ما با صورت مسئله مبهم پیچیده ای مواجه هستیم که تحلیل آن در شرایط امروز هرگز کار ساده ای نیست. واقعیت این است که نهضت آزادی سوء تفاهمات بزرگی در خوانش متن امام خمینی دارد و همین موضوع باعث شده است که اختلافات میان امام خمینی و نهضت آزادی در هاله ای ابهام قرار گیرد. مطالعه اختلافات میان امام خمینی و نهضت آزادی بدون درک این سوء تفاهمات خود به سوء تفاهمات بزرگتری از منطق و اندیشه امام خمینی دامن می زند که در شرایط امروز بسیار گمراه کننده خواهد بود واقعیت این است که ارائه چنین تصویر انحرافی و کژتابانه ای از امام خمینی بسیار خطرناک و مشروعیت بخش به رفتارها و منطق جریان ها و تفکر های تندرو سیاسی است. از این رو دامنه سوء تفاهم های بازرگان از امام خمینی به اندازه ای بزرگ است که فراتر از مصارف سیاسی امروزین و دعواهایی که میان بخش هایی از گروه های خط امام و اصلاح طلبان امروز و طیف نیروهای ملی ـ مذهبی وجود دارد؛ یکی از مهمترین نیازهای دنیای امروز، هم در مطالعات صلح و هم درمطالعات توسعه و جهان سوم است.
جماران ـ امین کریم الدینی: باید به این نکته بنیادین توجه کرد که دوره رهبری امام خمینی بر ایران، در نخستین سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دورانِ سراسر احساسی و حماسیِ «انقلاب» و «جنگ» است.
در این دوره عدم تفکیک «آرمان» و «استراتژی» و اشتباه گرفتن آن ها به جای یکدیگر از «خطاها و سوء تفاهم های بزرگ» رایج، هم در این دوران است.
هم در میان حماسه آفرینانی که زندگی را به کلی آرمانی می دیدند؛ ممکن بود برخی «آرمان» های امام خمینی را به مثابه «استراتژی» هایش بنگرند؛ و هم منتقدان آن ها ممکن بود موضع این دست از حماسه آفرینان یا سخنان حماسی رهبران را با مواضع استراتژیک آن ها یکسان بگیرند؛ چرا که استراتژیست ها نیز در این دوران ناگزیر و ملزم به حماسه سرایی اند.
در یک فضای تبلیغاتی نظامی یا انقلابی به درستی از آرمان ها سخن گفته می شود؛ و در یک فضای تصمیم سازی نظامی به درستی استراتژی هایی مطرح می شود که بر مبنای منابع واقعا موجود امکان تحقق و دست یابی به آن ها وجود دارد. ادبیات هر یک از این دو فضا در جایگاه خود کارکرد مثبت خویش را دارد؛ اما اگر در مقام تفسیر و نقد نظامی و سیاسی یکی از این دو ادبیات با دیگری اشتباه گرفته شود؛ هرگز نمی توان به درک درستی از منطق مولف نائل شد.!S1!
تفکیک میان آرمان ها و استراتژی های امام خمینی یکی از مهمترین ابزارهای درک معنای مقصود او در متنش و مقدمه اجرای پروژه اجتهاد در اندیشه اوست. اما بر خلاف منطقی که مستلزم پروژه «اجتهاد در اندیشه امام خمینی» است؛ متن های بازرگان و نهضت آزادی در دهه 60 میان آرمان و استراتژی امام خمینی هیچ تفکیکی قائل نمی شود. ناتوانی در «تفکیک این دو»، محصول عصر جنگ است؛ عصری که در فضای عمومی آن، حماسه بر استراتژی در تحلیل و تفسیرها غلبه دارد و بسیاری از مفسران و تحلیل گران حتی حرفه ای امروز را در تفکیک این دو از یکدیگر به اشتباه می اندازد.
نهضت آزادی و مهندس بازرگان نمونه برجسته مفسرانی هستند که آرمان های امام خمینی را به مثابه استراتژی های او در عرصه عمل مورد نقد قرار می دهد؛ از این رو تفسیری مملو از سوء تفاهم ها و تحلیل های غیر واقعی و به غایت کژتابانه از اندیشه او به دست می دهند و بر همین اساس فاصله ای فراوان میان خود و رهبر نظام جدید سیاسی ایجاد می کنند.
به تعبیر دانشمندان علم هرمنوتیک و تفسیر متن، تحلیل و تفسیر نهضت آزادی از متن امام خمینی، تفاوتی میان «انگیزه» امام خمینی «از جنگ» و «قصد و «هدف» او در جنگ» قائل نیست.
رویکرد «هرمنوتیک معطوف به قصد»، میان قصد مولف «از انجام کار»(Intention to do) که ممکن است هرگز به صورت موفقیت آمیزی به شکل کنش درنیامده و اجرا نشود و قصد مولف «در انجام کار» (Intention in doing) تفاوت قائل می شود.
قصد از انجام کار را می توان «انگیزه» و قصد در انجام کار را می توان «هدف» نامید. در عرصه دفاع، قصد از انجام کار را می توان «آرمان» و قصد در انجام کار را می توان «استراتژی» نظامی نامید.
انگیزه هایی الهی، مبارزه با ظلم، ستم و بی عدالتی در نظام بین الملل و هر آرمان دیگری می تواند انگیزه و قصد «از» دفاع مقدس ما در جنگ با صدام باشد؛ اما یکی از روشن ترین تحلیل ها در تاریخ جنگ این است که قصد «در» انجام و اجرای دفاع مقدس همواره استراتژی های محدود نظامی همچون گرفتن بصره یا هدفی بود که بتواند جمهوری اسلامی را در سر میزمذاکره در موضعی برتر برای دست یابی به صلح عادلانه قرار دهد.
مروری اندک بر خاطرات آیت الله هاشمی رفسنجانی؛ به عنوان جانشین امام خمینی(فرمانده کل قوا) در جنگ، می تواند ما را به این نتیجه برساند. چنان که در بسیاری از تحلیل های معاصران جنگ گفته می شود استراتژی واقعی در سازوکارهای فرماندهی جنگ همواره جنگ جنگ تا یک پیروزی بوده است که گرچه از منظر آرمانی و رویکردهای انگیزه محور، هیچ منافاتی با طرح شعار جنگ جنگ تا پیروزی نداشت؛ اما در مقام تحلیل استراتژیک نظامی تفاوت زیادی دارد.
امام خمینی انگیزه ای الهی در دفاع مقدس در برابر جنگ تحمیلی عراق به ایران داشت. او اما، هرگز الهی بودن جنگ را در اشغال خاک دشمن نمی دید؛ ورود به خاک عراق از آغاز با هدف عقب نشینی و تنها به دلیل تن ندادن صدام به صلح و برای گرفتن امتیازی انجام گرفت که بتواند جمهوری اسلامی را برای دست یابی به صلحی با تضمین عدم تجاوز دوباره و اخذ هزینه های تجاوز یاری کند.
آرزوی امام خمینی نابودی صدام و تصمیم گیری آزادانه و دمکراتیک ملت عراق برای کشور خویش بود؛ نابودی صدام در کنار مبارزه با بخشی از ظلم و بی عدالتی های نظام بین الملل، انگیزه و هدف «از دفاع » بود؛ اما نابودی صدام هرگز در عرصه عمل نظامی در دستور کار قرار نگرفت و هدف «در دفاع» واقع نشد. همچنان که نابودی کل بی عدالتی های نظام بین الملل هیچ گاه در دفاع مقدس هدف قرار نگرفت و همچنان که بسیاری دیگر از آرمان های او همچون نابودی اسرائیل هیچ گاه تبدیل به یک استراتژی نشد.
برای دست یابی به درکی آسان تر از این تحلیل می توان به تفاوت های میان آرمان و استراتژی امام خمینی در رهبری انقلاب اسلامی پرداخت. پرواضح است که نابودی رژیم شاهنشاهی همواره و از آغاز آرمان او بود. اما او در آغاز با رویکردی اصلاح گرایانه و در مسیر گفت و گو با شاه این هدف را دنبال می کند، از 15 خرداد 42 نیز که امام خمینی آشکارا وارد فاز مبارزه و انقلاب می شود؛ گرچه آرمان اصلی، نابودی رژیم شاه است اما او هرگز در پی رویکردهای عجولانه و زودهنگامی که در منطق سازمان های مبارز چپ همچون سازمان مجاهدین خلق وقت دنبال می شد؛ نبود. او با وجود اصرارهای فراوان برخی از نزدیک ترین یاران انقلابی اش، اما هرگز نه روش مبارزه تروریستی با رژیم شاه را پذیرفت و نه منطق تشکیل سازمان هایی را قبول کرد که بریده از بدنه مردم، بر شانه های مجموعه ای از انقلابیون حرفه ای تکیه داشت. او البته پیش از آن که از پذیرش منطق سازمان مجاهدین خلق در مبارزه با شاه سرباززده باشد؛ از پاسخ مثبت به استفتاء نواب صفوی در ترور منصور سرباز زد؛ از این رو، تروریسم و رویکردهای مبتنی بر خون ریزی و قتل و تجاوز هرگز جایی در استراتژی های انقلابی او نداشت. هم او البته آن گاه که قریب به اتفاق مردم ایران در مبارزه با رژیم شاه هم سو و یک صدا شده بودند؛ آن گاه که دیگر مبارزه تنها بر شانه های انقلابیون حرفه ای تکیه نداشت، به رغم مخالفت قریب به اتفاق یاران انقلابی اش، هم در برابر همه تهدیدات موجود درباره بستن فرودگاه و حمله موشکی به هواپیمای حامل او، مخالفت کرد و از پاریس به فرودگاه مهرآباد تهران بازگشت و هم به رغم همه مخالفت های همان یاران انقلابی، در برابر تهدید حکومت نظامی رژیم شاهنشاهی در بهمن 57 ایستاد و همه مردم را به شکستن منطق حکومت نظامی فراخواند و آنگاه انقلاب ایران بر علیه یکی از نظامی ترین، امنیتی ترین و مستحکم ترین نظام های دیکتاتوری تاریخ، با کمترین خون ریزی به پیروزی رسید. چنانکه اندک تعداد شهدای انقلاب و کشته شدگان رژیم شاه فاصله های فراوان با تعداد کشته شدگان میلیونی انقلاب های انجام گرفته در برخی از کشورهای توسعه یافته امروز همچون فرانسه و روسیه دارد.
