سنت جنگ عادلانه نظریهای بسیار مهم در تفکر سیاسی است. نظریه سیاسی هم کارکرد آرمانی دارد و هم کارکرد اقناعی. نظریه سیاسی آرمان زندگی جمعی را به تصویر میکشد و همچنین سعی دارد به تک تک انسانها نشان دهد که باید بخواهند زیر چتر این آرمان زندگی کنند
نشست «اخلاق جنگ و صلح» با حضور داود فیرحی، سعید حجاریان و جواد حیدری عصر دیروز به همت انجمن علوم سیاسی در پژوهشکده فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
به گزارش جماران، جواد حیدری عضو هیات علمی دانشگاه شاهد در این نشست سخنرانی خود را پیرامون «اخلاق صلح در سنت عادلانه» ایراد و در این باره چنین گفت:
یکی از موضوعات و مسائل نظریه سیاسی مساله اخلاق و جنگ است. جاناتان گلاور در معرفی کتاب «انسانیت: تاریخ اخلاقی قرن بیستم» میگوید «این ریشخند زمانه است که بزرگترین جنایات بشر و بزرگترین جنگ و کشتار جمعی در قرن بیستم رخ داد و جدیترین و عمیقترین تحقیقات درباره اخلاق هم در همین قرن صورت گرفت». در سالهای اخیر تحقیقات فراوانی راجع به اخلاق و جنگ و نسبت میان آنها صورت گرفته است. در ادامه گزارشی اجمالی و منسجم از این تحقیقات ارایه میکنم. جنگ فعالیتی به لحاظ اخلاقی مشکلآفرین است، در جنگ انسانها در مقیاسی وسیع و به صورت تعمدی کشته و ناقصالعضو میشوند. جنگ موجب تخریب و انهدام محیط زیست طبیعی و فرهنگی میشود، جنگ اختلالات تاثرانگیز اجتماعی و روانشناختی را به دنبال دارد. در مجموع میتوان گفت که چهار نظریه کلان درباره جنگ مطرح شده است: ١- صلحطلبی: صلحطلبی جنگ را به عنوان امری کاملا غیراخلاقی رد میکند، این نظریه ریشه در وظیفه گرایی و دیگرگزینی دارد. آدمی وظیفه دارد که از کشتن دیگران اجتناب کند و اگر این آموزه را به نهایت خود برسانیم، میشود صلحطلبی. صلحطلبی میگوید در هیچ اوضاع و احوالی نمیتوان فردی را کشت، فارغ از اینکه از این رهگذر این قتل چه خوبی حاصل آید یا از چه بدیای اجتناب شود. ٢- واقعگرایی: این نظریه اخلاق را به عنوان امری کاملا نامربوط به جنگ رد میکند. این نظریه ریشه در خودگزینی و خودخواهی آدم دارد. بر اساس مبانی این نظریه هر وقت که منافع آدمی ایجاب کرد، آدمی دست به خشونت جنگ میبرد و هر وقت که منافع ایجاب کرد، دست به سوی صلح و آشتی دراز میکند. آنچه تعیینکننده است، منافع آدمی یا منافع یک ملت است، به قول معروف «منافع را حفظ کن، یا به مردی یا به نامردی». ٣- نظامیگری رمانتیک: این نظریه جنگ را اوج تجلی فضایل اخلاقی میداند و قایل به این است که فقط و فقط در جنگ است که فضایل اخلاقی به اوج کمال میرسند. لذا این نظریه جنگ را محملی برای رستگاری آدمی یا محملی برای کسب افتخار میداند. ٤- سنت جنگ عادلانه: آبشخور این نظریه به سنت آگوستین بر میگردد، اگرچه در آثار افلاطون و ارسطو اشاراتی به آن یافت میشود. شرح و بسط مفصل آن مدیون متفکرانی است که از فیلسوفان و مخصوصا الهیدانان قرون وسطا مانند آکویناس و سوارس متاثرند. هسته اصلی این سنت ریشه در ادیان ابراهیمی دارد. از تاثیرگذارترین نظریهپردازان جنگ عادلانه در سالهای اخیر مایکل والزر و تامس نیگل هستند.
