پایگاه خبری جماران: برخی از دوستان ما که خود را تئوریسین تمدن نوین اسلامی می دانند، از تحقق طلیعه های آن تمدن سخن می گویند. خواستم عرض کنم، تغییر و تحول در جامعه برای رسیدن به نقطه اوج عزت قوانین خاص خود را دارد که اگر رعایت نشود، به جای اوج عزت، در حضیض ذلت فرو خواهد رفت. صد البته، اگر شناخت درست از مسیر باشد، اگر ابزار و وسیله درست برای انتقال و حرکت در این مسیر انتخاب شود، اگر اخلاق و رفتار لازم برای طی مسیر وجود داشته باشد، اگر هدف مشخص و معین باشد، اگر مشارکت همه نیروها و امکانات باشد، و اگر خرابکاری در بین نشود، نه ما بلکه اقوام دیگر هم اگر چنین کنند، به تمدن می رسند. طی راه پر از سنگلاخ و مشکل که برابر جامعه انسانی است، مردان نیرومند، فهمیده و دانشمندی را می طلبد که واقع گرا باشند، قدرت طلبی نکنند، و نیروها و سرمایه های مادی و معنوی یک ملت را به باد ندهند. گاهی همه اینها هست، اما پس از مدتی، مثل گاو نه من شیرده، کسی می آید و لگدی می زند و تمام ظرف شیر را وارونه می کند. کم نبوده و نیستند انقلابات و جنبشهایی که اساس وضع آنها برای رسیدن به نقطه ایده آل بود، زحمت زیادی کشیده شد، اما در مسیر، گرفتار دشواری شدند و به آمال و آرزوهای یک ملت که رسیدن به یک زندگی انسانی و آرام و فلاح و رستگاری یعنی همان تمدن بود، نرسیدند.
خواستم عرض کنم، طلیعه تمدن، مهم نیست، مهم ادامه آن راه است که وقتی این طلیعه آمد، و اساس شکل گرفت، راه باید درست طی شود. یکی از اساسی ترین اصول، وجود یک منطق نیرومند فکری است که بتواند نقطه مشترک همه اقوامی باشد که در یک مجموعه سیاسی با هم زندگی می کنند. اگر تمدنی در فکر استفاده از نیروی همسایگان هم هست، باید منطقی را دنبال کند که همپوشانی لازم را برای همراه ساختن آنان هم داشته باشد. البته که باید قدرت و استقامت و قدرت دفاعی لازم را هم برای دفاع از دستاوردهای خود داشته باشد.
در این میان، دو چیز بیش از همه مهم است، اول تفکر درست و دوم سیاست صحیح. اصل همان تفکر است. اگر اندیشه استواری باشد، و سیاست درستی در پیش گرفته شود، میانه راه هم خطایی رخ ندهد، می توان امیدی برای رسیدن به نقطه ای مطلوب را داشت. سیاست بر محور تفکر معنا و مفهوم پیدا می کند. در ایران، نادرشاه یکی از نیرومندترین چهره های سیاسی و نظامی بود، اما از تفکر و اندیشه تهی بود، به عکس صفویه که مسیر مشخصی در تفکر داشتند و نزدیک دو قرن و نیم دوام آوردند، اما روزی که از درون، این تفکر، از هم پاشید، آنها هم از میان رفتند.
این تفکر را خطرات زیادی تهدید می کند. این که اساس آن استوار باشد، منطقی و معقول باشد، گرفتار خرافه گرایی و بیهوده خواهی نشود، ابزار دست مشتی سیاستمدار برای رسیدن به مطامعشان نباشد، طیف هایی از جامعه که طرفدار افراط گری و ایجاد نفرت در جامعه و تفرقه میان مردم هستند، اندیشه های خاص خود را حاکم نکنند، و خیلی از مسائل دیگر در حفظ سلامت تفکر و تأثیر گذاری آن اهمیت دارد. هر لحظه باید مراقب آن بود و در ارتباط با آن فریب نخورد.
