کدخبر: ۱۴۸۹۰۹۰ تاریخ انتشار:

علی اصغر صباغ پور در گفت و گو با جماران مطرح کرد:

علت کناره گیری حجت الاسلام و المسلمین راستگو از برنامه های تلویزیون چه بود؟

یکی از شاگردان حجت الاسلام و المسلمین راستگو گفت: آقای راستگو نمونه منحصر به فردی بود که کمتر قدرشان دانسته شد. البته جفاهایی هم به ایشان شد و واقعا این اواخر خیلی تنها شده بودند. حتی به لحاظ گرفتاری های معمول زندگی، که برای همه مردم ایران مترتب هست، برای ایشان هم پیش آمده بود و خیلی از این سو و آن سو به ایشان کمک نشد. واقعا در زمینه آموزش کودکان و نوجوانان از کِبار حوزه علمیه قم به شمار می آمدند و به نظر من «کما هو حقه» مورد احترام قرار نگرفتند و تنها ماندند و به دیار باقی شتافتند.

پایگاه خبری جماران: حجت الاسلام و المسلمین محمدحسن راستگو، روحانی سرشناسی که به واسطه ابتکار و شیوه خاص آموزش و تفریح اسلامی برای کودکان شناخته می شود، پس از عمری مجاهدت در جهت تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان کشورمان، دوم آذر ماه سال جاری به علت سکته مغزی دار فانی را وداع گفت.

در آستانه چهلمین روز درگذشت حجت الاسلام و المسلمین راستگو، در گفت و گو با یکی از نخستین شاگردان ایشان در تهران، سعی کردیم خاطرات و ویژگی های کلاس های درس او را مرور کنیم. البته آقای راستگو به دلایلی در سال های اخیر حضوری در برنامه های تلویزیون نداشت. محور دیگر این گفت و گو بررسی علل این موضوع بود.

مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با دکتر علی اصغر صباغ پور را در ادامه می خوانید:

آقای دکتر! برای ما بفرمایید که سابقه آشنایی شما با مرحوم آقای راستگو به چه زمانی و کجا بر می گردد.

پیش از انقلاب در یک خانواده سیاسی مذهبی رشد کردم. پدرم پس از وفات آیت الله حکیم مقلد امام شد. وی به مسائل فرهنگی و مذهبی توجه ویژه ای داشت. در دوره راهنمایی هم دبیر ادبیات ما آقای غلامحسین رمضانی بود که بنده را برای کار نویسندگی تشویق کرد. به سبب رشد در چنین موقعیتی خیلی به کتاب علاقمند شدم. با بسیاری از نویسنده ها از طریق آثارشان آشنا شده بودم.

گمان می کنم سال 54 یا 55 بود که شوهر همشیره ام(آقای فرج اللهی) در جوادیه، ده متری دوم، لبنیاتی داشت و از من خواست که به او کمک کنم. مدارس تعطیل شده بود و من به کمک او می رفتم تا اینکه یک روز به من گفت دو کوچه بالاتر یک مسجد هست(مسجد شربیانی ها) که در آنجا مراسم خوبی در موضوعات فرهنگی، هنری و قرآنی برای نوجوانان و جوانان برقرار می شود و توصیه می کنم که شما هم در این برنامه ها شرکت کنید.

من آنجا ثبت نام کردم. امام جماعت آنجا فردی به نام آقای موثقی بود که حدود یکی دو سال پیش مرحوم شدند. کسی به نام آقای هاشمی از قم می آمد و بحث قرآنی می کرد که ایشان هم مدت ها پیش مرحوم شدند. گفتند دو هفته یک بار هم یک روحانی به نام آقای «راستگو» از قم می آید. من همه این برنامه ها را ثبت نام کردم و الآن هم با خیلی از افرادی که به آنجا می آمدند آشنایی داریم و گاهی تماس داریم.

من به آنجا رفتم و دیدم برنامه های خوبی است. یک طرف مسجد، ساختمان دو طبقه ای بود که آن را به شکل مدرسه و کلاس درست کرده بودند که تخته سیاه و میز و صندلی داشت و برای ما چیز جدیدی بود. اسپانسر این برنامه ها هم مرحوم آقای راسخچی زاده از بازاریان بسیار خوشنام و متدین بود که ایشان هم چهار پنج سال پیش مرحوم شدند و به رغم اینکه در بالای شهر سکونت داشتند، علاقمند بودند که در جنوب شهر برنامه های اینچنینی داشته باشند.