او مظهر رهبری ضد دیکتاتوری و ضد استعمار و استکبار جهان معاصر خود است و در آرزوی جنبشی جهانی علیه دیکتاتوری و استعمار در خاورمیانه عربی است. اما، همچنان که در رهبری انقلاب ایران همواره با رویکرد جریان های تروریستی، مبارزه مسلحانه و انقلاب در قالب سازمان های انقلابی حرفه ای چپ مخالفت کرد و تکیه بر بیداری و خیزش توده های مردمی را استراتژی خود قرار داد؛ عمیقا بر این باور بود که تصمیم در هرکشوری باید توسط مردمان همان کشور صورت گیرد؛ گزاره ی «لبنان باید به دست لبنانی آزاد شود»که سید علی اکبر محتشمی پور درباره جنگ لبنان و اسرائیل و در توضیح مخالفت او با اعزام نیروهای نظامی ایرانی به لبنان از او نقل می کند(روزنامه ایران 24/11/1382)؛ نشان می دهد که او نه در تصمیم گیری های داخلی که حتی در تهاجم نیروهای بیگانه علیه کشوری اسلامی بر این باور است که نقش محوری و تصمیم سازی باید در اختیار توده های مردمی همان کشور باشد. !S2!
امام خمینی در سخنانی کاملا روشن و شفاف، در دیدار با مسولان صدا و سیما تصریح می کند که صدور انقلاب معنایی فرهنگی و معنوی دارد و هرگز به معنای اعزام نیروهای نظامی به کشورهای مختلف جهان نیست. او می گوید:
«اسلام مىخواهد که همه در آرامش باشند، همه در صلاح باشند. و ما که مىگوییم اسلام را ما مىخواهیم صادر کنیم، معنایش این نیست که ما سوار طیاره بشویم و بریزیم به ممالک دیگر. یک همچو چیزى نه ما گفتیم و نه ما مىتوانیم. اما آنکه ما مىتوانیم این است که به وسیله دستگاههایى که داریم، به وسیله همین صدا و سیما، به وسیله مطبوعات، به وسیله گروههایى که در خارج مىروند، اسلام را آن طورى که هست معرفى کنیم. اگر آن طورى که هست معرفى بشود، مورد قبول همه خواهد شد. بشر به فطرتش یک فطرت سالم است، اگر یک چیزى را القا بکنند، روى فطرت سالم خودش قبول مىکند و قدرتمندها از همین معنا مىترسند. بنا بر این ما یک وظیفه بسیار بزرگ بر عهده داریم. نه ما تنها، همه مسلمانها و نه شما تنها، همه قشرهایى که در ایران و در خارج ایران هستند و متعهد به اسلام هستند، وظیفه بزرگى داریم و آن اینکه اسلام را آن طورى که هست، آن طورى که خداى تبارک و تعالى فرموده است، آن طورى که در روایات و در قرآن ما هست، آن طور به مردم ارائه بدهیم و به دنیا ارائه بدهیم، و همین خودش از هزارها توپ و تانک بیشتر مىتواند مؤثر باشد. آن چیزى که با ارشاد حاصل بشود، قلب مردم را بر مىگرداند. و این کار، این هنر از اسلام مىآید و این هنراز احکام اسلام مىآید، نه با یک توپ و تانک بخواهد کار بکند، او نمىتواند کارى بکند و شما مىبینید که با اینکه قدرتهاى بزرگ داراى آن قدرتها هستند هر روز در دنیا دارند شکست مىخورند.»(صحیفه امام، ج18، ص:463و 364)
او همین منطق را در جمع سفرای کشورهای اسلامی، چنین توضیح میدهد که :
«اینکه مىگوییم باید انقلاب ما به همه جا صادر بشود، این معنى غلط را از او برداشت نکنند که ما مىخواهیم کشورگشایى کنیم. ما همه کشورهاى مسلمین را از خودمان مىدانیم. همه کشورها باید در محل خودشان باشند. ما مىخواهیم این چیزى که در ایران واقع شد و این بیدارى که در ایران واقع شد و خودشان از ابرقدرتها فاصله گرفتند و دادند و دست آنها را از مخازن خودشان کوتاه کردند، این در همه ملتها و در همه دولتها بشود، آرزوى ما این است. معنى صدور انقلاب ما این است که همه ملتها بیدار بشوند و همه دولتها بیدار بشوند و خودشان را از این گرفتارى که دارند و از این تحت سلطه بودنى که هستند و از اینکه همه مخازن آنها دارد به باد مىرود و خودشان به نحو فقر زندگى مىکنند نجات بدهد.»(همان،ج13،ص281)
واقعیت این است که نهضت آزادی در تفکیک میان مواضع تبلیغاتی و مواضع استراتژیک نظامی، هرگز دقت لازم را ندارد؛ مگر آن که بپذیریم که بیانیه نویسان آن، در دوران جنگ خودآگاه یا ناخودآگاه و از سر احساسات، درگیر ادبیاتی عملگرایانه سیاسی و حزبی شده اند که در مجادلات و دعواهای رسانه ای احزاب برای تخریب یکدیگر به کارگرفته می شود و بر این اساس گزاره هایی را که می دانند کاربرد تبلیغاتی و آرمانی دارد؛ به عنوان استراتژی های طرف مقابل مورد نقد قرار دهند و نوعی بهره برداری ابزاری و سیاسی به نفع منافع جناحی خود در مجادلات سیاسی می کنند.
یک انگیزه آرمانی و طرح ایدئولوژیک هنگامی شکلی مذموم می یابد که مسیری غیر اخلاقی را برای گسترش و توسعه خود در استراتژی ها دنبال کند. این که یک انسان مذهبی، مسلمان، مسیحی یا یهودی، یا یک مدافع دمکراسی و حقوق بشر، انگیزه توسعه اندیشه خود و صدور و بسط اندیشه هایش در سراسر جهان را داشته باشد؛ به خودی خود؛ حرکتی مذموم نیست؛ مهم کنش و عملی است که با استفاده از آن یک اندیشمند و مبلغ مذهبی قصد بسط اندیشه اش را دارد و این که این کنش دربردارنده تعهدات اخلاقی و حقوق بشری باشد.!S3!
امام خمینی در آرزوی شکل گیری نظام های دمکراتیک در کشورهای جهان سوم به ویژه کشورهای مسلمان به جای رژیم های دیکتاتور بود؛ شاید شبیه آنچه که چند دهه پس از حیات او سرانجام در قالب موج انقلاب های پی در پی دیکتاتوری های عربی را فراگرفت. اما او مسیر تحقق این آرزوی خود را، تنها اراده مردم همان کشورها می دید. او همچنان که در رهبری انقلاب اسلامی مردم ایران با شکل گیری حرکت های تروریستی علیه دیکتاتوری شاه مخالف بود؛ ساز و کار توسعه سیاسی در درون دیگر کشورهای اسلامی را اراده مردمی می دید؛ و بلکه حتی بر این باور بود که در مواجهه با دشمن غاصب و متجاوزی چون اسرائیل، لبنان باید به دست لبنانی ها آزاد شود و رزمنده ایرانی نمی تواند نقش اراده ملی و جنبش مقاومت مردم لبنان را بازی کند.
هرچند کمترین تردیدی در این واقعیت نمی توان داشت که امام خمینی باور به حمایت سیاسی، دیپلماتیک و معنوی از نهضت های آزادیبخش داشته است؛ اما نکته مهم اینجاست که در نصایح او سپاه از اعزام نیرو به لبنان بازداشته می شود و واحد نهضت آزادیبخش به سرعت در سپاه تعطیل می شود؛ گرچه تعطیلی آن را می توان به مخالفت امام خمینی با سید مهدی هاشمی نیز نسبت داد؛ اما این واقعیت را نمی توان انکار کرد که پس از رفتن سید مهدی هاشمی از واحد نهضت های آزادی بخش، این واحد هرگز دوباره تأسیس نمی شود. شاید این موضوع نشان می دهد؛ او همچنان با وجود حمایت از فعالیت نهضت های آزادیبخش، استراتژی اصلی را همان انقلاب و حرکت توده های مردمی نظیر آن چه در رهبری انقلابی که خود او در ایران هدایت کرد می بیند.
این همه، در حالی است که نامه بازرگان به امام خمینی درباره ادامه جنگ نشان می دهد که او واقعا شعار « راه قدس از کربلا می گذرد» را که در ایام دفاع مقدس روی برخی از دیوارهای شهر و پلاکادرها از سوی واحدهای تبلیغاتی نوشته شده بود؛ به عنوان استراتژی امام خمینی تلقی کرده است.
بازرگان واقعا این گونه می اندیشیده است که امام خمینی در پی آن است که نخست کربلا را و بعد قدس را از طریق نظامی و با جنگ به اشغال دربیاورد و بر اساس همین باور، امام خمینی را نصیحت می کند و مجموعه ای از بدیهیات را برای او توضیح می دهد مبنی بر این که آمریکا و شوروی و اسرائیل نمی گذارند ما از طریق نظامی به قدس برسیم. بازرگان می نویسد:
با آنکه آزادی قدس از دست صهیونیسم امید و آرزوی ماست، اما معتقد هستیم که دشمنان ما و حاکمان و همدردهایشان ساکت نخواهند نشست تا ما متلاشی و مضمحلشان بکنیم و در اولین حملات ما، تسلیم نگردیده مواضع جدید خواهند گرفت، عکسالعملها نشان خواهند داد و آیا با عدّه و عُّدههایی که فراوان دارند، دفاعی از خود و تجاوزات مجدد و تلافی از ما نخواهند کرد؟ تابحال که چنین نبوده است. اگر شکستهایی داشته یا ضرباتی خوردهاند، نه دست از مقاومت و تجدید قوا کشیدهاند و نه هنوز تمام توان و تجهیزاتشان را به میدان آوردهاند، بر اساس واقعیتهای اجتماعی موجود در عراق، با مردن صدام و پس رفتن حزب انحصارگرش، به فرض که شورش یا کودتایی صورت بگیرد، هیچ معلوم نیست که فرماندهان و گردانندگان بعدی فرمانبر یا هم آهنگ با ما باشند. همچنین اسرائیل مکار کهنه کار اگر تا به حال دست به عمل عمدهای در ایران و عراق نزده است، آیا خواهد گذاشت که سپاه و بسیج ما به راحتی راهی قدس شود؟ غیر از اسرائیل آیا آمریکا و ابرقدرتها و خود شوروی ممکن است تماشاچی صحنهها و پیشرفتهای ما، یا فتنههای علیه خودشان شوند و موذیانهتر، مهلکتر و قاطعتر از گذشته اقدام نکنند؟ هرچه باشد اسرائیل و امریکا و شوروی در شیطنت و ترور و جنگ، صد درجه استادتر و از ما داناتر و داراتر در این کارها هستند.
