در این یادداشت به قلم سعیدرضا امیرآبادی آمده است: برای آسیبشناسی یک بحران اجتماعی، باید با نگاهی منطقی به رشتهعواملی که در پیدایش آن نقش دارند نگریست. این روزها افکار عمومی جامعه به دنبال پروندههای کودکآزاری دردمند است و بروز هجمههای احساسی ازسوی مردم، سبب میشود نگاه عمیق و همهجانبهای به ماهیت بحران معطوف نشود.
این در حالی است که کودکان آسیبدیده، در حقیقت قربانی مجموعه عواملی شدهاند که همه طیفهای جامعه در بروز آن دخیل هستند. در نگاه اول، انگشت اتهام میتواند به سمت و سوی خانواده باشد. آیا خانوادههای ایرانی به همه وظایف خود در زمینه تربیت فرزندان عمل میکنند؟
با نگاهی گذرا درمیبابیم گروه درخور ملاحظهای از والدین با مشکلات معیشتی در جدال بوده و رفاه اقتصادی فرزندان را بهعنوان یگانه رسالت خود ارزیابی میکنند. این درحالی است که مهمترین وظیفه خانوادهها، پاسداری از روح و روان کودکان است و تأمین رفاه مادی در مراحل بعدی اهمیت قرار میگیرد.
به یاد داشته باشیم که ارزشهای دینی و خاستگاه تمدنی ایرانیان، توجه ویژهای به نقش خانواده در تربیت فرزندان دارد. کارشناسان پرورشی با اتکا به این مؤلفهها توصیه میکنند دیوار میان والدین و فرزندان فروریخته و کودکان با فراغ بال، همه رویدادهای پیرامون را با پدران و مادران در جوی صمیمانه در میان بگذارند. با عملی شدن این ماجرا، میتوان انتظار داشت آمار قربانی شدن کودکان در هجمه آسیبهای اجتماعی کاهش یافته و شاهد جامعه ایده آل تری باشیم.
در نگاه دوم نباید از تقصیر مجریان آموزشی به سادگی عبور کرد. با مروری گذرا بر کتب درسی و محتوای مطالب آموزشی، درمییابیم آموزش و پرورش آنچنان که شایسته است درمورد آسیبها و ناهنجاریهایی که کودکان و نوجوان را تهدید میکند فرهنگسازی نکرده و دانشآموزان در غفلت والدین، بنابر حس کنجکاوی وافری که در نهادشان نهفته است، اطلاعات خود را از منابع آلوده کسب میکنند. متأسفانه فضای مجازی هم آکنده از مطالب مسمومی است که نهاد پاک کودکان را مسموم ساخته و آنها را به سمت و سوی تباهی سوق میدهد.
در این زمینه، فیلترینگ فضای مجازی هم نتوانسته است بهطور تمام عیار اینترنت پاک را در اختیار همه اقشار جامعه قرار دهد و کودکان با یک جستجوی ساده، در مسیر سیلی از اطلاعات نادرست و ویرانکننده قرار میگیرند که جسم و روح آنها را تضییع میکند.
به همین، دلیل آموزش و پرورش باید یکبار برای همیشه از نگاههای سنتی که دلواپس بازشدن چشم و گوش دانشآموزان است فارغ شود و با نگاهی علمی و اخلاقی و پیروی از آموزههای ارزشی، به پرورش روح و جان دانشآموزان همت گمارد.
در کنار همه اینها، اصل نظارت و پالایش اولیای مدرسه از اهمیت روزافزونی برخوردار است. آموزش و پرورش نباید همانند آنچه در مدرسه غیر انتفاعی تهران گذشت، منتظر وقوع جرم بماند و سپس همانند مدیری سختگیر، گناهکاران را در پیشگاه قانون قرار دهد. بلکه دستگاه آموزشی کشور موظف است بهصورت پیوسته سلامت روحی و روانی نیروهای اجرایی خود را تحت نظر گرفته و بهصورت مستمر بر رفتار آنها اشراف داشته باشد.