من این برنامه ها را شرکت کردم تا اینکه پنجشنبه ای بود که دیدیم یک طلبه با قامت کوتاه آنجا آمدند و برنامه اجرا کردند و این برنامه برای ما عجیب بود. خیلی زیبا داستان می گفت و شعرهای قشنگی می خواند که به درد جوانان و نوجوانان می خورد و هنر از زبان و دستش می بارید و برای من تازگی داشت. من شنیدم که فردی به نام آقای راستگو می خواهد بیاید و خیلی هم برای من مهم بود که نویسنده ها را ببینم. مثلا من یادم هست آقای مصطفی زمانی انتشاراتی به نام «جهان اسلام» در قم داشت و من در نوجوانی به قم می رفتم تا او را ببینم و ایشان هم خیلی استقبال می کرد و کتاب هایش را می خریدم. البته ایشان در اوان پیروزی انقلاب وفات کردند.

آن موقع من شخصی به نام آقای محمدباقر راستگو از طریق کتاب هایش می شناختم که کتاب «برای چشم هایت» الآن به خاطرم هست. این کتاب هم یک کتاب مذهبی است در مورد اینکه آدم باید چشمش را درویش کند و عفت چشم داشته باشد. من این کتاب را خیلی پسندیده بودم. فکر می کردم که ایشان محمدباقر راستگو هستند. بعد از اینکه مراسم تمام شد قدم پیش گذاشتم و گفتم شما آقای محمدباقر راستگو هستید؟ گفتند نه؛ من «محمدحسن راستگو» هستم.

 

این دو نفر با همدیگر نسبت فامیلی داشتند؟

نه؛ هیچ نسبت فامیلی با هم نداشتند و اصلا من ایشان را ندیدم. آقای راستگو به من گفت ایشان را ندیده ام و نمی شناسم، فقط می دانم کتابی در این زمینه نوشته است.

آقای راستگو دو هفته یک بار با اتوبوس از قم به تهران می آمدند و مستقیم به جوادیه می آمدند و بعضی وقت ها که شب نمی توانستند برگردند به خانه دوست و آشنا می رفتند و استراحت می کردند که جمعه برگردند و یا اگر کاری داشتند، یکی دو روز بمانند. شاید دومین جلسه بود که ما با هم صمیمی شدیم و من دعوت کردم که به منزل ما بیایند. آن موقع در نازی آباد اقامت داشتیم. به تدریج به وسیله بنده، پای ایشان به نازی آباد باز شد و تقریبا می شود گفت قبل از انقلاب 90 درصد مواقعی که به تهران می آمد در منزل ما سکونت داشتند و یکی دو شب می ماندند و ما هم در حد وسع و توان، پذیرایی می کردیم.

البته در تهران خیلی افراد را می شناخت و می توانست به جاهای دیگر برود. بازاریان مختلف را می شناخت. مرحوم آقای فتوت را می شناخت که در ایستگاه پاچنار خیابان خیام لوازم چرخ خیاطی و چرخ خیاطی می فروخت؛ فرد سیاسی بود و چراغ خاموش، نیروهای سیاسی را حمایت می کرد. تمام کسانی که در آن منطقه بودند ایشان را می شناختند. آقای حقایقی هم در میدان منیریه اقامت داشتند که از تجار خوشنام در بازار کفاش ها بودند. آقایان دیگری هم بودند که ارتباط داشتند ولی ترجیح می داد که جنوب شهر بیاید و پیش ما باشد.

این آشنایی ما شد تا اینکه فکر می کنم سال 56 بود که به من گفت کانون توحید برای نوجوانان یک مراسم مفصل و منضبط آموزشی گذاشته و شما بیایید و از نازی آباد هم اگر کسانی را سراغ دارید بیاورید. من هفت هشت نفر جمع کردم و به آنجا رفتیم و مراسم کانون توحید، مفصل تر بود؛ برنامه های هنری، فرهنگی، مذهبی، اردوهای مطالعاتی داشت. آقایی به نام محمدکاظم نیکنام بود که یک کارخانه مقوا سازی و یک کارخانه تولید پاکت پستی داشت و برای آشنایی با کار صنعتی ما را به آنجا بردند. باغی هم در کرج بود که متعلق به دوستان یا منسوبین به شهید بهشتی بود و در اختیار گرفته بود و آنجا هم اردو می رفتیم. برنامه های کانون توحید، زیر نظر مرحوم آیت الله موسوی اردبیلی و شهید بهشتی و تحت اشراف ایشان اداره می شد.

