بازخوانی مواضع انتقادی نهضت آزادی، این زمینه را فراهم آورده است تا برخی از متن های تاریخی تر دراین باره مورد بررسی و نقد دوباره ای قرار گیرند.
جماران: بررسی مجموعهای از نقل قولهای نادرست از امام خمینی نشان میدهد که بخشی از تصویری که در نقدها و تفسیرهایی که امروزه از ایشان ارائه می شود؛ ساخته پیش فرضها و مبتنی بر گزارههایی است که واقعیت ندارد. تصویری که از مواضع امام خمینی در دفاع مقدس به جامعه ما ارائه شده است نیز بهشدت از همین نقصان رنج میبرد.
این تصویر خود باعث شده است بخشی از نقدها درباره مواضعی مطرح شود که اساسا موضع امام خمینی نبوده و گاه او به صراحت آنها را رد کرده است.
تصویری که «نهضت آزادی» در این زمینه ارائه میدهد نیز از چنین خصلتی برخوردار است. تطبیق مواضع نهضت آزادی در برابر امام خمینی درباره جنگ 8 ساله عراق بر ضد ایران با متن گزاره ها و جملات دقیق او در صحیفه امام خمینی، نشان می دهد که تصویر آن ها مملو از سوء تفاهم ها و برمبنای دادهها و گزاره های نادرست از مواضع بنیانگذار نظام است.
بر این اساس، قصد ما بررسی موضع امام فارغ از هرگونه بزرگنمائی در این زمینه است؛ هرچند همواره این امکان وجود دارد که برخی جریانهای افراطی و متعصب که در حوزه رسانهها حضور دارند حتی نقدهای علمی را دستمایه سوء استفاده و برخوردهای ناعادلانه قرار دهند.
باید دقت کنیم که بسیاری از دستههای سیاسی افراطی و یا متحجر همواره با استناد به تفاسیر شخصی خویش از اختلافات امام خمینی با برخی از جریانها، از این اختلافات برای مشروعیت بخشیدن رفتارهای امروز خویش بهره می گیرند؛ در حالی که مواضع آنها هیچ ربطی با مواضع امام ندارد. چنانکه ایشان به روشنی اعلام کرده است:
«خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى «دیگران» نخورده است (منشور روحانیت) پیام امام به روحانیون، مراجع، مدرسین، طلاب و ائمه جمعه و جماعات)(صحیفه امام ج21 ،278)
نکته مهم اینجاست که از سوی دیگر متأسفانه در مواردی، دادههای نادرست برخی مدافعان توسعه سیاسی از امام خمینی باعث می شود که تحلیلهای آنها با تحلیل جریانهای تندرو مخالف توسعة سیاسی و تحریف گر اندیشه امام خمینی در این زمینه همسویی یابد.
بازخوانی مواضع انتقادی نهضت آزادی، این زمینه را فراهم آورده است تا برخی از متن های تاریخی تر دراین باره مورد بررسی و نقد دوباره ای قرار گیرند.
جماران در نشستی با بهاءالدین شیخ الاسلام و مجید نداف، دو کارشناس دفتر مطالعات و تحقیقات جنگ در سال های دفاع مقدس، به بررسی یکی از مهمترین این اسناد پرداخته است.
متن کامل این نشست در ادامه می آید.
در این نشست در پی آن هستیم که به نقد بخشی از تصویرهای غیرواقعیای از امام خمینی بپردازیم که در برخی از متون ازجمله نامة نهضت آزادی از مواضع امام خمینی در جنگ به جامعه امروز ارائه شده است. نهضت آزادی نامه ای با امضای مرحوم مهندس بازرگان در تاریخ سوم اسفند 1362 و نامه ای دیگر مشهور به نامه 26 صفحهای دربارة جنگ دارد که در سال 67 منتشر میشود.
آنچه که در این نشست مورد نظر ماست نامه نخست نهضت آزادی است که با امضای مرحوم بازرگان خطاب به امام خمینی به نگارش درآمده است. در آغاز این نامه آنچه که در آغاز جنگ تا فتح خرمشهر گذشته است را تأیید می کند؛ اما نسبت به ادامة آن تردید ایجاد میکند و مینویسد:
«اما مجوز ادامة جنگ و تجاوز به داخل عراق (که در ابتدا خود جنابعالی، آنطور که در ایام تخلیه خرمشهر از آقای هاشمی رفسنجانی شنیدم، آن را مصلحت و حق نمیدانستید) با شعار سقوط صدام و حزب بعث و تعرضهای دیگر، برای ما روشن نیست . ما استدلالها و استنباطهایی را که از قرآن میکنیم عرضه میداریم و خوشحال و دعاگو میشویم که اگر تشخیصمان خطا باشد با روشن کردن موارد انحراف و اشتباه ارشادمان بفرمایید. نمی دانیم اگر در روز قیامت از خون و خرابیها و از دربدریهای تا به حال و خدای نخواسته از فساد و تباهیهای خیلی گستردهتر و آینده هلاک حرث و نسلهای دو طرف، پرسش کنند چه جواب میشود داد؟... ».
بحث درباره ادامه یا توقف جنگ طبعتا نیازمند در اختیار داشتن تصویری از وضعیت و ویژگی های نیروهای نظامی طرفین درگیر در جنگ است. بنابراین منطقی آن است که تحلیل مقاطع مختلف دفاع مقدس و ویژگی های آن را نقطه شروع و ورود به بحث قرار دهیم.
شیخالاسلامی: دفاع ما در برابر هجوم ارتش بعثی عراق در طول 8 سال از چند استراتژی در مقاطع مختلف زمانی برخوردار بود. در مقطع نخست رژیم عراق در حرکتی غافلگیرانه قسمتی از خاک ما را اشغال کرد. در این مقطع استراتژی ما توقف این هجوم بود که توانستیم با بسیج نیروهای مردمی و سپس با پشتوانة نیروهای مسلح، ماشین جنگی رژیم عراق را متوقف کنیم و از سقوط خوزستان و یا استانهای غربی جلوگیری نمائیم. از این جهت، آگاهان سیاسی و تحلیلگران نظامی خارجی در همان دو هفته اول شروع جنگ، رژیم عراق را شکست خورده اعلام کردند. استراتژی دوم ایران برای عقب نشاندن نیروهای متجاوز تا مرز عراق بود. این کار زمانی اتفاق افتاد که بنی صدر سقوط کرد چون بنی صدر یک مانع بود. نه به این دلیل که او دوست نداشت که صدام را عقب بنشاند، بلکه دیدگاههای بنیصدر در زمینه نحوة بهکارگیری نیروهای مسلح اینگونه بود که امکان عقبراندن ارتش عراق به وجود نمیآمد. بنیصدر که سرنگون شد، نیروهای مسلح به کمک نیروهای داوطلب موفق شدند دشمن را تا لب مرز عقب بنشانند. البته باز هم بخش های مهمی از خاک ایران در اختیار رژیم صدام باقی ماند. از این زمان ایران که احساس میکرد متجاوز را به عقبرانده است، درصدد گرفتن حق خود بود، اما قدرتهای بزرگ (آمریکا، شوروی و اروپا) که از رژیم صدام پشتیبانی میکردند، حاضر نبودند در سازمان ملل حقوق ایران را به رسمیت بشناسند. بنابراین، مسئولان کشور به این نتیجه رسیدند که برای تنبیه متجاوز و گرفتن خسارت از صدام، به خاک عراق ورود پیدا کنند با این هدف که یک نقطه مهم استراتژیک را به تصرف درآورند تا بتوانند حق خود را بگیرند.
