سید احمد سام مدیر مسئول روزنامه اطلاعات بین الملل، در یادداشتی نوشت: روایت کرده اند که از ویژگی های اولیاء خدا این است که هنگامی که مردم به سوی آنان می روند، امیدوارند و چون از نزد آنان باز می گردند، خوشنود. و این ویژگی بارز را دهها نفر که سیّد روحانی ما را دیده اند، به تجربه گُواهند.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، متن یادداشت مدیر مسئول روزنامه اطلاعات بین الملل به این شرح است:

سائلی را گفت آن پیر کهن:

« چند از مردان حقّ گویی سخن؟

گفت: « خوش آید زبان را بر دوام

تا بگویم شرح ایشان را مدام،

گر نی آم زیشان، از ایشان گفته ام،

خوشدلم، کاین قصّه از جان گفته ام.». (١)

به شما که این مطلب را می شنوید یا می خوانید، توصیه می کنم اگر روزی در یکی از خیابانهای تهران به انتظار تاکسی ایستاده بودید و دیدید یک پیکان قدیمی که یک سید روحانی در صندلی جلو آن نشسته است، جلو پایتان توقف کرد، حتما سوار شوید. زیرا با این کارتان، بدون این که کرایه ای بپردازید، هم به مقصد خواهید رسید و هم ممکن است در بینِ راه با یک عدد شیرینی یا شکلات کامتان شیرین شود و علاوه بر آن، با شنیدن لطیفه ها و سخنان شیرین تر از قند، کام جانتان شیرین تر خواهد شد و البته اگر خدای ناکرده گرفتاری خاصی دارید، مثلا از یکی از صندوقهای قرض الحسنه تقاضای وام کرده اید و نیاز به ضامن دارید یا فرزندتان دریکی از آزمونهای ورودی به ناحق یا اشتباها پذیرفته نشده است و به معرّف شناخته شده ای نیاز دارد، یا اگر امر خیری در پیش است و دوست دارید خطبه ی عقد عزیزانتان را یکی از روحانیون بزرگوار و محبوب کشور بخواند، احتمالا به خواسته ی خود خواهید رسید و این مشکلتان هم حل خواهد شد و با خاطری خوش و جانی آسوده و لبی خندان، آن پیکان قدیمی را ترک خواهید کرد و به مقصد خواهید رسید. البته اگر از روی چهره، این سیّد روحانی را نشناسید و از خودتان بپرسید که این دیگر چه جور آخوندی بود؟! کسی به شما نخواهد گفت که او تنها مسئول مملکت است که از سی و چند سال پیش تا به امروز علیرغم امکانات فراوان که در اختیار دارد با همین پیکانی که تازه همان هم متعلق به خودش نیست، رفت و آمد می کند و اگر بیشتر کنجکاوی و تحقیق کنید، باز هم احتمالا نخواهید دانست که این سیّد بی تکلّفِ خوشروی خوشخو، حقیقتا انسانی است کم نظیر، اگر نگویم بی نظیر. کم نظیر است به دلایلی که عرض می کنم.

ایشان از سالهای آغازین پیروزی انقلاب اسلامی تا حدود بیست و چند سال، و برای شش دوره ی متوالی، نماینده ی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بود و در هر دوره ی نمایندگی مجلس، طبق روال معمول به هر یک از نمایندگان یک اتوموبیل نو تحویل می دادند، ولی این نماینده ی مردم، با داشتن شش فرزند و خانواده ی پر جمعیت و در شرایطی که فاقد اتوموبیل شخصی بود، و به اقتضای حرفه و مسئولیتش دائما در رفت و آمد هم بود، حتی یکی از آنها را هم تحویل نگرفت و از حق قانونی خود گذشت و هر شش اتوموبیل را به بیت المال هدیه کرد و در همان زمان، سیّد حسین آقا، فرزند برومند ارشدش با موتور گازی در خیابانهای تهران رفت و آمد می کرد که تازه همان موتور گازی هم گویا دزدیده شد و مرحوم کیومرث صابری ( زنده یاد گل آقا ) با شنیدن این خبر، طنز شیرینی در باره ی موتور گازی آقا زاده نوشت و آماده ی چاپ کرد اما همین سیّد روحانی رضایت به درج آن نداد، مبادا حمل بر ریاکاری شود. و البته هیچیک از فرزندان ایشان از هیچ امتیاز خاصّی در موسسه ی اطلاعات استفاده نکرده اند و شاید برای خوانندگان این مطلب جالب باشد که بگویم یکی از آنها به عنوان گرافیست و کسی که کار های هنری مربوط به صفحات روزنامه را انجام می دهد، به جای کار کردن در روزنامه ای که پدرش مدیر و سرپرست آن است، در روزنامه ی همشهری به کار مشغول بوده است.