 

آقای راستگو برای بچه ها الگو بود

 

تقریبا می توان گفت که آقای راستگو محور این برنامه ها در جوادیه و بیشتر در کانون توحید بود. یعنی از جهت فن مقاله نویسی و داستان گویی به بچه ها کمک می کرد، در خطاطی و خوشنویسی زبردست بود و برای بچه ها الگو بود، در موضوعات تاریخ اسلام خیلی مسلط بود و برای بچه ها بیان می کرد، در شاعری هم ایشان قبل از انقلاب یکی دو کتاب داشت که الآن اسم آنها از خاطر من رفته است. با ملودی ها و آهنگ های مختلف برای بچه ها شعر می خواند و سعی می کرد که این آهنگ ها هم ابتکاری باشد و تقلیدی نباشد. من نمونه های ضبط شده آنها را دارم که روی نوار کاست ضبط شده است. شعرهایی که بیشتر جنبه مذهبی و فرهنگی داشت را به زبان ساده برای کودکان و نوجوانان اجرا می کرد.

در برنامه کانون توحید آقای سنایی هم نقش زیادی داشت که فکر می کنم با آقای موسوی اردبیلی کار می کرد و خودش را وقف این قضایا کرده بود. حتی یادم هست که خودش رانندگی مینی بوس را بر عهده می گرفت و بچه ها را برای بازدیدها و اردوها می برد. زمان انقلاب به نوفل لوشاتو رفت و یکی از محافظین امام در آنجا شد و بعد از انقلاب سفیر ایران در اسپانیا شد و بعد هم یکی از افراد شورای سرپرستی صدا و سیما بود. علاوه بر این، ایشان استاد ادبیات فارسی بود و در دانشگاه تدریس می کرد. این موارد را می گویم تا متوجه شوید سطح کار، خیلی بالا بود و همگی با جان و دل در جهت رشد و اعتلای نوجوانان و جوانان سرمایه گذاری می کردند و حتی مادون شئون و پرستیژ خود مسئولیت می پذیرفتند.

قبل از پیروزی انقلاب فعالیت های آقای راستگو جنبه سیاسی هم پیدا می کرد؟

با ما که آشنا شدند و فهمیدند که ما یک خانواده سیاسی هستیم، اطمینان پیدا کردند و راحت حرف هایشان را می زدند؛ ولی در عین حال یک سری تحفظ ها را هم رعایت می کردند. مثلا بارها شده بود که با هم جایی می رفتیم و خصوصی با کسی صحبت می کرد و من جرأت نمی کردم که جلو بروم. معلوم بود که برنامه های این جوری داشتند. در مشهد هم با سیاسیون مشهد و روحانیونی که سیاسی بودند هم ارتباط داشتند و بعضا شاگرد آنها بوده اند.

 

راستگو می گفت امام را ببینید چقدر نترس و بدون هراس و خوف حرفش را می زند

 

دو سال منتهی به پیروزی انقلاب خیلی راحت با هم در مورد مسائل سیاسی صحبت می کردیم. من پیوسته به قم می رفتم. سعی می کردم ماهیانه یک بار به قم بروم و در همان خانه طلبگی که ایشان با یکی از دوستانش اجاره کرده بود می ماندیم و بحث های مختلفی داشتیم. حتی نقدهایی می کردند که فلان عالم این حرف را زده و با رژیم خیلی مماشات کرده و نباید این طور صحبت می کرد و باید خیلی تند صحبت می کرد؛ امام را ببینید چقدر نترس و بدون هراس و خوف حرفش را می زند؟ چرا اینها در زرورق حرف می زنند؟ چرا شاه را نصیحت می کنند؟ مگر شاه نصیحت بردار است؟! از این بحث ها خیلی داشتند.

در مورد گروه های مبارزاتی قبل از انقلاب ایشان برای من می گفت که چه گروه هایی وجود دارند و فدائیان اسلام و گروه های سیاسی قبل از انقلاب و همچنین گروه های مذهبی که فعالیت سیاسی داشتند را برای من مطرح می کردند. البته خود من هم آشنایی داشتم و اطلاعاتی به ایشان می دادم. با اینکه سن من کمتر از ایشان بود ولی چون خانواده ام، سیاسی بود و اخوی بزرگ ما این آشنایی ها را داشت، از مسأله بیگانه نبودیم.