در این مقطع، صدام حاضر نبود خسارت بدهد و سازمان ملل هم با فشار قدرتهای یادشده حاضر به شناختن صدام به عنوان متجاوز نبود. البته در آن زمان شایعاتی وجود داشت مبنی بر اینکه دولتهایی مثل عربستان اعلام کردهاند اگر صلح کنید ما خسارت ایران را میپردازیم؛ شایعاتی که الان هم شنیده میشود. اما واقعیت این است که این حرفها خبرهایی بود که در مطبوعات دنیا منتشر میشد و مستند نبود. هرگز هیچ اقدام دیپلماتیک قابل اعتنایی برای پرداخت خسارت به ایران انجام نشد و هیچ دولتی حتی سازمان ملل حاضر نبود صدام را متجاوز اعلام کند که در نتیجه آن ما بتوانیم خسارت بگیریم.
مهم تر آنکه هیچ تضمینی برای جلوگیری از تجاوز دوباره صدام به ایران وجود نداشت. بنابراین، چارهای جز ورود به خاک عراق باقینمیماند. ایران هم که خود را پیروز میدان نبرد میدید، آمادگی لازم را برای این کار در خود مییافت.
تا پیش از صدور قطعنامه 598، موضع همه ابرقدرتها حمایت از رژیم صدام بود و الان هم اعتراف میکنند. مقامات وقت آمریکا و انگلیس در مصاحبههای سالهای اخیر به حمایت آن زمان خود از عراق اعتراف میکنند. بنابراین ما چارهای جز دنبال کردن راهکاری برای تضمین عدم تجاوز و «تنبیه متجاوز» نداشتیم.
در این مقطع بود که استراتژی سوم ایران طراحی شد و آن چیزی جز گرفتن بخشی از خاک عراق نبود تا به این وسیله جنگ را پایان دهیم و تضمینی برای عدم تجاوز در آینده به دست آوریم. پس از تصرف فاو و پس از عملیات کربلای پنج که ما پیروز میدان مرحلة سوم بودیم، قدرتهای بزرگ که احساس میکردند ایران در آستانة پیروزی بر رژیم صدام است، برای پایان دادن به جنگ حاضر شدند طی قطعنامهای امتیازات مختصری به ایران بدهند و با فشار بینالمللی جنگ را به پایان رسانند. از اینرو، در قطعنامة 598 برای اولین بار بخشی از حقوق ایران به رسمیت شناخته شد، اما تعیین متجاوز را موکول به بررسی در آینده کردند. دولت ایران هم قطعنامه را بهطور مشروط پذیرفت. از این مقطع به بعد آمریکا ناوهای جنگی خود را برای پشتیبانی از رژیم عراق و دیگر رژیمهای حامیش (مثل عربستان و امارات) وارد خلیج فارس کرد و حتی کار به درگیری با آمریکائی در چند مورد رسید (ازجمله باید به ساقط کردن هواپیمای مسافری ایران اشاره کرد). در همین ایام (در سال پایانی)، بر اثر غفلت مسئولان دفاع، مناطق متصزفی از دست رفت و ما برای کاستن از فشار بینالمللی رسماً قطعنامة مذکور را پذیرفتیم.
هرچند صدام تصور میکرد ایران چنان رو به ضعف رفته است که دیگر توان دفاع از خود را ندارد. بنابراین با کمک نیروهای مسلح خود منافقین را واداشت به سوی ایران هجوم آورند. اما آنها در عملیات موسوم به مرصاد شکست سختی خوردند و بیش از 2 هزار تن از افرادشان را از دست داند. پس از این، بار دیگر ارتش بعثی هجوم جدیدی را به خوزستان رقم زد که اینبار نیز با دفاع سرسختانة رزمندگان ناچار تا مرزهای جنوبی عقب نشست و صدام دریافت که نمیتواند پیروز میدان نبرد باشد و لذا او نیز به قطعنامه تن داد. به این ترتیب، جنگ هشت سالة عراق با ایران به انتهای خود رسید.
نداف: شما باید شرایط آن زمان را در نظر بگیرید. زمانی که عراق پیروزیهای پیدرپی داشت، ما باید یک جا این پیروزیها را قیچی میکردیم. اگر دست روی دست میگذاشتیم و اجازه میدادیم جبهههایمان پشت هم سقوط کنند، صدام به پل دختر رسیدهبود. حُسن پذیرش قطعنامه در آن شرایط این بود که ما کاملا دست صدام را بستیم و به همین دلیل هم منافقین (مجاهدین خلق) عملیات «فروغ جاویدان» را یک هفته جلو انداختند که تا تنور داغ است و هنوز قطعنامه به طور کامل پذیرفته نشده، عملیاتشان را که برایش آماده شده بودند انجام دهند. در چنین شرایطی پذیرش قطعنامه نوعی پیروزی برای جمهوری اسلامی بود.
شیخ الاسلامی: با توجه به گزارشی که ارائه شد، در مورد چرائی به تصمیم رسیدن دربارة ورود به خاک عراق باید گفت مسئولان آن وقت دولت (امام و شورای عالی دفاع) هرگز تصمیم به ورود به خاک عراق را نداشتند و تنها زمانی به این تصمیم رسیدند که ارتش رژیم عراق هنوز بخشهائی از خاک ما را در غرب کشور در تصرف خود داشت و این رژیم حاضر به پرداخت خسارت نمیشد و قدرتهای بزرگ هم حاضر نبودند او را محکوم به تجاوز نمایند چون لازمة این کار پرداخت خسارت بود. بنابراین، در چنین وضعیتی ایران چارهای جز گرفتن حق خود نداشت؛ بهخصوص که ما خود را پیروز جنگ میدیدم و این توانائی را در خود مییافتیم که متجاوز را تنبیه کنیم و حقوقمان را به زور از او بگیریم. نهضت آزادی با نادیده گرفتن چنین ضروریاتی صرفاً از موضع سیاسی با مسئلة تصمیم به ادامة جنگ برحورد میکند و به تخطئة آن میپردازد. طبیعی است که چنین موضعی از سر مسئولیت نبوده و تنها طرح یک شعار تبلیغاتی همسو با خارجیان محسوب میشد. اگر سران نهضت آزادی بار مسئولیت کشور را به عهده داشتند نمیتوانستند در قبال باقیماندن دشمن متجاوز در خاک ایران و نپرداختن خسارت دست روی دست بگذارند و آتشبسی شکننده را بپذیرند و اگر هم میپذیرفتند قطعاً از سوی مردم زیر سؤال میرفتند.
در ابتدای نامه مهندس بازرگان خطاب به امام خمینی می خوانیم: «... روزی که هواپیماهای عراقی به فرودگاه مهرآباد بمبهایی انداختند، فرمودید: مطلب مهمی نیست، دزدی یا دیوانهای آمده سنگی انداخته و در رفته است و دیگر نخواهد انداخت، ولی آن دیوانه یا دزد، علیرغم تودهنی هایی که خورده است، بارها آمد و سنگها و بمبها و موشکها انداخته، دیوانگی های خطرناک کرد، خانهها خراب نمود و بسیاری از فرزندان عزیز این مملکت را به شهادت رساند...». نظر شما درباره این نحوه روایت جنگ و تفسیر آن چیست؟
شیخالاسلامی: درست است که امام چنین مطلبی را گفتند، اما ایشان به عنوان رهبر مردم وظیفه شان ایجاد آرامش در آنها بوده است که از این موضع این نکته را بیان کردهاند. اما نهضت آزادی از این سخن بهانهای را به دست آورده تا بگوید برخلاف نظر امام صدام بار دیگر خود را سازماندهی کرد و حملات بیشتری را انجام داد. این در حالی است که نویسندگان نامه توجه نداشتهاند که با این موضعگیری دچار تناقضگوئی شدهاند. چون از یکسو میگویند سخن امام غلط از آب درآمد و صدام دیگر این کار را تکرار نخواهد کرد، اما خود بر پذیرش صلح یا آتشبس در شرایطی که نیروهای ارتش عراق هنوز در خاک ایرامن بودند اصرار میورزند و احتمال تجاوز مجدد را نفی میکنند. همین سخن که میگویند «اما بار دیگر آمد» نشان میدهد که آنها نیز اذعان داشتهاند به صدام اطمیانی نیست، اما علیرغم این آگاهی در اینجا برای تخطئة مواضع امام بر پایان دادن به جنگ بدون اخذ هیچ ضمانتی برای عدم تکرار تجاوز و نیز پرداخت خسارت اصرار میورزند و سیاست تنبیه متجاوز و ورود به خاک عراق را محکوم میکنند.