می دانم حتّی یک موی تنش راضی نیست این سخنان گفته شود ولی این نگارنده ی حقیر نه برای تملّق و چاپلوسی، بلکه برای نشان دادن چهره ی واقعی یاران امام و اصحاب انقلاب و روحانیت راستین، ناگزیرم این چند جمله ی مختصر را بر حسب وظیفه بگویم و گر نه به قول مولانا: « این قدَر هم گر نگویم ای سَنَد / شیشه ی دل نازک است و بشکند!».

این سیّد روحانی مابیش از سی و پنج سال است که بر مسند نمایندگی ولی فقیه و سرپرستی قدیمی ترین روزنامه ی کشور و یکی از بزرگترین موسسات فرهنگی و مطبوعاتی کشورمان تکیه زده است و حضور فعال دارد ولی باز هم در طول این سالیان طولانی حتّی یک ریال بابت کار و تلاش شبانه روزی اش در موسسه ی اطلاعات، حقوق و دستمزدی دریافت نکرده است و در شرایطی که به همّت و با پشتکار وی برای اکثر قریب به اتّفاق کارمندان و کارگران موسسه ی اطلاعات، خانه و مسکن تهیه شد و ساختمان قدیم روزنامه ی اطلاعات در خیابان خیام تبدیل به پنجاه و پنج هزار متر مربع برج و ساختمانهای تازه ساز در بولوار میرداماد گشت و دستگاههای چاپ مدرن خریداری شد و خلاصه امکانات مالی فراوان در اختیار سیّد روحانی ما بود اما او خودش هیچگونه فعالیت اقتصادی ندارد و زندگی اش از ابتدای پیروزی انقلاب تا به امروز، همچنان از طریق شهریه ی طلبگی ای می گذرد که قبلا از سوی دفتر امام (ره) و در حال حاضر توسّط بیت رهبری معظم انقلاب پرداخت می شود. شهریه ای که به سختی کفاف یک زندگی طلبگی ساده را می دهد.

روزی که همراه با پرواز انقلاب در صندلی پشت سر امام خمینی به ایران آمد، خانه ای برای سکونت نداشت و به همین جهت همراه با خانواده اش در طبقه ی زیرین خانه ی روحانی همشهری اش مرحوم آقای مهدوی خانوکی سکنا گُزید تا این که گویا امام خمینی از ماجرا مطلّع شدند و به فرزند برومندشان زنده یاد حاج احمد آقا سفارش کردند تا خانه و مسکنی برای ایشان تهیه شود. در زمین کوچکی در محلّه ی شهرآرا یک خانه ی کوچک دو اتاقه برای ایشان ساخته شد، آنچنان ساده که به تکمیل و حتّی بند کشی آجر های دیوار هم رضایت نداد و از آن پس تا به امروز در آن خانه ی دو اتاقه ای زندگی می کند که زیر زمینش در بسیاری از روز های سال میزبان مسافران شهرستانی است و طبقه ی دومش هم معمولا به رایگان در اختیار دانشجویی نیازمند یا زوج جوان تازه ازدواج کرده ای قرار گرفته است. نه تنها اجاره ای از مستأجر خوش اقبال دریافت نمی شد که شنیده ام بعضی روز ها صبح زود که سیّد روحانی ما به نانوایی محلّه می رفت و برای صبحانه ی فرزندانش نان می گرفت، یک نان تازه ی داغ هم تقدیم مستأجر خوش اقبال می کرد تا این که روزی دولت تصمیم گرفت از صاحبخانه ها مالیات اجاره بگیرد و گویا برای مستغلّات سیّد روحانی ما هم برگه ی پرداخت مالیات فرستادند و ایشان وقتی به مسولین وقت توضیح داده بود که من اجاره ای دریافت نکرده ام تا مالیاتش را بپردازم، برایش استدلال آوردند که شما از حقّ خودتان گذشته اید ولی دولت به عنوان نماینده ی ملّت نمی تواند از حقّ مردم بگذرد و به این ترتیب، سیّد روحانی ما مالیاتِ اجاره ی دریافت نکرده اش را هم البته با اندکی تخفیف، پرداخت کرد!

