و امید است متخصصین این حوزه دقیق‌تر و مفصل‌تر به آن بپردازند.

 

*دانش‌آموخته فلسفه دین و استادیار جهاد دانشگاهی

مشاهده خبر در جماران