محمد پورکند ۴۳ ساله و نقاش است. شغلش از همان اول آموزش نقاشی بوده و سفارش نقاشی دیواری هم قبول میکرده است. تمام درآمدش از این راه بوده اما از وقتی که «سر پل ذهاب» زلزله آمد، قلبش تاب نیاورد و یک چادر بهپا کرد. شروع کرد به آموزش نقاشی رایگان به بچههای زلزلهزده در یک چادر و اسمش را گذاشت: «خانه نقاشی». او حالا هم به بچهها نقاشی یاد میدهد و هم رنگ میپاشد روی دیوار کانکسهای مردم زلزلهزده تا مرهمی باشد بر دلهایشان داغدیدهشان.
خودش تعریف میکند: «قبل از اینکه سر پل ذهاب زلزله بیایم، رفتم مقدار زیادی رنگ خریدم؛ چیزی حدود ۱۰ میلیون تومان. میخواستم برای شب عید روی دیوارها نقاشی بکشم. برای نقاشیهایم هم کلی ایده داشتم اما متاسفانه نشد. وقتی زلزله آمد، احساس کردم من هم باید به سهم خودم کاری بکنم. رنگهایم را برداشتم و رفتم سراغ بچهها که با هم نقاشی بکشیم. کمکم بزرگترها هم آمدند و در یک چادر شروع کردیم به نقاشی کشیدن. بعدها یک کانکس هم به ما دادند و «خانه نقاشی» در کانکس کارش را ادامه داد.»
او علاوه بر آموزش نقاشی، روی کانکسها هم با تکنیک آکرولیک نقاشی میکند: «روی یکی از کانکسها عکس علی دایی را کشیدم. روی یک کانکس دیگر هم تصویر جواد خیابانی. میخواستم یکجورهایی زحماتشان را جبران کنم. این دو نفر بعد از زلزله کمکهای زیادی کردند که من خواستم به زبان خودم از آنها تشکر کنم. یک راننده خیرخواه هم بود که با کامیونش برای زلزلهزدگان کمکها را میآورد اما یکبار در تصادفی کشته شد. تصویر او هم روی یک از کانکسهاست. حادثه کشتی سانچی را نیز روی کانکسی دیگر کشیدم.»
البته نقاشیهای کانکسی محمد پورکند فقط به آدمهای مشهور اختصاص ندارد: «مردم سراسر ایران کمکهای زیادی به ما زلزلهزدگان کردهاند. مردم از همان لحظات اولیه تا همین امروز با ما بودهاند. لازم بود از آنها تشکر کنم. برای همین یک نقاشی متفاوت از نقشه ایران کشیدهام که به زودی تمام میشود.»
خانه محمد پورکند در زلزله کج شده است و باید به زودی خانهاش را تخریب کنند: «من خودم هم در کانکس زندگی میکنم. نقاشی روی کانکس را اول از کانکس مادرم شروع کردم. بعد رفتم سراغ کانکس برادرم. کمکم مردم انقدر از این نقاشیها خوششان آمد که حالا خودشان میگویند که روی کانکس آنها هم نقاشی بکشم. در این مدت سپاه و ارتش هم خدمت زیادی به مردم زلزلهزده کردهاند که من دوست دارم برای آنها هم کاری انجام دهم.»
او میگوید: «من قبل از زلزله هم شغلم نقاشی بود اما برای این کار دستمزد میگرفتم. حالا اما رایگان این کار را انجام میدهم. وسایل نقاشی را خودم تامین میکنم. البته از حق نگذریم، مردم هم برای بچهها لوازم نقاشی آوردهاند. من نه کارمندم و نه بیمه هستم اما از آنجا که روحم با نقاشی زنده است، این کار را رایگان انجام میدهم. انتظاری هم ندارم جز اینکه مسئولان ما را ببینند. مسئولان هنری کشور هم میتوانند اینجا بیایند و به ما سر بزنند.»
46