کدخبر: ۱۳۹۰۱ تاریخ انتشار:

زنده عشق -۱۵

همسر آیت الله توسلی: ایشان به راستی عاشق امام بود

آن روزی که در آن سایت برعلیه خانواده امام و حاج حسن آقا مطالبی نوشته شده بود، ایشان دیگر حال خاصی داشت و مدتها مثل آدمی شده بود که بال بال می زندو مرتب می گفتند این ها از حالا فعالیتشان را علیه خانواده امام شروع کرده اند، یه یاد دارم که یک شب برفی بود که بعد از مسجد، نزد آقای هاشمی رفتند. آقای هاشمی گفته بودند شما قبل از دستور جلسه مجمع صحبت کنید، من هم در نماز جمعه صحبت می کنم.

۲۷بهمن ماه، همزمان با سالگرد ارتحال آیت الله توسلی است. مرحوم آیت الله توسلی از آن نامهایی است که هرکس که میزان شناختی از امام دارد و به بهانه ای رفت و آمدی به دفتر امام داشته ، این نام و صاحب آن را به خوبی می شناسد. بسیاری از جوانان انقلابی که بزرگترین آرزویشان جاری شدن عقد ازدواجشان به کلام حضرت امام بود، با او و نامش آشنا هستند. درباره توصیف رابطه مراد و مریدی او و امام شاید زیباترین توصیف از زبان همسر آیت الله توسلی باشد ، آنجا که می گوید: او به راستی عاشق امام بود.

در گفتگویی با خانم صدیقه ترابی همسر مرحوم آیت الله توسلی، از این یار و همراه همیشگی حضرت امام که دلبستگی و تعلق خاطرش به خمینی و خاندانش شهره خاص و عام شده پرسیدیم و او برایمان از روزهای با امام بودن و سالهای هجران گفت .حرم مطهر حضرت امام و مزار مرحوم توسلی میعادگاه این گفتگو می شود تا خانم «صدیقه ترابی» از خاطرات خود با مرحوم توسلی بگوید.

صدیقه ترابی همسر مرحوم آیت الله توسلی، فصل خاطرات خود و مرحوم توسلی را از مراسم خواستگاری و واسطه قرار دادن یکی از علمای شهر محلات برای این ازدواج آغاز می کند و به خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، چنین می گوید: من با ایشان و خانواده شان قبل از ازدواج آشنایی نداشتم، تقریبا 12 ساله بودم که به خواستگاری من آمدند و ازدواج کردیم، در حقیقت این ازدواج به واسطه یکی از علمای محلات انجام شد چرا که بر این مساله اصرار داشتند و پدرم هم نمی توانست روی حرف ایشان حرفی بزند، لذا علیرغم سن کمی که داشتم، عقد کردیم بعد از یک سال و نیم عروسی کرده و در13 سالگی به قم آمدم و آن زمان با شهید محلاتی در یک منزل بودیم.

همسر مرحوم آیت الله توسلی "از فرزندان و رابطه پدر با آنها" می گوید: یک دختر و سه پسر دارم. چهارده ساله بودم که فرزند اولم به دنیا آمد.حاج آقا روابط بسیار خوب و با محبتی با همه اعضای خانواده داشتند.

گفتگو هنوز آغاز نشده که بغض می کند و ادامه می دهد: هیچ وقت در پیچ و خم زمان و شرایط از ایشان بدی و تندی ندیدم و محبت همراه همیشگی ایشان بود . محبت و رفتار ایشان نسبت به بچه ها هم همینطور بود و این مساله سایر بچه ها را هم شامل می شد و در حقیقت ایشان نگاه تربیتی خاصی داشتند و خیلی مراقب نحوه تربیت بچه ها بودند ولی با خشونت میانه ای نداشتند.

خانم ترابی از محبت و علاقه وصف ناشدنی آیت الله توسلی به حضرت امام خمینی می گوید: نمی توانم چگونگی محبت و علاقه آقای توسلی را توصیف کنم، یک رابطه عجیب و غریبی بود. شاید بتوان نام این شیفتگی عجیب، توسلی به امام را عاشق بودن، نام گذاشت.