نداف: در بمباران فرودگاه مهرآباد؛ صدام در حرکتی غافلگیرانه، از ارتفاع پایین فرودگاه ما را زد و منجر به ایجاد بهت و حیرت در جامعه شد. امام برای ایجاد آرامش در جامعه البته با لحن بسیار جالبی این سخنان را گفتند در طول جنگ چنین بمبارانی واقعا هم دیگر تکرار نشد. ضمن اینکه ایشان باید در جامعه احساس امنیت و آرامش ایجاد کند؛ حتی در برخی موارد باید رجز بخواند، ممکن است حتی اگر با واقعیت مطابقت چندانی نداشته باشد. امام در این سخنرانی با سخنانی بسیار همه فهم سعی در آرام کردن جامعه داشتهاند. البته نادیده نگیریم که صدام هرگز پس از آن نتوانست حمله ای در این مقیاس به فرودگاه مهرآباد را تکرار کند لذا در اینجا امام اتفاقا پیش بینی شان درست از آب درامد. ببینید بخاطر اینکه نشان دهم رهبران جامعه بخصوص در زمان جنگ وظایف متفاوتی بردوش دارند به یک خاطره که خودم از نزدیک شاهدش بودم اشاره میکنم. در آنزمان رئیس جمهور وقت در بازدید از غرفه دفتر سیاسی سپاه در نمایشگاهی در حسینیه ثارالله سپاه، از آقای محمدزاده پرسیدند ملاک تحلیلهای شما که تاریخ جنگ را مینویسید چیست؟ آیا چیزهایی که من و آقای هاشمی در نمازجمعه میگوییم یا مذاکرات شورای عالی دفاع؟ آنچه که در نمازجمعه مطرح میشود عین آنچه که در شورای عالی دفاع به طور واقعبینانه مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، نیست. یادم هست که ایشان بهمین دلیل قول دادند مشروح مذاکرات شورا در اختیار گذاشته شود.
منظور این نیست که آنچه که در نماز جمعه مطرح می شود؛ غیر واقعی است؛ اما روشن است که ملاحظات عمومی و تبلیغاتی در آن باید اهمیت داشته باشد؛ در حالی که در مذاکرات شورای عالی دفاع ملاحظات استراتژیک و دقیق نظامی اهمیت دارد.
در ادامه این نامه می خوانیم:
اقدام برای افراشتن پرچم حق و عدالت در عالم و امحاء قطعی ظلم و ظالم و کافر از جهان بشریت، با خشونت و سرعتهای انقلابی، یا برانگیختن فتنه و قتل و خرابی در بلاد کفر و ستمگری، اگر موثر و مجاز میبود، خدای دانای توانا، به یقین آنرا رأساً یا بدست پیغمبرانش انجام میداد.
در واقع نهضت آزادی در اینجا ضمن طرح صریح اتهام «فتنه» و «فتنه انگیزی» جنگ را معادل استراتژی صدور انقلاب و صدور انقلاب را متضمن استراتژی ای نظامی تلقی می کند.
سپس بر مبنای چنین پیشفرضی از سیاست امام و مسئولان می گوید:
«اگر [اینگونه اقدامات] موثر و مجاز میبود، خدای دانای توانا به یقین آن را رأساً یا بدست پیغمبرانش انجام میداد. چنین راهی را خدا ترسیم و تشریع نکرده است، میتواند با همه خوشآیندها و امیدواریها و با تلألؤهایش، سرابی و گردابی بیش نباشد و بیم آن میرود که منتهی به نقض غرض و به آثار ناخواسته و هلاک کننده غیرقابل جبران گردد. در قرآن مجید هم سفارش شده است که به خود مغرور نشویم و هم آیه "ولا تغرنکم بالله الغرور" آمده است. ما حق نداریم روی حسابهای خودمان روی خدا حساب کنیم.عرض این تذکر نیز لازم است که نهضت آزادی ایران به هیچ وجه نمیگوید دست تضرع و تمنا و توبه تسلیم پیش عراق دراز کنیم یا سازشکار با ظالمها و همکار جهانخوارها و از خدا بیخبرها بشویم، یا به صلح تحمیلی خفتباری تن در دهیم، و حتی انقلاب خودمان و صدور صحیح اسلام را انکار کنیم. نظر ما تغییر کلی سیاست جنگی و برنامه، از نفی به اثبات و از تخریب و تجاوز به امنیت و دفاع است و استقبال از صلح شرافتمندانه و از سازندگی و استقلال و آزادی.
شیخ الاسلامی: میان شعار و آرمان و یک استراتژی عملی تفاوت وجود دارد. روشن است که یکی از آرمانهای انقلاب و بلکه از مهمترین آرزوهای هر فرد مؤمن مسلمانی برافتادن ظلم و ظالم از جهان و برافراشته شدن پرچم حق و عدل در تمامی نقاط عالم است! اما در اینجا نخست باید به طرح این پرسش پرداخت که در کدام متن مستندی، استراتژی نظام «اقدام برای برافراشتن پرچم حق و عدالت در عالم و امحای قطعی ظالمان و کافران» تعیین شده است؟ قطعاً چنین متنی وجود ندارد. این مطلب برداشت ذهنی سران نهضت آزادی از شعارهای مطرح شده در دوران انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی است.
اعتقاد و وظیفة اسلامی اقتضا میکند که هر فرد مسلمانی امید و آرزوی برافتادن کفر و ظلم از جهان را داشته باشد و حتی اگر فرصتی دست داد در جهت تحقق این آرمان بکوشد و حتی جان خود را فدا کند، اما این به معنی استفاده از طرق طالمانه و ویرانگرانه و کشتن و تخریب حرث و نسل نیست. قرآن که چنین اصولی را مطرح کرده است هرگز دستور نداده که از راه غیرشرعی و دینی به این آرمانها دست یابیم. قطعاً در وهلة اول وظیفة هر مومن مسلمانی امر به معروف و نهی از منکر است و بزرگترین منکرات ظلم و جور و بزرگترین معروفات ایمان به خدای یگانه و اجرای اجکام اسلام است. اگر نخستین وسیله یعنی تبلیغ چنین اموری نتیجه نداد و ظالمان و کافران سد راه تحقق آن شدند، وظیفة بعدی اقدام در برابر آنان برای برداشته شدن سدهای تحقق معروف و رفع منکر است و اقدام به چنین کاری علاوه براینکه بهاصطلاح عدّه و عُدّه میخواهد باید ضرورتاً از راههای دینی صورت گیرد و نباید منجر به تحریب و ویرانی و زیان به انفاس انسانی شود. خداوند در قرآن فقط دستور قتال و جنگ با مشرکان و کافرانی را داده است که با مسلمانان به جنگ برخاستهاند و حتی بهصراحت میفرماید خداوند شمار ا از انصاف ورزیدن با مشرکانی که با شما سر جنگ ندارند، منع نمیکند (سورة ممتحنه).