 

آقای راستگو رمان های خارجی را مطالعه می کردند و از آنها الهام می گرفتند

 

یکی از کارهای خیلی جالبی که آقای راستگو داشتند این بود که رمان های خارجی را مطالعه می کردند و از آنها الهام می گرفتند برای درست کردن داستان هایی که صبغه و تم مذهبی دارد و یا اگر تم مذهبی هم ندارد، داستان هایی که به جامعه ایران بیشتر می خورد. مثلا کتابی به نام  «کوه های سفید» نوشته جان کریستوفر بود که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده بود و ترجمه هم بود. من یادم هست که چنین کتاب هایی را می خواند و از آنها برای تهیه داستان و رمان الهام می گرفت و به بهترین شکل ممکن در کلاس ها عرضه می کرد. وقتی هم به نقطه حساس و اوج داستان می رسید، قصه را ناتمام می گذاشت و می گفت: بقیه داستان برای جلسه بعد! معمولا بچه ها هم اصرار می کردند که ادامه بدهد ولی ایشان، بچه ها را تشنه و مشتاق نگه می داشت تا هم در جلسه بعدی شرکت کنند و هم خودشان ادامه داستان را تخمین بزنند. این شگرد، موجب می شد ذهن بچه ها فعال شود و فکری جوّال پیدا کنند و ممارست ذهنی بیشتری داشته باشند.

آشنایی و تسلط ایشان بر واژگان آنقدر زیاد بود که معروف شد آقای راستگو با کلمات بازی می کند و اصلا اسم برنامه ایشان هم «بازی با کلمات» بود. خطی خوش در زمینه نستعلیق، نسخ، ثلث و خط های فانتزی داشت. غیر از آن، نقاشی ایشان هم خوب بود. یک بار نشسته بودیم و گفت می خواهی نقشه قالی که زیر پای ما است را دو دستی بکشم؟ یک مقوا بیاور. دو خودکار برداشت و همین طور که قالی را نگاه می کرد با دو دست همزمان نقشه را کشید؛ به گونه ای که انگار خط کش گذاشته اند و یک ذره هم این طرف و آن طرف نمی شود. یعنی این قدر مهندسانه این نقشه را کشید.

 

آقای راستگو یک پدیده و صاحب سبک بود

 

بالأخره آقای راستگو یک پدیده و به نظر من صاحب سبک بود. قبل از انقلاب با روحانیون مختلف در مناطق مختلف شهر سر و کار داشتیم اما هیچ کدام از آنها آقای راستگو نشدند. نه روحانیونی که در مساجد برای بزرگترها منبر می روند؛ روحانیونی که خودشان را موظف می دانستند برای کودکان تبلیغ دینی و یا کار فرهنگی کنند. اسم چند نفر از آنها در ذهن من هست که سبک های سنتی خاص خودشان را داشتند و برنامه آنها خسته کننده بود و استقبال چندانی هم نمی شد.

همه برنامه های آقای راستگو متنوع بود. فرض کنید که ما اردو می رفتیم. در اردو بحث شنا مطرح می شد. اولا کنار استخر هم بحث های مذهبی را می گفت و بعد خودش هم به استخر می پرید و حرکات آکروباتیک انجام می داد که شاید بتوان آن را حرکات «هیدرو آکروباتیک» نام نهاد. خود من بعدها هرچه تمرین کردم نمی توانستم ذره ای از آن حرکات را انجام بدهم. سرشار از استعداد، بلوغ و هوش و در میان روحانیون صاحب سبک بود. به همین دلیل وقتی در قم «دفتر تبلیغات اسلامی» دایر شد و دیدند که آقای راستگو خودش سبکی دارد واحد، «تربیت مربی کودکان و نوجوانان» را به عهده آقای راستگو گذاشتند و ایشان مؤسس این واحد بود و سالیان سال هم مسئولیت آن را بر عهده داشتند.

بعد از انقلاب فعالیت های ایشان چطور بود؟

وقتی ایشان به تهران می آمد برای رفت و آمد خیلی مشکل داشت. به خاطر می آورم که پیش از انقلاب یک موتور رکس از یکی از آقایان که پس از انقلاب در چند برهه وزیر شد، به امانت می گرفت و به جوادیه می آمد و برنامه اجرا می کرد و من را سوار موتور می کرد و به نازی آباد می آمد و بعد صبح جمعه با آن موتور رکس دو نفری به تهرانپارس، مسجد رسول اکرم(ص) می رفتیم که آقای پرورش آنجا تفسیر قرآن داشت. بعد دوباره من را می رساند و موتور را تحویل می داد و به قم می رفت. یعنی اینقدر پر انرژی بود.