این در حالی است که اساسا تعبیر «راه قدس از کربلا میگذرد» در متن صحیفه امام وجود ندارد و مضمونی شبیه به آن را امام خمینی به قصد مخالفت با اعزام نیروهای ایرانی به لبنان برای مبارزه با تهاجم رژیم صهیونیستی به خاک این کشور طرح می کند. در این میان او تأکید بر آن دارد که لبنان باید به دست لبنانی از اشغال صهیونیست ها آزاد شود و هرگز معنای اشغال کشور به کشور تا رهایی قدس مقصود او نیست.
از این منظر، معنای مقصود امام خمینی از طرح این مطلب، درست عکس آن چیزی است که در نامه بازرگان و نهضت آزادی مبنی بر قصد امام برای جنگ مستقیم با اسرائیل آمده، بود.
به تعبیر دیگر آنچه که نهضت آزادی و البته بسیاری دیگر از شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» برداشت می کنند؛ درست، عکس استراتژی است که امام خمینی در برگرداندن نیروهای سپاه از لبنان انجام می دهد.
سردار غلامعلی رشید از فرماندهان وقت سپاه، مخالفتِ امام خمینی را با اعزام نیروی نظامی به سوریه در شرایطی که ایران خود درگیر جنگ با عراق بود؛ از منظر نظامی این گونه روایت میکند:
«بعد از عملیات موفق و پیروزمند بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، استکبار جهانی و ارتجاع منطقه که تمام نقشههای خود را در پشتیبانی از صدام برباد رفته میدید، احساس خطر کرده و برای نجات این جرثومه ظلم و تجاوز و جنایت به طور هماهنگ به دو کار اقدام کرد. اول اینکه صدام برای پذیرش صلح و عقبنشینی از مناطق غربی ایران اعلام آمادگی کرد و از طرف دیگر برای عدم سرایت اثرات این پیروزی به ملتهای مسلمان و مبارز، خصوصاً شیعیان لبنان و مبارزین فلسطینی و در نتیجه در خطر قرار گرفتن رژیم اشغالگر قدس، اسرائیل با تمام قوای نظامی از زمین و دریا و هوا تهاجم سنگینی را به جنوب لبنان آغاز کرد و تا حوالی بیروت پیشروی نمود. در این ارتباط هیئتی عمدتاً از مسئولان نظامی جمهوری اسلامی ایران از جمله آقایان سردار رضایی، سرهنگ سلیمی (وزیر دفاع وقت)، رفیقدوست (وزیر سپاه)، بنده و آقای ولایتی به کشورهای سوریه و لبنان مسافرت کردند. در سوریه ملاقاتهایی با آقای حافظ اسد، رئیس ستاد مشترک ارتش و وزیر دفاع آنها داشتیم که واقعاً از هیئت استقبال خوبی به عمل آوردند. برادران حزبالله لبنان را هم در دمشق ملاقات کرده و مذاکراتی صورت دادیم. این برادران تصورشان این بود که ما با تجهیزات پیشرفته و پیچیده با عراق میجنگیم که بعد از اطلاع از تجهیزات ما واقعاً تعجب کرده بودند. در بحثهایی که در آن صورت گرفت، تا آنجا پیش رفتیم که یک خط دفاعی مشترک در خاک لبنان و روی ارتفاعات مشرف به بیروت تا معبر ورودی مرز سوریه با اسرائیل درست کنیم. قرار شد ما با استعداد یک لشکر در وسط باشیم و سوریه هم در سمت چپ ما قرار بگیرد. در بازگشت به تهران از فرودگاه تهران، مستقیماً به خدمت حضرت امام رفتیم. به نظرم میرسد که جلسه شورایعالی دفاع هم برقرار بود. حضرت آیتالله خامنهای و آقای هاشمی هم حضور داشتند. اوایل مغرب بود و قرار بود که در اتاق حضرت امام جلسه شروع شود که دیدیم حضرت امام دارند برای نماز آماده میشوند. دیگران هم با شوق نماز را به جماعت ایشان به جای آوردند. بعد از اتمام نماز، حضرت امام روی همان سجاده به طرف جمع برگشته و گفتند همینجا بحث کنیم. جمع ما در یک نیم دایرهای برگرد حضرت امام حلقه زدیم و توسط برادر رضایی گزارش مفصلی از سفر داده شد. پس از اتمام توضیحات ایشان، حضرت امام فرمودند که من وارد مسائل ریز اجرایی نمیشوم و یک توصیهای دارم که خوب است روی آن فکر کنید. آن بزرگوار مطالب خود را با ذکر مثالی بدین شرح بیان فرمودند؛ در محلهای از اصفهان بقالی بود که مشتریانش همه اهل همان محله بوده و همگی با هم دوست و رفیق بودند و امور به طور عادی جریان داشت. تا اینکه یک روز صبح زود یکی از مشتریها میبیند دزدی قصد سرقت از بقالی دارد. با وی گلاویز میشود. بقال هم بعداً میآید. زمانی که کشمکش طولانی میشود و بقال میبیند که این دعوا مزاحم کسب و کار روزانهاش شده است، دست رد بر سینه هر دو طرف، هم دزد و هم مشتری خودش، نهاده و میگوید که از اینجا بروید و مزاحم کسب و کار ما نشوید.
امام ادامه دادند: «حالا مواظب باشید این داستان آنجا در مورد شما اجرا نشود. یعنی اینطور نباشد که شما بین زمین و آسمان در لبنان رها شده و پشتیبانی و عقبه نداشته باشید. کمک کردن درست، اما از راهش. راه شما زمینی است که باید از سه - چهار کشور عبور کنید. شما که به لحاظ جغرافیایی به لبنان وصل نیستید و مشکل ارتباط زمینی دارید. اگر بخواهید بجنگید، کار آسانی نمیباشد زیرا در تداوم پشتیبانی گرفتار خواهید بود.» این توصیه حضرت امام خط اصلی و سیاست کلی را برای ما مشخص کرد و باعث تجدیدنظر و تأمل در چگونگی کار گردید. ... که بسیار خطدهنده و بیدارکننده بود و ما را از ورود به جبهه انحرافی باز داشته و متوجه جبهه اصلی نمود.» ( امام و دفاع مقدس- خاطراتی از رزمندگان و فرماندهان سپاه اسلام / یادها_1،صص18-16)
بنابراین در واقع امام خمینی از سویی در گفتوگو با مقامات دستگاه سیاستخارجی چنانکه آقای محتشمی پور گزارش می دهد معتقد است که لبنان باید به دست نیروهای نظامی لبنانی و نه ایرانی آزاد شود (روزنامه ایران 24/11/1382) و از سوی دیگر در گفتوگو با مقامات نظامی با توصیه به بازگشت نیروهای نظامی ای که به لبنان اعزام شده بودند؛ نه تنها از نوع رویکردهای آرمانگرایانهای که به خیال تنه میزند فاصله میگیرد، بلکه با تأکید بر واقعبینی، حضور در جبههی سوریه را در شرایطی که ایران خود در حال جنگ است؛ جبههای خطرناک و انحرافی و حتی به مثابه یک توطئه برای شکست ایران در جنگ با عراق توصیف می کند.
« آن توطئهاى که دیده بودند که ما را متوجه کنند به لبنان و از این راه به ما ضربه بزنند، آن هم به خواست خداى تبارک و تعالى فاش شد.»( صحیفه امام، ج16،ص393)
به اینترتیب او با تأکید بر اینکه جبههی عراق از اولویت نخست برای ایران برخودار است؛ مقامات سپاه را قانع میکند که از اعزام نیرو به سوریه و لبنان خودداری کنند و جبهه قدس را در اولویت ثانوی برای ایران قرار دهند و در همین سخنرانی ادامه می دهند:
« ما بنایمان بر این است که اول عراق باید از شرّ این مفسدین و از شرّ این غاصبین فارغ بشود و بعد از آن، ان شاء اللَّه، به قدس»(همان جا)
اما همین گزاره در ادبیات تبلیغاتی سپاه، به شعار راه قدس از کربلا می گذرد تغییر می کند و بازرگان و نهضت آزادی هم در یک سوء تفاهم بزرگ این شعار را به عنوان استراتژی امام خمینی تلقی می کند و به نقد آن می پردازد.
واقعیت این است که بازرگان در این نامه خود دچار این سوء تفاهم است که ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر با انگیزه های ایدئولوژیک و به مثابه یک استراتژی صدور انقلاب و به عنوان جهاد ابتدایی از سوی امام خمینی دنبال می شود. در حالی که در اندیشه امام خمینی جهاد ابتدایی و جنگ برای صدور انقلاب اساسا فاقد مشروعیت است. امام خمینی از سویی مشروعیت اشغال کشوری دیگر به کلی منتفی می داند و از سوی دیگر در گزارش های منتشر شده از مذاکرات فرماندهان جنگ با امام خمینی روشن است که او از منظر نظامی دو استراتژی تأمین کننده منافع ملی را در دستور کار قرار داده بود. نخست «تضمین پذیر کردن عدم تجاوز دوباره صدام» و دوم «پرداخت خسارت به ایران».
این دسته از اشتباهات و سوء برداشت های نهضت آزادی از تعابیر امام خمینی و اشباهات او به اندازه ای عمیق و خطرناک است که تنها پس از پدید آمدن جریان های رادیکال جهان اسلام همچون القاعده، طالبان و داعش می توان مصداق آن را دید و عمق انحراف تفاسیر را درک کرد؛ چرا که مصداق تفسیر کژتاب و انحرافی ای که در سوء تفاهم ها و برداشت های غلط نهضت آزادی از استراتژی های جنگ ارائه می شود را تنها می توان در عملکرد و باورهای جریان های رادیکال امروز به ظاهر اسلامی همچون القاعده و طالبان و داعش دید که امروزه در بررسی های تخصصی نقطه مقابل و دشمن درجه یک منطق فقهی امام خمینی و تشیع محسوب می شوند.