متن این نامه به گونه ای است که انگار حذف شدن از قدرت و دلخوری ها و کینه ها و عنادهای سیاسی موجب شده است که سران نهضت آزادی حتی برخی از احکام قرآنی و اصول ایمانی اسلامی و آرمان های دینی و اعتقادات اسلامی خود را که قبل از انقلاب مطرح میکردند، در این متن به فراموشی بسپارند و نسبتهای ناروائی مانند «اقدام به برافراشتن پرچم حق و عدل و امحای ظلم و کفر» از طریق «خشونت و برانگیختن فتنه و قتل» بدهد و بدون اینکه سندی ارائه دهد سران جمهوری اسلامی را متهم به فتنهانگیزی میکند.
میتوان حدس زد برخی اقدامات دستگاهها یا افرادی را که در پاسخ به اقدامات ظالمانة قدرتهای بزرگ و یا کمک به جنبشهای ضد سلطة خارجی در برخی کشورها (مثل افغانستان و لبنان) ملاک صدور حکم نهضت آزادی قرار گرفته است اما چطور، جمهوری اسلامی که صرفاً به کمک مردم مظلوم تحت ظلم و تجاوز شتافته است و برای دفاع از خود دست به چنین اقداماتی زده است، محکوم به اعمال خشونت و فتنهانگیزی آن هم در «بلاد کفر و ستمگری» میشود؛ در حالی که قدرتهای بزرگ برای اشغالگری و تروریسم از طرف این گروه مورد شماتت قرار نمیگیرند؟!
به نظر میرسد نوعی دلخوری ها و کینهتوزی سیاسی موجب شده بود تا سران نهضت آزادی از جادة انصاف خارج شوند و حتی اصول جهادی (دفاعی) اسلامی را زیر سؤال ببرند و ندانسته در حالی مسئولان نظام را «متهم» به مبارزه با کفر و ستمگری بکنند! که این افتخاری برای هر مسلمان است. منتها برای اثبات غلط بودن چنین اقدامهائی اتخاذ این مواضع و طرح چنین اتهاماتی بدون شک از انصاف بدور است.
به دلیل چنین سخنانی است که من می گویم بیشتر مفروضات و گزارههایی که نهضت آزادی در این نامه قظعی پنداشته غلط است و لذا با آنها به نتیجهگیریهای غلط نیز رسیده و البته گاهی از مفروضات درست نتایج غلط گرفته است.
اگر هم منظور نهضت آزادی موضوع «صدور انقلاب» است که در پاسخ باید گفت امام اعتقاد داشتند ارزشهای انقلاب که یکی از آنها مبارزه با استکبار و تسلط قدرتهای بزرگ بر کشورهای مسلمان است باید صادر شود، نه اینکه ما باید به با جنگ به جهاد ابتدائی دست بزنیم. ایشان معتقد بودند ما باید مردم کشورهای مسلمان و جهان را بیدار کنیم، هیچ وقت نگفتند ما میخواهیم کشورها را بگیریم. امام میگفت ما باید ارزشها و ملاکهایمان برای مبارزه با استکبار را ببریم در کشورهای دیگر و خودشان از درون مبارزه را آغاز کنند، لذا به دنبال فرستادن نیروهای مسلح برای تصرف دیگر کشورها نبود و چنین اقدامی هم صورت نگرفت.
در این نامه گفته می شود که از کشورهای مسلمان و غیرمتعهدها هیأتهای میانجی ای به ایران آمدهاند؛ در نامه آمده است
«... اگر بگویند چرا علیرغم نص روشن و صریح "فان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله"، حاضر نشدید پیشنهادهای آتش بس و صلح، ولو مشروط و تضمین شده، را بپذیرید و دست رد به سینه همه شفیع و میانجیها، که از کشورهای مسلمان و از غیر متعهدها آمده بودند، زده هرگونه مذاکراه و بحث روی شرایط را هم رد کردید، آیا جواب ما سختتر نخواهد بود؟ آیا استدلال عدم اعتماد به صداقت صدام و به حسن نیت میانجیها، با پیش کشیدن آیة بعدی قرآن شدیداً مردود نخواهد شد؟ آنجا که با اطمینان و استحکام میفرماید، "وان یریدوا ان یخدعوک فان حسبک الله هوالذی ایدک بنصره و بالمومنین". آیا جواب خواهیم داد که مخاطب این فرمان پیغمبر رحمت و حکمت بوده ما مشمول آن نیستیم و مستثنی میباشیم؟...»
باید به بررسی این نکته پرداخت که در این فاصله هیچ طرح دیپلماتیکی یا هیأت صلحی به معنای واقعی وجود داشته است یا خیر؟
شیخ الاسلامی: هیئتهائی که برای قبولاندن صلح از آغاز جنگ به ایران میآمدند، هیچکدام توانائی لازم را برای تحقق آن نداشتند. البته صلح به معنای واقعی که در آن حقوق ایران به رسمیت شناخته شده باشد و صدام را متجاوز اعلام کند. البته برخی در آن ایام (و در این زمان نیز) مطرح میکردند که برخی کشورهای عربی حامی صدام حاضر به پرداخت خسارت بودند، اما علی رغم این شایعات هیچ دولتی حاضر به پرداخت خسارت به ایران نبود. آنها به لحاظ قوانین بینالمللی باید ابتدا صدام را متجاوز اعلام میکردند تا ما بتوانیم درخواست خسارت کنیم، در حالی که حاضر نبودند چنین موضعی اتخاذ کنند و هنوز هم رسماُ آن را اعلام نکردهاند، بلکه پس از تجاوز عراق به خاک کویت در سخنان پراکندهای مسئولان آمریکا و اروپا به متجاوز بودن صدام در جنگ هشتساله اسارهای داشتند. ضمن اینکه هیچ تضمینی هم برای دوباره حمله نکردن صدام به خاک ایران وجود نداشت.
نداف: البته که فرق است بین تئوری پردازی هایی که بعدها با تورق تاریخ انجام می دهید با شرایطی که باید در "آن " زمان برای اقدام و واکنش سریع، تصمیم سازی و یا تصمیم گیری کنید. در آن شرایط شما هرگز نمی توانستید از کنار مسئله متجاوز اعلام کردن صدام به راحتی عبور کنید. این مسئله برای ما بسیار اهمیت داشت چرا که تنها از این طریق میتوانستیم خسارت بگیریم. اینکه در نهایت خسارت ندادند را شما امروز مورد قضاوت قرار میدهید و گرنه آن زمان که چنین پیشبینیای وجود نداشت.
ضمن این که زمانی که کارشناسان سیاسی و نظامی ای همچون آقای ظهیرنژاد، شرایط بعد از فتح خرمشهر را بررسی کردند؛ به این نتیجه رسیدند که صدام روی ارتفاعات سرکوب مستقر است و تضمینی برای قبول آتش بس نیست. بنابراین وارد شدن به خاک عراق، نه نظر امام بود و نه نیروهای انقلابی که پرچمدار صدور انقلاب بودند. این نیروهای سیاسی و کلاسیک بودند که به این نتیجه رسیدند در شرایطی که صدام روی ارتفاعات سرکوب مستقر است، نمیتوانیم آتش بس کنیم. این نکته را هم در نظر داشته باشید که آتش بس با صلح متفاوت است؛ صلح پیامد حقوقی داشت اما آتش بس چیزی شبیه نه جنگ و نه صلح است و هیچ تضمینی برای دوباره حمله نکردن طرفین در آن وجود ندارد. ممکن بود دشمن دوباره قوت بگیرد. ما در عملیات فتحالمبین به تنهایی 19000 اسیر گرفتیم، در فتح خرمشهر هم به همین طور. این نشان میدهد که ارتش عراق ضربه خوردهبود. ضمن اینکه ما پیش از این هم دیدهبودیم که صدام به سرعت ارتش خود را بازسازی میکند، میدانستیم با قبول آتش بس ممکن است دوباره و به سرعت ارتش خود را بازسازی و تجاوز دوباره را آغاز کند. شما باید این شرایط را در تصمیم برای ورود به خاک عراق در نظر داشتهباشید، نه شرایط نوشته شدن نامه نهضت آزادی به امام که برخی پیشبینیها درست از آب درآمده بود. رهبری انقلاب که نمیتواند براساس پیشبینی ریسک کند. کما اینکه حضرت امام موافق ورود به خاک عراق و ادامه جنگ نبودهاند؛ شما میتوانید این را در کتاب آقای علایی بخوانید. امام نظرات کارشناسان سیاسی و نظامی را پذیرفتند.