راهپیمایی های بعد از انقلاب را بعضا با هم می رفتیم. مثلا به خاطرم هست که در تشییع پیکر شهید چمران یک مسیر طولانی را با همدیگر شرکت کردیم. قبل از انقلاب هم سه راهپیمایی سراسری برگزار شد. یکی روز تاسوعا به دعوت آیت الله طالقانی و بعد عاشورا و اربعین بود. فکر می کنم عاشورا و اربعین به ابتکار شهید بهشتی بود. در راهپیمایی اربعین در میدان گمرک همدیگر را پیدا کردیم و تا میدان آزادی پیاده رفتیم و از میدان آزادی هم پیاده به نازی آباد برگشتیم و ساعت چهار یا پنج بعدازظهر به نازی آباد رسیدیم.

بعد از انقلاب به دوستان و نزدیکان خودم گفتم همین روزها است که آقای راستگو را در تلویزیون ببینیم. چون می دانستم که هنر آقای راستگو واقعا قابل عرضه است و به کار تلویزیون هم می خورد. چند روزی بیشتر از انقلاب نگذشته بود که همدیگر را دیدیم؛ به تهران آمده بود. گفت می خواهم با تلویزیون صحبت کنم تا برنامه اجرا کنم. در چند نوبت از مراجعاتشان به تلویزیون با هم می رفتیم. یکی از مراجعات، زمان آقای قطب زاده بود و من و ایشان با هم رفتیم. ایشان گفته بود من می خواهم برنامه اجرا کنم و آقای قطب زاده گفته بود که نمونه کار بدهید و ظاهرا در جلسه با شورای کودک و یا مسئول برنامه کودک حرکاتی انجام داده بود که هنرمندی خودش را بتواند اثبات کند.

یادم هست که آن موقع در برنامه کودک تلویزیون آقای مصطفی رحماندوست و آقای وحید نیکخواه آزاد بودند. آقای نیکخواه آزاد شاعر  کودکان بود و بعد از انقلاب هم مدیرمسئول یا سردبیر کیهان بچه ها شد ولی در شورای کودک صدا و سیما هم ظاهرا سمتی داشت. نمی دانم به چه مناسبتی بود که من هم یکی دو جلسه به شورای کودک رفتم. در آنجا نقد برنامه های کودک صورت می گرفت.

آقای راستگو که به آنجا می رود می گویند خوب است و برنامه خودت را اجرا کن اما با لباس روحانیت امکان پذیر نیست. آقای قطب زاده هم می گوید حرکاتی که شما موقع داستان گفتن انجام می دهید نباید با لباس روحانیت باشد. چون ایشان علاوه بر اینکه بیان به لحن های مختلف و با تن صداهای مختلف داشت و می توانست اقسام نقش ها را در قالب تُن صداهای مختلف پیاده کند، زبان بدن ایشان خیلی کار می کرد. آقای راستگو در داستان گویی تا جایی که می توانست از زبان بدن استفاده می کرد. معمولا در روحانیون کمتر این اتفاق می افتاد که از زبان بدن با این وسعت بخواهند و یا بتوانند استفاده کنند.

به زبان بدن، در مباحث ارتباطی و جامعه شناسی ارتباطات «اثر هاله» یا «جسچر gesture»، ایما و اشاره و حالات بدن نیز گفته می شود و این زبان، شاید احسن و ابلغ از زبان فم(زبان لغت) باشد به طوری که در جامعه شناسی ارتباطات، تأکید می شود به سبب همین اطوار بدنی است که بیشترین اطلاعات در ارتباطات مشافهی(حضوری) منتقل می شود و به تبع آن بیشترین مفاهمه صورت می گیرد. به هر تقدیر، بنده گمان نمی برم مرحوم آقای راستگو به چنین موضوعات آکادمیک علم و وقوف داشته است ولی نبوغ و استعداد ایشان ناخودآگاه وی را به این هوشمندی رسانده که به غمزه مسأله آموز صد مدرس باشد.