همسر مرحوم آیت الله توسلی درباره نحوه آشنایی ایشان با حضرت امام عنوان می کند: آقای توسلی خودشان اینگونه تعریف می کردند که وقتی کلاس ششم ابتدایی را خوانده بودند، ظاهرا حضرت امام به دلیل شرایط آب هوایی تابستان به محلات آمده بودند و در مسجد جامع محلات درس اخلاق می گفتند. که آقای توسلی می گفت، با اینکه درس اخلاق را کامل نمی‌فهمیدم، ولی علاقه زیادی به ایشان پیدا کردم و می‌رفتم و در درس‌های اخلاق «روح‌الله خمینی» که آن زمان به این اسم معروف بود، شرکت می‌کردم. از همان زمان شیفته ایشان شدم و علیرغم اینکه متوجه نمی شدم ولی با علاقه گوش می کردم.

وی می افزاید: ظاهرا از همان موقع ایشان به قم آمدند و تصمیم گرفتند که طلبه شوند. می‌گفتند که پدر و مادرم به دلیل مشکلات مالی در تردید بودند که آیا توان اداره مالی من را دارند یا خیر؟ که من گفتم،‌ من چیزی از شما نمی‌خواهم.

ترابی با اشاره به روزهای اقامت در قم ادامه می دهد: ایشان تماماً مشغول درس بودند و خیلی با جدیت درس می‌خواند و در عین حال مرتب هم در خدمت امام بود. علاقه ایشان به امام در آن روزها شکل دیگری پیدا کرده بود. زمانی که در مدرسه فیضیه آن حادثه پیش آمده بود، من اصلاً نمی‌دانستم ایشان کجا هستند. منزل‌ ما در خیابان آبشار بود جمعیت زیادی ریخته بودند در منزل، ولی از ایشان خبر نداشتیم. بعد از ساعت‌ها تازه فهمیدم که ایشان در منزل امام بودند. خودشان می‌گفت وقتی به مدرسه فیضیه ریختند،امام فرمودند: «اجازه بدهید که من بروم مرا بکُشند چرا طلبه‌ها را می‌کشند». بعد برخی از شاگردان امام از جمله مرحوم توسلی جلوی امام را گرفتند و نگذاشتند که امام بیرون بروند. تا وقتی که امام را به ترکیه و بعد هم به نجف تبعید کردند ایشان همواره با امام بودند و تا قبل از زمان تبعید امام همیشه نماز مغرب و عشاء را در منزل امام بودند.

ترابی با بیان اینکه حال و احوال آیت الله توسلی بعد از تبعید امام در سال 42 قابل توصیف نیست،‌می گوید: وقتی امام را تبعید کردند، خدا می داند که ایشان در چه وضعی بودند.آن زمان سومین بچه مان 40 روزه بود، آقای توسلی بسیاری از شبها خوابشان نمی برد و از ناراحتی راه می رفتند و می گفتند می خواهم به نجف بروم و دیگر نمی توانم طاقت بیاورم. من حرفی نداشتم و فقط نگران نحوه نجف رفتن ایشان بودم چرا که به هیچ وجه نمی گذاشتند کسی رفت و آمد کند ولی ایشان تصمیم داشت که به هر نحوی شده برود لذا مخفیانه به نجف رفتند و من با 3 بچه در قم ماندم. ایشان بعد از 10 روز بالاخره خود را به نجف رسانده بودند و حاج آقا مصطفی خیلی تعجب کرده بودند، این سفر 2 ماه طول کشید . حاج آقا مصطفی برای ایشان اقامت گرفته بود و لذا می توانست مرتب رفت و آمد کند و لذا مرتب و هر سه ماه یکبار به نجف می رفتند، در این سفرها اعلامیه های امام و پولی اگر بود را به صورت قاچاق جابجا می کردندو مواردی را که امام می‌خواستند به ایران بفرستند را می‌آورد و چیزهایی را هم می‌برد.

