جی پلاس/به مناسبت سالروز عملیات فتح المبین؛
روایت حاج قاسم از سیزده به دری که تنگه ابوغریب فتح شد
ساعت سی دقیقه بامداد دوم فروردین سال ۶۱ بود که عملیات فتح المبین با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. حاج قاسم این عملیات را به گونه ای دیگر روایت کرده که خواندنی است.
جی پلاس: ۱۸ ماه از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می گذشت، تقویم دوم فروردین ۱۳۶۱ را نشان می داد و هنوز ساعتی از آن نگذشته بود که عملیات فتح المبین با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها آغاز شد.
این عملیات ۴ مرحله ای که یکی از مهم ترین عملیات های دفاع مقدس بود، نقطه عطف جنگ عراق علیه ایران به شمار می آمد و در آن ۲۵۰۰ کیلومتر مربع از خاک کشورمان آزاد و نیروهای عراقی از خاک خوزستان خارج شدند.
طرح ریزی عملیات فتح المبین از اواسط آبان ١٣٦٠ آغاز شد و پس از تلاش های مستمر و انجام مشورت ها و هماهنگی های گسترده میان فرماندهان نظامی، سرانجام «طرح عملیاتی شماره ١ فتحالمبین» در اواخر دیماه همان سال آماده شد. روز ١٣ بهمن ١٣٦٠ در پی یک نشست مشترک بین فرماندهان عمده سپاه و ارتش، طرح یادشده به یگان های عمده اجرایی ابلاغ و متعاقب دریافت اطلاعات جدید در روز ٣٠ بهمن همان سال طرح اولیه بازنگری شده و طرح «شماره ٢ » در روز ١٣ اسفند انتشار یافت.
این عملیات با مراجعه به قرآن کریم، فتح نامگذاری شد و سرانجام در ساعت ۳۰ دقیقه بامداد روز دوشنبه دوم فروردینماه فرمان آغاز حمله بزرگ و سرنوشتساز فتح المبین به این شرح صادر شد: «بسمالله الرحمن الرحیم، بسمالله القاصم الجبارین و یا زهرا.»
رزمندگان ایران با دریافت پیام، عملیات حماسی و تاریخی فتحالمبین را در شمال خوزستان آغاز کردند و از جنوب و شمال غربی شوش و غرب دزفول در چند محور با ارتش عراق درگیر شدند.
در عملیات فتحالمبین حدود ١٠٠ گردان از سپاه و ٣٥ گردان از ارتش شرکت داشتند. همچنین واحدهایی از توپخانه، هوانیروز و نیروی هوایی ارتش، مهندسی جهاد سازندگی و مهندسی سپاه و ارتش، پشتیبانی عملیات را بر عهده داشتند. در مقابل، ۷ تیپ زرهی، ۲۰ تیپ پیاده، ۱۰ گردان توپخانه ارتش عراق که معادل با حدود ۸۰ هزار تا ۱۶۰هزار نفر نیروی عراقی به میدان آمده بودند.
عملیات فتح المبین منجر به آزادسازی بیش از دو هزار و پانصد کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی ایران، شامل دهها بخش و روستا، سایت های ٤ و ٥ رادار، جاده مهم دزفول – دهلران و … شد. همچنین این عملیات زمینه را برای نزدیک شدن نیروهای خودی به مرز در منطقه غرب شوش و دزفول فراهم کرد و خارج شدن شهرهای دزفول، اندیمشک و شوش و مراکز مهمی همچون پایگاه هوایی دزفول از تیررس توپخانه دشمن را در پی داشت. از سوی دیگر دستیابی به چاه های نفت ابوغریب در ارتفاعات تینه تسهیل می شد.
انهدام بیش از چهار لشکر، ٣٦١ دستگاه تانک و نفربر، ١٨ فروند هواپیما، ٣٠٠ دستگاه خودرو، ٥٠ عراده توپ و ٣٠ دستگاه مهندسی ارتش عراق از دیگر نتایج این عملیات بود.
