آری بهزاد ما همه موارد یاد شده را می دانست. او فرزند زمان خویشتن بود. طبیعی است او مثل هر عاقل دلسوزی در عهد پساجنگ نسخه ی دیگری را عرضه کند که به پساجنگ بخورد. آیا اسم این را ندامت و پشیمانی می گذارند؟!!!
چندی پیش بود که بهزاد نبوی پس از مدتها پشت تریبون رفت تا از تجربیات و نیز دیدگاههای خود در خصوص شرایط روز کشور سخن بگوید، مناسبت آن، بزرگداشت مرحوم میرمصطفی عالی نسب از پرچمداران تولید ملی بود.
یکی از نکات مهم وی در این سخنان، تأکید بر «سرمایه گذاری» به عنوان راه حل اصلی بحران اقتصاد کشور در برهه فعلی بود.
وی با اشاره به دست خالی دولت برای سرمایه گذاری، بر تقویت سرمایه گذاری خارجی تأکید کرد و یادآور شد: ما در جوانی فکر می کردیم که سرمایه گذاری خارجی به معنای وابستگی به کشورهای امپریالیستی است. با آمدن ترامپ مهربانی هر دو سر شده است و تندروهای دو طرف بده بستان می کنند. کسانی که اوباما را قابل تحمل نمی دانستند در مورد ترامپ می گفتند باید صبر کرد.
به گزارش جماران، در پی این سخنان هفته نامه تجارت فردا یادداشتی در شماره 230 خود با عنوان «اعتراف دیرهنگام بهزاد نبوی: اقتصاد ایران در حال سوختن است و تنها چیزی که این آتش را خاموش میکند سرمایهگذاری است» به نقد این سخنان نشست و نوشت:
«ما در جوانی فکر میکردیم که سرمایهگذاری خارجی به معنای وابستگی به کشورهای امپریالیستی است». اینها کلمات مردی است که او را به نام «چریک پیر» میشناسند، کسی که ریاست ستاد بسیج اقتصادی را در دوران جنگ ایران و عراق بر عهده داشت و در سالهای دهه 60، سکاندار وزارت صنایع سنگین بود، بهزاد نبوی که روزگاری همنشین گروه چپگرای شعاعیان بود و به دنبال مبارزه بیامان با امپریالیسم، پنجشنبه گذشته در مراسم بزرگداشت میرمصطفی عالینسب در موسسه دین و اقتصاد تاکید کرد اقتصاد ایران در حال سوختن است و تنها چیزی که این آتش را خاموش میکند سرمایهگذاری است، حالا با قاطعیت میگویم بدون سرمایهگذاری خارجیها اقتصاد ایران بدتر از وضع موجود خواهد شد.
اندیشه «سوسیالیستهای خداپرست» که خواستار نابودی هرگونه نماد غربی بودند و بهزاد نبوی، امروز از آن رویگردان شده، ریشهای دیرین در تاریخ ایران دارد، میراثی که اگرچه از اندیشه چپ برای انقلاب اسلامی به یادگار ماند و به نظر میرسد نقطه اوج تبلور آن، مبارزه با امپریالیسم در ملی شدن صنعت نفت باشد، اما به گمانم ریشهای قدیمیتر در تاریخ ایران دارد، از همان روزی که روسها با عقد معاهده گلستان و ترکمانچای، پای تجارتشان را به مرزهای ایران گشودند، هرگونه حضور خارجی برای ایرانیان، تداعی معانی همان دو عهدنامه ننگین است.
عصر امتیازات ناصری با امتیاز رویتر آغاز شد که چنان شور بود که صدای لرد کرزن را هم درآورد و با اعتراض روسها و علما ملغی شد و به فتوای تحریم میرزای شیرازی و شکستن قلیانهای حرمسرا در جنبش تنباکو و در عصر مشروطه به «نهضت اقتصاد» و تاسیس کارخانههای ایرانی همچون شرکت اسلامیه و کمپانی مسعودیه در راه خودکفایی منجر شد.