برگردیم به ادامه ماجرا، ایشان خیلی مخالفت می کرد و می گفت من باید با لباس روحانیت بروم تا مردم بدانند روحانی هم می تواند هنرمند، خلاق و قصه گو باشد، روحانی هم می تواند مسلط به واژگان باشد و دست خط و نقاشی خوبی هم داشته باشد. ولی آنها پیروز شدند به ناچار، آقای راستگو پنج جلسه اول را با لباس غیر روحانی حضور پیدا کردند. معمولا هم برنامه ها به صورت کلاس بود و بچه ها حضور پیدا می کردند. من از منطقه نازی آباد این بچه ها را می بردم. الآن تعدادی از آنها جانباز و شهید شده اند؛ همان کسانی که در پنج جلسه اول شرکت کردند. ایشان بارها به من می گفت که اگر اشاره کنم می توانم از مدارس بالای شهر که معمولا خانواده های برخوردار هستند، نیرو تأمین کنم ولی ترجیح من این است که از جنوب شهر بچه ها بیایند و در تلویزیون دیده شوند. من مینی بوس کرایه می کردم و بچه ها را می بردم.

 

آقای راستگو راضی نبود که با لباس غیر روحانی برنامه را اجرا کند

 

آقای راستگو راضی نبود که با لباس غیر روحانی برنامه را اجرا کند. این پنج جلسه با استقبال زیادی از طرف مردم مواجه شد و مردم توجه زیادی کردند و صدا و سیما هم نمی توانست برنامه ایشان را تعطیل کند. آقای راستگو نهایتا گفت من باید با لباس روحانیت بروم برنامه اجرا کنم. گفتند نمی شود که پنج جلسه با لباس شخصی آمده اید و حالا می خواهید با لباس روحانیت باشید؟ گفت من راهش را بلدم. در همان برنامه می گویم من روحانی هستم و برای اینکه راحت تر کار کنم این چند جلسه را این طوری آمده ام و الآن لباس روحانیت را می پوشم. همین هم شد.

تا اینکه به حوالی سال ۱۳۶۰ رسیدیم و آن موقع آقای محمد هاشمی رئیس صدا و سیما شده بود. باز با اینکه ایشان در لباس روحانیت برنامه اجرا کند مخالفت می کردند. یک جلسه خود من با ایشان نزد آقای محمد هاشمی رفتیم. در آن جلسه گفته شد اگر آقای بهشتی و آقای باهنر تأیید کنند، اشکال ندارد و حکمیت، به این دو نفر واگذار شد. چون من یادم هست که آقای راستگو قبل از انقلاب با همین روش در حسینیه محلاتی ها برنامه اجرا می کرد و آقای بهشتی نگاه می کرد و شهید محلاتی ناظم آن جلسات بود و تشویق هم می کرد.

ایشان یقین داشت که آقای بهشتی در این زمینه هم همکاری خواهد کرد. یک روز پنجشنبه بود که به من گفت پیش آقای بهشتی برویم. خبر دست من آمده که پنجنشبه ها در دیوان عالی کشور جلسه دارند. صبح زود با هم حرکت کردیم و به کاخ دادگستری رفتیم. هنوز به دفتر ایشان وارد نشده بودیم که آسانسور باز شد و آقای موسوی اردبیلی و پس از ایشان آقای بهشتی به داخل رفت. خیلی محترمانه با آقای راستگو برخورد کردند و آقای راستگو قضیه را گفت. آقای بهشتی گفت من برنامه های شما را در تلویزیون دیده ام؛ به ذهن خودم هم رسید که اگر بدون لباس روحانیت برنامه اجرا کنید بهتر باشد. آقای راستگو گفت می خواهم ثابت کنم که یک روحانی هم می تواند این هنرها را داشته باشد و آقای بهشتی گفت یک جلسه بنشینیم و بیشتر صحبت کنیم.

در آن زمان، عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر در در مجلس رأی آورده بود و در محافل مختلف، درباره رئیس جمهور بعدی گمانه زنی می شد. من از فرصت استفاده کردم و از شهید بهشتی پرسیدم که برای رئیس جمهوری بعدی برنامه شما چیست؟ حزب جمهوری اسلامی کاندیدایی دارد؟ آقای بهشتی گفت حزب به این نتیجه رسیده است که مستقلا کاندیدا نداشته باشد. لذا ما کاندیدای مستقلی نخواهیم داشت ولی حزب جمهوری اسلامی از یکی از کاندیداها حمایت خواهد کرد. گفتم کدام کاندیدا؟ گفت ما روز یکشنبه جلسه ای در حزب داریم و قرار است در آنجا بحث و تبادل نظر کنیم. جلسه مورد اشاره مرحوم بهشتی، همان جلسه ای بود که واقعه هفت تیر رخ داد و به شهادت رسیدند.