همچنین در عملیات فتح المبین ٣٢٠ دستگاه تانک و نفربر، ٥٠٠ دستگاه خودرو، ١٦٥ عراده توپ، ٥٠ دستگاه مهندسی و مقادیر زیادی سلاح و تجهیزات انفرادی به غنیمت گرفته شدند. این عملیات با اسارت بیش از ١٥ هزار تن از نیروهای دشمن و کشته و مجروح شدن حدود ٢٥ هزار تن از نیروهای عراقی همراه بود.
در ادامه روایت شهید قاسم سلیمانی را از حال و هوای این عملیات می خوانید:
شناسایی محل عملیات
عملیات فتحالمبین را با حداقل امکانات انجام دادیم؛ یعنی این که حداقل امکانات می گویم تعداد خودروهای ما در مجموع به شش دستگاه رسید شامل دو دستگاه لندکروز و دو دستگاه لندرور و دو دستگاه لندکروز که بعداً گرفتیم و در مجموع به ۶ دستگاه رسید.
با دو دستگاه لندکروز باید در جبهه دشت عباس با عرض تقریبی ۲۰ کیلومتر عملیات می کردیم که ارتفاعاتی هم بر سر راه قرار داشت. یادم هست که شب عملیات فتح المبین، بعد از ظهر برای شناسایی رفتیم، آن وقت جبهه ها خیلی باز بود و عراقی ها ترس اواسط و آخر جنگ را نداشتند، خودمان برای شناسایی می رفتیم و معبرهای عملیاتی را مشخص می کردیم.
برنامهریزی حمله در شب عید
هوا تاریک شده بود که آقای اشجع فرمانده سپاه منطقه ۶، نامه ای به من داد و گفت که از آقای رضایی آمده. نامه، آن شب را که یک شب به عید نوروز بود به عنوان شب حمله قرار داده بود، ساعت حمله را ۱۲ شب بیشبینی کرده بودند، قبلاً روی اهداف بحث و طرح ریزی کرده و نقشه خودمان را مشخص کرده بودیم، شناسایی خودمان را در طول دو یا سه ماه کامل و میدان مین های دشمن را مشخص کرده بودیم، نیروها به سمت اهداف خودشان حرکت کردند.
نیروها برگردند
حدود ساعت ۱۲ شب، یعنی نزدیکی زمان حمله بود که یک پیام تکان دهنده برای ما آمد. البته چون سکوت رادیویی بود و تا زمان حمله قرار بود از بیسیم استفاده نشود این پیام با پیک رد و بدل می شد. پیکی با تکه کاغذی به سمت ما آمد و من از دیدن کلماتی که روی کاغذ نوشته شده بود خشکم زد. کلمات حامل این پیام بود که به دلیل عدم آمادگی که در بخشی از محورها وجود داشت عملیات لغو می شود و نیروها برگردند. خیلی موضوع بزرگی بود. من با بچه ها تماس گرفتم که ببینیم در چه وضعی هستند. با رمز اعلام کردیم که عملیات لغو شده است؛ برگردید. رمز هم ۲۴۲ بود.
در دل شب کسی نمیتوانست دفترچه رمز را باز کند و رمز را بفهمد. در واقع این دفترچه رمز مربوط به زمان عملیات بود که بتوان از آن در روشنایی استفاده کرد. معمولاً بیسیمچیها چراغ قوه کوچکی داشتند که با آن می توانستند دفترچه های یک برگی خودشان را بخوانند. وقتی گفتم ۲۴۲ همه احساس کردند که می گویم شروع کنید یعنی رمز عملیات.
رحیمی گفت: من فرصت می خواهم، کازرونی آماده بود شروع کند. حتی شهید حمید چریک یک رگبار هم به سمت دشمن گرفته بود. ما دیدیم با رمز نمی شود نیروها را برگرداند، شروع کردیم با علائم و حرف های محلی نیروها را توجیه و فرماندهان را وادار به برگشتن کردیم.
