ه میتوانیم موشک دوربرد و قارهپیما شلیک کنیم، ولی هنوز از پس کاهش یا حتی جلوگیری از افزایش نرخ اعتیاد، فقر، فساد، ناکارآمدی اداری، حاشیهنشینی، فحشا، خشونت و... بر نیامدهایم، چرا؟ چون برای علوم اجتماعی امر و نهی صادر میکنیم و میخواهیم آن را بدون قید و شرط به خدمت ما در آورند و این ناممکن است.
به گزارش جماران عباس عبدی در کانال تلگرامی خود نوشت:
از هنگامی که زندگی انسان به صورت اجتماعی شکل گرفت، هوشمندی و زبان و ابزارسازی و در نهایت فرهنگ وجه متمایزکننده آن از سایر موجودات زنده شد. علیرغم این چنان نبود که هر کدام از این ویژگیها و قدرت و توان، یکباره رخ دهند، بلکه در طول هزاران سال تکامل یافته و به وضع فعلی رسیده است. بنابراین اگرچه انسان موجودی هوشمند بود ولی در ابتدایِ تاریخِ زندگیِ اجتماعی آن این هوشمندی حوزههای محدودی را شامل میشد به طوری که هنوز درکی علمی از پدیدههای عینی و مادی نداشت. زلزله برای آنان مظهر خشم و غضب بود، بیماری ناشی از وجود ارواح خبیثه و الی آخر... هزاران سال گذشت تا آنکه افتادن سیب نه با منطق اراده ماوراء طبیعت یا توجیهات توتولوژیک فلسفی، بلکه به علت قدرت جاذبه میان دو جسم تبیین شد. و این سرآغاز خروج انسان از وضعیت انفعالی در برابر طبیعت و قوای آن بود. ولی حتی در این مرحله انسان، موفق به شناخت عوامل موثر بر تحولات اجتماعی نشده بود. بویژه آنکه برخلاف طبیعت که امکان آزمون و خطا و تجربه وجود داشت، جامعه و مطالعات اجتماعی چنین امکانی را فراهم نمیکرد. ضمن آنکه تغییرات اجتماعی در مقاطع زمانی محدود چنان کم بود که مردم گمان میکردند تا بوده چنین بوده و تا هست چنان هم خواهد بود. البته از گذشتههای دور اندیشههایی در جهت فهم جامعه یا تغییر آن مطرح میشد ولی این موارد هیچگاه به یک فرآیند علمی و مستمر تبدیل نشد، ضمن آنکه کمتر تجربی بود و بیشتر وجوه اخلاقی و فلسفی داشت. تسلط و یا بهتر است بگوییم آغاز تسلط انسان بر طبیعت، همراه با تحولات بزرگ اجتماعی و جمعیتی نیز شد، این زمینه در کنار موفقیتهای علمی موجب شد تا عدهای معتقد شوند که جامعه را میتوان چون ماده بیجان، شناخت و روابط درونی و یا حتی سیر تحول آن را کشف کرد و یا حتی شکل داد. پیش از این دوره اگر هم کسی در صدد فهم این مسأله میبود نیروهای محافظهکار و مدافع وضع موجود مخالفت میکردند که جامعه به عنوان پدیدهای متغیر موضوع مطالعه قرار گیرد، و امکان تغییر را برای آن منتفی میدانستند و وضع موجود را محصول ارادهای مافوق بشر و خارج از توان آن برای تغییر معرفی میکردند، و آن وضع را سرنوشت و تقدیر میدانستند. اینکه کسانی ارباب، شاه، مالک و دیگرانی رعیت و برده و سرف باشند امری ازلی و ابدی تلقی میشد. همچنان که ساختار خانوادگی، شیوههای تولید، دین و مذهب و... همه اینها کمابیش در این قالب تحلیل میشد.