سپس نزد آقای باهنر رفتیم که آن موقع دفتر کارشان در پشت میدان بهارستان ساختمان وزارت آموزش و پرورش واقع شده بود. ایشان هم آنجا نبود. آقای راستگو گفت آقای بهشتی نظرش را داده و چرا اصرار کنم؟ همکاری با تلویزیون را مدتی قطع کرد تا اینکه دوباره توانست برنامه های خود را اجرا کند. البته ذکر این نکته لازم هست که آقای راستگو تمام توان هنری خودش را به خاطر محضورات لباس روحانیت نمی توانست جلوی دوربین تلویزیون ظاهر کند. ولی وقتی در جاهای خصوصی برنامه اجرا می کرد که دوربین نبود خیلی راحت تر می توانست هنر خود را نشان بدهد.

 

درخواست آقای راستگو از امام چه بود؟

 

خاطره ای از امام خمینی(س) هم برای شما تعریف کرده اند؟

آقای راستگو گفت یک بار در حسینیه جماران به دیدار امام رفتم و امام تا مرا دید تبسمی کرد. می گفت از تبسم امام متوجه شدم که برنامه های من را دیده است. از امام سؤال هم کرده بود که برنامه من را دیده اید یا نه؟ پاسخ امام به خاطرم نمی آید. همان جا به امام گفته بود من از شما یک درخواست دارم. می خواهم اجازه بدهید پیشانی شما را ببوسم. امام سرش را جلو می آورد و آقای راستگو خم می شود و پیشانی امام را می بوسد.

 

به نظر شما چرا این اواخر توجه زیادی به آقای راستگو نمی شد؟

یکی از علل مهمش این است که صنعت-فرهنگ رواج زیادی پیدا کرده و نوآوری های مختلف و تکنولوژی فرهنگی و هنری مختلف پا به عرصه وجود گذاشته است. فضاهای مجازی، بازی های کامپیوتری و انواع تکنیک ها و برنامه های جذاب وارد عرصه شده اند و آقای راستگو نتوانست خودش را برساند. تلاش خیلی زیادی کرد. حتی من یادم هست که تحلیل اسباب بازی می کرد. یعنی اسباب بازی های مختلف را خریداری و تحلیل می کرد که این اسباب بازی چه چیزی را در نظر گرفته و یا چه توجه خاصی کودک دارد که چنین اسباب بازی هایی برای او ساخته می شود. بالأخره آقای راستگو تنها بود. اگر آقای راستگو کادر و تشکیلات مدرن تر و منسجم تر و همراهان مشتاق تری داشت، به نظر من می توانست کار را جلو ببرد.

راستگو هیچ وقت خودش را کارمند جایی نکرد

 

همان واحد تربیت مربی کودکان و نوجوانان نمی توانست کمک کند؟

ایشان هیچ وقت خودش را کارمند جایی نکرد. حتی یکی دو سالی هم که به کمیته انقلاب اسلامی آمد، به من گفت اشتباه شد و نباید می آمدم. سمت و پستی در کمیته انقلاب اسلامی داده بودند و ایشان می گفت من اشتباه کردم؛ اصلا این کاره نبودم.

در واحد تربیت مربی کودکان و نوجوانان توانست صدها نفر را تربیت کند ولی فکر نمی کنم هیچ کدام از آنها «آقای راستگو» شده باشند و بتوانند آن خلاقیت را داشته باشند که سبک خاصی را عرضه کنند و مشتری و بازار داشته باشد و نوجوانان به آن توجه کنند. به همین جهت آقای راستگو «تنها» و «نمونه فرد اعلی» بود. ممکن است مقداری به اوصاف و خصال شخصی فرد برگردد که من هیچ اطلاعی از آن ندارم. مقداری هم بر می گردد به اینکه حمایت های اجتماعی، فرهنگی، ستادی، اجرایی و مدیریتی باید صورت می گرفت و مقداری هم با دست باز به قضیه می آمدند که آقای راستگو می توانست ایده و طرح خودش را اپیدمیک وار گسترش بدهد و «راستگو»های مختلفی در ایران ایجاد شده باشد.

در این زمینه تنها بود؛ یک نمونه فرد اعلای منحصر به فرد بود که نظیری نداشت. من یادم هست حتی در یکی از برنامه های کودک یکی از روحانیونی که خیلی کار کرده بود را آورد و دو برنامه را همراه با هم اجرا کردند ولی یخ ایشان نگرفت و باز همان آقای راستگو بود که یخش می گرفت. مخصوصا اگر بخواهی در میان روحانیون صاحب سبک باشی باید استعداد و نبوغ ذاتی هم داشته باشی. آقای راستگو از ۱۳ سالگی می نوشت و در مدرسه و محله قصه خوانی می کرد. این چیزها را کسی یاد نمی داد و خودش نگاری بود که به مکتب نرفته، خط می نوشت و «عالم لایتعلم» بود.