سنت جنگ عادلانه
سنت جنگ عادلانه نظریهای بسیار مهم در تفکر سیاسی است. نظریه سیاسی هم کارکرد آرمانی دارد و هم کارکرد اقناعی. نظریه سیاسی آرمان زندگی جمعی را به تصویر میکشد و همچنین سعی دارد به تک تک انسانها نشان دهد که باید بخواهند زیر چتر این آرمان زندگی کنند. اما هم در مورد کارکرد آرمانی و هم در مورد کارکرد اقناعی پرسش جدی این است که چگونه میتوان به کارکرد آرمانی و کارکرد اقناعی یکباره جامه عمل پوشاند؟ و اینکه آیا آنها با هم لزوما تداخل پیدا میکنند یا خیر؟ اگر نتوان افراد معقول را برانگیخت تا از آرمانی پیروی کنند، آن آرمان هر چقدر هم برای تامل جذاب باشد، خیالپردازانه و ناکجاآبادگرایانه است. اما نظریه سیاسیای که کاملا به انگیزههای فردی و منفعتجویانه مقید شده باشد، ممکن است اصلا نتواند هر گونه آرمانی را در خود جای دهد و به سلب مسوولیت اخلاقی بینجامد. لذا ما به نظریهای نیازمندیم که به ما کمک کند تا بتوانیم انگیزشهای دوگانه خود را در هم ادغام کنیم و رشد دهیم، یعنی هم انگیزشهای خودگزینانه خود را تعطیل نکنیم و هم انگیزشهای دیگرگزینانه خود را، بلکه این دو را با هم آشتی دهیم و اتحاد بخشیم. از انگیزش خودگزینانه ما نفع شخصی و واقع گرایی بیرون میآید و از انگیزشهای دیگرگزینانه ما برابری طلبی و صلحطلبی. از یکسو اگر به صلحطلبی صرف تکیه کنیم، ممکن است نظریه سیاسی ما خیال پردازانه و ناکجاآبادگرایانه باشد، لذا صلحطلبی تمام عیار واقعیت تاریخ بشر و واقعیت روانشناسی بشر را نادیده میگیرد. جنگ از سرسختترین واقعیتهای انسانی بوده است. از سویی دیگر اگر به واقع گرایی صرف تکیه کنیم و اخلاق را امری بیربط به جنگ بدانیم، در دام سلب مسوولیت اخلاقی میافتیم. پس سنت جنگ عادلانه سنتی است در نظریه سیاسی جنگ که میخواهد هم کارکرد آرمانی و انگیزش دیگرگزینانه و صلحطلبی را دنبال کند و هم کارکرد اقناعی، انگیزش خودگزینانه و واقع گرایی. به عبارت دیگر سنت جنگ عادلانه هم آرمان صلحطلبی را در خود دارد و هم مزیت واقعگرایی را.
تفکر جنگ عادلانه به عنوان یک سنت اخلاقی مورد بحث قرار میگیرد و نه صرفا به عنوان سنتی حقوقی. روابط پیچیدهای میان اخلاق و حقوق وجود دارد. اما به گمان من واضح است که حقوق در بن و بنیان خود به تاملات اخلاقی نیاز دارد. این هم واضح است که حقوق محلی یا بینالمللی غالبا از بصیرتهای اخلاقی عقب است. نظریه جنگ عادلانه سه رکن اساسی دارد: الف- عدالت قبل از جنگ؛ ب- عدالت حین جنگ؛ ج- عدالت پس از جنگ.
عدالت قبل از جنگ
نظریه جنگ عادلانه به ما میگوید که قبل از شروع جنگ باید این شروط به صورت دقیق و کامل مراعات شود. نظریهپردازان مختلف به انحای گوناگون این شروط را بیان کردند. بر اساس عدالت قبل از جنگ شش شرط برای توسل اخلاقا مشروع به جنگ در اختیار داریم: ١- اعلام آغاز جنگ باید از سوی اقتداری مشروع صورت گیرد. البته تعیین مصداق اقتدار مشروع در روابط بینالملل کاری بسیار دشوار است. ٢- باید برای عزیمت به جنگ علل عادلانهای وجود داشته باشد. تنها انگیزهای که جنگ را عادلانه و اخلاقی میکند، دفاع از خود است. حتی برای تبیین جنگهای پیشگیرانه باید به این اصل توجه داشت. ٣- جنگ باید آخرین راهحل باشد و باید از تمام نیروهای باوراننده و انگیزاننده استفاده کرد و اگر چارهای نماند، به نیروی وادارانه و خشونت جنگ متوسل شویم. ٤- باید امید معقولی به موفقیت وجود داشته باشد. البته تفسیر موفقیت مهم است و یکی از مناقشات مهم در این سنت تفسیر این واژه است. ٥- به کارگیری خشونت باید با میزان مقاومت دربرابر کار نادرست تناسب داشته باشد. ٦- باید با نیت درستی جنگید.
