پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

قدس ایران -ویژه نامه دومین سالگردارتحال همسر امام -3

در رسای بانویی از جنس آفتاب

یادداشتی از خانم لیلی بروجردی نوه حضرت امام (س)

 

 

 

 

خانم "لیلی بروجردی" نوه حضرت امام خمینی (س) و فرزند خانم دکتر "زهرا مصطفوی" (سومین دختر امام) و دکتر "محمود بروجردی" هستند .ایشان همسر دکتر "سید عبدالحسین طباطبایی" فوق تخصص قلب وعروق و صاحب دو فرزند و یک نوه می باشند .دانشجوی دکتر ی ، وکیل دادگستری و رییس کمیته بانوان و جوانان دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام هستند .ایشان دارای تالیفات ومقالات داخلی و بین اللملی می باشند .درنوشتار زیر ایشان به بازگویی خاطراتی از همسر حضرت امام می پردازند :
سال 1342 هجری شمسی از سال‌های پرحادثه و پر فراز و نشیب تاریخ ایران و انقلاب است. مادرم اولین فرزندش (‌من)‌ را در شرایطی به دنیا آورد که پدرش (امام) پس از گذراندن حبس، در تپه‌های قیطریة تهران که در آن زمان بیابان بود، به همراه خانم در محاصره و تحت‏الحفظ زندگی می‌کردند. این دختر بیست ساله (مادرم) تنها و غریب،‌ در شهر قم و بدون حضور مادر و مضطرب از زندانی و محاصره بودن پدر؛ مادر شدن را برای اولین‌بار تجربه کرد.
بعدها از مادربزرگم (‌‌ که ایشان را خانم می‌خواندیم )‌‌ شنیدم: " هنگام تولدِ تو،‌ در کنار مادرت نبودم ؛‌ من ناگزیر بودم در کنار آقا (‌‌ امام )‌‌ باشم. تلاطم در زندگی ما آن‌قدر بود که حتی نتوانستم لباس‌های اولیه یک نوزاد را برایت تهیه کنم.... "
من تا سن پانزده سالگی،‌‌ دوبار؛ کوتاه، مادربزرگ و پدربزرگ خود را دیدم و فقط، خبر سلامتی ایشان را از تبعید می‌شنیدم.
در پانزده سالگی و در آستانه انقلاب،‌ حوادث مختلف،‌ فرصت شناخت را برایم ایجاد کرد. در صدد آن نیستم که از خانم سجایای فوق‌العاده‌ای را مطرح کنم. در میان خانم‌های ایرانی بسیارند زنانی که بدین‌گونه همراه همسر بوده‌اند و زندگی دشوار را شیرین و هموار کرده‏اند.
لیکن لازم می‌دانم با ذکر برخی از رفتارهای ایشان، الگوهایی برای جوان‌ترها بیابم ؛ تا با انتقال تجربه‌ها،‌‌ حرکت به سوی کمال را سریع‌تر نماییم.
من از خانم شنیدم؛یک شب، قبل از اذان صبح با همهمه‌‌ای از خواب بیدار می‌شوند. از پنجره می‌بینند که کماندوهای رژیم که 4 نفر بودند از دیوار منزل طناب انداخته و وارد حیاط منزل امام شده بودند و همزمان تعدادی سرباز هم، دَرِ منزل را شکسته و وارد شدند و سراغ "‌خمینی"‌ را گرفتند.
آقا (‌امام)‌ با صلابت گفتند :‌‌ "اینجا نامحرم است، داخل نشوید. "خمینی" من هستم." امام تنها کاری که کردند، این بود که"‌ مُهر"‌ خود را به خانم می‌دهند و توسط آنان دستگیر می‌شوند.
می‌دانید مُهر؛ در آن زمان در حکم امضا بود و می‌توانست مورد هر سوء‌ استفاده‌ای قرار گیرد. امکان این بود که اعلامیه‌ای خلاف نظر امام چاپ کنند و مُهر ایشان را زیر آن بزنند. "مُهر" یعنی"سفید امضا". امام به خانم می‌گویند این" مُهر" پیش شما باشد یا خودم از شما می‌گیرم یا با‌ "رمز" می‌فرستم و از شما خواهم گرفت. خانم به من گفتند:‌ پس از دستگیری امام همه نگران گم شدن مُهر آقا بودند. بسیار در خانه رفت و آمد و در این زمینه سر و صدا شد.