جنبش چپ مولود دوران اختناق رضاشاهی است و سالها حصر و محدودیت در دوران پهلوی اول و پسرش نتوانست ریشه آن را بخشکاند و ملی شدن صنعت نفت، نقطه عطف مبارزه با امپریالیسم بود؛ میراثی که برای روشنفکران دهههای 40 و 50 به یادگار ماند و تا انقلاب اسلامی نیز به حیات خود ادامه داد، و افسوس امروز که بهزاد نبوی، از تندرویها اظهار ندامت میکند، دیگر جایگاهی در مسند قدرت ندارد و کسانی بر همان مسندها تکیه زدهاند، که هنوز بر همان اندیشه پایدارند. مردانی که شاید روزی پشیمان شوند، روزی که شاید دیر باشد.
در پاسخ به این یادداشت علی اصغر صباغ پور دست به قلم شده و با شرح دوران مسئولیت بهزاد نبوی در دهه شصت، به نقد آن یادداشت پرداخته است:
به نظر می رسد نگارنده از بیان واقعیت های گذشته غفلت یا تغافل کرده. نسل امثال من که زیسته ی دوران جنگ است، بهتر از نسل بعدی متوجه غفلت یا تغافل رندانه ی نویسنده می شود.
بهزاد عزیز ما در دوره ی جنگ خوش درخشید.
او با تشکیل ستاد بسیج اقتصادی، سهم وافری در کنترل تورم در زمان جنگ داشت.
او با ارائه کوپن به مردم ایران ، مقابل گسترش خط فقر سینه سپر کرد.
او با عملکرد خود آرامش نسبی اقتصادی در دوره ی جنگ برقرار کرد.
او با فعالیت های خود سبب شد که رزمندگان مان با خیال راحت در جبهه ها باقی بمانند و خاطرشان آسوده شود که عائله شان در شهرها و روستاها، شب ها گرسنه سر بر بالین نمی گذارند چرا که از حداقل معیشت برخوردارند.
او با کمترین بودجه، توانست عدالت نسبی توزیعی را در سراسر کشور برقرار کند.
او می دانست در زمانه ی جنگ، راه اندازی تاسیسات زیربنایی و تولیدی با کمترین درآمدهای نفتی امکان پذیر نیست.
او می دانست که در دوره جنگ، جذب سرمایه خارجی امری ممتنع - و برای ایران امری محال - است. طیاره ی سرمایه در محیط آرام به زمین می نشیند نه در محیط مملو از موشک و توپ و خمپاره.
او می دانست : به فرض با ورود چنین سرمایه هایی و حتی با تشویق بازار نیم بند سرمایه ی داخلی، تاسیس کارخانه و راه اندازی زیربناهای اقتصادی، همان، و بمباران این مراکز از سوی دشمن همان. بنابر این اجرای چنین رویه ای safe نبود و اتلاف منابع محسوب می شد. البته با این وجود برخی کارهایsafe تر - همچون اجرای پروژه راه آهن بافق - بندر عباس و احداث نیروگاه در موقعیت های جغرافیایی امن تر ، بخشی از اقدامات دولت جنگ(دولت میر حسین موسوی) بوده است و چنین پروژه هایی به قدری با تدبیر و تدقیق صورت گرفت که از بمباران ها مصون ماند.
