به گزارش ایرنا، عطر یاس در کوچه پس کوچه های زمستانی شهر پیچید، بهار و زمستان فرقی نمی کند، شیعه که باشی عطر یاس همیشه برایت طعم پاییز دارد.
طعم خزانی زودرس، طعم وداع ... وداعی غریب و شبانه و دستانی لرزان که مشت مشت خاک می ریزد بر روی یاس کبود مدینه.
یاس بوی اشک می دهد... اشک مظلوم ترین سردار تاریخ، اشک فاتح قدرتمند خیبر؛ اشک نه! قطعه های الماس که از چشمان مردی غریب بر دل چاه نخلستان کوفه می چکد... .
و دل بهانه گیر می شود و در پی نام و نشانی از رایحه شیرین چهار فصل یاس بی تاب می بوید و می رود.
اما گویی یاس جوان کوچیده... گویی با دست خزان چیده و همه جا یکسان پرپرشده.
نمی دانم هرچه هست این خاک و آسمان امروز عجیب عطرآگین است و دل سرگردان و حیران می رود ... .
آفتاب در دل آسمان می نشیند و فریاد می زند در پی چه هستی ؟ یاس!؟ یاس خوشبوی محمد؟ یاس کبود علی؟
یاس بی نام و نشان است؛ او را نمی یابی؛ فقط باید بوئید.
عطرش همه جا هست، اصلا یاس ها فقط در عزای فاطمه می رویند حتی اگر زمستان باشد!
و دل بی تابتر می بوید و می رود تا به یاس های عزادار بپیوندد ... .
حسن آرام و بی صدا اشک می ریزد و حسین از غم مادر در تب می سوزد. زینب در کنار جسم بی جان مادر بیهوش می شود و علی شبانه یاس می کارد.
صبح فردا از خانه همسایه بوی نان می آید.
دوباره بغض حسن با حسین می ترکد و زینب به یاد رخ نیلی مادر، یاس ها را می بوسد.
دل آسمان می گیرد، چشم زمانه می گرید تا غبار غم از سیمای زیبای علی بشوید.
نه، تلاش آسمان و زمین بی ثمر است، باید مرهمی بر زخم های بانوی پهلو شکسته بگذارید تا شاید علی آرام بگیرد، مرهمی از جنس یاس... .
و یاس های شکفته در دل زمستان در همنوایی با یتیمان فاطمه گونه گونه می گریند و زیباترین سمفونی عاشقانه را خلق می کنند.
و من نفس زنان به جمعیت یاس های سوگوار فاطمه می رسم و آهسته آهسته همرنگ می شوم و می گریم.
در غـروب بانوی سفر کرده، برکه اشک های سوگواران لبریز می شود و نهالی از یاس می کارند، تا سوگواره ای دیگر برای فاطمه.
رایحه شیرین یاس دوباره در کوچه پس کوچه های شهر می پیچد و من در پی نام و نشانی از صاحب یاس ... .
7527/2090
گزارش: زهرا زارعی
طعم خزانی زودرس، طعم وداع ... وداعی غریب و شبانه و دستانی لرزان که مشت مشت خاک می ریزد بر روی یاس کبود مدینه.
یاس بوی اشک می دهد... اشک مظلوم ترین سردار تاریخ، اشک فاتح قدرتمند خیبر؛ اشک نه! قطعه های الماس که از چشمان مردی غریب بر دل چاه نخلستان کوفه می چکد... .
و دل بهانه گیر می شود و در پی نام و نشانی از رایحه شیرین چهار فصل یاس بی تاب می بوید و می رود.
اما گویی یاس جوان کوچیده... گویی با دست خزان چیده و همه جا یکسان پرپرشده.
نمی دانم هرچه هست این خاک و آسمان امروز عجیب عطرآگین است و دل سرگردان و حیران می رود ... .
آفتاب در دل آسمان می نشیند و فریاد می زند در پی چه هستی ؟ یاس!؟ یاس خوشبوی محمد؟ یاس کبود علی؟
یاس بی نام و نشان است؛ او را نمی یابی؛ فقط باید بوئید.
عطرش همه جا هست، اصلا یاس ها فقط در عزای فاطمه می رویند حتی اگر زمستان باشد!
و دل بی تابتر می بوید و می رود تا به یاس های عزادار بپیوندد ... .
حسن آرام و بی صدا اشک می ریزد و حسین از غم مادر در تب می سوزد. زینب در کنار جسم بی جان مادر بیهوش می شود و علی شبانه یاس می کارد.
صبح فردا از خانه همسایه بوی نان می آید.
دوباره بغض حسن با حسین می ترکد و زینب به یاد رخ نیلی مادر، یاس ها را می بوسد.
دل آسمان می گیرد، چشم زمانه می گرید تا غبار غم از سیمای زیبای علی بشوید.
نه، تلاش آسمان و زمین بی ثمر است، باید مرهمی بر زخم های بانوی پهلو شکسته بگذارید تا شاید علی آرام بگیرد، مرهمی از جنس یاس... .
و یاس های شکفته در دل زمستان در همنوایی با یتیمان فاطمه گونه گونه می گریند و زیباترین سمفونی عاشقانه را خلق می کنند.
و من نفس زنان به جمعیت یاس های سوگوار فاطمه می رسم و آهسته آهسته همرنگ می شوم و می گریم.
در غـروب بانوی سفر کرده، برکه اشک های سوگواران لبریز می شود و نهالی از یاس می کارند، تا سوگواره ای دیگر برای فاطمه.
رایحه شیرین یاس دوباره در کوچه پس کوچه های شهر می پیچد و من در پی نام و نشانی از صاحب یاس ... .
7527/2090
گزارش: زهرا زارعی
کپی شد