گرچه در آن دوران هنوز هیچ یک از این جریان ها وجود نداشتند اما این، جریان های رادیکال هستند که جهاد ابتدایی را مسئولیت و رسالت خود می دانند و معتقدند که با حرکت های تروریستی می توانند اسلام را به سراسر جهان صادر کنند. تصویری که نهضت آزادی در این نامه فرض گرفته است و بر اساس آن به نصحیت امام خمینی می پردازد؛ تماما مبتنی بر این پیش فرض است که امام خمینی قصد جهاد ابتدایی و حتی دامن زدن به تروریسم علیه غرب را دارد. این منطقِ امروز جریان هایی نظیر القاعده است.
منطق فقه سیاسی امام خمینی به طور کلی جهاد ابتدایی را در نبود معصوم نفی می کند و فقیه و حکومت ولی فقیه را دارای چنین صلاحیتی نمی داند. همچنان که اساسا فقه سیاسی امام خمینی تروریسم را چه در داخل کشور خود و چه نسبت به غرب به کلی نفی می کند.
امام خمینی در نفی منطق کشورگشایی و جهاد ابتدایی تصریح می کند:
«تمام کشورهاى اسلامى بدانند که ایران ابداً نظرى به کشورهاى آنها ندارد. ایران براى جمعیت خودش همه چیز دارد و این طور نیست که یک کشور سرکش باشد که بخواهد همه چیز را در تحت سلطه خود بیاورد. ایران براى خدا قیام کرده است و براى خدا ادامه مىدهد و جز دفاع، جنگ ابتدایى با هیچ کس نخواهد کرد» (صحیفه امام، ج16، ص: 393)
او در شرایطی که صدام مدعی بخش هایی از خاک ایران است؛ دفاعی بودن اجازه ورود به خاک عراق و تضمین عقب نشینی نیروهای نظامی ایران و به رسمیت شناختن تمامیت ارضی عراق را این گونه توضیح می دهد.
«در همان مقدارى که وارد در خاک عراق شده ایم براى دفاع از اسلام و دفاع از مملکت اسلامى.» (صحیفه امام، ج16، ص: 415)
«وارد شدن ما در عراق نه براى این بوده است که ما عراق را مى خواهیم تصاحب کنیم یا بصره را. ما وطنمان بصره و شام نیست، ما وطنمان اسلام است. ما تابع احکام اسلام هستیم. اسلام به ما اجازه نمىدهد که یک کشور مسلمى را ما تحت سلطه قرار بدهیم»(صحیفه امام،ج16،ص392)
«ما به هیچ کشورى طمع نداریم و به هیچ کشورى حقى نداریم. و خداى تبارک و تعالى به ما اجازه نداده است که در هیچ کشورى دخالت بکنیم، مگر آنکه مثل دفاع باشد که امروز ما با این دولت فاسد عراق در حال دفاع هستیم.» (صحیفه امام، ج16، ص: 393)
با مطالعه ادامه نامه بازرگان و توضیحات او متوجه می شویم که او حتی این گونه می اندیشد که امام خمینی قصد دارد از طریق ادامه جنگ و ورود به خاک عراق انقلاب را صادر کند. بازرگان نام «صدور انقلابی انقلاب» را بر استراتژی صدور انقلاب از طریق ادامه جنگ در خاک عراق می گذارد و در بخش دیگری از نامه خود به امام خمینی می نویسد:
به فرض پیروزی و پیشروی، این قافله تا به حشر لنگ است، و خلاصه آنکه صدور انقلابی انقلاب ما، سقوط صدام، نابودی اسرائیل و سرنگونی امریکا و سایر ابرقدرتها زمانی میسر و قابل طرح خواهد بود که مسلمانان با حربه آگاهی، ایمان، تقوی، خودسازی درونی و برونی و اتحاد مسلح گشته با به کار بستن کتاب و سنت، هم دفاع قوی از خود بنمایند و هم با شاهد و الگو شدن و تسخیر قلوب و الباب، حماسه پیروزی انقلاب را بدست خود آنها تکرار کنند. ملتهایی هم که انقلابمان را تعلیمشان میدهیم، تا در داخلهشان شرایط اجتماعی، ایمانی، اخلاقی، نظامی و الهی لازم فراهم نشده باشد، مسلماً به پیروزیهایی مانند انقلاب ما نخواهند رسید.
واقعیت این است که ارائه چنین تصویر انحرافی و کژتابانه ای از امام خمینی بسیار خطرناک و مشروعیت بخش به رفتارها و منطق جریان ها و تفکر های تندرو سیاسی است. از این رو دامنه سوء تفاهم های بازرگان از امام خمینی به اندازه ای بزرگ است که فراتر از مصارف سیاسی امروزین و دعواهایی که میان بخش هایی از گروه های خط امام و اصلاح طلبان امروز و طیف نیروهای ملی ـ مذهبی وجود دارد؛ یکی از مهمترین نیازهای دنیای امروز، هم در مطالعات صلح و هم درمطالعات توسعه و جهان سوم است.
ناروایی نسبتی که بازرگان در تعبیر «اقدام به برافراشتن پرچم حق و عدل و امحای ظلم و کفر» از طریق «خشونت و برانگیختن فتنه و قتل در بلاد کفر و ستمگری» به شخص امام خمینی می دهد؛ هنگامی قابل درک است که برای لحظه ای تصور کنیم ایران حتی با در دست داشتن اسناد حمایت های نامشروع کشورهای غربی از ارتش متجاوز صدام و ارسال سلاح های شیمیایی به عراق، هرگز اقدامی که القاعده بدون هیچ دلیل موجهی در یازده سپتامبر انجام داد، انجام نداد؛ حال آن که ارتش و امکانات نظامی و مجموعه وفاداران امام خمینی و انقلاب اسلامی ظرفیت برانگیختن حرکت های تروریستی به مراتب فراگیرتری در مقایسه با آنچه که در یازده سپتامبر رخ داد؛ را در اختیار داشت. واقعیت این است که نسبت «فتنه انگیزی» با توصیف و تعریفی که مرحوم بازرگان از آن ارائه می دهد؛ تنها شایسته جریان هایی همچون القاعده و طالبان و داعش است و هرگز نه می توان ورود ایران با موضع دفاعی به خاک عراق را مصداق آن دانست و نه حتی می توان حمایت های ایران از لبنانی که اسرائیل تا نیمه آن را به اشغال خود درآورده بود را مصداق آن دانست.
سید علی اکبر محتشمی پور که در زمان اعزام نیرو به سوریه مسئولیت سفارت جمهوری اسلامی ایران در سوریه را عهده دار بود توضیح می دهد که امام خمینی ضمن مخالفت با اعزام نیروی های نظامی ایران به لبنان تاکید میکنند که لبنان باید به دست لبنانیها آزاد شود. به گفته محتشمیپور امامخمینی متذکر میشود، کشوری که بخواهد به وسیله نیروهای غیرلبنانی آزاد شود؛ به راحتی باز به اشغال در میآید. مردم لبنان باید خودشان آزادی کشورشان را کسب کنند و نیروهای ایرانی در صورتی که مردم لبنان بخواهند؛ آنها را آموزش نظامی، فرهنگی و سیاسی بدهند. اما لبنان باید به دست لبنانی ها آزاد شود. (روزنامه ایران 24/11/1382)
امام خمینی خود تصریح می کند که نه تنها به خاک عراق چشم ندوخته و حق تصمیم گیری در تعیین دولت عراق برای خود قائل نیست؛ بلکه او در رویکردی بدیع در دنیای روابط بین الملل، رخ دادن فرآیند دمکراتیزاسیون و تصمیم گیری مردم در حکومت عراق را یکی از مصدایق تنبیه متجاوز می دانست:
« به صراحت اعلام کرده ایم که ایران حتى به یک وجب از خاک عراق چشم ندوخته است و مردم عراق در تصمیمگیریها و انتخاب حکومت خود آزادند و چه بهتر آنکه قبل از سقوط حاکمیتِ مطلق بعث عراق، به دست رزمندگان دلاور اسلام در جبهه هاى نبرد، حکومت دلخواه و مورد نظر خود را انتخاب کنند».( صحیفه امام، ج20، ص: 332)
واقعیت این است که نهضت آزادی همچنان در سوء تفاهمی عمیق از اندیشه سیاسی امام خمینی به سر می برد. برای درک این سوء تفاهم می توانیم مروری داشته باشیم بر واکنش این حزب به تیتر "تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود، امام بودند" برای گفت و گوی چندی پیش حجت الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور با جماران داشت. در بیانیه شاخه خارج از کشور نهضت آزادی آمده است:
«عنوان مصاحبه آقای محتشمی پور "تنها کسی که مخالف ادامه جنگ بود، امام بودند" انتخاب شده بود! از همین ادعا می توان به میزان صداقت و دقت نظر گوینده پی برد؛ اگر این سخن برای نسل تربیت شده بعد از جنگ در سپاه و بسیج نقل می شد، شاید تعجب برانگیز نبود، اما مواضع روشن آقای خمینی در ضرورت ادامه «جنگ تا رفع فتنه از عالم»! و سخن معروف: "اگر این جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم" هنوز از اذهان ملت نرفته است.»
شگفتا، آقای محتشمی از یکطرف آقای خمینی را تنها مخالف جنگ می شمارد و دیگر مسئولان، که نقش کلیدی در جنگ داشتند و امروز.... به اصطلاح عامیانه: "کی بود کی بود، من نبودم" سر می دهند...
نویسندگان بیانیه شاخه خارج از کشور نهضت آزادی به این نکته توجه نمی کنند که مرحوم مهندس بازرگان خود در نامه ای که به امام خمینی درباره ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر نوشته است؛ می نویسد:
«در ابتدا خود جنابعالی، آنطور که در ایام تخلیه خرمشهر از آقای هاشمی رفسنجانی شنیدم، آن را مصلحت و حق نمیدانستید »
همچنانکه دکتر ابراهیم یزدی در مناظره ای مکتوب با درودیان می گوید: نهضت آزادی با ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر موافق نبود. امام هم موافق نبودند. اما پس از آنکه با اصرار فرماندهان سپاه ادامه جنگ را پذیرفتند.