نزدیکان، آقایان مبارز، همواره در جست و جوی آن بودند؛ ولی ‌خانم‌‌ دم بر نیاوردند که "‌مهر" نزد ایشان است. خانم " مُهر" را پس از یک ‌سال که از حبس امام در تهران و تبعید در ترکیه می‌گذشت، در نجف به آقا تحویل دادند. میزان اعتماد یک مرجع مبارز به همسر خود؛‌ با توجه به خطراتی که پیش روی همسرش بود و میزان رازداری خانم قابل تأمل است.
من در خانم دیدم،‌ رعایت شئون همسر یعنی چه؟خانم با توجه به این که نسبت به پوشش و زندگی،‌ ذوق و سلیقه خاصی داشتند؛ اما همواره شئون زندگی یک مرجع و بعد از انقلاب شئون زندگی یک رهبر را حفظ می‌کردند. به طور مثال،‌‌‌‌ در یک سفری که به تهران داشتند حدود سه سال قبل از انقلاب، همراه خانم برای خرید کفش رفته بودم، خوب به خاطر دارم ایشان گفتند:"‌‌ کفشی می‌خواهم که هم بتوانم در عروسی بستگانم در شهر تهران که همگی بسیار خوش‌پوش هستند، بپوشم و هم هنگامی‌که به کفش‌داری نجف می‌دهم، مناسب باشد. من خندیدم و گفتم خانم جمع کردن این دو خصوصیت در یک کفش امکان پذیر نیست، دو کفش بخرید. لیکن ایشان، بالاخره کفش ساده و در عین حال شکیلی را پیدا کردند و خریدند،‌ و قانع به خرید دو کفش نشدند."
هم‌چنین ایشان می‌گفتند:‌‌ ‌"وقتی که من فوت کردم میل دارم نام شناسنامه‌ای مرا (‌خدیجه)‌ اعلام کنید، این اسم برای امام که یک مرجع هستند، مناسب‌تر است."‌ خانم مایل نبودند نام "‌ قدس ایران" که در منزل،‌ ایشان را به آن می‌شناختند، در اعلامیه‏ها ذکر شود.
من در خانم دیدم،‌ بزرگتری در خانواده به معنای دخالت نیست.ایشان در هر برنامه‌ای از زندگی ما،‌ فقط سوال می‌کردند، هنگام تولد هر دو فرزندم ایشان پرسیدند:‌ خوب خیال داری چه اسمی‌برای فرزندت انتخاب کنی؟‌ و پس از پاسخ من،‌ می‌گفتند : بَه!‌ چه اسم قشنگی، مبارک است انشاءا....
اگر نظری بر تغییر تصمیم ما داشتند، بعد از مدتی با فکر، تأمل و تأنی طرح می‌کردند و غالباً هم نظر ایشان صائب بود. این رفتار خانم موجب شده بود که خانواده معمولاً در مورد کارها با ایشان مشورت می‌کردند، مثل نپذیرفتن حکم نمایندگی ولی‌فقیه در حج، توسط حاج سیداحمدآقا که ایشان رد این حکم را نظر و نگرانی خانم عنوان کرده بودند.
من در خانم دیدم،‌ اهل تظاهر نبودند و با کیاست نظر می‌دادند. در یکی از ملاقات‌ها با مسئولین، خانم از اوضاع مردم و کشور پرسیدند. آن مسئول پاسخ دادند:‌‌ " کار زیاد است، هر چه انجام می‌دهیم، توقع جدیدتری به وجود می‌آید و.... "‌‌
خانم گفتند:‌‌ " از مردم گله نکنید، این اقتضای پیشرفت است، مردم ترقی علم و زندگی را در دنیا می‌بینند و طبعشان به طرف چیزهای جدید است که البته حقشان هم هست،‌ اگر این خواسته‌های مردم نباشد، میل و اشتیاق هم در شما برای کار و پیشرفت به وجود نمی‌آید."
این حضور ذهن و قدرت انتقال برای خانم در حدود نودسالگی برای من و حاضرین تعجب‌برانگیز بود. مطلبی که خانم فرمودند، مضمون کلی یکی از اصول و مبانی اصلی رشد و توسعه است. در اولین ملاقات آقای احمدی نژاد با خانم در جماران، خانم بعد از سلام و احوال‌پرسی و تعارفات اولیه به ایشان گفتند:‌‌ "من به آقای هاشمی‌رأی دادم، ایشان را سال‌هاست که می‌شناسم و خوب، شما هم که رأیِ مردم را آورده‌اید، حتماً شخص مؤمن و مورد اعتمادی هستید و انشاء‌الله که بتوانید امور کشور را با قدرت و نیروی جوانی‌ای که دارید انجام دهید..."
