سال 69 خیلی ها تماشاگر بازی برزیل و اسکاتلند بودند که زمین لرزید. امدادگران مادری با مصدومیت خفیف پیدا کردند و به هلی کوپتر امداد منتقل کردند. مادر از آشناها حال خانواده و نزدیکان را پرسید که جواب شنید همه سالم هستند. آن طرف تر اما پیرمردی نا امید در پرواز امداد بود که گفت دروغ می گویند: همه مرده اند! روح لطیف مادر که طاقت شنیدن خبری به این تلخی را نداشت، چشم های رنگی خود را برای همیشه بست و دیگر بچه هایش نتوانستند نشانی از مادر پیدا کنند!
آن سال های تلخ گذشت و خاطرات دردناک باقی ماند. مردم داغدار برای التیام دردهایشان روزهای پایانی خرداد مراسم های یادبود برپا می کنند و شاخه های گلایل، بخش جدا نشدنی مراسم هستند. گلایل سفید نمادی از روان پاک و ادای احترام به درگذشتگان است. جایی خواندم حداقل چهار روستا ناپدید شدند! تا به حال اینقدر از شنیدن کلمه حداقل غمگین نشده بودم. خاطرات و عکس ها از این هم تلخ تر است، اجساد دسته جمعی که کنار هم ردیف شده اند یاد حرف پیرمردی که با اشک می گفت: چند روز بعد امدادگران رسیدند! آرزو می کنم این حرف درست نباشد.
در گذر خاطرات دردناک زوجی را یادآوری می کنم که تمام کودکانش در اوج جوانی زیر آوار جان دادند یا پرکشیدن مادری که دو دختر نوجوانش را در آغوش کشید و پدر خانواده با دستان خودش آن ها را از زیر آوار بیرون کشید.
درد و حرف زلزله 69 بیشمار است و وقت کم! در تمام این سال ها سوالی ذهنم را درگیر کرده اگر خانه ها ایمن سازی شده بود، چرا 40هزار کشته برجا گذاشت؟ شاید عده ای بگویند آنوقت ها کسی در این فکرها نبود! به آنها پیشنهاد می کنم صفحات تاریخ و زلزله بویین زهرا را مرور کنند تا باورشان شود که مسئولیت حفظ جان مردم، فکر و عمل می خواست!
7294/2007
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.