در واقع مرحوم مهندس بازرگان هم با اذعان به این که امام خمینی خود در آغاز مخالف ادامه جنگ بوده است؛ در پی طرح این پرسش است که چرا حتی با وجود آن که امام خمینی خود مخالف ادامه جنگ بوده است؛ اما ایشان بعد از مدتی با رویکرد فرماندهان نظامی در ادامه جنگ موافقت می کند؟
نویسندگان بیانیه شاخه خارج از کشور نهضت آزادی حتی به این موضوع توجه نکرده اند که امام خمینی در پاسخ به استدلال های قرآنی مندرج در نامه مهندس بازرگان تأکید می کند که :
«جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم، این غیر از آنی است که ما می گوییم ، ما...می گوییم که : «جنگ تاپیروزی»:
« قرآن یک سفره گسترده اى است از ازل تا ابد که از او همه قشرهاى بشر استفاده مى کنند و مى توانند استفاده کنند. منتها هر قشرى که یک مسلک خاصى دارد، روى آن مسلک خاص تکیه مى کند؛ فلاسفه روى مسائل فلسفى اسلام، عرفا روى مسائل عرفانى اسلام، فقها روى مسائل فقهى اسلام، سیاسیون روى مسائل سیاسى و اجتماعى اسلام تکیه مى کنند، لکن اسلام همه چیز است و قرآن همه چیز. قرآن یک رحمتى است براى همه بشر و پیغمبر اسلام یک رحمتى است براى عالمین که در همه امور رحمت است. جنگهاى رسول اکرم، رحمتش کمتر از نصایح ایشان نبوده است. اینهایی که گمان می کنند که اسلام نگفته است "جنگ جنگ تا پیروزی"، اگر مقصودشان این است که درقرآن این عبارت نیست ، درست می گویند، و اگر مقصودشان این است که بالاتر از این بازبان خدا نیست ، اشتباه می کنند. قرآن می فرماید: "قاتلوهم حتی لا تکون فتنة"، همه بشر را دعوت می کند به مقاتله برای رفع فتنه ؛ یعنی «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم»، این غیر از آنی است که ما می گوییم ، ما یک جزء کوچکش را گرفته ایم ، برای این که خوب ! مایک دایره خیلی کوچکی از این دایره عظیم واقع هستیم و می گوییم که : «جنگ تاپیروزی» (صحیفه امام، ج 19، ص112 و113)
امام خمینی سخنان فراوانی دارد که در هر یک از آن تأکید بر دفاعی بودن ورود به خاک عراق می کند و استدلال های خود را در این باره توضیح می دهد:
«ما تا کنون یک قدم براى جنگ برنداشته ایم؛ اینها همه دفاع است. الآن هم که ما وارد شدهایم در خاک عراق، براى دفاع است، نه براى چیز دیگر. بیایند آنها کارها را انجام بدهند، ما فوراً بر مىگردیم. بیایند آنها چیزهایى را که باید انجام بدهند، انجام بدهند، ما فوراً بر مىگردیم. ما نه بصره را مىخواهیم [و نه دیگر شهرها را.] بصره برادر ماست، ما مىخواهیم که چه بکنیم؟ و ما همیشه احتراز داریم از اینکه در بصره یک وقتى خونى بریزد و در سایر شهرهاى بغداد [هم]؛ براى اینکه ما مىدانیم که آنها با صدام از اول بد بودند. ملت عراق از حالا [با صدام ]بد نیست، از اول با این حزب بد بود.» (صحیفه امام، ج16، ص:406 )
«امروز که ما باز براى دفاع از کشور خودمان و دفاع از ملت مظلوم خودمان وارد شدیم در عراق، براى اینکه نگذاریم هر روز آبادان و اهواز و اینجاها مورد حمله آنها واقع بشود و مورد توپهاى دوربرد آنها و موشکهاى آنها باشد و مى خواهیم اینها را به حدى برسانیم که نتوانند این کار را بکنند- این یک دفاعى است که ما مى کنیم- باز تمام مطبوعات و تمام رادیوها یا محکوم مى کنند ما را و یا فریاد مى زنند که براى منطقه خطر است؛ تحریک مى کنند کشورهاى منطقه را. و من و تمام اشخاصى که مسئول هستند- البته من طلبه اى هستم و مسئول نیستم، لکن من موعظه مى کنم- تا کنون کراراً ما به این دولتهاى منطقه تذکر داده ایم که ما با شما نمى خواهیم بجنگیم. ما آن طور نیستیم که وقتى زور پیدا کردیم، با قلدرى بخواهیم در یک کشور دیگرى دخالت کنیم.»( همان،ص390و391)!S4!
شاید اگر نامه نهضت آزادی به طرح راه حل هایی دیپلماتیک و فنی برای توقف جنگ پرداخته بود و امکان توقف جنگ بدون از دست دادن 5 هزار کیلومتر خاک ایران را که بعداز فتح خرمشهر در اشغال عراق بود، از نظر فنی مورد بحث قرار داده بود و راه حل های بدیلی را پیشنهاد داده بود که دربردارنده راه های فراری از تجاوز دوباره صدام بود؛ یا اگر مسیرهای روشن دیپلماتیکی را برای دستیابی به یک توافق مبتنی بر منافع ملی برای توقف جنگ پیشنهاد داده بود، یا شاید اگر نهضت آزادی بدون تأخیر و در بدو پیروزی فتح خرمشهر و درست هنگامی که هم امام خمینی به مخالف با استمرار جنگ در خاک عراق پرداخته بود؛ و هم اعضای نهضت آزادی به عنوان نمایندگان مردم در مجلس حضور داشتند؛ به موقع در این باره نظر خود را به مقامات نظام اعلام می کرد؛ راه حل دیگری برای توقف جنگ و تغییر سرنوشت کشور در این زمینه پدید می آمد، نکته پر اهمیت در این زمینه این است که نخستین اظهار نهضت آزادی در این زمینه ماه ها پس از فتح خرمشهر رخ می دهد که اساسا تحلیل نظامی و دپلماتیک جدیدی را می طلبد؛ اما نامه نهضت به جای پرداختن به موضوعات دیپلماتیک و فنی مورد بحث، خود را به دعواهایی ایدئولوژیک درباره ی مواضعی مشغول می کند که پیرامون بسیاری از آن ها اساسا اختلافی وجود ندارد و طرفین اتفاق نظر دارند. در نهایت نامه بازرگان به جای بررسی راهکارهای دیپلماتیک و نظامی توقف جنگ، بحث در این باره را به کلی وامی گذارد تا به بحث درباره این موضوع می بپردازد که جنگ طلبی خوب است و یا بد؟ در حالی که در عالم واقع در این باره توافقی عمیق میان او و امام خمینی وجود دارد.
از این رو نامه بازرگان، بیش از آن که نامه ای دیپلماتیک و فنی باشد، کارکردی از باب مشاوره و نصیحت ائمه مسلمین را دنبال کند و در پی تأثیرگذاری بر مخاطب اصلی باشد به نامه ای جدلی ـ سیاسی نزدیک می شود، مملو از احساسات و طعن و کنایه هایی که در دعواهای رسانه ای احزاب و گروه های سیاسی علیه یکدیگر برای جذب افکار عمومی معمول و رایج است؛ از این منظر بی آنکه خواسته باشیم ذره ای درباره انگیزه واقعی نویسنده قضاوتی داشته باشیم؛ اما به روشنی می توان گفت او در نامه نگاری خود با امام خمینی از مسیر مطلوب خویش دور افتاده است.
بخش عمده این نقصان نامه نگاری سیاسی همچنین به دلیل آن است که اغلب صورت مسئله ها و چالش های آرمانی ـ ایدئولوژیکی که بازرگان در نامه خود طرح می کند؛ بر داده ها و مفروضاتی استوار است که هرگز واقعیت خارجی ندارند. شاید اگر بازرگان فاقد برداشت های غلط و سوء تفاهم هایی بود که او در مواجهه با متن امام خمینی داشته است؛ نامه ی او نیز به کلی ادبیاتی دیگر پیدا می کرد و به جای دعواهای ایدئولوژیک به دعواهای فنی و دیپلماتیکی می پرداخت که هم برای منافع ملی و هم برای منافع حزبی مطلوب او تأثیر مثبت فراوانی داشت.
تردیدی در این واقعیت نیست که صورت مسئله اختلاف میان نهضت آزادی و امام خمینی در نامه مرحوم بازرگان، هرگز به درستی طرح نشده است. نامه درباره آتش بس و پذیرش وضعیت «نه جنگ نه صلح» در حین جنگ ایران و عراق است و در حالی که دستگاه سیاست خارجی وقت پیش شرط های «تضمین عدم تجاوز دوباره و تنبیه متجاوز» و به تعبیری «پرداخت غرامت و دست یابی به صلح پایدار» را دنبال می کند؛ نامه بازرگان به نوعی بر نادیده گرفتن این پیش شرط ها و اعلام یکطرفه آتش بس تأکید می کند؛ اما بازرگان هیچ توضیحی درباره راه کارهای «تضمین عدم تجاوز دوباره عراق پس از آتش بس» یا درباره «روش اخذ خسارت و نظیر آن» نمی دهد. مسیرها و تدابیر دیپلماتیک لازم را در اوج ابهام و پیچیدگی، کاملا روشن می انگارد و فرض «حمله و تجاوز دوباره صدام» را هرگز بررسی نمی کند. از این رو بازرگان به طور کلی هدف نصیحت ائمه مسلمین را که به گفته خودش در پی آن است؛ حداقل درباره موضوع توقف یا ادامه جنگ ادا نمی کند. علاوه بر آن که اولین موضع گیری او و نهضت آزادی زمانی صورت می گیرد که ماه ها از فتح خرمشهر می گذرد.
این در شرایطی است که پس از فتح خرمشهر این نکته که صدام نیروهای موجود خود از نقاط آسیب پذیری که امکان شکست آن ها وجود دارد تخلیه می کند و در نقاط سرکوب در خاک ایران مستقر می کند؛ هرگز پیام مثبتی برای مقامات نظامی و سیاسی ایران دربرنداشت. از آن مهمتر، تجدید قوای دوباره ارتش صدام که با سرعت فراوان و در حجم گسترده ای رخ می دهد؛ و اینکه عراق هیچ پیامی برای آزادسازی مناطق اشغالی و به رسمیت شناختن تمامیت ارضی ایران نمی دهد؛ مسئله ای است که نامه بازرگان هرگز به آن ها نمی پردازد.
