وقتی تدوین اساسنامه به پایان رسید، همزمان حضرت امام (رضواناللهتعالیعلیه) به اجبار عراق را ترک کردند و وارد پاریس شدند. من این اساسنامه را با خود به پاریس بردم تا، پس از تأیید حضرت امام، تشکیلات مورد نظر را راهاندازی کنیم. در نوفللوشاتو موضوع را خدمت امام مطرح کردم و پس از توضیحات من، امام با اصل ایجاد چنین تشکیلاتی به دست روحانیون مخالفت کردند
به گزارش جماران؛ آیت الله موسوی خوئینی ها دبیر کل مجمع روحانیون مبارز در کانال تلگرامی خود نوشت:
خوانندهٔ محترمی پرسیدهاند: «ارتباط شما با شهید بهشتی تا چه حدی بوده است؟»
روز سهشنبه بخش دوم خاطراتم دربارهٔ شهید بهشتی را عرض کردم. اکنون بخش سوم این خاطرات را بخوانید:
در ایامی که در این خانهها، نیمهمخفی، زندگی میکردیم، کار تدوین اساسنامۀ تشکیلات را دونفری پی میگرفتیم. آن اساسنامه با این فرض نوشته میشد که نیمی از این تشکیلات علنی باشد و نیمی مخفی و ضمن اینکه هر یک از این تشکیلات بهطور مستقل کار میکنند، پنهانی نیز با هم ارتباط داشته باشند. یکی از روزها در حین کار تدوین، آقای بهشتی از من سؤال کرد به نظر شما من برای بخش علنی این تشکیلات مناسبم یا برای بخش مخفی آن؟ گفتم راستش با این قیافه و قد و قامتی که دارید، به هیچ وجه نمیشود شما را جایی مخفی کرد. مدتی خندیدیم و سپس گفتم شما با این قد و قامت اگر وارد یک تشکیلات مخفی شوید، روز اول یا دوم لو میروید و کل تشکیلات هم آسیب میبیند.
وقتی تدوین اساسنامه به پایان رسید، همزمان حضرت امام (رضواناللهتعالیعلیه) به اجبار عراق را ترک کردند و وارد پاریس شدند. من این اساسنامه را با خود به پاریس بردم تا، پس از تأیید حضرت امام، تشکیلات مورد نظر را راهاندازی کنیم. در نوفللوشاتو موضوع را خدمت امام مطرح کردم و پس از توضیحات من، امام با اصل ایجاد چنین تشکیلاتی به دست روحانیون مخالفت کردند. من عرض کردم خود جنابعالی فرموده بودید به کارهایتان تشکیلات بدهید تا وقتی کلمهای گفته شد، فوراً به سراسر کشور برسد. امام فرمودند منظور من این بود که روحانیون در سراسر کشور با هم ارتباط داشته باشند تا کارها به سرعت انجام شود؛ و اضافه کردند روحانیون نباید حزب درست کنند، چون تمام مردم در یک حزب جمع نمیشوند و عدهای وارد حزب میشوند و عدهای هم وارد نمیشوند و خودبهخود مخالف روحانیون میشوند؛ امروز اگر دو گروه سیاسی با هم اختلاف پیدا کنند، روحانیون مانند یک چتر آنها را جمع میکنند و مانع نزاع و دعوا میشوند؛ اما اگر روحانیون حزب درست کنند، در وقت اختلاف بین این حزب و دیگران، چه کسی میانه را بگیرد و اختلاف را برطرف کند؟
به هر حال امام موافقت نکردند. من، در یکی از تماسهایم با مرحوم شهید بهشتی، گفتم من نتوانستم امام را قانع کنم و ایشان تأیید نکردند و اگر خود شما بیایید، شاید بتوانید نظر موافق ایشان را بگیرید.
شاید سؤال کنید چرا ما در آن زمان، یعنی سال 56-57، به فکر تشکیلات مخفی بودیم؟ اجازه بدهید از پاسخ طفره بروم، چون تا همینجا هم این یادداشت به درازا کشیده و هنوز پاسخ این خوانندۀ محترم کامل نشده است. پس از پیروزی انقلاب تا زمان شهادت دریغناک و دردآفرین آن عالم وارسته، ارتباط من با ایشان بسیار کم بود. آن شهید بزرگوار اشتغال به کارهای وقتگیر و حساسی داشت، از قبیل کار در شورای انقلاب و دستگاه قضائی و حزب جمهوری اسلامی و اشتغالات فراوان دیگر که من در هیچ کدام از آنها حضور نداشتم. بنده پس از پیروزی انقلاب تنها یک جلسه با ایشان داشتم و آن هم در منزل خود آن شهید بود. موضوع جلسه بررسی برخی از اسناد لانه بود که به ایشان مربوط میشد. دانشجویانی که بر روی اسناد کار میکردند در انتشار این سند به تردید افتاده بودند و به من مراجعه کردند. من که سند را دیدم، هیچ نکتۀ ضعفی برای مرحوم بهشتی در آن سند نیافتم، ولی به نظر میرسید در فضای بسیار غبارآلودی که منافقین برای ایشان به وجود آورده بودند، اگر این سند منتشر شود، دستاویزی برای منافقین و شاید دیگران خواهد شد و تنشها را افزایش میدهد. یکی از دوستان مشترک بنده و مرحوم بهشتی با نظر من مخالف بود و ایشان معتقد بود اگر این سند منتشر نشود، دستاویزی برای بدخواهان خواهد شد و خواهند گفت حتماً چیز بدی بوده است که منتشر نکردهاند. موضوع با خود شهید بهشتی در میان گذاشته شد. ایشان صلاح دانستند که موضوع در جلسهای بررسی شود. این جلسه در منزل آن مرحوم با حضور خود ایشان و آقایان آیتالله موسوی اردبیلی و آیتالله هاشمی رفسنجانی، که درود و غفران الهی بر آنان باد، و آیتالله خامنهای، که عمرش مستدام باد، و بنده تشکیل شد. پس از بررسی موضوع از زوایای مختلف، سرانجام جمعِ حاضر به این نتیجه رسید که آن سند در شرایط فعلی منتشر نشود.