برخی گروههای سیاسی بر این نکته تأکید میکنند که ایران در شروع جنگ نقش داشته است. مثلاً ما بر ضد صدام تحریکاتی میکردیم یا مثلاً امام خمینی بر صدور انقلاب تأکید میکردند.
نداف: مگر حزب بعث عراق از این قبیل شعارها نمی داد آیا این شعارها در کنار شیطنت های مرزی ای که صورت می گرفت می توانست مجوزی باشد برای تجاوز نظامی ما به عراق؟ در حالی که اصلا چنین چیزی در مخیله سران انقلاب و نظامیان و پاسداران وجود نداشت. بنابر این به صرف اینکه ما شعار صدور انقلابمان را داده باشیم صدام باید بجای پیگیریهای حقوقی در مجامع بین المللی دست به تجاوز ددمنشانه نظامی بزند؟
شیخ الاسلامی: اولاً هیچ سندی که اثبات کند ایران در مرزهای خود با عراق تحرکات یا تحریکاتی داشته است، وجود ندارد. در آن زمان نیروهای مسلح دچار آسیب شده بودند و اصولاً امکان تحرکات نظامی وجود نداشت و مسئولان هم درگیر مسائل فراوان داخلی و جولان ضد انقلاب مسلح یا آشوبهای گروههای برانداز بودند. بنابراین، این سخنان صرفاً بهانههائی است که از طرف صدام و یا گروههای سیاسی داخلی مخالف نظام مطرح میشد.
در ادامه نامه البته بحث سقوط صدام به عنوان یکی از انتقادات نهضت آزادی در ادامه جنگ اینچنین مطرح می شود
«.....بسیاری از مسئولین و مردم به خود مژده سقوط یا انتحار قریب الوقوع صدام و ذلت دشمنان انقلاب را میدهند، یا میشنوند. شاید هم شاهد پیروزیهای درخشان جدید بشویم و خدا کند که بشویم… اما با سرنگون شدن صدام و انحلال حزب بعث، آیا غائله و نائره جنگ خاتمه خواهد یافت؟ فاتحه شیطان بزرگ و شیطان اصلی ازلی که مهلت یافته از جانب خدا تا روز رستاخیز است، در دنیا خوانده خواهد شد؟ آیا دفاع در جبهههای جنگ و مقابله با شیطان نیازمند خودسازی درونی و برونی نیست؟
شیخ الاسلامی: هنگامی که پس از فتح خرمشهر و ادامه جنگ در خاک عراق شعار سقوط صدام مطرح می شود؛ باز هم این موضوع در حد یک آرمان بود، نه استراتژی. استراتژی نظامی با شعار و آرمان متفاوت است. جنگ شعارهای بسیاری داشت، اما استراتژی نظامی یعنی برنامهریزی برای انجام یک کار و دارا بودن امکانات انجام آن.
ما هیچ طرح نظامیای برای سقوط صدام نداشتیم. اما طرح و پیشنهاد دیپلماتیک مشخص برای صلح داشتیم و آن این بود که اگر قدرتهای بزرگ اجازه میدادند که سازمان ملل صدام را متجاوز بشناسد و بر این اساس خسارت ما را میپرداختند، بدون شک صلح را میپذیرفتیم، اما اگر این کار را نمیکردند (که نکردند) چارهای جز استفاده از زور و گرفتن منطقة مهمی از خاک دشمن برای ودار کردن او به پذیرفتن صلح و پرداخت خسارت وجود نداشت. امکانات و استراتژی ما در همین حد بود که یک جا را بگیریم و از موضع بالا و قویتر صدام را وادار به پرداخت خسارت کنیم. ما هیچ وقت اعلام نکردیم که میخواهیم سرزمین عراق را بگیریم، بلکه شعار امام سقوط صدام و آزادسازی عراق بود. شعار، آرمان و آرزو را نباید در ردیف استراتژی و برنامه نظامی مورد تحلیل قرار دهیم. اگر استراتژی بود باید برای انجام آن برنامه ریزیای صورت می گرفت و نباید همزمان طرح دیپلماتیک صلح با صدام ارائه می شد، بنابراین چنین برنامهای در کار نبوده است. امام می گفت صدام باید سرنگون شود؛ همچنان که نابودی اسرائیل آرمان و آرزوی او (و هر مسلمان و هر مبارزی) بود؛ اما ما هیچ وقت، هیچ طرح نظامی ای برای آن نداشتیم.
گفته می شود که هدف بصره بود؟
نداف: نظریههای پایان یا ادامه جنگ متأثر از دو فرضیه است. اینکه آیا انقلاب باعث تجاوزگری عراق شد یا حرکتهای داخلی مثل تسخیر لانه جاسوسی منجر به جنگ شد؛ یا توسعهطلبی بعدی صدام؟
اما تجاوز صدام به کویت نشان داد شاید اگر انقلاب هم نشدهبود و شاه در ایران حاکم بود، صدام بیانیه الجزایر را نقض میکرد. البته درست نیست که بگوییم پاره کرد، چون ما تصویری از پارهشدن این قرارداد را ندیدم. هر چند آن را نفی کرد و گفت در شرایط تحمیلی این قرارداد را پذیرفته است. به همین دلیل مترصد فرصتی برای تحقق اهداف خود بود. شما نمیتوانید اهداف توسعه طلبانه صدام را نادیده بگیرید، کما اینکه در کویت هم اتفاق افتاد. بنابراین ما باید خودمان را جای رهبری انقلاب بگذاریم و توجه داشته باشیم که اگر امام با ورود به خاک عراق موافقت نمیکرد، ممکن بود خسارت بیشتری ببینیم، آن هم در شرایط آتش بس. همان طور که گفتیم ممکن بود عراق دوباره تجدید قوا کرده و از جنوب یا غرب حمله کند. کما اینکه توسعه سازمان رزم صدام طی دوسال بعد از فتح خرمشهر یا طی دوسال بعد از فتح فاو باورکردنی نبود. توسعه سازمان رزم صدام به صورت تصاعدی جهت گیری تکاملی داشت. شاید در طول این دو سال 10 یا 20 برابر سازمان رزمش را توسعه داد. در نتیجه شما نمیتوانید بگویید اگر ما آتش بس را پذیرفته بودیم مصالح جمهوری اسلامی رعایت شدهبود و ما به صلح پایدار رسیدهبودیم. شما با توجه به جغرافیای زمانی کنونی به دوران جنگ نگاه میکنید، در حالی که در آن مقطع پذیرش قطعنامه ریسک بالایی داشت.