فضای دیپلماتیک گرچه در شرایط ضعف ارتش عراق تقاضای آتش بس دارد؛ اما هیچ پیام و نشانه ای برای تضمین عدم تجاوز دوباره عراق به ایران نمی دهد. در چنین شرایطی دغدغه نظامیان ایران این است که پیشنهاد آتش بس می تواند اعطای فرصت دوباره به صدام برای ادامه جنگ و تجاوز دوباره به ایران باشد و به همین دلیل بر شرط تعیین متجاوز تأکید می کنند.
در واقع موضع عراق هنگام ورود به خاک ایران درست نقطه مقابل موضع ایران هنگام ورود به خاک عراق است. عراق مدعی خاک ایران است و انگیزه تهاجم و تجاوز به حریم مرزی ایران را دارد؛ در حالی که امام خمینی هنگام ورود نیروهای ایران به خاک عراق بر دفاعی و موقتی بودن این ورود و همچنین بر تمامیت ارضی عراق تأکید می کند.
متغیرهای فراوان و پیچیده ای در طرح پیشنهاد آتش بس بعد از فتح خرمشهر مطرح بوده که هیچ یک از آن ها در نامه بازرگان مورد بررسی قرار نمی گیرد؛ این که اگر پس از آتش بس، صدام با تجدید قوای دوباره به ایران حمله می کرد؛ اینکه اگر صدام بخشی از خاک ایران را که بعداز فتح خرمشهر در تصرف داشت؛ بازپس نمی داد دو پرسش راهبردی پاسخ داده نشده در این نامه هستند. ضمن آن که امروز می توان در نظر گرفت که اگر هر بار که ایران در برابر تهدید نیروهایی همچون داعش، طالبان، اسرائیل و آمریکا قرار می گرفت؛ مسئله منجر به جنگ می شد؛ آیا تصمیم گیران دیروز را مورد نقد قرار نمی دادیم که اگر بار نخست به درستی ایستادگی شده بود؛ مصائب بعدی پدید نمی آمد.
نمی توانیم نادیده بگیریم، در عین این که دو کشور شرق و غرب ایران، عراق و افغانستان بارها درگیر جنگ با آمریکا شدند، مسئله جنگ اسرائیل و آمریکا با ایران همواره یکی از گزینه های روی میز و مفروض بوده است. این که نه آمریکا، نه طالبان، نه داعش و نه اسرائیل و نه هیچ نیروی خارجی دیگری با وجود رجزخوانی ها و اعلام تهدیدات فراوان، در محاسبه هزینه ـ فرصت حمله به ایران، هزینه این حمله را نمی پذیرند؛ خود می تواند از این منظر مورد بررسی قرار بگیرد که ادامه جنگ و ایستادگی ایران در جنگ با صدام تا چه اندازه در دستیابی به این نقطه امنیت تعیین کننده بوده است.
از این منظر اگر دستاوردهای ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر موضوع بحث واقع شود؛ طبیعتا نمی توانیم نادیده بگیریم که حداقل 5 هزار کیلومتر خاک ایران از جمله منطقه نفت خیر، نفت شهر که در آن زمان هنوز در اشغال عراق به سر می برد، در ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر آزاد شد. باید توجه کرد مسئله از دست نرفتن خاک ایران دستاوردی به مراتب بزرگتر از اخذ خسارت از عراق است؛ دوم این که ما تقریبا تضمین عدم حمله مجدد به ایران را به دست آوردیم؛ چنانکه بعداز جنگ عراق، هیچ نیرویی اجازه تجاوز دوباره به مرزهای ایران را به خود نداده است و این در حالی است که ایران همواره با چالش های امنیتی بزرگی مواجه بوده است.
اینکه شرط ایران برای پذیرش قطعنامه 598 این بود که جای دو بند یعنی بند آتش بس و بند تشکیل کمیته تعیین متجاوز جابجا شود؛ خود می تواند به روشنی نشان دهنده آن باشد که اساسا انگیزه دیپلماتیکی در فضای بین المللی برای صلح وجود نداشته و به همان اندازه هم می تواند نشان دهنده آن باشد که ایران، هم انگیزه و هم پیشنهاد مشخص برای صلح داشته است؛ چرا که ایران هنگام صدور قطعنامه 598 در موقعیت نظامی ای به مراتب بهتر از شرایط بعد از فتح خرمشهر قرار داشت؛ با این حال ضمن تأکید بر تمامیت ارضی عراق و عقب نشینی از سرزمین هایی که در تصرف دارد؛ خواستار تعیین متجاوز است.
واقعیت این است که هرگز نمی توان نادیده گرفت؛ شورای امنیت و سازمان ملل، پرونده ای سیاه و عملکردی به کلی غیرقابل دفاع در این زمینه برجای گذاشته است؛ و برای همیشه، عملکرد قدرت های بین المللی هم پیمان صدام در این زمینه زیر سوال است.
گرچه حتی در متن نامه مهندس بازرگان هم، نه از اصطلاح هیأت های «صلح»، بلکه از اصطلاح هیأت های «میانجی» استفاده می شود و هرگز ادعا نمی شود که هیأت ها، هدف صلح به معنای علمی کلمه را دنبال می کنند؛ اما متن در ادامه توضیح نمی دهد که هیأت ها تنها به طرح تقاضای «آتش بس»، «نه تقاضای صلح» می پردازند و در قضاوتی حداقل اثبات ناپذیر، مدعی می شود که «دست رد به سینه همه شفیع و میانجیها، که از کشورهای مسلمان و از غیر متعهدها آمده بودند، زده هرگونه مذاکراه و بحث روی شرایط را هم رد کردید»
این در حالی است که با وجود ادعاهای فراوان تا کنون سند مشخصی مبنی بر وجود یک پشنهاد صلح عادلانه یا پرداخت خسارت به ایران منتشر نشده است.
برای یک پژوهشگر سیاسی و مفسر متن، ناگفته پیداست که مواضع تبلیغاتی رهبر کاریزماتیک یک نظام درگیر با جنگ را نباید همان استراتژی های نظامی او تلقی کرد. اما شاید این دقت برای یک کنش گر سیاسی کار ساده ای نباشد. بخشی از سوء تفاهمات میان مهندس بازرگان در خوانش متن امام خمینی ناشی از تفاوت قائل نشدن میان این دو ادبیات است. ادبیات تبلیغاتی، معطوف به قله آرمان هاست؛ اهداف استراتژیک اما، معطوف به واقعیات است.
روشن است که رهبر یک نظام درگیر در جنگ، حتی اگر در اتاق پشت حسینیه جماران در حال بررسی مسئله صلح است؛ نمی تواند، قبل از تصمیم گیری نهایی؛ هنگامی که در بالکن حسینیه در مقابل دوربین های تلویزیون ظاهر می شود؛ از احتمال بررسی آتش بس یا تعابیر حتی به مراتب ضعیف تری سخن بگوید که در اراده نیروهای خط مقدم ذره ای تردید ایجاد کند. لذا تعابیری نظیر «جنگ، جنگ تا پیروزی» هنگامی که در پشت تریبون و برای توده های مردم نقل می شود؛ بدیهی ترین تعابیری است که رهبر نظام، در مواجهه با هموطنان درگیر در یک جنگ فرسایشی، تا آخرین لحظه قبل از قطعی شدن آتش بس باید نقل کند. در غیر این صورت ادبیات تردید آمیز رهبر باعث می شود سربازان او نیز درگیرِ تردید شوند و خواه ناخواه صحنه جنگ را به دشمن واگذار کنند و این بزرگترین خیانت به کشوری در حال جنگ خواهد بود. اما استراتژی تبلیغاتی امام خمینی در جنگ به گونه ای بود که هنگامی که او قطعنامه را پذیرفت؛ سربازان او در میدان جنگ تقاضای ادامه کارزار را داشتند.
واقعیت این است که هر پاسخی به مسئله ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر، نمی تواند نافی این دیدگاه امام خمینی باشد که تروریسم و جهاد ابتدایی به کلی نامشروع است و ایران حق تعیین سرنوشت همه ملت های جهان را به رسمیت می شناسد. از این رو باید به این نکته توجه کرد؛ حتی کسانی که هنوز استراتژی ادامه جنگ بعداز فتح خرمشهر را مورد نقد قرار می دهند؛ در صورتی که نقد آن ها با تفسیری جنگ طلبانه از امام خمینی همراه شود؛ تفسیری ناروا، کژتابانه و خطرناک را از امام خمینی به جامعه امروز ارائه می دهند. اندیشه امام خمینی در بنیادهای فقهی و سیاسی خود در تقابل تروریسم شکل گرفته است؛ همچنان که شخصیت بازرگان از اساس با مذهب پیوند خورده است. درست به همین دلیل است که ویژگی شاخص رفتار و گفتار امام خمینی نسبت به بازرگان این است که او به شخص بازرگان احترام می گذارد؛ خیرخواهی او را زیر سوال نمی برد؛ اما سیاست های درپیش گرفته شده از سوی او را به شدت نقد می کند.
امام خمینی هم در متن پذیرش استعفای مهندس بازرگان بر «دیانت و امانت و حسن نیت» او تأکید می کنند(صحیفه امام، ج10، ص: 500) هم در نامه ای در سال 68، علی رغم اشاره به این که از ابتدا با نخست وزیری بازرگان مخالف بوده است و نظر دوستان خود را در نخست وزیری او پذیرفت؛ اما متدکر می شود «ولى او را هم آدم خوبى مىدانستم» (صحیفه امام، ج21، ص: 330). در متن دیگری ضمن نقد علمکرد اعضای نهضت آزادی آن ها را «اشخاصى که متدین هم هستند، نمازخوان هم هستند، شاید نماز شب هم مىخوانند» (صحیفه امام، ج14، ص:5و 436)» توصیف می کند و در معرفى مرحوم مهندس بازرگان به عنوان نخست وزیر دولت موقت هم، ایشان را «مردى است صالح، متدین، عقیدهمند به دیانت و امین و ملى و بدون گرایش به یک شیئى که بر خلاف مقررات شرعى» (صحیفه امام،ج6، ص : 58) معرفی می کند. در حکم نخست وزیری وی یادآور می شود که «به موجب اعتمادى که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدس اسلام و اطلاعى که از سوابقتان در مبارزات اسلامى و ملى دارم، جنابعالى را بدون در نظر گرفتن روابط حزبى و بستگى به گروهى خاص، مأمور تشکیل دولت موقت مىنمایم»(صحیفه امام،ج6،54)
حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی پور وزیرکشور وقت نیز در گفت و گو با جماران به روشنی توضیح می دهد که امام خمینی با دستگیر شدن اعضای نهضت آزادی در شرایط جنگی و با وجود نقشی که ممکن بود نهضت آزادی علیه جنگ داشته باشد؛ مخالفت می کند.