در چنین شرایطی، هیچ یک از اولیای مدرسه به خود اجازه نخواهند داد بسان مکتبخانههای یکصد سال پیش، با کودکان به شیوه خشن رفتار کرده و با چیدن موهای دخترکان دبستانی، آنها را به جرم ناکرده تحقیر کنند.
در نگاه سوم، به افراد روانپریش و بیماری میرسیم که همه مرزهای انسانیت و اصول ارزشی را زیر پا نهاده و بیرحمانه به کودکان و نوجوانان تعدی میکنند.
با مطالعه شرح حال این گونه مجرمان، درمییابیم قشر درخور ملاحظهای از آنها در ایام کودکی هتک حرمت شده و بنابر شرایط خانوادگی و اجتماعی، سکوت پیشه کردهاند. این مساله همانند عقدهای جانکاه، تا بزرگسالی بر روانشان سنگینی میکند و نتیجه چنان میشود که دغدغه انتقام از جامعه بر ذهن بیمارشان مستولی شده و کودکان بیگناه را قربانی عقدههای فروخوردهشان میکنند. خوشبختانه قانون اساسی برای اینگونه گناهکاران اشد مجازات را در نظر گرفته است.اما باید بهخاطر داشته باشیم برای کم شدن آمار بزهکاری، باید به سلاح فرهنگی مجهز شد و در مقام پیشگیری نرم برآمد؛ چراکه اجرای اشد مجازات برای فرد گناهکار چیزی از آلام روحی دانشآموزان و خانوادههای آنها نمیکاهد و بازگشت به سلامت روحی، کار دشواری خواهد بود.
بهطور حتم با ایجاد صمیمیت و کم شدن فاصله میان اعضای خانواده، گنجاندن برنامههای آموزشی و مراقبه در برنامههای آموزش و پرورش، ترویج اصول ارزشی و مواردی از این قبیل، آمار قربانیان کودکآزاری سیر نزولی پیدا میکند. برای آسیبشناسی یک بحران اجتماعی، باید با نگاهی منطقی به رشته عواملی که در پیدایش آن نقش داشتهاند نگریست.
7375/ 2027
این در حالی است که کودکان آسیبدیده، در حقیقت قربانی مجموعه عواملی شدهاند که همه طیفهای جامعه در بروز آن دخیل هستند. در نگاه اول، انگشت اتهام میتواند به سمت و سوی خانواده باشد. آیا خانوادههای ایرانی به همه وظایف خود در زمینه تربیت فرزندان عمل میکنند؟
با نگاهی گذرا درمیبابیم گروه درخور ملاحظهای از والدین با مشکلات معیشتی در جدال بوده و رفاه اقتصادی فرزندان را بهعنوان یگانه رسالت خود ارزیابی میکنند. این درحالی است که مهمترین وظیفه خانوادهها، پاسداری از روح و روان کودکان است و تأمین رفاه مادی در مراحل بعدی اهمیت قرار میگیرد.
به یاد داشته باشیم که ارزشهای دینی و خاستگاه تمدنی ایرانیان، توجه ویژهای به نقش خانواده در تربیت فرزندان دارد. کارشناسان پرورشی با اتکا به این مؤلفهها توصیه میکنند دیوار میان والدین و فرزندان فروریخته و کودکان با فراغ بال، همه رویدادهای پیرامون را با پدران و مادران در جوی صمیمانه در میان بگذارند. با عملی شدن این ماجرا، میتوان انتظار داشت آمار قربانی شدن کودکان در هجمه آسیبهای اجتماعی کاهش یافته و شاهد جامعه ایده آل تری باشیم.