او می دانست که سرمایه داری صنعتی در اثر انقلاب مضمحل شده بود و کسی باقی نمانده بود که پروژه صنعتی خاصی را دنبال کند. سرمایه داری تجاری (بازار) هم سرمایه ی خود را وقف تولید نمی کرد. این نوع از سرمایه داری، مولد نبود بل موزع بود و کاسبکارانه برخورد می کرد. به جای عرق ملی ، عرق شخصی داشت و منافع مادی کاسبکارانه ی خود را پی می گرفت. در این باره چندین خاطره دارم که با شنیدن آن مخ آدمی سوت می کشد و در این موجز نمی توانم بیان مفصل داشته باشم. بازاری ها چون سهم امام (وجوه شرعیه) به مراجع می دادند ، اعتبار و منزلت خاص الخاصی را نزد آقایان داشته اند و آقایان حاضر نمی شدند یک بازاری متدین متمکن را با ده تا عالی نسب و لاجوردی و خرم و خسروشاهی و عبدالرحیم جعفری و...(که البته اکثرشان یا اعدام یا فراری یا مسجون شده بودند و اموال و واحدهای تولیدی شان مصادره شده بود )، معاوضه کنند. علمای عزیز ما غالبا غافل از این بودند بازاری ها صنف روحانیت را روی پا نگه می داشتند به هزینه ی کاهش اشتغال و تولید، و سرمایه داران صنعتی تولید و درآمدملی و اشتغال مولد را روی پا نگه می داشتند در دوره ی جنگ ، سپردن زمام اقتصاد کشور به بازاری ها چیزی جز فلاکت اقتصادی و افزایش تورم و وابستگی روز افزون بر واردات به ارمغان نمی آورد.
آری بهزاد ما همه موارد یاد شده را می دانست. او فرزند زمان خویشتن بود. طبیعی است او مثل هر عاقل دلسوزی در عهد پساجنگ نسخه ی دیگری را عرضه کند که به پساجنگ بخورد. آیا اسم این را ندامت و پشیمانی می گذارند؟!!!
بهزاد نبوی افتخار ایران ، افتخار اصلاحات و نمونه ی اجلای یک پیرو علی علیه السلام است. همو کسی است که با هیلمن فکستنی خود وارد وزارت صنایع سنگین شد. ایران خودرو و سایر اتومبیل سازی ها زیر نظرش بود و می توانست حداقل یک پیکان را به عنوان "سهم خودش از انقلاب ! " بردارد. برنداشت و با همان هیلمن از وزارت کنار رفت. هیلمن او را به کرات در بن بست شیبانی خیابان 12 فروردین (دفتر مجاهدین انقلاب) دیده بودم که سوارش می شد. او حتی یک نفر از خویشاوندان خود را با خود به وزارتخانه نبرد. پشت خمیده اش داستان ملتی است که برای آبادی کشورش خانه اش را خراب کرد(کردند) . او اگر می خواست کشورش را خراب کند ، پشتش خم نمی شد و در یک آپارتمان فسقلی زندگی نمی کرد.
راستی برای نسل هیلمن ندیده معروض می دارم هیلمن اتومبیلی است از لحاظ کیفیت بین پیکان و ژیان!!!
با پوزش از تصدیع عزیزان- صباغ پور
همچنین سید علی صنیع خانی از سرداران دفاع مقدس در تکمله این یادداشت متنی را نگاشت که در آن نمونه هایی قابل تأمل از نکاتی را مطرح کرد که صباغ پور در یادداشت خود بدان ها پرداخته بود:
بسمه تعالى
احسنت به اصغرعزیز!
اگردوستان همراه ما در انقلاب و دوران دفاع مقدس دست به قلم مى شدند وگوشه هایى از وضع و شرایط اسفناک آن زمان ، آنگونه که بود ، را بیان مى داشتند ، بهترین هدیه بود براى نسلى که آن دوران را درک نکرده است.