ساعت ۶ عصر بود که نیروها حرکت کرده بودند به سمت دشمن، و نزدیکهای ساعت ۶ صبح بود که رسیدند به خط خودمان، یعنی قریب ۱۲ ساعت راهپیمایی کرده بودند و دیگر نای حرکت نداشتند. بنابراین همین که به خط رسیدند از خستگی روی زمین افتادند. بعضی ها حتی پشت خط هم نیامدند و همان جلوی خط از حال رفتند.
امشب قطعاً عملیات است
ساعت ۱۰ صبح مجدداً اعلام شد که امشب قطعاً عملیات است. شب عید نوروز بود و ما با بچهها در یک جمع بندی دیدیم علیرغم این که بچهها خسته شدهاند ولی نکات بسیار مثبتی هم این رفت و برگشت داشته است. مثلا نیروها از نزدیک محورهای خودشان را دیده و برگشته بودند. دشمن را لمس کرده بودند. نقاط قوت وضعف خودشان را برای رسیدن به دشمن شناسایی کرده بودند و در مجموع یک عملیات کامل رفت و برگشتنی بود که می توانست کمک زیادی به عملیاتی که امشب قرار بود انجام شود بکند. ناچار مجدداً بچه ها بعد از استراحت و تجهیز کامل به سمت اهداف خودشان حرکت کردند و در ساعتی که پیش بینی شده بود نیروها به هدف رسیدند.
اولین سنگر که در عملیات منهدم شد سنگر فرماندهی دشمن بود، فرمانده کمر سرخ کشته شد و سنگرش منهدم شد. طبیعتاً وقتی فرمانده یک جبهه ای کشته می شود تاثیر بسیار زیادی بر روحیه افراد دارد. در محور ۲۰۲ نیروها عبور کردند رسیدند به ارتفاع ۲۰۲، دشمن را پیدا نمی کردند، عراقی ها یک آتشبار توپخانه ۱۳۰ داشتند توی گودی خم ارتفاع ۲۰۲ که خط ما را معمولاً می زدند، همزمان با سر و صدای شلیک کمر سرخ بی سیمهای نیروهای عراقی به صدا در آمد و این توپخانه شروع به شلیک کرد.
اولین شلیک که انجام شد فرمانده گردان اعلام کرد که من روی سر توپخانه هستم و اصلاً به شلیک دوم نرسید و توپخانه ۲۰۲ را محاصره کردند و ۲۰۲ هم سقوط کرد.
تمام دشت سیاه است
نزدیک صبح به سمت ۲۰۲ رفتیم که محور اولی ما بود و نیروها را سامان دادیم، خط دفاعی ۲۰۲ کاملاً سقوط کرده بود و آنجا عراقیها یک مرکز آماد و پشتیبانی داشتند که انبار خودرو بود و کامل به دست بچه ها افتاد، برای ما که آن زمان هیچ امکاناتی نداشتیم و برای اولین بار یک آتشبار توپخانه و تقریباً سی چهل دستگاه خودروی سنگین و سبک از ایفا و چیزهای مختلف گرفتیم.
خیلی مطلب مهمی بود. من از ۲۰۲ برگشتم و رفتم که وضع کمر سرخ را بررسی کنم و به بچه های کمر سرخ سری بزنم، تقریباً هوا کاملاً روشن و نزدیک ۷ صبح بود، وقتی می رفتم تانک های تیپ ۲ زرهی ارتش هم صدایشان می آمد و پیشروی کرده و نزدیک امام زاده عباس آمده بودند و امام زاده عباس هم در دست نیروهای ما بود تقریباً دشت عباس هم کامل سقوط کرده و به تصرف در آمده بود.
در همین رابطه بخوانید:
دستاورد عملیات بیت المقدس ۳ چه بود؟/آیا این عملیات به اهداف خود رسید؟
شهیدی که چند سالی بیشتر از امام جواد(ع) عمر کرد
ده پرده از زندگی شهید حاج عباس کریمی
ما وقتی برگشتیم دیدیم که تمام دشت سیاه است و اتفاقاً همین تعبیر را می توانیم بکنیم، گله عظیمی تانک بیش از ۱۰۰ دستگاه تانک از سمت دزفول سه راه قهوه خانه به سمت دشت عباس هجوم کردند.