توهم داشتن تفکر و اندیشه، مشکل مهمی است، کسانی اندیشه هایی را با اهداف انحرافی رواج می دهند، عده ای را جذب خواسته های باطل خود می کنند، و با استفاده از اهرمها و قدرتی که در اختیار دارند، آن را وجه غالب تفکر مقبول جامعه نشان می دهند، و عاقبت همه چیز را بر باد می دهند.
داشتن یک تفکر سالم، به داشتن متفکران سالم است، به تعهد یک حکومت در استفاده از اندیشمندان فکور است. به داشتن روش فکری و تربیتی اصیل و استوار است، به پرهیز از روشهای خشونت گرا و افکار واپس زده و ارتجاعی است. به دور کردن خرافات از جامعه و اندیشه های حاکم بر اذهان مردم آن است.
مورد اخیر، یعنی خرافات، شاید یکی از مهم ترین مسائل باشد. همین چند روز دیدیم کسی که گفته شد، چندین بار در سیمای جمهوری اسلامی به عنوان دانشمند و نخبه معرفی شده، مدعی امام زمانی شد. این نمونه ها که اندک هم نیستند، نشان از رواج افکاری در زیر پوست جامعه دارد که زمینه آنها را فراهم می کند و گاه شاهدیم که یک خطا، مانند آنچه به اسم بابیه و بهائیه در میانه قرن سیزدهم رخ داد، سیلی را به راه می اندازد و بخش مهمی از توان جامعه را به هدر می دهد.
منصفانه بگوییم ،وقتی نگاهی به جامعه ایران در سه چهار قرن اخیر می اندازیم، سیر صعودی رواج خرافات را شاهدیم. به نظرم، این روند، هیچ گاه و حتی پس از انقلاب متوقف نشده، بلکه از جهاتی شدت یافته است. باید پرسید، چه عاملی سبب شده است تا ما نتوانیم دامن تفکر انسانی و اسلامی خود را از خرافات بپیراییم؟ آیا تفکر درست و اصیلی داریم؟ آیا راه درست را می شناسیم؟ آیا ابزاری که برای رفتن این راه انتخاب کرده ایم، ابزار معقول و درستی است؟
خیلی ساده است، دین که بخش مهمی از تفکری است و باید ما را راهنمایی کند، گاه در دستان عده ای ابزاری برای رسیدن به اهداف نادرست می شود، به طوری که کسی نمی تواند دین را از دست آنان نجات دهد. امر غریبی نیست که از امام علی علیه السلام بشنویم که در یک دوره، دین اسیر در دست اشرار بوده که از آن برای دنیا خواهی استفاده کرده اند [فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَارِ یُعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیَا.] این دین، اگر به این روز بیفتد، نمی تواند ما را به فلاح که تمدن مادی و معنوی مطلوب است، برساند.
در یک جامعه ای که تفکر اصیل وجود ندارد، آگاهی مردمان چندان بالا نیست، همچنان میلیونها نفر بیسواد هستند، بسیاری شان در عمرشان یک کتاب نمی خوانند، و... کسانی هم خواهند بود که از دین، ابزاری برای رسیدن به اهدافشان استفاده کنند. استفاده از خرافات یکی از اموری است که به راحتی می تواند آنها را سوار بر گرده مردم کند، و آن وقت است که مسیر گم می شود، و رسیدن به آن اهداف، محال.
به نظر می رسد رسیدن به تمدن نیاز به سروصدا ندارد، رسیدن به تمدن، نیازمند تفکر سالم، رفتار درست و قانونمند، و رعایت اصول اخلاقی و قانونی و حقوقی است. اگر کسی تمدن می خواهد، باید نظام حقوقی خود را اصلاح کند و در اجرای آن تبعیض روا ندارد. اگر کسی تمدن می خواهد، خیلی ساده، باید باور به اشتراک گذاشتن همه افکار و اندیشه ها در کنار هم داشته باشد. اگر کسی تمدن می خواهد، باید به کوشد که در سه اصل علم و قانون و اخلاق، جدیت بخرج بدهد. اینها و مشابه اینهاست که در عمل می تواند ما را به تمدن برساند.
ما خوشحال خواهیم شد که عده ای باور به این طلیعه داشته باشند، اما خواهش مان از آنها این است که در تمدن، تأسیس مهم است، اما مهم تر فکر کردن برای تداوم آن است.