مسجد مکان مقدس و شریفی است. ولی گاه کسی که در آن سجده میکند، آنچنان خدایی است که شرف و تقدس آن را تعالی میبخشد.
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، به مناسبت روز جهانی مسجد به سراغ یکی از مساجد قدیمی، ساده و باصفای شهر تهران رفته است که خاطرات گفته و ناگفته بسیاری با امام راحل(س) داشته است: مسجد امام زاده قاسم بن الحسن(ع) در محله امام زاده قاسم.
محله امام زاده قاسم محلهای قدیمی با قدمت هزار ساله است. نام قدیم این محله با آمدن نوادگان حضرت مجتبی ابن علی از دز اولیاء به امام زاده قاسم تغییر یافت. در قرن سوم هجری قمری حضرت قاسم بن حسن بن زید بن حسن مجتبی(ع) را در آنجا به خاک سپرده اند.
نام قدیم این ده دیزج علیا بوده است. این ده در دامنه کوه سرچال کوچک بنا شده و دو کیلومتر تا تجریش فاصله دارد. آبک در شمال آن و زمینهای دزاشیب و تجریش در جنوب آن، جعفرآباد و دربند در غرب آن و جماران و حصارک در شرق آن واقع است. منطقهای سردسیر بوده که آب آن از رودخانه دربند و دره گلابدره تامین میشده و میوه و غلات در آن کشت میشده است. عضدالدوله دیلمی در سال 370 هجری بقعهای بر قبر امامزاده ساخت و در سال 936 هجری نیز به دستور کمال الدین سبکتکین سلجوقی برای آن ضریح ساخته شد. بعدها هم در عهد شاه طهماسب اول صفوی خدماتی در حق بعقه و بارگاه امامزاده قاسم انجام شد. در این محل شخصیتهای برجستهای اقامت داشتهاند که در راس آنها میتوان به امام خمینی(س) اشاره نمود که در سالهای 1338 و 1342 تابستانها را مدتی در آنجا ساکن بودهاند. مسجد جامع امام زاده قاسم به همت مرحوم آیتالله سید حسین رسولی محلاتی بنا گردید و توسط آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی از نو ساخته شد.!P1!
افراد زیادی خاطراتی به یاد ماندنی از چند صباحی که امام خمینی(س) در دوران جوانی، نماز جماعت این مسجد ساده و باصفا را برگزار میکرد، در ذهن دارند. یکی از این افراد دکتر علی قادری است که دست قضا وی را سالها بعد در سمت معاونت پژوهشی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) قرار داد. علی کوچولوی داستان که الان استاد دانشگاه شده است، آن موقع مکبر مسجد بود و از همان لحظه نخست علاقه عجیب خود را به آن بزرگ مرد در دل مییافت.
دکتر سید علی قادری معاون پژوهشی اسبق موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی اهل محله امامزاده قاسم هستند. قادری نخستین دیدارش با امام خمینی را در دوران کودکی اینگونه نقل می کند: «روز جمعه بود. وقتی دم در مسجد رسیدیم، دو آقا از دور پیدایشان شد که از امامزاده برمی گشتند. یکی از آنها را می شناختم، آقای رسولی محلاتی پدر آیت الله رسولی محلاتی که الآن هست ولی دیگری را نمی شناختم. همینطور که نزدیک ما می شدند ناگهان همه چیز حال و هوای دیگری یافت. همه بی اختیار صلوات فرستادند. چند نفر می خواستند وارد مسجد شوند، وقتی دیدند آن دو نفر می آیند به احترام آنها ایستادند. وقتی آقای رسولی و آقا آمدند با همه دست دادند و وارد مسجد شدند. !S1!
قرار شد ایشان نماز را بخوانند. من ماتم گرفتم چون فکر کردم ایشان که خیلی قشنگ، بزرگ و از آقای رسولی مهمتر است باید نمازش خیلی طولانیتر باشد. آقای رسولی محلاتی نمازش را خیلی طول میداد و من حوصلهام سر میرفت. ولی بر خلاف تصور من امام نماز را جنگی خواند و زود تمام کرد. آن روز بهترین نمازی بود که من تکبیر آن را گفتم. خیلی کیف کردم که نماز سریع تمام شد. بعدها فهمیدم نماز جماعتی خوب است که در حداقل زمان ممکن خوانده شود. امام بعد از نماز با همه مصافحه کرد و با برخی روبوسی کرد و برخی هم دست ایشان را می بوسیدند».