تیپ ۱۰ زرهی گارد، اولین تیپ زرهی بود که به نام گارد راه اندازی شده بود و همه بعثی های جنگی به اضافه تانک های مدرن تی ۷۲ تازه خریداری شده ماموریت داشتند که محور دشت عباس و عین خوش را در هم شکسته و این محور و ارتفاعات را وصل کنند که دشمن بتواند از سه جهت از تنگه ابوغریب و از سمت عین خوش تمام منطقه ای که از دست داده بود مجدداً به تصرف در آورد.
عراقیها دیوانه وار حمله می کردند و شلیک می کردند. کاتیوشاهای عراقی که فرصت ایجاد سنگر نداشتند ما بین تانکه ا مستقر شده بودند و ۴۰ تا ۴۰ تا تیرهای مختلف را روی بچهها اجرا می کردند.
مقاومت ۱۰ روزه
با هزار ترفند توانستیم از بین تانک های عراقی خودمان را در ببریم و بیاییم به طرف کمر سرخ.
جنگ عراقی ها در محور دشت عباس و مقاومت ما تقریباً ۱۰ روز طول کشید، یک خاکریزی پشت
امام زاده عباس زدیم، وصل کردیم به کمر سرخ و دشمن هرچه تلاش کرد کمر سرخ را بگیرد، نتوانست بگیرد. ما بقی بچه ها هم که روی ۲۰۲ بودند از سمت عین خوش شروع به تقویت آنها کردیم و روی ۲۰۲ باقی ماندند؛ اما محور ابوغریب کاملاً در دست دشمن باقی ماند.
دشمن یک جبههای را مقابل ۲۰۲ و عین خوش ایجاد کرد که بتواند نیروهایش را به راحتی از تنگ ابوغریب عبور دهد.
۱۰ شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم
روز هشتم عملیات ما روی ارتفاع کمر سرخ نشسته بودیم و پاتک های مختلف تانک های عراقی را دفع می کردیم یکی از بچه ها به من گفت: نیروهایی که در آن دشت دیده می شوند ایرانی یا عراقی هستند؟
یقین کردیم عراقی هستند. بچه ها را به سمت شان حرکت دادیم. بچه های امام حسین(ع) از آن طرف آمدند ۶۰۰ نفر عراقی را در شیخ مزبور اسیر کردیم، بعد از ۱۰ روز جنگ به شدت خسته بودیم. ۱۰ شبانه روز اصلاً نخوابیده بودیم. شب ساعت ۱۲ دیگر نا نداشتم تکان بخورم، در سنگر تدارکات خوابیده بودم.
برادر عزیزمان آقای بشردوست که آن وقت فرمانده محور دشت عباس عین خوش بود به نام لشکر قدس یا قرارگاه قدس، آمد مرا بیدار کرد، گفت بیا برویم دشت عباس کنار جاده آسفالت آنجا برادر حسن باقری برای شما پیغامی دارد.
رفتیم، حسن داخل ماشین بود. به من گفت آقا محسن گفته که امشب حتماً باید تنگه ابوغریب را ببندید. ساعت تقریباً ۱ بامداد بود و ما امکاناتی نداشتیم، سه گردانی که ۱۰ شبانه روز کامل درگیر بودند دیگر توان نداشتند با وجود این باید تنگ ابوغریب را می بستیم که هم از فرار دشمن جلوگیری شود و هم دشمن نتواند با آوردن نیرو آنجا را تقویت کند.
ترفند تازه
ما ماندیم که واقعاً برای حمله به دشمن چه بکنیم و دست به یک ترفندی زدیم و به بچه های ستادمان که آن موقع ستادی هم نداشتیم همان بچه هایی که کارهای ستادی را انجام می دادند گفتیم هرچه کمپرسی دارید جمع کنید تا چراغ روشن از چاه نفت بروند به طرف دشمن، آنجا تعدادی ماشین های جهاد سازندگی و کمکهای مردمی بود و آقای ترکان هم که مسئول زدن خاکریز در دشت عباس بود ماشین هایی داشتند، همه را چراغ روشن راه انداختیم به طرف دشمن. ۱۰ تا ۲۰ تا ماشین سنگین بود که وقتی حرکت کردند دشمن فکر می کرد نیروی تازه نفس به سوی او می آید و تزلزلی در روحیه عراقیها ایجاد می کرد و هم این که دشمن را وادار به فرار می کرد.