امام اجازه ندادند با آنها برخورد شود. چرا؟ من فراموش نمیکنم امام بعد از نامه ای که امام در مورد نهضت آزادی به من فرستادند و رونوشت آن را برای سران قوا نیز جهت اطلاع فرستادند، آقایان سران قوا رفتند خدمت امام؛ آقای مهندس موسوی، آیتالله خامنهای، آقای هاشمی رفسنجانی و آیتالله موسوی اردبیلی. آنها به امام گفتند که نهضت آزادی مخالفت انقلاب و خلاف نظام جمهوری اسلامی هستند. امام گفتند نخیر! اینها مخالف جمهوری اسلامی نیستند؛ با شماها مخالف هستند! آنها گفتند اینها علیه شما حرف میزنند و ولایت فقیه را زیر سوال میبرند. امام فرمودند خب! علیه من حرف میزنند؛ مگر من اصول دین هستم که اگر علیه من حرف زدند، آنها را بگیریم؟! زیرا آن آقایان میگفتند دستگیرشان کنیم تا غائله نهضت آزادی تمام شود، اما امام مخالفت کردند و گفتند کاری به آنها نداشته باشید و متعرضشان نشوید.
واقعیت این است که به طور کلی اختلافات امام خمینی و بازرگان پروژه مطالعه نشده ای است که نبود آن انحرافات بزرگی در تحلیل ها و تفسیرها، هم از امام خمینی و هم از مرحوم مهندس بازرگان و نهضت آزادی را پدید می آورد.
این انحرافات هم زمینه ساز تفسیرهایی رادیکال و متحجرانه از دستگاه فقه سیاسی امام خمینی می شود و هم زمینه برخوردهای رادیکالی را با نهضت آزادی فراهم می آورد که هرگز مطلوب و خواست امام خمینی نبود. و آنچه که در این تحلیل ها و برخوردها رخ می دهد، قطعا به زیان فرآیند دمکراتیزاسیون و توسعه سیاسی در کشور و بهترین مطلوب برای جریان های تندرو و مخالفان حقوق بشر در ایران است.
به نظر می رسد نامه مهندس بازرگان به امام خمینی و ادبیاتی که نهضت آزادی برای مخالفت با جنگ درپیش گرفته بود؛ متنی کلیدی برای درک این اختلافات است. مروری بر دغدغه های مسوولان وقت در این باره و بازتاب های امنیتی مواضع نهضت آزادی در بطن جنگ ایران و عراق می تواند نشان دهنده وضعیت و عملکرد این حزب در هنگام نگارش نامه امام خمینی به وزیر کشور وقت باشد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی در بخش از خاطرات خود توضیح می دهند:
«طارق عزیز» وزیر امور خارجه عراق، طی سخنرانی اوایل مهرماه خود در اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد برای محکوم کردن جمهوری اسلامی ایران، به مطالب جزوه «پیام نهضت آزادی به رهبر انقلاب اسلامی ایران» استناد کرده و براساس آن، مسوولیت ادامه جنگ را متوجه امام و نظام جمهوری اسلامی کرده بود.
شاید صرف مراجعه و سوء استفاده دشمن از یک متن، به خودی خود نتواند دلیل قضاوت درباره یک استراتژی واقع شود؛ اما آنچه که به نظر می رسد می توان آن را اشتباه سیاسی بزرگ نهضت آزادی دانست، نه نوشتن این نامه و سوء تفاهماتی که در آن طرح شده است، بلکه پرداخت احساسی و ایدئولوژیک، کنار گذاشتن بررسی مولفه های نظامی و مدیریتی و دیپلماتیک در نقد جنگ و بکارگرفتن ادبیات ژورنالیستی در آن و سپس استمرار این ادبیات در نامه 26 صفحه ای دیگر با شکل احساسی تر و ژونالیستی تر و سپس خروج از فضای شخصی و محرمانه، موضع گیری رسمی حزبی و انتشار متون و سخنرانی های دیگری با همین ادبیات، در کنار مجموعه ای از فعالیت های سیاسی در این باره است که خواسته یا ناخواسته این ادبیات را تبدیل به ادبیاتی تبلیغات انتخاباتی در آستانه انتخابات مجلس سوم می کند.
به این ترتیب تلاش هایی که در آن دوران در فضای عمومی در نقد جنگ انجام می گیرد، موضع نهضت آزادی را بیش از پیش از موضع فنی خارج می کند و به موضعی حزبی و تبلیغاتی در آستانه انتخابات مجلس سوم نزدیک می کند. در حالی که بررسی مسئله جنگ در حین درگیری کشور با جنگ اساسا مسئله ای امنیتی است و به همین دلیل در تحلیل مسوولین وقت در شرایطی که کشور درگیر یک جنگ فرسایشی شده است؛ این رفتار ناخواسته کارکردی ضد امنیتی می یابد.
پاسخ حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر محتشمی پور به خبرنگار جماران درباره نحوه نگارش نامه ایشان به امام خمینی درباره نهضت آزادی نشان می دهد که نهضت آزادی قبل از مجلس سوم با هر نیتی، به این نوع مبارزه انتخاباتی وارد می شود. مرور توضیحات وزیر کشور دولت دفاع مقدس به روشنی نشان می دهد که منطق وی در بردارنده ملاحظاتی امنیتی است.
روشن است که در شرایط مورد بحث، حداقل به دلیل نفوذ کاریزماتیک امام خمینی، نهضت آزادی هرگز از محبوبیتی برخوردار نبود که در صورت مشارکت در انتخابات حتی بتواند اقلیت قابل توجهی را در مجلس کسب کند و خطری برای جناح های حاکم محسوب شود؛ اما ورود او به عرصه تبلیغات انتخاباتی مجلس سوم از موضع یک حزب ضدجنگ از منظر مسوولان نظام یک تهدید امنیت ملی به نفع مسیرهای مطلوب جنگ روانی دشمن تلقی می شود.
جماران: آیا نامه شما به امام در خصوص نهضت آزادی هم کار خودتان بود یا اینکه مانند آن نامه آقای مجید انصاری از شما درخواست نوشتن این نامه شده بود؟
سید علی اکبر محتشمی پور: نخیر! آن نامه در شرایطی بود که اینها در دوران جنگ و در حالی که آحاد مردم در مقابل تجاوز همه جانبه قدرت های جهانی به رهبری صدام کاملا علیه ادامه جنگ موضع داشتند. این نامهها و بیانیه ها همه جا پخش میشد و در خانه ها جلسه سخنرانی میگذاشتند و ادامه داشت. در دوره سوم مجلس زمزمه هایی شد که میخواهند لیست برای مجلس بدهند. بنده به عنوان مسئول امنیت کشور به این نتیجه رسیدم که اینها که الان تریبون دستشان نیست و در مجلس نیستند، اینگونه با آرمان مردم می ستیزند. در حالی که در هیچ کشوری از دنیا در زمان جنگ به هیچ حزبی اجازه فعالیت داده نمیشد و کوچکترین حرف علیه نظامیان مساوی نابودی آنهاست، اینها هر روز علیه رزمندگان حرف میزدند و از پشت خنجر میزدند؛ آن وقت به مجلس هم میخواستند بروند. گرچه ممکن بود رأی هم نیاورند، اما احتمال داشت چند نیروی آنها به مجلس برود و آن وقت نمیشد اوضاع را جمع کرد.
لذا من نامهای به امام نوشتم و سخنرانیها و بیانیههای آنها را به پیوست ارسال کرده و ازامام پرسیدم که آیا اینها میتوانند وارد مجلس شوند؟ امام هم آن پاسخ را به نامه دادند".
واقعیت این است که امام خمینی به مثابه یک حزب منتقد و مخالف، با فعالیت نهضت آزادی مخالفت نمی کند؛ بلکه مسئله نهضت آزادی در شرایط صدور نامه امام خمینی مسئله ای امنیتی در شرایطی جنگی و بسان اقداماتی است که همه دولت ها، حتی دمکراتیک ترین دولت های درگیر جنگ ممکن است در چارچوب آن و در جهت تأمین منافع ملی کشور در مقابل یک حزب ضد جنگ در پیش گیرند.
دلیل تفاوت میان برخورد امام خمینی با «شخص بازرگان» و «استراتژی های سیاسی» او را می توان در چنین وضعیتی جست و جو کرد؛ وضعیتی که او خواسته یا ناخواسته از منظر مسوولین وقت با انگیزه ای خیرخواهانه اما ادبیاتی ضد امنیتی را در فضای عمومی در پیش می گیرد که می تواند تأثیری منفی روی خطوط مقدم جبهه یا روی میزان بقای انقلاب و نظام سیاسی و حفظ استقلال آن به جای گذارد.
در واقع در تحلیل مسوولان وقت، ضد امنیت ملی بودن، نه به شخص بلکه به استراتژی ها و رفتار او نسبت داده می شود و البته نه به تمامی رفتارهای او بلکه به بخشی از منطق حاکم بر رفتار او.
نه انقلاب و نه جنگ هیچ یک نیز مطلوب نیست؛ اما در شرایطی که کشور ناگزیر و بالاجبار درگیر و محکوم به جنگ یا انقلاب می شود؛ دنبال کردن سیاست های اصلاح طلبانه معنای تأخیر در رهایی از ریشه های عمیق استبداد خواهد داد و دنبال کردن سیاست آتش بس در شرایطی که جنگ به کشور تحمیل می شود و ناگزیر از ادامه جنگ است؛ معنای قربانی شدن در جنگ روانی و شکست و نوعی سیاست ضد امنیتی خواهد داد.