در نگاه دوم نباید از تقصیر مجریان آموزشی به سادگی عبور کرد. با مروری گذرا بر کتب درسی و محتوای مطالب آموزشی، درمییابیم آموزش و پرورش آنچنان که شایسته است درمورد آسیبها و ناهنجاریهایی که کودکان و نوجوان را تهدید میکند فرهنگسازی نکرده و دانشآموزان در غفلت والدین، بنابر حس کنجکاوی وافری که در نهادشان نهفته است، اطلاعات خود را از منابع آلوده کسب میکنند. متأسفانه فضای مجازی هم آکنده از مطالب مسمومی است که نهاد پاک کودکان را مسموم ساخته و آنها را به سمت و سوی تباهی سوق میدهد.
در این زمینه، فیلترینگ فضای مجازی هم نتوانسته است بهطور تمام عیار اینترنت پاک را در اختیار همه اقشار جامعه قرار دهد و کودکان با یک جستجوی ساده، در مسیر سیلی از اطلاعات نادرست و ویرانکننده قرار میگیرند که جسم و روح آنها را تضییع میکند.
به همین، دلیل آموزش و پرورش باید یکبار برای همیشه از نگاههای سنتی که دلواپس بازشدن چشم و گوش دانشآموزان است فارغ شود و با نگاهی علمی و اخلاقی و پیروی از آموزههای ارزشی، به پرورش روح و جان دانشآموزان همت گمارد.
در کنار همه اینها، اصل نظارت و پالایش اولیای مدرسه از اهمیت روزافزونی برخوردار است. آموزش و پرورش نباید همانند آنچه در مدرسه غیر انتفاعی تهران گذشت، منتظر وقوع جرم بماند و سپس همانند مدیری سختگیر، گناهکاران را در پیشگاه قانون قرار دهد. بلکه دستگاه آموزشی کشور موظف است بهصورت پیوسته سلامت روحی و روانی نیروهای اجرایی خود را تحت نظر گرفته و بهصورت مستمر بر رفتار آنها اشراف داشته باشد.
در چنین شرایطی، هیچ یک از اولیای مدرسه به خود اجازه نخواهند داد بسان مکتبخانههای یکصد سال پیش، با کودکان به شیوه خشن رفتار کرده و با چیدن موهای دخترکان دبستانی، آنها را به جرم ناکرده تحقیر کنند.
در نگاه سوم، به افراد روانپریش و بیماری میرسیم که همه مرزهای انسانیت و اصول ارزشی را زیر پا نهاده و بیرحمانه به کودکان و نوجوانان تعدی میکنند.
با مطالعه شرح حال این گونه مجرمان، درمییابیم قشر درخور ملاحظهای از آنها در ایام کودکی هتک حرمت شده و بنابر شرایط خانوادگی و اجتماعی، سکوت پیشه کردهاند. این مساله همانند عقدهای جانکاه، تا بزرگسالی بر روانشان سنگینی میکند و نتیجه چنان میشود که دغدغه انتقام از جامعه بر ذهن بیمارشان مستولی شده و کودکان بیگناه را قربانی عقدههای فروخوردهشان میکنند. خوشبختانه قانون اساسی برای اینگونه گناهکاران اشد مجازات را در نظر گرفته است.اما باید بهخاطر داشته باشیم برای کم شدن آمار بزهکاری، باید به سلاح فرهنگی مجهز شد و در مقام پیشگیری نرم برآمد؛ چراکه اجرای اشد مجازات برای فرد گناهکار چیزی از آلام روحی دانشآموزان و خانوادههای آنها نمیکاهد و بازگشت به سلامت روحی، کار دشواری خواهد بود.
بهطور حتم با ایجاد صمیمیت و کم شدن فاصله میان اعضای خانواده، گنجاندن برنامههای آموزشی و مراقبه در برنامههای آموزش و پرورش، ترویج اصول ارزشی و مواردی از این قبیل، آمار قربانیان کودکآزاری سیر نزولی پیدا میکند. برای آسیبشناسی یک بحران اجتماعی، باید با نگاهی منطقی به رشته عواملی که در پیدایش آن نقش داشتهاند نگریست.
7375/ 2027
کپی شد