فاصله ما با عراقی ها حدود ۵۰ متر بود. آنها آن طرف تپه بودند و ما این طرف تپه و به هم تیراندازی می کردیم. آنها سنگر تعجیلی داشتند و ما هم سنگر تعجیلی داشتیم. قرار شد صبح زود به عراقی ها حمله کنیم؛ چون اصلاً نیرویی برای حمله کردن نداشتیم و باید با همان ۱۰۰ نفر حمله می کردیم بنابراین چارهای نبود.
حمید عرب نژاد که بعداً در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید آنجا بود. آدم متخصصی بود، برای حفظ و تثبیت شهر مهاباد نقش موثری داشت من از او خواستم که با لودر جلو حرکت کند، وقتی صبح برای عملیات آماده شدیم دیدیم عراقی ها نیستند، اول شب یک تیراندازی بین ما و آنها شد و کمکم تیراندازی تبدیل به سکوت شد و صبح زود دیدیم سرو صدایی نیست. رفتیم روی تپه و دیدیم عراقیها نیستند.
حمید را با لودر جلو فرستادم و بچه ها پشت سرش حرکت کردند چون ممکن بود عراقی ها در تپه کناری کمین کرده باشند و غافلگیر شویم و بقیه نیروها هم شهید بشوند، با این طرح لااقل لودر زده میشد و بقیه می توانستیم آرایش دفاعی بگیریم و درگیر شویم.
لودر جلو رفت و ما پشت سرش حرکت کردیم هرچه جلوتر رفتیم دیدیم عراقی ها نیستند، اولین بار یک استیشن به ما داده بودند در جبهه دشت عباس و اولین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم من به اتفاق مهدی کازرونی و تهامی که بی سیم چی من بود و حسن دانایی که یکی از فرماندهان بزرگ جنگ شد و آن روز به اتفاق شهید زین الدین مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عین خوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعات محور دشت عباس و عین خوش را بعهده داشت ۴ نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم.
ماشین تکهتکه شد؛ اما همه زنده ماندند
برای این که خودمان را به دشمن برسانیم روی همان جاده خاکی که از ارتفاعات به طرف پایین می رفتیم و روی نقشه به تنگه ابوغریب می رسید راه افتادیم و از دور تاسیسات چاه نفت را دیدیم و یقین کردیم که به طرف ابوغریب می رویم. رسیدیم به چاه های نفت، ۴ تا ۵ نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار اینها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف تنگ ابوغریب، انتهای ستون عراقی ها مشغول عبور بودند و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمی کردیم و به سرعت پشت سر ستون تانک می رفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک؛ یک ماشین تنها بودیم، همین که گفتیم تانک، یک انفجار عظیمی رخ داد، ماشین رفته بود روی مین ضد خودرو، مین منفجر شد تمام ماشین تکه تکه شد. عکس ماشین هست، توی تکههای ماشین ما چهار نفر در هوا معلق زنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود اگر عکس ماشین را ببینید غیر قابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند. من صورتم سوخت، مقداری ترکش ریز به صورتم خورد، مهدی پایش زخمی شد و عمده ما زخمهای کوچکی برداشتیم در حالی که حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد، هیچ کس تصور نمیکرد ما زنده باشیم.
با انفجار این ماشین همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید، بعد بچهها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول و این آخرین روز عملیات فتحالمبین بود. فکر کنم روز ۱۳ نوروز بود که رسیدیم به انتهای فتحالمبین و تنگه ابوغریب در دست ما قرار گرفت.
برگرفته از مطلبی در روزنامه اطلاعات
مشاهده خبر در جماران