قصه مادر مهربان و غمخوار حامد را شاید کمتر کسی شنیده باشد؛ مادری که بخاطر شوق و محبت مادرنهاش 30 سال است فرزندش را بر دوش میکشد و میگوید حتی حاضر نیست او را به مراکز توابخشی بفرستد.
به گزارش"ایلنا" از یاسوج، حامد قیصرپور جوان دنانشینی است در کنار کوههای زاگرس که امروز از زیباییهای زندگی چیزی را نمیبیند و مهر مادری تنها یار و یارور این جوان بوده که از بدو تولد با او همراه و همیار بوده است.
حامد در هفت سالگی بر اثر بیماری نادری دچار اختلالات عصبی شده و بعد از چندین ماه در کما بودن در استانهای همجوار و زندگی پرمشقت دچار فلج ذهنی و اندامی میشود و امروز قریب 23 سال است که در کنج خانه مادرش سکنی گرفته است.
از بیبی گل مادر حامد، وضعیت فرزندش حامد را جویا شدم و از بیماری ناگهانی او پرسیدم. از رنج هایش، از بیماریهایش و از آرزوهای ندیده حامد؛ بیبی گل مادر مهربان حامد که سالهاست همانند کوه ایستاده و مادارانه فرزندش را همانند خردسالی اش بر دوش میکشد ، همچنان بر چهره خود لبخندی مهربانه دارد ولی در دل خود غمی به درازای سی سال فلج شدن حامد.
بیبی گل قیصرپور مادر حامد درباره بیماری لاعلاج فرزندش میگوید: حامد تا شش سالگی زندگی شیرینی داشت و در رویاهای خردسالی آیندهای زیبا را برای خودش تصور میکرد و برای رفتن به مدرسه همیشه شوق و اشتیاق زیادی را از خود نشان میداد.
وی از بیماری ناگهانی حامد سخن به میان آورد و افزود: در یکی از روزهای پاییز 23 سال پیش وقتی حامد تازه به مکتب خانه می رفت روزی با چهره پریشان پیش من آمد و گفت دست هایش دیگر توان نگه داشتن قلم را ندارد، با اینکه توان ذهنی بالایی داشت و شوق به درس خواندن در ذهن او بیشتر از همه موج می زد.
مادر دلسوز حامد ادامه داد: بعد از چند روز از این موضوع حامد دوباره پیش من آمد و گفت مادر دیگر دست راستش "که امروز فلج شده است " را نمیتواند باز کند و ما هرکاری برای باز کردن دستهایش میکردیم فایدهای نداشت.
بیبی گل از شروع بیماری حامد سخن به میان آورد و افزود: بعد از این موضوع حامد را سریعاً به بیمارستان بردیم و از بیماریاش گفتیم،هر چند که اثرات بیماری و تب و لرز شدید او باعث شده بود که حامد از حالت عادی خودش بیرون بیایید و دیگر نای صحبت کردن را هم نداشته باشد.
وی به فلج شدن حامد بعد از به کما رفتن در 6 ماه سخن به میان آورد و گفت: بعد از تستهای پزشکی و ترزیق اشتباه چند آمپول به قول برخی از پزشکان وضعیت جسمانی و عصبی حامد دگرگون شد و باعث شده که 23 سال حامد دیگر به آرزوهای زندگی اش امیدوار نباشد و همانند تکه گوشتی بیجان بر روی یک تشک و خیره به سقف چوبی خانه مان روزگار بگذراند.
بی بی گل به نگهداری و وضعیت طاقت فرسای نگهداری از حامد طی این چند سال اشاره کرد و تصریح کرد: 23 سال است که همانند دوران کودکی حامد را بر دوش میگیرم و فاصله ها را برای رسیدن به دکتر و درمان و حتی حمام بردن او طی میکنم .
وی ادامه داد: شاید این خواست خدا باشد تا بنده خود را امتحان کند، اما از اینکه امروز حداقل حامد زنده است و من همانند یک مادر از او مراقبت می کنم باز هم خدای خود را شکرگزارم.
بیبی گل از کارهای طاقت فرسای خود و همسرش در زمین های کشاورزی روستا برای درآوردن پول درمان حامد سخن به میان میآورد و میگوید: روزها و شبها را به امید درآوردن نانی برای حامد در زمینهای کشاورزی دیگران طی میکنیم تا حداقل بتوانیم پول درمان، داروها و حتی بستری شدن حامد را تأمین کنیم.
وی از وضعیت بغرنج خانه قدیمی شان که حامد در آن زندگی می کند سخن میگوید و می افزاید: سالهاست که در این خانه گاه گلی که در زمستان آب از چکه میکند و در تابستان گرمای آن حامد را اذیت میکند، زندگی میکنیم هر چند برخی از نهادهای حمایتی در حال احداث خانه برای ما هستند که هنوز به سرانجام نرسیده است.
بیبی گل به مهر مادرانه خود و نگهداری حامد در این 23 سال اشاره کرد و ابراز داشت: الان حامد دیگر برای خودش مردی شده و 30 سال از زندگی اش را سپری کرده است.
وی با ابراز گلایه از برخی از مسئولان گفت: امروز نه هنوز خَیری به داد ما رسیده و نه مسئولی و 30 سال است که حامد برای همه گمنام است.
وی از آرزوهایهای دیرینه حامد در دوران خردسالی سخن به میان آورد و افزود: وقتی حامد در مکتب خانه بود و به شوق درس خواندن به مدرسه می رفت همیشه می گفت دوست دارد روزی برای خانواده نان آور باشد و بتواند کمک کار پدرش ، اما امروز چرخش زروزگار باعث شده که او امروز در خانه باشد و بجز دیوار و سقف خانه دیگر چیزی را نبیند و پدر پیر و مادر غمخوارش به دنبال درآوردن نانی برای او باشند.
شماره تماس برای کمک به حامد قیصر پور - 09014465191