به گزارش ایرنا، «باید شاداب و تازه بمانید، برق بزنید» این را خطاب به کتابهایش می گوید و دستمال نمناکش را وسواس گونه به سر و رویشان می ساید. راستش را بخواهید هیچ گرد و غباری بر چهره ندارند، آنها نیاز دارند هر روز همدیگر را ببینند وگرنه غمباد می گیرند؛ پوریا و کتاب هایش ... .
هر روز بیشتر از دیروز دوستشان دارد. فردا هم بیشتر از امروز و این ضعف او نیست، از قدرت کتابهایش است.
سالهاست که مونس همدیگر هستند، از روزگار خوشبختی شان در قلب هیاهوی شهر تا این روزها که از نگون بختی کنج خانه ای در کوچه پس کوچه های انتهای شهر کز کرده اند.
روبرویم می نشیند و با بغض گلوگیرش از خاطرات دلچسب گذشته می گوید؛ از آنوقت ها که کتابهای رنگارنگش را زیر سایه «بابای مهربان شهر» می آراسته و با چیدمانی هنرمندانه به نرده های آهنی دور آرامگاه تکیه می داده طوری که از هر زاویه ای تیتر و عکس روی جلدشان نمایان باشد و مردم را جذب کند.
یکی رمان‌ می پسندید، یکی کتاب‌های قدیمی، یکی تاریخی، یکی هم دیوان شعر، خیلی ها هم در به در به دنبال کتاب‌های کمیاب و نایاب.
خلاصه در غرفه‌ بی در و دیوارش همه جور کتاب پیدا می شد و هیچکس دست خالی از آنجا نمی رفت، این خاصیت تنها کتابفروشی شبانه روزی همدان بود.
او در پی یک لقمه نان حلال در روزهای سرد و گرم، بارانی و پرباد، برفی و آفتابی، سختی های بسیار چشید، اما درآمد کتابفروشی برایش آب باریکه ای بود و از این اندک با برکت، همیشه شکر گذار.
پوریا نه سد معبر می کرد و نه دست فروشی، نه آزار می داد و نه جای کسی را تنگ می کرد؛ بلکه شوق کتاب خواندن را در روح و ذهن مردم می دمید؛ اما از گزند ماموران سدمعبر در امان نماند و بساط کتاب فروش کهنه کار شهرمان برچیده شد تا همچون همیشه تر و خشک با هم بسوزند.
داستان رنج‌آلود او و کتابهایش را رسانه ها بسیار روایت کرده اند و فرهیختگان و هنرمندانی از گوشه گوشه ایران خواستار بازگشت او شدند. کتاب دوستان هم جای خالی اش را تاب نیاورند و بارها گفتند و گفتند، اما افاقه نکرد.
شهرداران، متولیان فرهنگ و هنر و آنها که ترویج کتاب و کتابخوانی را شعار می دهند، وعده های بسیار به او دادند اما «هزار وعده خوبان یکی وفا نکند».
اگر چه او کالای فرهنگی عرضه می کرد اما از دید قانون مجرم بود و برهم زننده نظم شهر، به همین جرم او و کتابهایش خانه نشین شده اند. این پاسخی است که حسین مردانی سرپرست پیشگیری و رفع تخلفات شهرداری همدان در پاسخ به پیگیری های خبرنگار ایرنا می دهد و در جبران این نامهربانی قول می دهد جایی مناسب زیر سقف شهر برای کتابفروش غصه دار همدان پیدا کند.
و او همچنان دل خوش است به باریکه نوری که صبح ها از لا به لای چین های پرده اتاق به جسم و جان سرد و لاغر کتابهایش می تابد. نمی دانم شاید معنی زندگی همین دل خوشی های ریز ریز ساده باشد.
پوریا امیدوار است که دوباره عطر کتابهایش مردم شهر را بی قرار کند و دوباره گردشگران و مشتاقان باباطاهر به او سر زده و کتابهایش را ورق بزنند؛ قیمت بپرسند، دلش قنج می رود برای این لحظه ها، حتی اگر هیچ کتابی نفروشد ... .
دوباره کتابهایش را دستمال می کشد و در آغوش دوستان مهربانش به خواب می رود؛ گویی که اینجا امن ترین جای دنیاست.
پاییز فصل رفتن هاست؛ ای کاش این بار برای پوریا فصل رسیدن باشد؛ رسیدن به بهشت کوچک آرزوهایش، یک وجب جا زیر سایه باباطاهر ... .
7527/2090
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.