آقای هاشمی هم صادقانه و محقتر از سایرین بارها گفته است که ما دنبال یک عملیات پیروز بودیم تا بتوانیم تمام کنیم. ایشان از زمان عملیات والفجر 8 انجام نشده در سال 1363 تا آخر جنگ صراحتا در جمع فرماندهان اعلام میکرد جنگ جنگ تا «یک پیروزی» و تا به آخر هم پای این شعار ایستاد و به رغم مخالفت های همه ماها در آن زمان در راستای این شعار با امام و مردم خیلی شفاف برخورد کرد و از خود نوسان نشان نداد. حتی الآن هم ایشان به این گذشته خود افتخار می کند. دیگر صداقت بالاتر از این؟
البته بنده همانطور که معتقدم افتخارات جنگ را نباید از فرماندهان قهرمان جنگ گرفت و نباید با جابجایی افراد در جنگ و تحریف تاریخ دفاع مقدس، به فرماندهان شهید و باقیمانده های آن نسل و تبار جفا روا داشت، همینطور در مورد آقای هاشمی هم سزاوار نیست مبتنی بر ملاحظات قدرت و منافع سیاسی روز تخریب صورت گیرد و به ایشان دروغ و تهمتهای ناروا نسبت دهیم.
نهضت آزادی در بیانیه دیگری که اخیرا منتشر کرده است؛ شعار «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» را مورد انتقاد قرار می دهد.
شیخ الاسلامی: امام این موضوع (جنگ تا رفع فتنه از عالم) را در جواب به کسانی که میگفتند طبق آیات قرآن ما باید دست از جنگ بکشیم و صلح را بپذیریم، مطرح کردند (ازجمله نهضت آزادی نیز همین موضع را داشت). اولاً امام در پاسخ به این افراد یا گروهها یا حتی هیئتهای میانجی ای که قبل از سرنگونی بنیصدر به ایران میآمدند میگفت اگر به قرآن استناد میکنید، حکم قرآن روشن است. خداوند میگوید هرگاه دو دسته از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند میان آنها صلح بر قرار کنید، اما اگر طرف متجاوز نپذیرفت با آن بجنگید تا بر سر جای خود بنشیند. ازاینرو، امام میگفتند طبق نص قرآن باید با متجاوز برخورد کرد.
ثانیاً امام اصولاً صدام و صدامیان را مصداق این آیه نمیدانستند و به غیرمسلمان بودن اساس حزب بعث استناد میکردند.
ثالثاً امام در پاسخ به کسانی که خواستار صلح یا آتشبس بدون پرداخت خسارت از طرف متجاوز و تضمین عدم تجاوز در آینده بودند و به آیات قرآن استناد میکردند (مثل نهضت آزادی) میگفتند اگر شما به قرآن استناد میکنید، خداوند بالاتر از این شعارهائی که ما میدهیم مطرح میکند و میفرماید: «قاتلوهم حتی لاتکون فتنه» یعنی جنگ تا رفع فتنه از عالم! و تأکید کردند که شعار ما این نیست، بلکه شعار ما دفع فتنة این تجاوز است. بنابراین، امام هیچوقت شعار جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم را به عنوان شعار کشور مطرح نکردند. متأسفانه مسئولان تبلیغات جنگی این جمله را از میان جملات امام استخراج و بدون توجه به محتوای سخنان ایشان، به عنوان یک شعار مطرح کردند و همه جا بر در و دیوار آن را نوشتند. همه هم فکر کردند این جمله از امام است و شعار رسمی مملکت است. درحالیکه امام بهصراحت گفتند « قرآن مىفرماید: قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَکُونَ فِتْنَة، «1» همه بشر را دعوت مىکند به مقاتله براى رفع فتنه؛ یعنى «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم»، این غیر از آنى است که ما مىگوییم، ما یک جزء کوچکش را گرفته ایم، براى این که خوب! ما یک دایره خیلى کوچکى از این دایره عظیم واقع هستیم و مى گوییم که: «جنگ تا پیروزى». مقصودمان هم پیروزى بر کفر صدامى است یا پیروزى بر، فرض کنید بالاتر از آن ها. آنچه قرآن مىگوید این نیست... ـ صحیفه امام، ج19ص113
این شعار قرآنی استراتژی فعلی ما نیست بلکه ما فقط خواهان دفع تجاوز دشمن هستیم. نهضت آزادی یا از سر اشتباه و بدون توجه به اینکه چنین سخنانی را امام مطرح نکردهاند یا از سر تعمد، چنین شعاری را مغایر قرآن معرفی میکند. درحالیکه این شعار مغایر قرآن نبود و از طرف امام هم مطرح نشده بود و ایشان فقط برای تبیین موضع قرآن چنین سخنانی را بیان کردند.
بنابراین از نظر من آنچه که در این نامه آمده است را می توان به صورت کلی، از چند منظر مورد نقد قرار داد. اول اینکه آنچه که در قسمتهائی از این نامه مطرح شده، از اساس نسبت دادن آن به امام غلط است. به این معنا که در این نامه از جملاتی استفاده شده است که باید در صحت آنها و نقل قولشان از امام تردید کرد. در بخشی از مطالب این نامه از جملات غلط نتیجه گیری شده است، که این امر باعث میشود نتیجهگیری هم غلط شود.
دومین نقدی که میتوان به این نامه وارد کرد این است که در این متن برخی از گزاره های ابتدایی و جملاتی که مطرح می شوند صحیح است، اما نتیجه ای که از این جملات گرفته می شود درست نیست. مثلا در جایی از این نامه گفته شده است که، «از دیدگاه ابر قدرتها نیز این جنگ دست آوردهای مثبت داشته است و آنها مسلماً از ادامه و توسعه و خاتمه نیافتن آن با حفظ بقای هر دو طرف متخاصم، راضی میباشند. از آن جمله است: فروش بی حد و حساب و پر مداخل اسلحه و مهمات به طرفین دعوی و به وحشتافتاده هایی از انقلاب و عملیات ما و حتی به کشورهای فعلاً برکنار که چنین بازار گرم در تاریخ گذشتهشان بی سابقه بوده است». در این قسمت از نامه از پیش فرض ها و گزاره های صحیح نتیجه گیری غلط شده است. به این معنا که این جمله درست است که ابر قدرت ها از خاتمه نیافتن جنگ و ادامه آن راضی هستند، اما دلیل آنها برای فروش اسلحه هایشان و خروج نفت از کشور نیست، بلکه آنها با این هدف این کار را انجام می دهند که بتوانند هر دو طرف جنگ را تضعیف کنند. البته در این بین ابر قدرت ها کمک زیادی به ما نکردند و بیشتر کمک های آنها به سمت کشور عراق بود. به دلیل داشتن پشتوانه و حمایت مردمی از جنگ خیلی کم و آن هم از طریق بازار آزاد ما می توانستیم اسلحه وارد کنیم. بیشترین کمک شوروی آن هم به صورت مستقیم وارد عراق می شد و ارتش صدام حسین را برای جنگ تجهیز می کرد. مسئله ای که اینجا مطرح می شود این است که بالفرض این سخن را درست بگیریم که ادامه جنگ خواست ابرقدرت ها بوده و به این منظور تا حد زیادی ارتش عراق را تجهیز می کردند. حال ما باید اینجا چه کار بکنیم به دلیل اینکه اسلحه این کشور های ابرقدرت به فروش نرسد، ما باید در برابر این تجاوز تسلیم شویم، به طور قطع در شرایطی که قرار بود بعداز آتش بس ما عراق تجاوز خود را تکرار کند و اساسا سیاست تنبیه متجاوز دنبال نشود؛ ادامه جنگ هر نفعی برای ابرقدرت ها داشته باشد ادامه ندادنش برای ما بدتر بود.