""من و بچه ها هم یک بار به اتفاق،خدمت امام رفتیم که سه ماه هم طول کشید،آقای توسلی از آنجا به مکه رفتند و من در نجف ماندم و خدمت خانم امام بودم. دربازگشت از این سفر، در حالی که بچه کوچک هم در بغل داشتم، یکسری از اعلامیه های امام راحتی کف جورابم مخفی کرده بودم و در گمرک وحشت داشتم که اگر من را بازرسی کنند چه می شود؟ ""

همسر آیت الله توسلی‌ با اشاره به زمان دستگیری آیت الله توسلی، عنوان می کند: در سال‌های تبعید امام و حتی قبل از آن مدام از طرف ساواک تهدید می‌شد تا اینکه اولین بار در محرم آن سال ایشان مسافرت تبلیغی بودند و وقتی برگشتند، آمدند و ایشان را هم بردند. یادم نیست که دقیقاً چه سالی بود ولی در خانه، ایشان را دستگیر کردند. یادم هست دخترم آن موقع کوچک بود. شروع کرد به گریه کردن و دنبال پدر راه اُفتادن. یادم هست که می‌گفت: بابامو کجا می‌برید؟ درست شب عید نوروز بود، و حدود بیست روزی در زندان بودند.

وی درباره فعالیت‌های قبل از پیروزی انقلاب ایشان هم می گوید: دورانی بود که مرتبادوستان دنبال این بودند که اعلامیه بدهند و امضا جمع می‌کردند. اعلامیه‌ها بیشتر در منزل خودمان تهیه و توزیع می‌شد.در آن زمان منزل امام محله یخچال قاضی بود و منزل ما هم در خیابان صفائیه و خیابان ناصر. آن ایام ساواک خیلی به صورت حاکم در آن منطقه مواظب رفت وآمدها به منزل امام بود و حرکت در مسیر خانه حضرت امام خودش یک جرم محسوب می‌شد. آقای توسلی بعضی وقت‌ها می‌آمدند و می‌گفتند امشب ممکن است بریزند به خانه و مرا بگیرند. حواستان جمع باشد. مثلاً ناراحت نشوید. ما عبا و عمامة ایشان را معمولاً مخفی می‌کردیم که اگر آمدند و ریختند ایشان بتوانند مخفی شود. ما معمولاً آمادگی این کار را داشتیم. خیلی با مشکلات زندگی می‌کردیم. ایشان مرتب مشغول فعالیت بود. اصلاً متوجه نمی‌شدند که مثلاً بچه‌هایشان کی بزرگ می‌شوند، کی به مدرسه می‌روند و... مرتب مشغول بودند. مدتی با مرحوم حاج آقا مصطفی در قم هم مباحثه بودند ، بعد هم با آقایان خلخالی و ابطحی کاشانی هم‌بحث بودند، مباحثه‌ها هم بعضی اوقات در منزل ما بود.

از خانم ترابی خواستم که از خودش و دوران زندگی در غربت و به دور از خانواده بگوید :"" از همان زمانی که به قم آمدم با خانم حضرت امام رفت و آمد داشتم، ایشان هم خیلی با محبت بودند و باید گفت ایشان واقعا همسر حضرت امام بودند. بسیار متواضع و مودب بودند و همیشه می گفتند تو از 13 سالگی به این جا آمده ای و همانند یکی از دختران من هستی. من هم علاقه خاصی به ایشان داشتم.

وی ادامه می دهد: زندگی ما آنچنانی نبود که بگویم خیلی از نظر مالی رفاه داشتیم، معمولی بودیم ولی زندگی خوب و رضایت بخشی داشتیم و مشکل خانوادگی نداشتیم. آقای توسلی بسیار با محبت بود و همیشه رعایت حال همه را می کردند و از هر جهت رعایت من و بچه ها را می کردند. اخلاق شان ویژه بود و ایشان واقعا مخلص بودند.اخلاقاً انسان بسیار خوبی بودند. وقتی در را باز می‌کرد و می‌دید بچه‌ها در خانه جمع هستند، خیلی خوشحال می‌شد. از سر وصدای بچه‌ها حتی اگر خواب هم بود امکان نداشت اعتراضی بکند و یا ناراحت شوند. عاطفی بودن ایشان بسیار فوق‌العاده بود. همیشه توصیه ایشان به بچه‌ها و به من این بود که امام الگوی شما باشد. خصوصیت ایشان در رابطه با خود من این بود که خیلی با محبت بودند. با عاطفه و محبت بودند از زمان سیزده سالگی که به خانه ایشان آمدم تا روزهای آخر حیاتشان همین گونه بود. ابداً عصبانیتی از ایشان ندیدم. ندیدم که تندی به من بکنند. اهانتی نمی‌کردند. بچه‌های ایشان که به دنیا می‌آمدند حاج آقا اصلاً نبودند، چون مرتب سفر بودند. چرا که امورات‌مان اداره نمی‌شد. اگر به تبلیغ نمی‌رفتند زندگی نمی‌چرخید. امامن هیچ وقت خستگی و ناراحتی را به ایشان ابراز نمی‌کردم.""