قادری میگوید تصویر دومی که از امام دارم در مورد تاسوعا است. «در تاسوعا دو دسته از دزاشیب و جماران به امام زاده قاسم میآیند. روز تاسوعا هم امامزاده قاسمی ها بازدید را پس میدهند. این یک سنت 300-400 ساله است که هنوز هم با شکوه زیادی برگزار میشود.
سر کوچه ما که آن موقع در داشت، بساط اسفند و شیرینی برقرار بود. آقای رسولی و یک روحانی دیگر آمدند و کنار بساط ایستادند. پدر بزرگ من یک سینی شربت به آنها تعارف کرد. آقای رسولی محلاتی خورد، آن روحانی دیگر هم همچنین، اما امام برنداشت و تشکر کرد. من از حدود یک متری نگاهش میکردم. بین دو گل سفید و قرمز ایستاده بود. من خوشم آمده بود. هیبت او با همه آدمهای دیگری که دیده بودم، فرق داشت. بعد متوجه شدم دیگران هم به دیدن ایشان مشغولند. در پشت بام ها، خانمها و بچهها ایستاده بودند و امام را نگاه میکردند. دستههای عزاداری هم که از کنار ایشان میگذشتند، ایشان را نگاه میکردند و میرفتند. امام سرش را انداخته بود پایین. یه دستمال دستش بود و گریه میکرد. من دلم برایش سوخت. بعدها مادرم تعریف کرد وقتی آدم یکی را دوست دارد حالتی مییابد که فکر میکند دل سوختن است، ولی اسم واقعی آن دوست داشتن است.
فردا صبح یکی از اقوام پرسید چرا آن آقا شربت نخورد؟ یکی از خانمهای فامیل جواب داد آقایی که من دیدم اگر از این لیوانهای نشسته شربت میخورد، این طوری نورانی نمیماند. من از اینکه همه از آن آقا دفاع میکردند، خوشم میآمد. به ویژه اینکه توجه به مسائل بهداشتی در آن دوران برایم جالب بود.
یک روز که تحت تاثیر حرف مادربزرگم که مرا مرد میخواند به قسمت مردانه مسجد رفته بودم. آقای رسولی مرا خواند و گفت بیا پیش ما. من هم خیلی ذوق کردم و رفتم پیش آنها. وقتی نشستم، آقای رسولی گفت: من تو را خیلی دوست دارم، اما من چیزی نگفتم. دوباره همان جمله را تکرار کرد ولی من نمیدانستم چه جوابی بدهم. مثلا نمیدانستم باید بگویم متشکرم یا چیز دیگر! امام که پیش آقای رسولی نشسته بود گفت «ایشان هم شما را خیلی دوست دارد، دل به دل راه دارد». همین که گفت دل به دل راه دارد من به فکر رفتم. معنای دل به دل راه دارد را به نحوی میفهمیدم ولی آن لحظه فکر میکردم که راه بین دلها چگونه است؟ سیم تلفن، شلنگ، سرم، لوله آب و دیگر چیزها! خیال میکردم دلها به همچنین چیزهایی به هم راه دارند. مثلا دل من به دل برخی دلها با سیم راه دارد و به برخی با سرم! با خود فکر میکردم دل من با لولههای سیمانی آب به دل امام راه دارد! یک راه بزرگ. از همان لولههایی که آن زمان در روستای ما نبود ولی در تجریش بود و ما از آنها رد میشدیم. فقط فکر میکردم این راه یک زانویی هم دارد که من باید از پیچ آن رد شوم تا به دل امام برسم. در آن مجلس حس عجیبی به من دست داد. فکر می کردم این آدم یک آهنربا دارد و همه را به خود جذب میکند.
بعدها متوجه شدم خیلیها حسی شبیه من به امام دارند. یکی از ژاپن نامه نوشته بود که ژاپن همیشه روشن است و هیچوقت اسکلههای آن تعطیل نمیشود، ولی ای کاش در کشور ما متولد شده بودی تا به این تمدن خشک روح میدادی. این احساسی که من به امام داشتم در تمام دنیا مشابهش دیده میشد. گویی در اینجا عقل لازم نیست تا گواهی دهد، احساس گواهی میدهد. هرکس یک سعه وجودی و یک ظرفیتی دارد و امام معتقد بود تمام موجودات جهان از شعور انسانی برخودار اند، ولی هرکس به اندازه سعه وجودیاش برخوردار میشود. این سعه امام بود که میدان جاذبه او را درست کرده بود».