به گزارش جماران؛ علی ربیعی در کانال تلگرامی خود نوشت:
«سال 84 بنا به توصیه دوست خوبم دکتر میرطاهر موسوی -که چند سالی است سمینار آسیب های اجتماعی را بر پا می کند - برای بازدید از پروژه شماره 2 کهریزک به کرج رفتم. در آن زمان، ایده ای برای ساختن سوئیت توسط افراد خیَر برای سالمندان بی پناه و در صورت تمایل، استفاده خودشان در دوران کهولت شکل گرفته بود. هنوز ساختمانها نیمه تمام بود و برخی از بخشها آغاز به کار کرده بودند. در میان جمع، خانم مسنَی که لباسی ساده اما خوش دوخت به تن داشت می درخشید که با رفتاری بسیار متمایز، باوقار و مدبَرانه به مدیریت برخی از امور آنجا مشغول بود.
دکتر افشین وجدانی – خیلی جوانتر از امروز- به عنوان مسئول آن مرکز، برایم تعریف کرد که این بانوی اصیل شیرازی، تمام دارایی خود را فروخته و وقف این مرکز نموده است. برای خود نیز سوئیتی در همین جا ساخته و در آن زندگی می کند. نیم ساعتی با این بانو، به گفتگو نشستم. از خاطرات و زندگی مرفه گذشته و تنهایی امروزش می گفت. شخصیتی جذاب و دوست داشتنی داشت. آنچنان خاطرات خود را به رشته سخن می کشید که کاملا تو همراه با او به سالهای گذشته می رفتی. در لابلای حرفهایش لذت مشارکت در خیر جمعی موج می زد.
گذشت...
حدود دو سال بعد، وقتی فرزند دلبندم "محمد جواد" آن گونه مظلومانه در ماه مبارک رمضان درگذشت، کار زیبای این بانو به خاطرم آمد و تصمیم گرفتم من هم در ساخت یک سوئیت مشارکت کنم، شاید هم نیم نگاهی به دوران پیری داشتم... در آن زمان هرچه داشتم برای دکتر وجدانی فرستادم تا من هم در ساخت یک سوئیت سهیم باشم.
باز هم چند سالی گذشت...
این بار در کسوت وزیر برای افتتاح طرح های جدید و سخنرانی به کهریزک کرج رفتم. نشانی از نام "محمد جواد" بر دیوار یک سالن بغضم را افزود. سراغ بانو صدیقه وحیدی را گرفتم. به اتاقش رفتم. خیلی شکسته شده بود اما به خوبی مرا به یاد داشت. ابتدا یادگارهای قدیمی زندگیش که آمیخته با خاطراتش بود را به من نشان داد. و در ادامه، نصیحت های دلسوزانه و دلنشینی در مورد مسئولیتهایم به من یادآوری کرد : "مراقبت از مردم، بی اعتنایی به دنیا" با اینکه هیچ ظاهر مذهبی نداشت، از خدا و دیده شده توسط خدا و عشق مردم به خدا مثل یک عارف و فیلسوف سخن می گفت. او که سالها در کسوت دبیر آموزش و پرورش به تربیت فرزندان این خاک کوشیده بود در دوران کهولت نیز سود کتاب تالیفی پرتیراژ و آموزشی خود در زمینه خیاطی را وقف فعالیتهای خیریه کرده بود. نسخه ای نیز به من هدیه داد. واقعا دلم نمی خواست از اتاقش دل بکنم. گویی روح خیر جمعی در او متبلور بود.
دیروز خبر درگذشتش را شنیدم که در تنهایی در سوئیتش به رحمت خدا رفته است.
با خود فکر می کنم در ایران امروز، هر روز مردم تنهاتر می شوند. آدمها حتی در درون خانه هم تنها هستند. حس بی پناهی بسیار گسترده شده است. مشارکت جویی ضعیف شده و به جای اجتماعات خیرخواهانه، نوعی سوداگری در حال شکل گیری است. از سویی جامعه ایران، جامعه ای است که به سمت سالمند شدن پیش می رود. تنهایی مساله امروز بسیاری از هموطنان ما است. افزایش موج زنان سالمند تنها، نکته تکان دهنده ای است که باید به آن توجه ویژه مبذول کرد. ما راهی به جز مشارکت همدلانه و گسترش خیر جمعی نداریم.»