وی بایبان اینکه فکر می‌کنم آیت الله توسلی جزء معدود کسانی بودند که این قدر به امام علاقمند بود، درباره روش و منش زندگی او می گوید: مثلاً در خرج منزل و درباره وجوهات همیشه معیار ایشان عملکرد حضرت امام بود. مخصوصاً در مورد وجوهات، همواره سفارش می‌کردند که من اگر در دفتر و یا در بانک پولی دارم، کل آن، وجوهات است و کسی حق دخالت در آن را ندارد. مرتباً زبانی به من می‌گفتند و به بچه‌ها هم تذکر می‌دادند در وصیت‌نامه ایشان هم نوشته شده است. به یاد دارم که درباره وجوهات، مرتب تاکید می کرد که اگر پولی در دفتر هست مال من نیست و وجوهات است، می گفتم حاج آقا من و بچه ها نسبت به این مساله حساسیم ولی باز تاکید می کردند.اگر کسی در مسجد وجهی می داد حتما شبانه آن را به دفتر می بردند، می گفتند شاید امشب فوت کنم و این وجه نباید در جیب من بماند.

وی می افزاید: از خوبی‌های ایشان هر چه بگویم کم گفته ام. از هر جهت آدم نمونه‌ای بود، وقتی ایشان فوت کرد در جیبشان یک تراول 50 هزار تومانی و یک سکّه بهار آزادی بود.بحث شد که این چیست من گفتم که ایشان سکّه در جیب خود نگهداری نمی‌کرد قاعدتاً کسی تو راه آن را به او داده و این باید از وجوهات باشد و لذا آن را به یکی از مراجع قم دادیم.

وی با بیان اینکه تعصب خاص ایشان به امام و خانواده امام زبانزد بود، می گوید: یک بار در منزل یکی از بستگان بودیم که یکی از بستگان دور ایشان حرفی را در رابطه با امام گفتند که ایشان بسیار عصبانی شدند و عکس العمل نشان دادند و یکسال با آنها قهر بود.

وی با اشاره به روزهای بازگشت حضرت امام به میهن، عنوان می کند: آقای توسلی در پاریس همراه امام نبود و در آن زمان به همراه شهید مطهری و دیگر یاران امام در مسجد دانشگاه تهران متحصن بودند چرا که گفته بودند نمی گذارند امام به ایران بازگردند. زمان ورود امام هم ایشان در کنار سایر مردم در فرودگاه بودند و بعد هم به بهشت زهرا رفتند. من خودم قم بودم و بعد از اینکه حضرت امام آمدند ما هم به تهران آمدیم.

همسر مرحوم آیت الله توسلی از روزهای حضور آقای توسلی در دفتر امام نیزیاد می کند: آقای توسلی همیشه می گفتند من خاک این جا(دفتر امام) را به هیچ کجا ترجیح نمی دهم . ایشان مرتب در دفتر امام بودند و بعد از امام هم که بقیه رفتند، ایشان از دفتر امام تکان نخوردند. حاج آقا خیلی منظم بود. در زمان حیات امام معمولاً ساعت 30/6 دقیقه صبح به دفتر می‌رفتند و شب‌ها دیر وقت می‌آمدند. ایشان مسؤولیت ملاقات‌های خصوصی امام و بعد ملاقات‌های عمومی را عهده دار شدند. گزارش‌هایی که بایستی به حضرت امام می‌دادند و کارهایی که داشتند، خیلی منظم بود.

