هر چیزی شنیده‌ایم، درباره احترام امام به خانم بوده است، بر عکس آن هم صحیح است. اینقدر ایشان نسبت به آقا احترام قائل بودند که هیچ وقت کمتر از آقا نمی‌گفتند، این سبب شده بود که بچه‌ها هم با پدر با آن عظمت، نسبت به ایشان بسیار بسیار حساس باشند و احترام زیادی بگذارند.خیلی نسبت به امام حساس بودند.امام در مسایل خصوصی همسرشان دخالت نمی‌‌کردند

پس از سپری شدن قریب به سی روز از هجرت یار همدل، هنوز به هنگام ذکر او بغضی جانکاه به گلوی او فشار می‌آورد تا جایی که چندین بار در فواصل گفت‌وگو از ما می‌خواهد تا با خاموش کردن ضبط، به او فرصتی دهیم تا بر اندوه خویش فائق آید.
دکتر محمود بروجردی، داماد حضرت امام خمینی(س) در گفت‌وشنودی درباره همسر امام(س)، آنگاه که درباره شهید مصطفی خمینی سخن گفت، بغض در گلویش و اشک در چشمانش حلقه زد.اما وقتی از اندوه مادر بر فرزند گفت، بغضش شکست و اشکش سرازیر شد. گفت‌وگو با او را درباره مرحومه خانم خدیجه ثقفی همسر حضرت امام(س) با هم می‌خوانیم:

پیشینه آشنایی شما با حضرت امام و خاندان محترمشان به کدام مقطع زمانی بازمی‌گردد؟
حضرت امام(س) نوزده ساله و مرحوم پدرم شانزده ساله بودند که در اراک با یکدیگر دوست شدند و پس از چهار، پنج ماه، دوستیشان به قدری عمیق شد که وقتی مرحوم" آشیخ عبدالکریم حائری" که همراه جد من، مرحوم "حاج میرزا مهدی بروجردی" به قم رفتند که حوزه را تشکیل بدهند و جدم به طلاب اراک نامه می‌نویسند که به قم بروند، پدرم و حضرت امام با یکدیگر سوار یک گاری می‌شوند. من حدود پنج سال داشتم که آقا مصطفی را شناختم، بچه بسیار متحرک و به اصطلاح خودمان بچه شیطانی بود، دوستی و آشنایی من از اینجا آغاز شد.
از خانم ثقفی بفرمایید، آیا از پدر و اجداد ایشان شناختی دارید؟
خانم در سال 1292 شمسی و 1333 قمری در تهران متولد شدند.پدر ایشان " آیت‏ا‌... آقا میرزا محمد ثقفی" که صاحب تفسیر روان جاوید هستند. پدر آقای ثقفی هم از نوابغ روزگار بودند، "آقا میرزا ابوالفضل کلانتر" که جزو مدرسین نخست مدرسه سپهسالار، همین مدرسه شهید مطهری بودند. 42 ساله بودند که رحلت می‌کنند. ایشان در آن مدرسه هم نماز می‌خواند و هم درس داشتند. پدر ایشان "حاج میرزا ابوالقاسم کلانتر" بودند. ایشان هم صاحب کتاب بوده‌اند.کتاب "تقریرات شیخ‌انصاری". مادر خانم ثقفی هم از افراد بسیار سرشناس حکومت قاجار بودند، مادربزرگ ایشان، که در اصطلاح خانوادگی به خانم مامانی مشهور بودند، از اشراف بودند. خانم ثقفی پیش مادربزرگشان بزرگ شده‌اند. پدر و مادر ایشان در زمانی که تقریبا 9 ساله بودند، به قم می‌روند و پنج سال در آنجا ماندگار می‌شوند. ایشان فرزند اول خانواده بودند.این را هم بگویم که پدر ایشان خوش‌تیپ و شیک ‌ و خوش‌لباس بود. هم عالم بود و هم اهل علم و ایمان و متدین. جالب است پدر عالم و مذهبی، مادر از اشراف. خانم ثقفی هر دو خوی را باید داشته باشد.
ایشان چگونه با امام آشنا می‌شوند؟
پدر ایشان در سال‌‌هایی که در قم بودند، دوستانی هم پیدا می‌کنند.یکی از آنان آقا روح‌الله بودند. یکبار خود امام(س) کمی قبل از رحلت، تعریف می‌کردند که در سال 1308، آقای "سیداحمد لواسانی" پنج بار در عرض دو ماه به خواستگاری رفتند.خانواده مخالف بودند. اما پدرشان موافق.خود خانم هم مخالف بودند. اما خوابی می‌بینند که راضی به ازدواج می‌شوند.
با این خواب ازدواج می‌کنند؟
این خواب در ایشان تاثیر زیادی می‌گذارد. اما ایشان تحت تاثیر تربیت خانوادگی هم بوده‌اند...درست می‌فرمایید، در یکی از خاطرات خانم خواندم که نوشته بودند «همه مخالف بودند، اول خودم، بعد مادربزرگم، مادرم و همه فامیل، پدرم هم می‌گفت، ‌میل خودتان است. ولی من به ایشان اعتقاد دارم، من دختر پانزده ساله‌ای بودم و خیلی هم احترام پدر را حفظ می‌کردم...»
امام در آن مقطع یک طلبه بودند، ثروت هم نداشتند، خانم با آن شرایط زندگی را آغاز کردند؟
مهریه خانم هزارتومان بود. در قم یک خانه اجاره‌ای می‌گیرند و به آن خانه می‌روند. خودشان تعریف می‌کنند، اثاث اولیه مثل فرش و لحاف کرسی و اسباب آشپزخانه و دیگر چیزها را برایشان می‌فرستند.چند تا خانه اجاره‌ای عوض می‌کنند تا اینکه به ذهنم می‌آید 1324 یا 1325 این خانه‌ای را که الان خانه امام در قم است،‌خریدند.
یخچال قاضی...
بله، یخچال قاضی، پشت باغ قلعه. از شخصی به نام "حاج میرزا صادق قزوینی" که به طاهری معروف بود، خریدند. پدرم با شوق و ذوق این خبر را نقل می‌کردند که حاج آقا خانه خرید.این نشانه ساده‌زیستی خانم است که با آن ثروت می‌آیند، زندگی طلبگی می‌کنند.این خانم در قم، با آن هوای تابستانی قم و حشرونشر با خانواده علما زندگی کردند. می‌توانستند در تهران بمانند اما به قم رفتند.نکته مهم اینکه در آن شرایط، به تحصیل ادامه دادند، کتاب‌هایی مثل بوستان، گلستان، حافظ و... کتاب‌های دم‌دستی ایشان بود. زبان عربی را پیش امام خواندند. حدود 15 سال دروس حوزوی را پیش امام خواندند. با مسایل روز هم که به جای خود آشنایی داشتند و مسلط بودند.
یکی از دوران متفاوت زندگی همسر امام دوران مبارزه بوده است.
نکته اساسی و روحی ایشان این بود که از سال 41 که نهضت آهسته‌آهسته شروع می‌شد، خودشان را با نهضت وفق داده بودند. جوی که در خانه و در بیرون منزل برای امام ایجاد شده بود، بازداشت امام، زندان، حصر در قیطریه و... خودشان را نباختند. صبر و بردباریشان زبانزد همگان بود. در درون درد و رنج داشتند اما در حضور مردم، هیچگاه شکوه نکردند.
مساله حصر در قیطریه برای خانم هم دردسرساز بوده است؟
بله، مثلا پسر همشیره خانم می‌خواست بیاید، منزل مشکل داشت. اما ایشان تحمل کردند تا امام آزاد شدند و به قم رفتند و ایشان هم به قم رفت. اما زندگیشان تغییر کرده بود، رفت و آمدها به منزل امام دیگر بیشتر شده بود، اما یک ذره در روحیه ایشان تغییری ایجاد شده بود، نه‌خیر. خیلی راحت، نه خودشان را گرفتند نه خودشان را باختند.یک جای دیگر هم گفتم، مثلا 13 آبان که امام بازداشت شدند، ‌ایشان به آقا فرمودند:" چی شده؟ باز آمده‌اند شما را بگیرند؟" آقا هم می‌فرمایند: "بله شما بفرمایید داخل به کارتان برسید، بعد هم می‌روند مهرشان را به ایشان می‌دهند."
از خصوصیات رفتاری همسر امام بفرمایید، در مواجهه با حضرت امام چگونه برخورد می‌کردند؟
هر چیزی شنیده‌ایم، درباره احترام امام به خانم بوده است، بر عکس آن هم صحیح است. اینقدر ایشان نسبت به آقا احترام قائل بودند که هیچ وقت کمتر از آقا نمی‌گفتند، این سبب شده بود که بچه‌ها هم با پدر با آن عظمت، نسبت به ایشان بسیار بسیار حساس باشند و احترام زیادی بگذارند.خیلی نسبت به امام حساس بودند.امام در مسایل خصوصی همسرشان دخالت نمی‌‌کردند، خانم می‌گفتند: "روزهای اول زندگی امام به من گفتند، من کاری به تو ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش، اما آنچه از تو می‌خواهم این است که واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترک بکنی، یعنی گناه نکنی".امام در تربیت فرزندان و زندگی، اختیارات لازم را به همسرشان داده بودند.
اگر رفتاری از خانم بخواهید بگویید که الگو بوده چه بوده است؟

ایشان یک خانم بود، به تمام معنی.
در زندگی خانم، اتفاقات زیادی رخ داده اما شهادت آقامصطفی، رحلت امام و فوت سید احمد آقا، ناگوارترین وقایع زندگی ایشان بوده است، برخورد ایشان چطور بوده است؟
خانم به آقا مصطفی خیلی علاقه داشتند، تا این اواخر هر گاه اسم ایشان می‌آمد، می‌گفتند‌: "بچه".خیلی علاقه داشتند، علاقه عجیبی.در درون همیشه یاد آقا مصطفی بودند.بعد از آن رحلت حضرت امام و بعد درگذشت حاج احمد آقا، همه اینها ضربه بود، ضربه‌های سنگین. در درونشان واقعا از پا درآمده بودند، اما کوشش کردند ظاهر خودشان را حفظ کنند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.