سومین انتقادی که بر متن این نامه وارد است این است که، در متن این نامه برداشت های اشتباه از اسلام و قرآن شده است، در ادامه آن را به امام تعمیم داده است. به عنوان مثال در جایی از این نامه ذکر می شود: « خدای بزرگ از شما عمل به اسلام را خواسته است نه احیای اسلام از طریق الزام دیگران به اجرای آن. خدا عمل به دین و تبلیغ و اجرای دین را پاداش میدهد اما به شرط رعایت "لااکراه فیالدین."» قسمت اول این جمله یعنی خدای بزرگ از شما عمل به اسلام را خواسته است درست است، قسمت دوم این جمله نه احیای اسلام غلط است، اتفاقا عمل به اسلام یعنی همان احیای اسلام است، در ادامه این نامه آیه لا اکراه فی الدین ذکر شده است که اصلا بی ربط است. امام در جنگ کسی را اجبار کردند علیه استکبار جهانی و برای گسترش اسلام بجنگنید؟ در واقع در یک پاراگراف این نامه سه جمله است که یکی درست است، دیگری غلط است و سومی بی ربط مطرح می شود.
انتقاد بعدی به نامه نهضت آزادی این است که موارد خوش خیالانه و آرمانی را مطرح کرده است. به عنوان مثال نویسنده در جایی از این نامه می گوید: « صدور انقلابی انقلاب ما، سقوط صدام، نابودی اسرائیل و سرنگونی امریکا و سایر ابرقدرتها زمانی میسر و قابل طرح خواهد بود که مسلمانان با حربه آگاهی، ایمان، تقوی، خودسازی درونی و برونی و اتحاد مسلح گشته با به کار بستن کتاب و سنت، هم دفاع قوی از خود بنمایند و هم با شاهد و الگو شدن و تسخیر قلوب و الباب، حماسه پیروزی انقلاب را بدست خود آنها تکرار کنند. ملتهایی هم که انقلابمان را تعلیمشان میدهیم، تا در داخله شان شرایط اجتماعی، ایمانی، اخلاقی، نظامی و الهی لازم فراهم نشده باشد، مسلماً به پیروزیهایی مانند انقلاب ما نخواهند رسید.»
اگر این پیش فرض را صحیح بگیریم که برای تسلط به دنیا و شکست ابرقدرت ها اول کل امت را تزکیه کنیم به اوج برسیم، پس هیچ پیامبری نباید ظهور می کرد. پیامبران الهی معمولاً در بیاخلاقترین و فاسدترین جوامع ظهور کردند و در آغاز ره علیرغم مشکلات و مخالفتها و حتی تهدیدهای جانی، نخست گروه اندکی از مردان باانگیزه و فداکار فراهم آورند و با یاری آنها و از طریق مبارزهای پیگیر دین خدا را گسترش دهند و برخی از آنها بر اساس مأموریت الهی به تشکیل دولت دست بزنند. اما در هیچ یک از این ادیان شرط اصلاح تمامی آحاد جامعه برای تحقق اهداف رسالت گذاشته نشده است.
نهضت آزادی برای تخطئة مواضع دینی امام چنین مواضعی را اتخاذ میکند تا بگوید نمیتوان به این آرمانها رسید. درحالی که خود در برخی موارد اذعان دارند این مواضع آرمانهای حقیقی دینی هستند، اما باوجود این باز با آن مخالفت میکنند و چون نمیتوانند از موضع دینی و تفسیر آیات قرآن چنین موضعی بگیرند، اینبار وجود مشکلات و موانع را مطرح میکنند.! مثلا در قسمتی از نامه مینویسند: «بسیاری از مسئولین و مردم به خود مژده سقوط یا انتحار قریب الوقوع صدام و ذلت دشمنان انقلاب را میدهند، یا میشنوند. شاید هم شاهد پیروزیهای درخشان جدید بشویم و خدا کند که بشویم… اما با سرنگون شدن صدام و انحلال حزب بعث، آیا غائله و نائره جنگ خاتمه خواهد یافت؟ فاتحه شیطان بزرگ و شیطان اصلی ازلی که مهلت یافته از جانب خدا تا روز رستاخیز است، در دنیا خوانده خواهد شد؟» سپس تذکر میدهند که آمریکا و اسرائیل پیروزی ما را تحمل نخواهند کرد و بر فرض هم که ما پیروز شدیم، در عراق هزاران مشکل وجود دارد و ما نمیتوانیم این کشور را اداره کنیم! این مواضع نشان میدهد که نویسندگان صرفاً قصد تخطئة مخواضع امام و مسئولان کشور را داشتهاند و میخواستهاند به هعر وسیلهای به مخالفت با آن بپردازند حال یا از طریق تفسیر آیات قرآن و اگر نشد از طریق تحلیلهای سیاسی و ترساندن امام از قدرت آمریکا و اسرائیل!
سؤالی که برخی مطرح میکنند این است که پیشبینی نهضت آزادی در مورد جنگ درست از آب درآمد و ما در پایان جنگ دچار مشکلاتی شدیم که منجر به پذیرش قطعنامة 508 سازمان ملل شد.
شیخالاسلامی: نهضت آزادی هیچگاه چنین پیشبینی از آینده نداشت و البته مسئولان هم نداشتند. هیچ کس علم غیب ندارد و نمیتواند پیشبینی کند چه اتفاقاتی خواهد افتاد. حتی در این نامه هم سران این گروه با تردید نسبت به آیندة جنگ سخن میگویند و همانطور که نقل کردیم اظهار میدارند «شاید هم ایران پیروز شد... » بنابراین، این شایعه دروغی بیش نبوده و نیست که گروههای سیاسی پیشبینی آیندة جنگ را میکردند. ضمن اینکه بیشتر گروههای سیاسی معارض تعهدی نسبت به سخنان خود نداشتند و ممکن است برخی مثلاَ چنین سخنی را گفته باشند، اما این یک موضع مستدلی نبود و موضعی را میگرفتند، اما اگر چنین پیشبینیای تحقق مییافت میگفتند ما از اول گفتیم و اگر نمییافت، دیگر کسی نبود تا از آنها مؤاخده کند! بنابراین اظهار چنین مطالبی نوعی زرنگی ساسی است تا پیشبینی واقعی. درست مثل پیشبینی نسبت به فرزندی که در آستانة تولد است. حال یا پس است یا دختر! واقعیت این است که جنگ هشتساله و اصرار ایران برای تخقق خواستههایش دستاوردهای بزرگی هم از جهت نظامی و هم سیاسی و هم بازدارندگی داشت که خود بحث مفصل جداگانهای را میطلبد. بسیاری از ملل جهان ایستادگی کشور ما در برابر ابرقدرتها و تحریم هایی که آنها برای ما ایجاد کردهاند را ستایش میکنند. علاوه بر اینکه خود جنگ و مقاومتی که ما در جنگ نشان دادیم هم دستآوردهای بزرگی برای ما داشته است.
در بخشی از این نامه گلایه هایی مطرح می شود مثل اینکه، رهبر، ما را به مشورت نمیطلبد، یا این جمله که، بنا به وظیفه ملی و اسلامی میخواهیم نه خودمان و نه هموطنمان، چشم و گوش بسته و به دور از عقل و عاطفه، تبعیت از احساسات و تبلیغات ننماییم...
شیخ الاسلامی: خواندن این نامه توسط امام به معنای شنیدن و آگاه شدن از نظر این گروه سیاسی است. مشورت کردن الزاما به معنای مشورت مستقیم با همه گروه های سیاسی نیست. رسیدن این نامه به دست امام و پاسخ های ایشان که در سخنرانیهایشان به محتوای آن به این معنا است که امام همة این حرف ها را می شنیده و پاسخ هم می داده است؛ اما دلیلی ندارد که ایشان با همه گروه های سیاسی (ان هم گروهی که اپوزیسیون نظام محسوب میشود) به طور مستقیم در حوزه مسائل نظامی به مشورت بنشینند، قدم به قدم کارهای امام با مشورت شورای عالی دفاع و مقامات مملکتی بود که در جریان امور ممکلتی بوده و در این مسئولیت داشتند.