 

ترابی از رابطه مرحوم آیت الله توسلی با مرحوم حاج آقا مصطفی و حاج احمد آقا هم این چنین می گوید: ایشان با حاج آقا مصطفی هم درس و هم بحث بودند وزمانی که در قم بودند ارتباط خود را با ایشان قطع نکردند، با حاج احمد آقا هم رابطه خاصی داشتند.خانه ما با حاج احمد آقا دیوار یکی است و ایشان همیشه به من می گفتند تو همانند خواهر من هستی، من نمی توانم از این پله ها بالا بیایم ولی تو بما سر بزن . ایشان هم خیلی با محبت بودند. در حقیقت بعد از پیروزی انقلاب، بهترین رابطه ممکن را با امام و خانواده امام داشتیم. برای آقای توسلی فرزندان خودمان و فرزندان حاج احمد آقا، هیچ فرقی نداشتند و خیلی به آنها علاقمند بودیم و هستیم.به گفته وی، رحلت حاج احمد آقا هم که واقعا هیچ وقت یادم نمی رود، رفته بودم خرید که گفتند زود خودت را برسان حال حاج احمد آقا به هم خورده، چند روزی که ایشان در بیمارستان بودند خیلی سخت گذشت.

به گفته وی،‌ وقتی امام در حسینیه صحبت می کردند، مدام نگاهشان به امام که ایشان چه می گویند با این حال در منزل هم دوباره همه سخنان امام را گوش می دادند، بعد از رحلت امام هم هرگاه سخنرانی های امام از تلویزیون پخش می شد ایشان به تصویر امام نگاه می کردند و اشک می ریختند.

ترابی با اشاره به ایام ارتحال حضرت امام ، عنوان می کند: به یاد دارم که روز آخر بررسی و بازنگری قانون اساسی بود که فهمیده بودند حال امام به هم خورده است، و از حال و احوال آقای توسلی بعد از شنیدن این خبر فقط خدا خبر داشت.وی می افزاید: وقتی امام رحلت کردند، ایشان امام را غسل کردند و هر دوبار هم ایشان امام را کفن کردند و از من خواستند که تربت اصلی که داشتیم را برای امام بیاورم.

از نگرانی های مرحوم آیت الله توسلی در روزهای آخر حیاتشان می پرسیم، که همسر ایشان این گونه پاسخ می دهد: از آن روزی که در آن سایت برعلیه خانواده امام و حاج حسن آقا مطالبی نوشته شده بود، ایشان دیگر حال خاصی داشت و مدتها مثل آدمی شده بود که بال بال می زندو مرتب می گفتند این ها از حالا فعالیتشان را علیه خانواده امام شروع کرده اند، یه یاد دارم که یک شب برفی بود که بعد از مسجد، نزد آقای هاشمی رفتند. آقای هاشمی گفته بودند شما قبل از دستور جلسه مجمع صحبت کنید، من هم در نماز جمعه صحبت می کنم.

ایشان نماز جمعه شبها را همیشه در حرم امام اقامه می کردند، صبح جمعه به بهشت زهرا رفته بودم، وقتی برگشتم به ایشان گفتم، هوا خیلی سرد است نروید، گفتند حالا تا بعد از ظهر.که البته بعد از ظهر به حرم رفتند و در حقیقت آخرین نماز حرم را خواندند.

متن مفصلی آماده کرده بودند تا صبح شنبه در مجمع دراین باره صحبت کنند، 8 صبح از خانه به مجمع رفتند که 2 ساعت بعد از دفتر تلفن زدند و شماره یکی از محافظین را می خواستند که من کنجکاو شدم ولی چیزی نگفتند، بعد دوباره یکی دیگر تلفن زد و حال حاج آقا را پرسید؟ بعد از جویا شدن حال و احوال ایشان متوجه ماجرا شدیم، به همراه پسرم حسین راهی بیمارستان شوریده شدیم ، وقتی رسیدیم آقای محمدی گلپایگانی هم آنجا بودند ، ایشان که از بی خبری ما مطلع نبودند، تسلیت گفتند...

وی در خاتمه می گوید: ایشان خیلی نگران تعرض به خانواده امام بود، به آقای هاشمی گفته بود که این ها معلوم است که از همین حالا شروع کرده اند و می خواهند به خانواده امام اعتراض و اهانت کنند. ایشان جدا نسبت به این مسائل حساس بودند و الان هم اگر بودند به قول خانم طباطبایی همسر حاج احمد آقا واقعا با این اوصاف حتما دق کرده بودند.

مشاهده خبر در جماران