هفتاد سال پیش کودک چهار ساله در خانه ای محقّر در یکی از محلّه های قدیمی کرمان زندگی می کرد. بانوی منزل، که تنها نان آور خانه بود، با دریافت روزانه هیجده ریال مزد کارگری در کارخانه ی خورشید، زندگی خود و تنها فرزندش را اداره می کرد. سائلی گرسنه درب خانه را می کوبد و نان طلب می کند. بانوی خانه نیمی از قرص نان را به دست کودک خردسال می دهد تا به فقیر برساند. با گذشتن لحظاتی چند، دو باره صدای سائل بلند می شود که اگر نان در خانه ندارید، بروم جایی دیگر طلب روزی کنم؟! مادر، کنجکاوانه ردّ پای کودک خردسال را می گیرد تا ببیند کجا رفته و پاره ی نان چه شده است. می بیند کودک خودش چنان گرسنه بوده است که در گوشه ای از حیاط کوچک خاکی خانه بر زمین نشسته است و دارد از نان خشک لقمه بر می گیرد. آن بانوی بزرگوار عمرش به دنیا نبود تا ببیند پاکیزگی او و نیّت خیر و عمل صالح و گریه ی شام و سحرش به بار خواهد نشست و کودک گرسنه ی آن روزگار، که تنها رُخ بینوایان رُخش زرد می کند، به واسطه ی لطف الهی، نان آور صد ها تن امثال حقیر خواهد شد و خلقی را به نان و نوا و سر و سامان خواهد رسانْد. روح آن مادر پاکدامنِ خوش سیرت، شاد و باقیات صالحاتش توشه ی آخرتش باد.

به راستی شما کدامیک از مسئولین مملکت را می شناسید که در عین حال که بسیار پرکار و پر مشغله است و بر اداره و چاپ یک روزنامه و چند نشریه و انتشار کتاب و سایر سفارشات چاپ، نظارت مستمر و فعال داشته باشد و در عین حال، به تلفنهای متعددی که به دفترش زده می شود، خودش شخصا پاسخ بدهد؟

یا چند نفر از مسئولین کشور را می شناسید که برای دیدارشان نیاز به تعیین وقت قبلی نداشته باشید و درِ اتاقشان هم هیچوقت بسته نباشد؟ امتحانش چندان دشوار نیست. در های اتاق کار کوچک و ساده ی این سیّد روحانی همواره باز است و شما اگر بخواهید ایشان را ملاقات کنید، حتی به در زدن هم نیاز ندارید. کافی است سرتان را بالا بگیرید و به راحتی و بدون هیچ مانعی از درِ باز وارد اتاق کارش بشوید و با دیدنِ چهره و رویِ باز ایشان، بلافاصله آنچه را مورد نظرتان هست، به راحتی با ایشان در میان بگذارید. البته به شرط آن که چراغهای اتاق روشن باشد. چون بنا بر تجربه، همکاران ایشان می دانند که اگر درْ، باز باشد ولی چراغ اتاق روشن نباشد، ایشان مشغول به جا آوردن فریضه و نیایش خالق است و چراغها را، برای صرفه جویی و عدم اسراف در بیت المال خاموش کرده است.