دنبال کردن سیاست های اصلاح طلبانه در اوج انقلاب معنایی جز تخلیه انقلاب از انرژی مثبت آن نخواهد داشت؛ هرچند در این میان تردیدی نیست که هر آنچه که انقلابیون انجام می دهند درست نیست؛ اما بازدارندگی و اصلاح طلبی در مواجهه با ساختارهای شکننده ای که در تضاد با اهداف مطلوب یک انقلاب شکل گرفته اند؛ کندروی و نوعی محافظه کاری افراط گرایانه تلقی می شود. کندروی در این شرایط نه تنها مانع از رفتارهای افراطی نمی شود؛ بلکه آن را تشدید می کند، از سوی دیگر انقلاب را در مسیرهای سازنده و مثبت نیز با رکود مواجه می کند.
درست به همین دلیل است که گفته می شود از منظر مسوولان وقت نهضت آزادی به دلیل دنبال کردن سیاست های مدارا جویانه و اصلاح طلبانه در شرایط انقلابی و سیاست آتش بس در شرایطی که جنگ به کشور تحمیل شده است؛ کشور را در آستانه بحران قرار می داد. هر چند همواره در تفسیر مسائل نهضت آزادی، این قرائت نابخردانه نیز وجود دارد که اصلاح طلبی و صلح طلبی به خودی خود مطرود است. اما واقعیت این است که دولت موقت نه دولت اصلاح طلب که دولت کندروی و تفریط بود و سیاست اصلاح طلبانه یا صلح در شرایطی که در مقابل تجاوز و جنگ قرار نداشته باشیم، همواره مطلوب است.
ما با صورت مسئله مبهم پیچیده ای مواجه هستیم که تحلیل آن در شرایط امروز هرگز کار ساده ای نیست. واقعیت این است که نهضت آزادی سوء تفاهمات بزرگی در خوانش متن امام خمینی دارد و همین موضوع باعث شده است که اختلافات میان امام خمینی و نهضت آزادی در هاله ای ابهام قرار گیرد. مطالعه اختلافات میان امام خمینی و نهضت آزادی بدون درک این سوء تفاهمات خود به سوء تفاهمات بزرگتری از منطق و اندیشه امام خمینی دامن می زند که در شرایط امروز بسیار گمراه کننده خواهد بود.
گرچه نادیده نباید گرفت که اختلافات میان امام خمینی و نهضت آزادی محدود به سوء برداشت های نهضت آزادی از جنگ نمی شود. امام خمینی به روشنی در یکی از سخنرانی های خود از دیدگاه اتحاد استراتژیک ایران و آمریکا، در شرایط جهان دوقطبی جنگ سرد گلایه می کند و با اشاره به این که معتقدان به این دیدگاه نمازخوان و بلکه نمازشب خوان هم هستند؛ بی آنکه حیثیت مذهبی آن ها را زیر سوال ببرد، بر ناکارآمدی دیدگاه آن ها در تأمین منافع دیپلماتیک نظام سیاسی تازه استقلال یافته ایرانِ پس از پیروزی انقلاب تأکید می کند و دنبال کردن این دیدگاه را همچون دیدگاه مصالحه با شاه در آستانه شکست، امکان ناپذیر و خطرناک توصیف می کند.
و تمام نگرانیهاى احتمالى- البته احتمال، احتمال ضعیف، اما خوب [است که] گفته شود- این است که دوباره یک دستهایى در کار باشد که بخواهند همان مسائل سابق پیش بیاید. البته مسئله شاهنشاهى دیگر مدفون شده، آن مسأله دیگر مطرح نیست، لکن به طور دیگر یک مسائلى فراهم بیاورند. کسانى که از آنها هستند یا افکارشان آن نحو افکار است یا- به اصطلاح- خودشان صلاح ملت را مىدانند، که وابسته باشد. خوب، هستند اشخاصى که متدین هم هستند، نمازخوان هم هستند، شاید نماز شب هم مىخوانند، اما افکارشان این طورى پرورش یافته؛ یعنى، از بچگى به گوش اینها خواندهاند که این کشورهاى ضعیف بدون وابستگى یا به این طرف یا به آن طرف، بدون این، برایشان امکان استمرار حیات نیست! وقتى هم وارد شدند در مدرسه، توى مدرسه این را به گوششان خواندهاند. وقتى هم وارد شدند در جامعه، هى این در گوششان خوانده شده است، در روزنامهها تبلیغ شده است، در مجلات تبلیغ شده است، همه جا این مطلب پیش آمده است که شما خودتان نمىتوانید خودتان را اداره کنید. اگر از دامن شرق فرار کنید، به دامن غرب باید پناهنده بشوید! این اشخاص متدینى هم که نمازخوان هم هستند، متدین هم هستند، لکن این معنا در ذهنشان هست که چون شوروى الحاد ذاتى دارد و اصلًا مبدئى قبول ندارد، ما اگر از او فرار کنیم و ناچاریم [با] یک جایى پیوند حاصل کنیم، باید به طرف غرب برویم، و حالا امریکاست. اینها نه اینکه غرضشان این است که- مثلًا- یک صدمهاى به اسلام وارد بشود، نه، اصلًا این طورى پرورش پیدا کردهاند؛ فکرشان این طورى است؛ صلاح را این مىدانند.
و لهذا، در خلال این گیرودارهایى که در این دو سال اخیر بود و من در پاریس بودم، اخیراً این مسائل را پیش مىآوردند که اول راجع به اینکه شاه حالا باشد و او سلطنت بکند و دیگر حکومتى براى او نباشد؛ مطابق قانون عمل بکند. خوب، من مىدانستم که اینها اغفال شدهاند. یکى از همین محترمین اینها که آمد و این را طرح کرد، من گفتم: شما این مطلب را مىگویید که شاه باید سلطنت کند و حکومت [نکند]، و ما هم بیاییم این را قبول کنیم، خوب، شما این اطمینان را دارید که شاه زیر بار این مسأله مىرود؟ یا اینکه اگر شما یک کلمه این مطلب را بگویید، من هم مثل شما باورم بیاید و بیایم مصالحه کنیم با ایشان، [بعداً] تمام شماها را از بین خواهد برد؟ این دفعه در ماند! نتوانست جواب بدهد. واقعاً هم نمىشد جواب بدهد. اینها این طورى پرورش پیدا کردند و مىخواهند مردم هم به این روش بروند. منتها روشهاى مختلفى دارند اینها. روشهاى سیاسى مختلفى که دارند، به آن روشها این طور مىکنند که ما را- خداى نخواسته- دوباره برگردانند به آن حال؛ نه به عنوان اینکه حالا شاهنشاهى در کار باشد، به عنوان جمهورى اسلامى و همین چیزها؛ مثل جمهورى اسلامى این ممالکى که هستند: اسمش جمهورى اسلامى است و از اسلام خبرى نیست وهمه وابسته هستند!
من اعتقادم این است که انسان اگر با هر زحمت و مرارتى زندگى کند و زندگیش مال خودش باشد، مستقل باشد در زندگى و نانِ جو خودش را بخورد، آن ارزشش صدها مقابل این است که انسان در آپارتمانهاى عظیم بنشیند و دستش پیش دیگران دراز باشد و به دیگران سلام بدهد. ….و من مىخواهم به شما آقایان بگویم که بیدار باشید و هوشیار! دشمنهاى شما پشت همین دروازههاى تهران و دروازههاى ایران هستند. در داخل این کشور هم دشمنهاى ایران هستند. یک دسته دشمن نیستند؛ [عدهاى] از روى نادانى کار دشمن را مىکنند.
یک دسته هم دشمنهاى سرسخت هستند که مى خواهند که این جمهورى اسلامى نباشد، هر چه مىخواهد باشد. جمهورى باشد، جمهورى دمکراتیک باشد، جمهورى هر چه مىخواهد باشد؛ جمهورى خلق باشد، اسلام تویش نباشد؛ براى اینکه اگر جمهورى اسلامى شد و قانون، قانون اسلامى شد، دیگر براى آن اربابها راهى پیدا نمىشود. و آن وقت به عقیده این آقایان، ما دیگر باید از [قافله] تمدن و از کشورهاى متمدن کناره بگیریم حتماً! یا باید کلاه امریکا را سرمان بگذاریم یا کلاه شوروى را سرمان بگذاریم و اگر این نشد، دیگر ما مرتجع هستیم و باید کناره بگیریم، منزوى دیگر هستیم! این یک اشتباه است که آقایان دارند. و اینها را ترساندهاند از اول. اینها بچه ترس شدهاند! از اول نمىدانند که مسأله چیست، نمىدانند قدرت اسلام چیست، نمىدانند قدرت یک ملت چیست. یک ملت هر چه محدود باشد، هر چه جمعیتش کم باشد، لکن وقتى خواست یک ملتى یک چیزى، شد. ابرقدرتها اگر بخواهند خلاف این خواست بکنند، به ضرر خودشان است؛ براى اینکه آنها یک کشورى مىخواهند آباد باشد، بازار باشد [تا] چیزهایش را ببرند. همین طورى که نمىخواهند یک بیابان را بگیرند! اینها مىدانند که اگر یک کشورى همه افراد ملتش یا اکثر افراد ملتش ایستادند، در مقابل همه ناگواریها ایستادند، اینها دیگر هوس اینکه بیایند و بزنند و بکشند و از بین ببرند، ندارند. اینها نقشه مىکشند که اینها را از باطن خراب بکنند. افرادى که نقشه را خوب بلد هستند مىآورند تو کار تا اینکه این بساط را به هم بزنند. شماها باید هوشیار باشید! ( صحیفه امام،ج14 -441)
واقعیت این است که در اختلافات میان نهضت آزادی و امام خمینی بیش از آنکه درستی یا نادرستی مصادیق اختلافات اهمیت داشته باشد؛ خوانش درست این اختلافات و عدم نتیجه گیری های غلط ایدئولوژیک برای ایران امروز اهمیت دارد؛ اما این نکته که هر گونه خوانش نادرستی از امام خمینی می تواند منجر به انحراف برخی از پیروان فراوان او در ایران و دیگر نقاط جهان و در غلطیدن آن ها به دام رادیکالیزم شود؛ هرگز مورد توجه بسیاری از مفسران علاقه مند به نهضت آزادی قرار نمی گیرد.