 

می توانیم بگوییم از آسیب های رایانه ای شدن و فضای مجازی این بود که کمتر به آقای راستگو و امثال ایشان توجه شد و یا دلایل دیگری داشت؟

این را هم می شود گفت؛ ولی علت اصلی نیست. ما الآن در تلویزیون برنامه هایی داریم که هنوز هم مورد توجه هستند. هنوز هم مهران مدیری یا برنامه خندوانه بیننده زیاد دارند.

 

خیلی برای ایشان مشقت داشت که هم در استان ها و شهرهای مختلف برنامه اجرا کند و هم درس معهود حوزوی خودش را پی بگیرد

 

یعنی می توانستیم از این فضا هم در جهت رسیدن به اهداف فرهنگی خودمان استفاده کنیم؟

 بله؛ می شد استفاده کرد. ولی بالأخره روحانیت هم باید نوعی سازمان پذیری داشته باشد و تک روی نکنند و در زیر یوق تشکیلات بروند. آقای راستگو از اول خودش را به عنوان یک روحانی معمم تعریف کرده بود و جالب است به رغم اینکه می دانست وظیفه ایشان فقط کار با کودکان و نوجوانان است، تا عالی ترین سطح حوزه علمیه قم درس ها را شرکت می کرد. حتی من بعضی از درس های خارج را همراه ایشان می رفتم.

خیلی برای ایشان مشقت داشت که هم در استان ها و شهرهای مختلف برنامه اجرا کند و هم درس معهود حوزوی خودش را پی بگیرد. در این قضیه، همسر ایشان که سال ۹۵ مرحوم شدند واقعا کمک حال و مددکار ایشان بود و با ایشان همراهی کرد. آقای راستگو مدام شهرهای مختلف بود. یک ساک کوچک دستی داشت که همه چیزش در آن بود. کارت های بازی، کتاب، دفترچه، تقویم، لباس، مسواک و خمیر دندان ایشان همه در آن ساک بود.

آقای راستگو نمونه منحصر به فردی بود که کمتر قدرشان دانسته شد. البته جفاهایی هم به ایشان شد و واقعا این اواخر خیلی تنها شده بودند. حتی به لحاظ گرفتاری های معمول زندگی، که برای همه مردم ایران مترتب هست، برای ایشان هم پیش آمده بود و خیلی از این سو و آن سو به ایشان کمک نشد. واقعا در زمینه آموزش کودکان و نوجوانان از کِبار حوزه علمیه قم به شمار می آمدند و به نظر من «کما هو حقه» مورد احترام قرار نگرفتند و تنها ماندند و به دیار باقی شتافتند.

 

چرا در کشور ما بعضا حق و شأن چنین شخصیت هایی آن طور که باید مورد توجه قرار نمی گیرد؟

در این قضیه خیلی می شود آسیب شناسی کرد. هم آسیب شناسی سیستمی؛ که دو قسمت درون حوزوی و بیرون حوزوی دارد. یعنی هم درون حوزه می توان آسیب شناسی کرد و هم بیرون حوزه که چطور می توانند حامی بشوند تا این طور استعدادها تلف نشوند. به نظر من آقای راستگو در شرایط مدرن کنونی هم می توانست پیام داشته باشد و در سطح ملی برنامه اجرا کند ولی حمایت چندانی نشد.

یک آسیب شناسی هم به جنبه های فردی و شخصی معطوف است. این هم دو قسم می شود؛ یک سری می تواند در مورد خود ایشان باشد. البته من در مورد خود ایشان چیزی سراغ ندارم. ولی در مورد هم لباسان ایشان ممکن است که مشکلات و حسادت هایی مانع از انجام کار باشد و یا کسانی که هنرمند هستند و کار کودکان و نوجوانان می کنند هم به گونه ای بتوانند سنگ بیاندازند.

غیر از اینکه در عرصه بین المللی هم مشکلاتی داریم از قبیل اینکه چه کنیم نحوه تربیت کودکان کشور ما بومی سازی شود و به گونه ای ارتباط برقرار کنیم که کودکان و نوجوانان استقبال کنند و نگویند چیزی که از خارج آمده برتر و بهتر و جذاب تر است و باید به سمت آن برویم.

مشاهده خبر در جماران