مدیریت او هم بر موسسه ای با صد ها کارگر و کارمند دیدنی و مثال زدنی است. بسیاری از افراد را نه تنها به نام می شناسد که از مزاح ها شوخی هایی که با آنها می کند، مشخص است که حتی از ویژگی های اخلاقی و روحیّات خاصّ آنان هم خبر دارد. همشهری روحانی بزرگوارمان جناب حجتی کرمانی سالها پیش تعبیری در باره اش به کار برده و گفته بودند، ایشان صلابت و جدّیت را از پدر روحانی و لطافت طبع و حاضر جوابی را از مادر بزرگوارشان به ارث برده است و این صفاتِ مشخّص، خود را در امر مدیریت موسسه ی اطلاعات نشان می دهد. او مانند پدری مقتدر و محبوب است که فرزندانش هم او را قلبا دوست می دارند و هم از وی حساب می برند. حال که سخن از مدیریت به میان آمد، این نکته ی مهم را اضافه کنم که در دنیای ما قطعا هیچکس بدون عیب نیست. سیّد روحانی ما هم معصوم نیست و مانند هر انسانی ممکن است در تصمیماتی که می گیرد اشتباه کند یا به عنوان مثال سلیقه ی روزنامه نگاری اش را جوانتر ها نپسندند و گرافیک و صفحه بندی روزنامه یا تیتر های نسبتا بلند اطلاعات و روتیتر های طولانی که به مناسبتهای ایّام خاص مذهبی بر پیشانی روزنامه می نشیند، از چشم کسانی که روزنامه را حرفه ای تر می خواهند، شاید یک عیب عمده به حساب بیاید و بیشتر رادیویی باشد تا مطبوعاتی، ولی برای آنانی که به قدیمی ترین روزنامه ی کشور به عنوان یک الگو و سرمشق نگاه می کنند، اطلاعات با صحّت اخباری که چاپ می کند و با حرمتگذاری به اندیشمندان وطن و با تکریم استادان و بزرگان اهل قلم، قطعا می تواند نمونه و سرمشقی اخلاقی باشد.

بیست و یک سال است که روزنامه ی « اطلاعات بین المللی » در لندن منتشر می شود و مسئولیت این کار بر عهده ی حقیر است. بعضی نهاد های خبری و فرهنگی و آموزشی و اقتصادی کشورمان در لندن شعبه دارند و در طول این سالها شاهد بوده ام که مسئولین و رؤسای این نهاد ها از ایران به منظور بررسی و بازدید از شعبه ی لندن شان به این شهر سفر کرده اند اما هر وقت از سرپرست موسسه ی اطلاعات دعوت شده است تا برای بازدید از نحوه ی چاپ روزنامه و فعالیّت دفتر لندن به این شهر سفر کند، نپذیرفته است که حتّی تهیه ی یک بلیت پرواز به خارج از کشور را هم نوعی اسراف و اتلاف بیت المال می داند...

از روزگار کودکی دو رایحه ی دل انگیز در مشام جانم نشسته است که هرگز از خاطرم محو نمی شود و حتی وقتی از جلو فروشگاههای عطرفروشی در شهر لندن هم عبور می کنم، این دو رایحه ی خوش، سیطره ی خود را بر تمامی عطر های خوشبوی جهان حفظ کرده است و همچنان از هر رایحه ی خوشی، در مشام جانم خوش بو تر و دل انگیز تر است. یکی بوی باران بر دیوار های کاهگلی و قدیمی کرمان است که مرده را زنده می کرد و از هوش رفته را به هوش می آورد و دیگر، رایحه ی دیدار روحانیون پاک و مهربان و خوشخو و بی تکلّف و بی ریای کرمان پنجاه سال پیش، که هنوز نگاه پر مهر و لبخند پدرانه و آرامش بخش شان دلم را گرم و به قول نیما « یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد. ». همانهایی که بعد ها وقتی به دوران نوجوانی رسیدم، برایم الگوی مبارزه علیه رژیم شاه شدند و روزگاری بعد از آن نیزصدای رسا و گرم و پر صلابت یکی از آنان از رادیوی روحانیت مبارز، زنده کننده ی امید و آرزو در دل و جان جوانان مسلمانی چون من بود. منظورم همین سیّد روحانی پیکان سوار است که در آن روزهای غربت، به تنهایی، هم متن برنامه های رادیویی را می نوشت و هم خودش هر روز از نجف به بغداد می رفت تا پیکان تیز و کارآمد تبلیغ و مبارزه را به سوی هدف پرتاب کند و برنامه را به صورت زنده با صدای استثایی اش بخواند و پخش کند و اجازه دهید در همین جا بگویم در آن روزگار و در دهه ی چهل که هنوز بسیاری از روشنفکران غیر دینی هم شعر نو را به رسمیت نمی شناختند، عجبا که سیّد روحانی ما سروده های نو و از جمله بخش هایی از منظومه ی بلند « آبی، خاکستری، سیاه » حمید مصدق را از رادیو « روحانیت مبارز » می خواند و البته چه زیبا می خوانْد اشعاری را که سالها بعد از آن، هنگامی که در سال ١٣٥٩ از سوی امام خمینی (ره) به عنوان نماینده ی ایشان و سرپرست موسسه ی اطلاعات بر گزیده شد، در جمع کارگران و کارمندان روزنامه ی اطلاعات، این بار در وطن مألوفِ انقلابی، باز خوانی کرد:

« چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟

خانه اش ویران باد.

