خیلی پیش بود وشاید ده‌ سال قبل ودرست یادم نیست کی وکجا؟ عریضه‌ای قلمی کردم که ؛ «ما برای چه می نویسیم؟» . طبیعی است که انگیزه وانگیزه‌های هر روز‌نامه‌نگاری دربیان یک مطلب با انگیزه‌های روزنامه‌نگار دیگری فرق می‌کند .
چرایی نوشتن همة ما اما یکی است. ما می‌نویسیم که یکی بخواند! می‌نویسیم که یکی ببیند؛ ودلمان هم نمی‌خواهد که بیاید سری تکان بدهد واز سر هم‌دردی بگوید: «ها؛ راست میگه!» ویا که به لحن ادیبانه‌تری؛ فیلسوف‌مآبانه دستی به موهایش بکشد وبگوید: «جانا سخن از زبان ما می‌گویی!» .
این خواندن‌ها، دردی از من نویسنده وشمای خواننده دوا نمی‌کند. بیان دردمندی وقتی اثر دارد که دردی به درمان برسد. شرح تلخ‌کامی شب هجران وقتی اثر دارد که به صبح وصالی بیانجامد؛ وگرنه همه داریم دور یک مدار معیوب می‌چرخیم؛ همین! فقط خستگی نوشتن وملال خواندنش برتنمان می‌ماند ویأسی که به مداومت، همین یک‌ذره روحیه‌ی مطالبه‌گری را هم از ما می‌گیرد . جسارت نشود‌، درست حکایت اسب عصاری است؛
هزاربار گفته‌ام وگفته‌اند وحالا دیگر تکرارش هم آزاردهنده است. در استانی که 250 نشریه به کتابت دارد، و ده‌ها خبرگزاری وصدها گروه وکانال به شبکه‌های اجتماعی، وهرروز خدا که دو سه کمپین فعال چند هزارنفره هم دارد، حتما باید بتواند صدای مردمانشان را به جایی برساند ولابد انتظار هم دارد آن‌چه که به قلم می‌آید، یک‌جایی بازخوردی واثری داشته باشد. می‌خواهم بدانم پس اثر پر پروانه، یعنی کشک!
یک وقتی توی همین شهر- وخدا رحمت کند قلی سقا را – به یک جار «فوق‌العاده، فوق‌العاده …» شهری را به هم می‌ریخت .
آن‌وقت‌ها روزنامه‌های محلی در حد یکی دونشریه بیشتر نبود، وآن هم به هر از گاهی، فوق‌العاده‌ای می‌زدند وقلی سقا هم تیتر همان فوق‌العاده را در قد بازار جار می‌زد وفردایش میزی خالی می‌شد یا محکمه‌ای برپا می‌شد ویا که زیدی می‌رفت توی مسجد جامع، بست می‌نشست! و … من هم می‌دانم زمانه عوض شده است. من هم می‌دانم که عصر اطلاعات است. من هم می‌دانم که حالا یک خبر به طرفه‌العینی شرق وغرب عالم را در می‌نوردد. من هم می‌دانم … مشکل من دقیقا همین‌جاست. با این‌همه امکانات، پس چرا ما تا به این‌حد بی‌اثر شده‌ایم ؟
یعنی وقتی داریم از ریزگردهای ریگان می‌نویسیم، تن یکی باید بلرزد. ونمی‌لرزد! وقتی داریم از کنسول‌های رها شدة میدان مشتاق می‌گوئیم، یکی باید بیاید ویک جایی حساب پس بدهد؛ اما چرا نمی‌آید؟! وچرا تمام کاسه وکوزه‌ها باید سرحسن‌نیت استاندار بشکند؟!
وقتی داریم از همه‌ی ضعف‌ها ومشکلات شورای چهارم می‌نویسیم، قطعا یکی باید بیاید دفاع بکند، یا مردم را متقاعد کند که آرای‌شان را هدر نداده اند! یا حداقل اگر دفاعی ندارند، بیایند از مردمی عذرخواهی کنند که چهارسال دلشان را به تعهد وتخصص وتوانمندی و … آن‌ها خوش کرده بودند.
وقتی می‌گوییم این طرح آمایش سرزمین به کجا رسید؟ حتما دست اندرکاران باید بیایند واز این‌که چند سال وقت وسرمایه وبرنامه‌های توسعه‌ی این استان را به امان آزمون وخطا رها کردند، پوزش بطلند! مشکل این است که پشت مسئولان به جائی غیراز مردم بند است؛ اگر می‌خواهید مسوولان پاسخگوباشند، بگذارید پشتشان به مردم بند باشد …
نقدم فقط به مقامات ومسوولان نیست، از مردم هم گله دارم، از کارشناسان، از نخبگان، و از این‌همه معمارو شهرساز واستاد دانشگاه ومدرس دانشگاه .