نداف: مشاوره نخست باید با متخصصان نظامی صورت می گرفت. این را در نظر بگیریم که امام خمینی چه در اداره جنگ و چه در پایان جنگ با این که گاهی نظراتی متفاوت با خرد جمعی داشتند؛ اما با آن ها مشورت می کردند و نظرات آن ها را می پذیرفتند.
به نظر من یکی از دلایلی که امام بسیاری را به حضور نمیپذیرفت، این بود که، مذاکره درباره جنگ، نیازمند بحث درباره اطلاعات نظامی است که ممکن است طی آن برخی اطلاعات سری نظامی لو برود.
از طرفی انعکاس نفس ملاقات با این دسته از گروه های سیاسی بخصوص در شرایط جنگی می توانست معنادار باشد و احیانا موجب شود اراده مقاومت در خطوط مقدم جبهه ها متزلزل گردد.
امام در سال 1358 که هنوز جنگ به ما تحمیل نشده بود علیرغم مخالفتهای شدید بزرگان و نیروهای امنیتی با سران مجاهدین خلق رجوی و خیابانی ملاقات نکرد؟ اگرچه دیدیم در همان زمان بعد از ملاقات این سازمان در نشریه خود راه مجاهد به دروغ تیترهایی زد تا از وجه امام سوء استفاده کرده باشد. امام خوشبختانه این سادهلوحی را نداشت و در کنار انجام وظایف رهبری هرگز اجازه چنین بهره برداری های سیاسی را نمی داد.
علاوه بر اینها امام هیچگاه وارد مناقشات سیاسی میان گروهی نمی شدند، اینکه نهضت آزادی و مهندس بازرگان نامه ای را انتشار دهند و این انتظار را داشته باشند که امام به آن به شکل مستقیم پاسخ دهند، به معنای انتظار برای ورود امام به این مناقشات است.
علاوه بر این در شرایط جنگی باید اصل تقویت روحیه مقاومت را رعایت کنیم. در زمان جنگ تمام قوای داخل کشور با هر فکر و عقیده ای باید در کنار هم باشند، نباید با مخالفتهای آشکار به نحوی باعث تخریب روحیه مقاومت مهمترین اصل مورد نیاز در جنگ شوند. نباید افکار عمومی به نحوی تحریک شود که از مقاومت کاسته شود. به هر حال این نامه از سوی بزرگان این نهضت نوشته شده که افراد زیادی هنوز به آنها پایبند بودند. هم انتشار این نامه و هم ملاقات با آن ها می توانست باعث تخریب روحیه آنان شود. به ویژه در شرایطی که ممکن بود دشمن با ایجاد شایعه و ایجاد یک جنگ روانی از این نوع ملاقات ها برای تخریب روحیه رزمندگان و ایجاد شک و تردید در ادامه جنگ سوء استفاهده کند.
اینجا امام میتوانست نهضت آزادی را به این دلیل که با چنین شب نامههایی در حال تخریب روحیه جبهه است، محاکمه کند در حالی که هیچ وقت این کار را نکرد.
بارها شنیده ایم که زمانی که مهندس بازرگان به دیدار امام میرفتند امام از روی صندلی به روی زمین مقابل ایشان مینشستند و صحبت می کردند.
نامه ها و مواضع نهضت آزادی چه تأثیری بر فضای سیاسی و نظامی وقت کشور داشت؟ به هر حال این که امام خمینی پاسخ نامه مرحوم مهندس بازرگان را در یکی از سخنرانی های خود می دهد؛ نشان دهنده آن است که حتی در شرایط جنگ گفت و گویی شکل می گیرد؛ از این رو آیا ممکن نیست تأثیر این نامه را در نهایت مثبت ارزیابی کرد؟
نداف: واکنش امام به این نامه اتفاقا منجر به سوء استفاده برخی دوستان شد که حرف امام را اشتباه فهمیدند و تبدیل به شعار عملیاتی کردند. نیروهای انقلابی به دلیل همین نامه پای شعار «جنگ جنگ تا رفع کل فتنه» میایستند و با دستگاه دیپلماسی کشور که میگویند «جنگ جنگ تا یک پیروزی» درگیر میشوند. به نظر من این نامه به رادیکالیزه شدن جامعه و ایجاد شکاف بین نیروهای سیاسی و نظامی وفادار به امام منجر شد. و حتی دور از منطق نبود که «نه» بعنوان خدای نکرده ستون پنجم، خیر! بلکه بدلیل نادیده گرفتن مصالح امنیتی و اصل ضرورت حفظ و تقویت روحیه مقاومت رزمندگان و پشیبانی از جبهه ها عوامل امنیتی را وسوسه کند دست به دستگیریهای گسترده زنند.
واقعیت این است که از نظر من اصولا دستگاه فکری نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی ها به گونه ای است که نه تنها جنگ، بلکه انقلاب را هم بر نمی تابیدند. آن ها حتی خواستار این بودند که شریف امامی برکنار نشود و در حکومت شاه اصلاحات صورت بگیرد نه انقلاب.
در واقع این دستگاه فکری و این گروه سیاسی به این شکل فکر می کردند. شما این خصلت خرده بورژوایی را با آن خطابه امام ابتدای انقلاب مقایسه کنید که با افتخار و برای تشجیع روحیه ملت گفت دشمن چه کسی را می ترساند من 17 ساله بودم که تفنگ به دست علیه ظالمین می جنگیدم. (نقل به مضمون)
آیا امام انقلاب و جنگ را فی نفسه مثبت ارزیابی می کند؟
نه انقلاب و نه جنگ هیچ یک نیز مطلوب نیست؛ اما در شرایطی که کشور نیازمند استراتژی های دفاعی یا استراتژی های انقلابی است، استراتژی های آن ها خطرناک است. در واقع بحث این نیست که «انگیزه» آن ها خیرخواهانه نیست یا خطرناک است. به هر حال افراد مسلمانی بودند که در سخنانشان از اسلام استفاده می کردند، این هم به این معنا نبود که آنها بخواهند از اسلام برای رسیدن به مقاصدشان سوءاستفاده کنند. اما شاید اگر مخالفت امام نبود، بازرگان در کابینه بختیار هم بود. اساسا از مظلومیتهای امام یکی هم این است که انقلابیون مسلمان و مذهبی در کابینه مرحوم بازرگان فقط یک نماینده دارند بنام محمد علی رجایی و مابقی ملی و یا ملی مذهبی هستند؛ اما امام از دولت موقت آنچنان دفاع میکند که گویا حرفها و مواضع انقلابیونی که در جبهه خط امامی ها هستند را اصلا نمی شنود. ولی باز بخصوص در سالیان اخیر این طور جو درست می شود که امام از امثال مرحوم مهندس بازرگان استفاده ابزاری کرده است.
اشتباه نشود بحث مسلمانی و نامسلمانی افراد نیست کما اینکه بنده بارها بعد از انقلاب هم به ایشان اقتدا می کردم و پشت ایشان نماز خواندم. ولی مهندس بازرگان فکر میکنم به رغم همه حمایتهای قاطعانه و صادقانه امام حتی شاید بچه های مجاهدین خلق را بیشتر از پاسداران قبول داشت. کسانی که بالاخره تروریست هایی جنایتکار و اونیفورم پوشهای ارتش بعث عراق، و خائن از آب درآمدند.