وقتی از پشت گوشی تلفن به او گفتم که برای اعزام به مشهد مقدس، پذیرش شده، سکوت غریبی میان ما برقرار شد، فکر کردم ارتباط ما قطع شده اما داستان، پرمعناتر از این حرف ها بود.
خانمی 26 ساله و مددجوی کمیته امداد میبد بود که تاکنون به مشهد نرفته و در آرزوی زیارت آقا امام رضا (ع) بود.
طبق روال کار، یک هفته قبل از حرکت به سمت بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) برای اعلام برنامه زیارتی مشهد مقدس با مددجویان اعزامی تماس گرفته شد.
در تماس تلفنی با یکی از مددجویان، پس از شنیدن خبر اردوی زیارتی مشهد، برای چند لحظه سکوت غریبی بین ما حاکم شد، اول فکر کردم ارتباط قطع‌شده، ولی پس از مدتی بغض سنگینی را در صدایش احساس کردم، هر چه تلاش کرد نتوانست بغضش را فرو خورد و سیل اشک، بغضش را شکست و صدای گریه‌اش از پشت تلفن به‌ خوبی شنیده می‌شد.
وقتی علت گریه‌اش را جویا شدم، ناله‌ای کرد و سخن را این‌گونه آغاز کرد: به خاطر شرایط سخت زندگی، هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که بتوانم به یک سفر زیارتی بروم و زیارت امامان معصوم را بر اساس گفته‌ها و شنیده‌ها و تصاویر تلویزیونی در ذهنم مرور می‌کردم.
چند وقت پیش در مسابقه‌ای قرانی که یکی از جوایز آن زیارت کربلای امام حسین (ع) بود شرکت کردم؛ اما خبری نشد و با خودم گفتم با این ‌همه شرکت‌ کننده، خوش‌ خیالی است که من بتوانم برنده شوم، خیلی دلم شکسته بود.
چند روز قبل در حین تماشای تلویزیون که برنامه‌ای از حرم مطهر رضوی پخش می‌کرد، دلم خیلی هوای حرم و آستان مقدسش را کرد و با خودم گفتم خدایا حداقل زیارت امام رضا (ع) را نصیبم کن، تا اینکه امروز شما با من تماس گرفتید و خبر این سفر را به من دادید، در حالی‌که هنوز صدای هق‌هق گریه‌اش شنیده می‌شد زمان حرکت را به او اعلام کرده و خداحافظی کردم.
بعد از قطع تلفن، خیلی مشتاق بودم که دوباره با او هم‌سخن شوم، روز حرکت و لحظه اولین دیدار با وی فرا رسید، خانمی 26 ساله که شرایط زمانه او را از داشتن یک زندگی آرام و بی دغدغه محروم کرده بود و علی‌رغم سن کم، رنگ رخسارش از اوضاع ناخوشایند درون خبر می‌داد و دست‌های کرخت شده‌اش بیانگر زحمت و رنج بود.
برای اولین بار بود که در طول عمرش به زیارت امام رضا (ع) می‌رفت و در عمق نگاهش شور و اشتیاق زیارت موج می‌زد و سر از پا نمی‌شناخت.
پس از جاسازی وسایل در اتوبوس، سفر معنوی آغاز شد، سعی کردم در طول مسیر بتوانم بیشتر با او هم‌کلام شده و بیشتر با وضعیت زندگی‌اش آشنا شوم، این بود که در شرایطی که پیش می‌آمد از وضعیتش سخن می‌گفت، چون اولین سفر زیارتی مشهد مقدس را تجربه می‌کرد، انگار که تمام مسائل و مشکلاتش را فراموش کرده و آرام و سبک‌بال فقط به زیارت فکر می‌کرد.
صبح فرا رسید و قبل از ورود به شهر مشهد، کمک‌راننده، رؤیت گنبد امام رضا (ع) را نوید داد و تعدادی از مسافران به‌رسم دیرین، مبالغی را به‌عنوان گنبدنما به ‌پاس تشکر از کمک‌ راننده به وی تقدیم کردند.