چرا وقتی می‌گویند «راه حل مشکلات ترافیک این شهر پل و زیرگذر نیست!» خودشان نمی‌آیند راه‌کار بهتری را ارائه کنند؟ چرا کمپین «شهر من، شهر پیاده‌هاست»، را راه نمی‌اندازند؟ چرا همچنان ایستاده‌اند واین شهر دارد انبار سایپا وایران خود رو می‌شود؟! … چرا همه بسیج شده‌ایم که خیابان‌ها را عریض کنیم، پل و زیرگذر بزنیم که جا برای تولیدات خودروسازها باز کنیم … پس تعیین شبکة حمل‌ونقل عمومی چه می‌شود ؟ یعنی همه باید یک ماشین زیر پایشان باشد؟ توی اروپا هم ازاین خبرها نیست!
وقتی بحث پتروشیمی مطرح می‌شود، وقتی که با گذشت سه سال از تصویب یک پروژه فقط یک تابلو می‌بینیم، یکی باید بیاید جواب بدهد که کجای کار لنگ است! خودم را می‌گویم! می‌ایم می‌گویم «توسعه‌ی گردشگری، قاعده وقانون دارد؛ برنامه دارد! …
تمام بناهای تاریخی ما فاقد هویت ادبی وفرهنگی هستند ، وقتی می‌گویم قلعه دختر باید قصه داشته باشد، باید اسطوره داشته باشد وندارد! چرا نمی‌آییم فراخوان بگذاریم برایش قصه بسازیم واسطوره خلق کنیم ؟ مگر دیگران چه کرده‌اند ؟ همة حکایاتی که پشت سر اکروپولیس واهرام و … می‌گویند وگردشگری خارجی با شگفتی می‌شنود، ساخته وپرداخته‌ی ذهن خلاق داستان سرایان است! حالا اگر زمینه‌ی مستندی هم داشته باشد، فبه‌المراد! چرا نمی‌آییم ماجرای ساخت گنبد جبلیه با شیرشتر را در لابلای یک افسانه و قصه آن قدر باورپذیر کنیم که گردشگران خارجی با نگاه ملامت‌باری بدرقه مان نکنند!» حداقل انتظار من نویسنده این بود که میان همه‌ی آن‌ها که مطلب را خواندند، یکی بیاید وبگوید؛ آقا! نمی‌شود. آقا حرفتان پایه‌ی علمی ندارد! یا بگوید آقا درست می گویند وبیائید از داستان‌نویسان شهرمان کمک بگیریم، بیایید …
نومیدتان نمی‌کنم. کم اثری هم از حضور فعال رسانه‌ها در مسائل عمومی استان ندیده‌ایم!
اگر بهای پسته در سال گذشته مدیریت شد، قطعا محصول هشدارها و عملکرد نشریات رفسنجان بود، اگر مسأله آرسنیک آب سیرجان بالاخره به راه حلی رسید، قطعا محصول حساسیت نشریات سیرجان بود، اگر بحث صفا رود به مراحلی از توجه کارشناسی بیشتر رسید، بی‌شک اثر دغدغه‌های اهالی مطبوعات جنوب بود، اگر انحصار پرواز ماهان در کرمان شکست، اگر مشکلات زغال بالاخره به میز جلسة مقامات کشیده شد، اگر مردم در انتخابات شورای شهر فعالانه‌تر شرکت کردند، اگر ترکیب شورای بسیاری از شهرها بهم ریخت، واگرهای بسیار دیگری؛ نمونه‌هایی از اثربخشی نقش مطبوعات و رسانه‌هاست .
حرف من اما چیز دیگریست! می‌خواهم بگویم، روابط عمومی‌های سازمان‌ها ونهادها، ادارات، شرکت‌ها و … نباید هیچ وظیفه‌ای مهمتراز رصد رسانه‌ها وانعکاس مسائل مطرح شده تا بالاترین سطح تصمیم‌گیری مقامات متبوع خود را داشته باشند .
این الزام را نحوة برخورد مقامات عالی استان با نشریات ایجاد می‌کند . همین‌که دوبار مسوولان استان ببینند که شخص استاندار روی تیترها ومطالب اساسی ونقدهای سازندة مطبوعات حساس است، حتما حواسشان را جمع می‌کنند که غیراز شورای اداری استان، غیراز معاونین استاندار، غیراز وزیر و وکیل و … به دیگرانی هم باید پاسخگو باشند، به مردم! به همان‌ها که قرار بوده است ولی نعمت آقایان باشند! وفعلا که نیستند …
وبعد؛ آقای استاندار از دستوری که در مورد ساماندهی سریع آرامستان هنرمندان صادر فرمودید سپاسگزاریم، مزید امتنان است که در هامش دستور خود تأکید بفرمائید؛ قرارنیست با سنگ فرشی، وچهارتا لامپ، سروته قضیه را هم بیاورند، چرا که آن‌جا یک طرح جامع وگسترده‌ای دارد.
دریافت و انتشار : بهنام احمدی *5054
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.