من اگر ما نشوم، تنهایم

تو اگر ما نشوی، خویشتنی

...

من اگر بر خیزم، تو اگر بر خیزی، همه بر می خیزند.

من اگر بنشینم، تو اگر بنشینی،

چه کسی بر خیزد؟

چه کسی با دشمن بستیزد؟

چه کسی پنجه در پنجه ی هر دشمن دون آویزد؟

کوه باید شد و ماند

رود باید شد و رفت

دشت باید شد و خواند...

...

حرف را باید زد، درد را باید گفت

...

من اگر بر خیزم

تو اگر بر خیزی

همه بر می خیزند... (٢)

روایت کرده اند که از ویژگی های اولیاء خدا این است که هنگامی که مردم به سوی آنان می روند، امیدوارند و چون از نزد آنان باز می گردند، خوشنود. و این ویژگی بارز را دهها نفر که سیّد روحانی ما را دیده اند، به تجربه گُواهند.

آن سیمای خوش روحانیان کرمان و آن رایحه ی جان بخش باران بر دیوار های تشنه و ترک خورده ی شهر، خدای را هزاران بار شکر که همچنان در مشام جانم استمرار یافت و دست تقدیر، این حقیر نالایق را در مسیر رایحه ی خوش اولیاء خدا قرار داد و آن نفحه ی الهی در وجود این ناچیز به واسطه ی استمرار دوستی و مودّت و ارادت به ایشان همچنان تداوم یافت.

نفحه ای آمد، شما را دید و رفت

هر که را می خواست، جان بخشید و رفت. (٣)

این سخن را نیست پایانی پدید

دست با من دِه، چو چشمت دوست دید. (٤)

...

این قدر بشنو که چون کلّیِ کار

می نگردد جز به امر کردگار،

چون قضای حق، رضای بنده شد

حکمِ او را بنده ی خواهنده شد

نی تکلّف، نی پیِ مزد و ثواب

بل که طبعِ او چنین شد مستطاب

زندگیّ خود نخواهد بهر خَوذ

نی پیِ ذوقِ حیاتِ مُستَلِذّ

هر کجا امر قِدَم را مَسلکی ست،

زندگی و مردگی پیشش یکی است

بهر یزدان می زیَد، نی بهر گنج

بهر یزدان می مُرَد، نه ز خوف و رنج

هست ایمانش برای خواست او

نی برای جنّت و اشجار و جو

ترک کفرش هم برای حق بوَد

نی ز بیم آن که در آتش رود

...

بنده ای کِش خوی و خِلقت این بوَد

نی جهان بر امر و فرمانش رود؟

...

پس چرا گوید دعا؟ الّا مگر

در دعا بینَد رضایِ دادگر

که شْمُرَد برگِ درختان را تمام؟!

بی نهایت کی شود در نطق، رام؟! (٥)

...

وصف این آدم که نامش می برم

تا قیامت گر بگویم، قاصرم... (٦)

سایه ی پر مهرش بر سرمان مستدام و عمر با عزتش به بلندای آفتاب عالمتاب باد.

سیّد احمد سام

بیست و هفتم فروردین ١٣٩٤ - لندن

-----------------------------------------------------------------------------

١) ابن بزّاز، صفوة الصفا

٢) از منظومه ی « آبی، خاکستری، سیاه» سروده ی حمید مصدق

٣) مثنوی شریف. دفتر اول. بیت ١٩٥٣

٤) همان. دفتر اول. بیت ٣٩٧٤

٥) همان. دفتر سوم. ابیات ١٩٠٤ تا ١٩١٩

٦) همان. دفتر اول. بیت ١٢٤٨

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.