راهنمایی خانم در عین تمجید بدون ریا و تظاهر بود.من دیدم که خانم مطابق با اخبار و رویدادهای جهان بر آگاهی خود می افزودند، هربار که خدمت ایشان می‌رسیدم از اوضاع سیاسی کشور، موضع‌گیری سیاستمداران، نکات ظریف و تحلیلی، در اموری مثل تصمیمات دولت‌ها، مجلس، قوه قضائیه، دادگاه‌ها و.... می‌پرسیدند. کتاب‌های جدید الچاپ را مطالعه می‌کردند، مثل کتاب دخترم فرح که از خاطرات سردمداران رژیم گذشته است، من آن را برایشان تهیه کردم و به طور کامل مطالعه کردند.
در خانم هوشمندی، سرعت و درک نکته را دیدم.
بعد از رحلت امام، یکی از مسئولین خدمت خانم آمده بودند. ایشان چند بار با مضامین مختلف از خانم پرسیدند: هیچ گاه نشد که شما متوجه شوید امام در اتاق نیستند و یا ایشان در اتاق باشند، ولی بدون آن‌که از در خارج شوند، اتاق را ترک نمایند؟ (منظور غیب شدن و ارتباط با امام زمان(عج) بود.) خانم خیلی سریع متوجه منظور ایشان شدند و گفتند :‌" نخیر، امام یک بنده مؤمن خدا بود. مثل همه بندگان مؤمن و اهل عبادت بود، گناه نمی‌کرد و من در طول شصت سال زندگی با ایشان حتی یک گناه از ایشان ندیده بودم. خانم دقت داشتند با اغراق در تعریف از امام، افراد کرامات خاصی مثل ارتباط با غیب به آقا نسبت ندهند."
من در خانم دیدم که یک زن می‌تواند با روحیه محکم پشتوانه اهداف همسر باشد.در زمان جنگ یادم می‌آید که هر شب بمباران هوایی و صدای پدافندهای جماران، در خانه قدیمی‌و سست امام چه فضایی را ایجاد می‌کرد. خیلی از شب‌ها من آنجا بودم. یک‌بار در حین اینکه پدافند هوایی تمام دیوارها و شیشه‌ها را تکان می‌داد، خانم در نور شمع و تاریکی اتاق گفتند:‌‌" چرا ملافة روی نیمکت کج انداخته شده! من و دختر کوچک سه‌ساله‌ام (هدی) و آقا (‌امام)‌‌‌ را سرگرم مرتب کردن ملافه کردند و به این ترتیب فضای سنگین اتاق را برای من و دخترم به حالت عادی برگرداندند و این عمل هر بار به شکل جدیدی تکرار می‌شد.
من در خانم دیدم، خود را در هر شرایط با محیط تطبیق می‌دادند، هرچند آن شرایط مطابق میل ایشان نبود.تطبیق با اوضاع به معنی حذف و بی رأیی در فضاهای به وجود آمده نبود؛ بلکه در همان چارچوب، به جای آن‌که خاطر خود را مکدر کنند، مشغولیاتی را مطابق با نظر و ذوق خود فراهم می‌کردند.
در طول زندگی پرفراز و نشیب چندین زندگی جدید ساختند. ابتدای ازدواج در شهر قم، زمان حبس امام در تهران و سپس تبعید در ترکیه و بعد از آن 15 سال تبعید در نجف، با امام در پاریس، دوران بعد از انقلاب در تهران،‌‌‌ قم، در بیمارستان قلب،‌‌ در خانه دربند و نهایتا‌ در جماران. در هر یک از این رویدادها تحت تأثیر فضاهای ایجاد شده قرار نمی‌گرفتند، بلکه جایگاه خود را در آن وضعیت به وجود آمده مشخص می‌کردند و با شرایط و امکانات موجود برنامه‌های مستقل از امام، ولی مطابق با نظر و هدف امام،‌ برای خود و خانواده طراحی می‌نمودند. مثلاً در بیمارستان قلب که امام را با بیماری قلبی و با آمبولانس از قم به تهران منتقل کرده بودند، من در آن‌جا بودم که خانم از قم وارد شدند. بعد از آن‌که از حال امام توسط دکترها مطمئن شدند، پس از مکالماتی با دایی (‌‌حاج احمد آقا) ‌ فرمودند:" از من که کاری ساخته نیست، پس من اینجا مزاحم امور پزشکی نمی‌شوم. در طول روز که پزشکان و پرستاران و ملاقات‌های مردانه و مسئولین در اینجا انجام می‌شود، وجود من، مانع آنها است. لذا عصرها می‌آیم که کنار آقا باشم."