عدالت حین جنگ
این اصل نشاندهنده آن چیزی است که گاهی قواعد جنگ نامیده میشود، قواعدی که تا حدی و گاهی در مجموع حقوق بینالملل و سازمان بینالملل جهت پرداختن به مقررات جنگ و نیز در مجموعه قوانین رهبری نظامی اندراج یافته است. دو اصل اخلاقی مهمی که زیربنای اکثر مقررات را نشان میدهد و اصول اساسی عدالت در حین جنگ را تشکیل میدهد، عبارتند از: الف: اصل فرقگذاری: این اصل علی المبنا با مشروعیت اهداف و برنامههای هدفمند سر و کار دارد. این اصل میگوید باید میان نظامیان و غیرنظامیان مثل کودکان و زنان و پیران و کسانی که یونیفرم نظامی ندارند تفکیک قائل شد و نیز در میان نظامیان میان جنگجویان و غیرجنگجویان مثل اسرا، زخمیان و کادر پزشکی و تدارکات قائل به تفکیک شد. ب: اصل رعایت تناسب: بر طبق این اصل طرف درگیر در جنگ باید خساراتی را وارد کند که متناسب با جبران آن ظلمی باشد که در وهله اول آن را وارد جنگ کرده است. به عبارت دیگر در جنگ وقتی آسیب و خسارتی بر ما وارد میشود، باید واکنش ما متناسب با آن آسیب و خسارت باشد. در اینجاست که میتوان فهمید چرا بمب اتمی و سایر سلاحهای کشتار جمعی به لحاظ اخلاقی غدغن هستند، زیرا این اسلحهها نه میتوانند اصل فرقگذاری را مراعات کنند و نه اصل رعایت تناسب را. بر اساس این دو اصل میتوان گفت کاملا طبیعی است که از تفکیک میان جنگیدن شرافتمندانه و جنگیدن ناشرافتمندانه دفاع کنیم. جنگیدن شرافتمندانه به این معناست که خصومت یا تجاوزگری خود را به متعلق به حق آن معطوف کنیم، نه به هدفی حاشیهای که چه بسا آسیب پذیرتر است و میتوان از طریق آن به متعلق به حق خود حمله مستقیم کرد.
عدالت پس از جنگ
عدالت پس از جنگ وقتی مراعات میشود که عدالت قبل از جنگ و عدالت در حین جنگ رعایت شده باشد. دو روایت حداقلی و حداکثری از این عدالت وجود دارد. روایت حداقلی کانون توجه خود را بر حقوق فاتحان متمرکز میکند و به دنبال محدود کردن آسیبهایی است که فاتحان میتوانند بر ارتش شکست خورده وارد آورند. روایت حداقلی میگوید فاتحان باید به طریقی عمل کنند که علل عادلانه جنگ را تضمین کند و متجاوزان را مجازات کند. در مقابل روایت حداکثری کانون توجه خود را بر تکالیف فاتحان متمرکز میکند و میگوید کسانی که فاتح جنگ میشوند، دست کم باید این تکالیف را انجام دهند: ١- شرایط صلح باید متناسب باشد و به صورت علنی اعلام شده باشد. ٢- حقوقی که از سوی متجاوزان تهدید شده بود، تضمین شود. ٣- مسوولیت شرایط صلح نباید بر دوش غیرجنگجویان باشد. ٤- کسانی که مسبب و بانی جنگ تجاوزکارانهاند، باید مجازات شوند. ٥- کسانی که جرایم جنگی مرتکب شدند باید مجازات شوند. ٦- باید پرداخت به قربانیان تجاوز تضمین شود. ٧- باید حکومت متجاوز بتواند آبرو و اعتبار از دست رفته خود را بازیابد.
جنگ برای آزادی
در پایان به دو نکته اشاره میکنم. نخست اینکه جنگ میتواند یکی از شروط سه گانه جنگ عادلانه را داشته باشد، یا دو یا تمام این سه شرط را مراعات کند. لذا از این سه معیار میتوان برای ارزیابی اخلاقی تمامی جنگها استفاده کرد و تا زمانی که این قواعد اخلاقی به حقوق دارای ضمانت اجرایی تبدیل نشوند، نمیتوان چندان امیدی به مراعات این شروط سهگانه داشت. نکته دوم اینکه نظریه جنگ عادلانه به هیچوجه نمیخواهد جنگ را زیبا جلوه دهد، بلکه به قول جان استوارت میل «جنگ چیز زشتی است، اما نه زشتترین چیزها. وضع و حال رو به زوال و تحقیر شده حس اخلاقی و میهن پرستانه که این عقیده را القا میکند که هیچ چیزی ارزش جنگیدن ندارد بدترین چیز است. انسانی که چیزی ندارد که بخواهد برایش بجنگد، چیزی که بیش از سلامتی و امنیت شخصیاش برایش اهمیت داشته باشد، چنین انسانی موجودی نگون بخت است که از امکان آزاد بودن برخوردار نیست، مگر اینکه چنین آزادیای از طریق جد و جهد انسانهای بهتر خودش سرشته و صیانت شود».