جنگ و هزینه هاى مربوطه که نمی شد نادیده گرفته شود، درآمدهاى ناچیز حاصل از فروش نفت بعضا ًارز حاصل از فروش نفت پاسخگوى هزینه هاى استحصال نمى شد
دوستان بازارى و همراهشان و انتظارات بی مورد از آن جمله :
آن ٩٩ بعلاوه یک نفر که به دنبال اقتصاد آزاد بودند و در اختیار گرفتن سهمى از آن ارز ناچیز که علاوه برهزینه هاى دفاعى و معیشت حداقلى مردم باید به برخى از امور زیربنایى هم پرداخته مى شد. اصغر ما مصادیق زیادى را می تواند بیان کند : از آن نامهربانی ها و عدم همراهى ان شاالله بموقع دست به قلم خواهندشد
یک مورد را من عرض کنم تا فاصله دوستانمان را با طرف مقابل تاحدودى نشان دهد:
با امکاناتى که در چاپخانه ی کوچک مسجدالرسول(ص) نازی آباد داشتیم و اقدام به چاپ پوستر و تراکتها و اعلامیه هاى مناسبتى مى کردیم ، درتابستان سال ٥٨ به فکر تولید دفترچه ی مشق مدارس افتادیم. با وزارت بازرگانى و مرکز کاغذ و چوب مذاکره و درخواست کاغذ نمودیم و اظهار داشتیم اصلا در پی کاسبی نیستیم بلکه در پی خدمت خالص و خلص اجتماعی و حمایت از اقشار کم درآمدیم . ایشان هم موافقت کردند.
شروع به تولید. کردیم در چهاروى جلد به مباحث اخلاقى و تربیتى و انقلابى پرداخته شد (جایگزین تراکتهایی که قبلا مستقلا چاپ می شد.)
رسیدیم به قیمت گذارى . بناى سود نداشتیم . قیمت تمام شده دفترچه ٤٠برگ 13 ریال و 25 صدم ریال و ٦٠برگى افزون بر 17 ریال و ١٠٠ برگ هم همینطور.
امکان فروش دقیقا با این قیمتها مقدور نبود چون زیر ریال ، واحد پولی خرد تر وجود نداشت. ( اگر به سمت پایین گرد مى کردیم جبران کسرى در توانمان نبود و اگر به سمت بالا ، مغایر با هدفمان محسوب می شد.
به این نتیجه رسیدیم با قیمت ١٤ و ١٨ و ٢٤ ریال در دسترس دانش آموزان قرار دهیم و از سود جزیی حاصله ، دفترچه براى مناطق محروم از جمله کردستان ، سیستان و بلوچستان ، جنوب فارس و برخى مدارس جنوب تهران به صورت مجانى ارسال وتوزیع کنیم که اینکار آغاز و انجام شد . البته امکانات تولید در مسجد و کارگاه ما در سینما شرق پاسخگو نبود و با انعقاد قرارداد با چاپخانه افست مشکل حل شد.
پشت جلد قیمت مصرف کننده قیدشده بود. روزی یکى از آقایان سازمان اقتصاد اسلامى (متعلق به بازار و به قول شما متعلق به سرمایه داری تجاری ) که در آن زمان آنها هم به فکرتولید دفترچه افتاده بودند ، از ما درخواست کرد خدمتشان برسیم که به اتفاق آقاى رضاخانی خدمتشان رسیدیم . بعد از تحویل گرفتن و پذیرایى مرسوم و مختصر باب سخن را باز کرد که شما را چکار به تولید دفتر ؟! بیایید کاغذ دریافتی تان از وزارت بازرگانی را با قیمت بالاتر به ما بفروشید و از سود حاصله براى ازدواج جوانان مساعدت نمایید!!!!
قیمت پشت جلد دفترچه هاى سازمان اقتصاداسلامى
٤٠ برگ ١٨ ریال ، ٦٠ برگ ٢٥ ریال و ١٠٠ برگ ٤٠ ریال بود!
منبع و قیمت کاغذ و مقوا یکى وتفاوت قیمت عیان!!!
آری این قماش، نگاه ملی نداشتند و در پی سود شخصی و سازمانی خود بودند و بس!!! در پی اش بودند همین ارز ناچیز کاغذ را هم دراختیار بگیرند و صد البته می دانستیم که از خرس می توان مویی کند ولی براى ما امکان دریافت سهمیه برای اقشار فرودست جامعه از این اقایان ممکن نبود
توخود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!