‌ خانم با این برنامه‌ریزی مانع از ازدحام مراجعین و خانواده‌هایی که برای ملاقات امام می‌آمدند شدند. در حقیقت با این طرح،‌ برنامه عیادت خانواده از امور اجرایی کشور و امور پزشکی تفکیک شد و این بهترین راه برای حفظ سلامت و آرامش محیط، طی دو ماه اقامت امام در بیمارستان بود. به قول حاج احمد آقا (‌ دایی بزرگوارم):‌ "خانم نه تنها خود را به محیط تحمیل نکردند، بلکه در شرایط بحرانی موجب تسهیل امور هم شدند."
امام از بیمارستان قلب به منزلی در دربند منتقل شدند؛‌‌ خاطرم هست که خانم از حاج احمدآقا پرسیدند:" خوب،‌‌ برنامة‌ ما اینجا چیست؟‌ آیا می‌توانیم رفت و آمد داشته باشیم؟‌ میهمان بپذیریم؟‌ این سؤال خانم به دلیل شرایط سنگین حراستی در سال‌های ابتدای انقلاب و دوران نقاهت امام بود. بدین ترتیب با کسب اطلاع از حدود آزادی عمل خود،‌ برای اطرافیان و زمانی که وقت امام آزاد بود،‌ برنامه‌ریزی کردند.
همچنین پس از استقرار در جماران، از حاج احمدآقا که معمولاً امور را سامان می‌دادند،‌ پرسیدند:‌" خوب،‌‌ احمدجان،‌‌ من در اینجا تا چه حد امکان مراوده دارم؟ اموری مثل خانه‌داری و خرید منزل چگونه است؟ با دفتر است یا کسی جداگانه انجام می‌دهد؟‌ تهیة‌ وسیلة رفت و آمد با من است یا با شما؟ حتی خرج منزل خود را از دفتر امام مستقل کردند، چرا که می‌خواستند مخارج منزل تحت کنترل خودشان باشد و تا آخر هم بدین‌گونه بود. از خرید منزل توسط مأمور خرید، سیاهه‌ای تحت عنوان (‌خرید خانم)‌ که حتماً‌ تنها با دستور خانم انجام می‌گرفت،‌‌ تهیه می‌شد که جداگانه به ایشان داده می‌شد. این درایت موجب شد تا مأمور خریدی که با مضاعف کردن سیاهه‌ها سوءاستفاده کرد،‌ شناسایی شود.
رفتار ایشان برای من مصداق استقلال و نیز تطبیق با محیط بود.من در خانم دیدم،‌ با تأثیرگیری از مقتدایشان چه آخرت خوبی را برای خود رقم زدند.خانم برایم تعریف کردند که در اوایل زندگی از امام خواسته اند که "‏آقا شما که اینقدر نماز شب می‏خوانید و دعا می‌کنید، من را در آن دنیا شفاعت کنید."‌امام به خانم جواب داده بودند:‌‌ " شفاعت من فایده‌ای ندارد، در آن دنیا اعمال، شفاعت ما را می‌کنند."‌
بعد از فوت امام،‌ هشت سال پیش، خانم مجدد خواب می‌بینند. ایشان برایم بازگو کردند: ‌‌"در همان اتاق در قم، امام را دیدم که به آسمان رفت، قصد کردم پیش ایشان بروم،‌ بین ما آب بود، به آقا نگاه کردم،‌ ایشان اشاره کردند که "بیا"‌‌، به آب نگاه کردم،‌ روی آن گل‌های نیلوفر آبی ظاهر شد. هر پایم را که بر می‌داشتم، یک گل نیلوفر آبی باز می‌شد و من قدمم را روی آن می‌گذاشتم و قدم دیگر در گل نیلوفر دیگر،‌‌ تا به امام رسیدم."

 

 

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.