نیم ساعت طول کشید تا به محل اقامت رسیدیم؛ اقامتگاه منزلی قدیمی بود که کسی در آن سکونت نداشت و به زائران کرایه داده می‌شد، هر کس در پی جایی مناسب برای استقرار بود، اما او فارغ از این مسائل مانند گنجشکی که مدام جست‌وخیز می‌کند، روی پای خود بند نبود و دیدار یار را لحظه ‌شماری می‌کرد.
وقتی این بی‌قراری را در او دیدم، وضو گرفتیم و باهم به سمت حرم مطهر حرکت کردیم. هرچه به حرم مطهر نزدیک‌تر می‌شدیم، شوق زیارت در او بیشتر می‌شد، با توجه به محل اقامت، مسیر ورود به حرم مطهر رضوی، باب الرضا بود.
وقتی به باب الرضا رسیدیم و نگاهش در نگاه گنبد یار گره خورد، برای لحظه‌ای آرام و بی‌حرکت ایستاد، حال خوبی داشت؛ جنس نگاه و کلامش با امام رئوف نسبت به دیگران فرق داشت، برای اینکه این حال خوشش را خراب نکنم کمی آن‌طرف‌تر ایستادم و اذن دخول را زمزمه کردم.
پس از ادای سلام و گرفتن اذن دخول، وارد حرم شده و در گوشه‌ای به خواندن زیارت و دعا مشغول شدیم، در طول عمرم با وجود دفعاتی که برای زیارت به مشهد آمده بودم، کمتر کسی را باحال و هوای او در زیارت دیده بودم، عطش خاصی داشت؛ مانند کسی که در شوره‌زار بیابان پس از ساعت‌ها دوندگی و تشنگی به چشمه آبی رسیده باشد، بعد از زیارتی دلنشین به اقامتگاه برگشتیم.
خیلی دربند مکان و غذا نبود، در مهمان‌پذیر هم برای خود خلوتی داشت، از تمام لحظات عمر کوتاه سفر، حداکثر استفاده را از برنامه‌های فرهنگی حرم مطهر می‌کرد.
یک روز در برنامه‌ای که برای مددجویان در رواق دارالحجه تدارک دیده‌شده بود در خصوص احساسات و آرزوهای آن‌ها سؤال شد، احساس خود را وصف‌ناپذیر توصیف کرد و خیلی خوشحال و راضی بود و آرزو داشت هرگز اینجا را ترک نکند و در جوار امام مهربانی‌ها بماند.
طی سفرهای متعددی که به مشهد داشتم علی‌رغم تلاش دوستان و پیگیری مسئولان کاروان، نتوانسته بودم از غذای حضرتی بهره‌ای ببرم اما این دفعه تمام اعضای کاروان میهمان یک وعده ‌غذای حضرت شدیم که این توفیق از برکت وجود مددجویان تحت حمایت و عنایت خاص حضرت به آن‌ها بود.
آخرین روز سفر فرا رسید و کم‌کم باید بار سفر را می‌بستیم، از اینکه لحظه وداع فرا رسیده بود خیلی گرفته و ناراحت به نظر می‌رسید، برای آخرین بار به حرم مطهر رفتیم، پس از زیارت به خروجی باب الرضا رسیدیم و رو به حرم و دست بر سینه، در حال وداع با امام بودیم، در حین وداع، صدای صلوات خاصه امام رضا (ع) طنین‌انداز شد؛ وقتی خوب دقت کردم، صدای صلوات از گوشی همراهش بود و گویا کسی با او تماس گرفته است.
هنگام صحبت کردن با تلفن همراهش خیلی خوشحال به نظر می‌رسید و سر از پا نمی‌شناخت.
پس از پایان تماس گفتم خوش‌خبر باشی، با شور و حال وصف‌ناپذیری گفت راجع به مسابقه قرانی بود که در آن شرکت کرده بودم و هدیه‌اش زیارت کربلا بود؛ در مسابقه برنده شدم والان خبر زیارت کربلای امام حسین (ع) را به من دادند.
درحالی‌که اشک شادی بر گونه‌هایش موج می‌زد آخرین سلامش را به حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) داد و می‌رفت تا خود را برای سفری بزرگ‌تر آماده کند و پایان سفر معنوی مشهدالرضا را با آغاز سفر کربلای معلا پیوند دهد.
2088/ 6197
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.