اولین گل جهان که شکفت ، نام تو را گفته بود .
اولین زبان که از عشق گفت ، نام تو را شکفته بود .
از تو بود ، که زیبا شد ، آغاز و انجام هر شکفتن و هر گفتن .
تو بودی که از سنگ تا ستاره ، از ماه ، تا ماهی ، مهر خداوند را ، با دست های باران ، باراندی .
تو بودی : که عشق گفت : « – با تو ، می مانم ! »
و ماند !
امید گفت : « – با نام تو ، روشن می شوم ! »
و شد … !
تو بودی که : واژه ی « ولایت » را ، خلعت آغاز بخشیدی ، و خلقت ، از خاک تا افلاک ، شکرانه ی شیرین « مولا » شدنت را ، به نمازی ابدی ایستاد !
اکنون ، نگاه که می کنیم : جهان ، تنها یک بهار دارد ؛ بهاری که در سایه سار همای رحمت تو ، ما را به ضیافت نور و نوا و نیلوفر و باران ، میهمان می کند ؛ بهاری که در دست های ناتوان ، سیب سرخ برکت می گذارد ؛ بهاری که ، کودکان همیشه تنها مانده را ، در چمنزار امن مهربانی اش ، پناه می دهد و می نوازد .
مولای من ! از تو گفتن و از تو سرودن را ،
به من بیاموز !
2007
اولین زبان که از عشق گفت ، نام تو را شکفته بود .
از تو بود ، که زیبا شد ، آغاز و انجام هر شکفتن و هر گفتن .
تو بودی که از سنگ تا ستاره ، از ماه ، تا ماهی ، مهر خداوند را ، با دست های باران ، باراندی .
تو بودی : که عشق گفت : « – با تو ، می مانم ! »
و ماند !
امید گفت : « – با نام تو ، روشن می شوم ! »
و شد … !
تو بودی که : واژه ی « ولایت » را ، خلعت آغاز بخشیدی ، و خلقت ، از خاک تا افلاک ، شکرانه ی شیرین « مولا » شدنت را ، به نمازی ابدی ایستاد !
اکنون ، نگاه که می کنیم : جهان ، تنها یک بهار دارد ؛ بهاری که در سایه سار همای رحمت تو ، ما را به ضیافت نور و نوا و نیلوفر و باران ، میهمان می کند ؛ بهاری که در دست های ناتوان ، سیب سرخ برکت می گذارد ؛ بهاری که ، کودکان همیشه تنها مانده را ، در چمنزار امن مهربانی اش ، پناه می دهد و می نوازد .
مولای من ! از تو گفتن و از تو سرودن را ،
به من بیاموز !
2007
کپی شد